♡ شعر های فیسبوکی ♡
خسته شدیم از روزے ڪه فردایش دیروز اس...🖤🧸🥀••• 11k_🏇__10k ┄┄•●❅🇦🇫❅●•┄┄ |••• 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲🥰 |••• 𝐓𝐞𝐱𝐭🦋 |••• 𝐏𝐫𝐨𝐟𝐢𝐥𝐞🧸 ┄┄•●❅🇦🇫❅●•┄┄ 𝐎𝐰𝐧𝐞𝐫••• | @r_a_h_a_00 •••🥀🖤
Більше8 566
Підписники
+224 години
-617 днів
-28230 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
بچه ها از همه لینک های که ماندیم از همه کرده ای زیات معتبر است باز نگوین که ای ره نگفته بودی
#رمان🖤چشم هایش
#نویسنده🩶زینب برومند
#قسمت🥀دوم
مستانه از آن چشم
خمار و خم ابرو
در كنج دلم چشم
به ديدار تو دارم 😍🌙
از زبان (آصف)...
طوری که اون دختر گفت یک ماه وقت دارم تا بهترین الگوی شاگردان ام باشم
و دو هفته گذشته هست
و معلوم میشود شاگرد ها و اوو دختره به شیوه درس دادن ام عادت کردند☺️ عالیست
من هم آماده شوم تا بروم آموزشگاه
از زبان (ظاهره)
ظاهره: امید.....
امید: جانم؟ عشق من🥰💋
ظاهره: این دوهفته در آموزشگاه اتفاق های جالب رخ داده مخواهم همه اش را برایت تعریف کنم
امید: تعریف کن عسل من😚😇
ظاهره: برایت گفته بودم که یک استاد جدبد امده و من برایش گفتم تا یک ماه وقت دارید و میبینم چطور درس میدهین
امید:بلی یادم هست گفته بودی خب....
ظاهره: اما او استاد در دوهفته اقدر عالی شده همه شاگردان ازش راضی شدند و من هم کم کم راضی شدم
امید: عالیست عشق من.... همیشه وقتی استاد جدید میاید یک تجربه هم میگیری ازش
ظاهره: دقیقا نفس🥰😙
امید:خب دیر شده اماده شوو و برو اموزشگاه 😊
ظاهره: چشم عزیزم
ظاهره...
امید.... طاهری شوهرم هستن دو ماه میشود که ازدواج کردیم...
در دانشگاه طب معالجوی میخواندم و همان جا هم صنفی یک دیگر بودیم و من به اوو دل باختم و عاشق شدم و بعد امد خواستگاری ام و فامیل من هم چون بالای عشق احترام داشتند قبول کردند و باهم ازدواج کردیم
خب خودم را اماده کردم و روانه شدم به سوی آموزشگاه....
#ادامه_دارد...
👍 1
#رمان🖤چشم هایش
#نویسنده🩶زینب برومند
#قسمت🥀 اول
هر جا روی تو با منی
ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مَستیم کَش
خواهی بِبَر سوی فنا💔🥲
🙂من ظاهره هستم همان
میخواهم برای تان داستانی را تعریف کنم
من نمیدانم او چطور عاشق ام شده اما بعد از مرگ اش در کتابخانه ای آموزشگاه یک کتابچه ای دریافت کردم
او کتابچه ای خاطرات بود
و داخلش تمام داستان نوشته بود داستان من و او💔
تا آخر رمان با من باشید تا این داستان را از زبان خودش تعریف کنم❤🩹🖤
از زبان (آصف)...
خاک من گِل شود
و گُل شکفد از گِل من🥀😊
تا ابد مهر تو بیرون
نرود از دل من🥀😊
سلام اسم من اصف زاهدی هست 25 سال سن دارم و در یکی از مرکز های آموزشی بخش ادبیات را تدریس میکنم
تازه استخدام شده بودم که یک دختری در صنف در خلاف من استاد شد
ماسک پوشیده بود و همچنین چشمان قهوه ای داشت میدانم بیشتر دختران و پسران چشمان قهوه ای دارند اما چشمان او دختر مره جذب خود کرده بود و من فقد به چشمان اش دیده و حرف هایش را گوش میدادم
دختره: این روش که شما درس میدهید اصلا قابل قبول نیست
آصف: ببخشید؟ 🤨
دختره: گفتم این روش شما قابل قبول نیست اگر ادامه پیدا کند من نمیتوانم درس بخوانم
آصف: معلوم هست چی میگید خانم من تازه امدم و میدانم برای تان این روش ام و بودن او در اینجه جدید هست اما نمیتوانی راجع به شیوه درس ام قضاوت کنید
اگر خوش نیستی میتوانید بیرون شوید😑
دختره:ازت شکایت میکنم باشه یک ماه وقت دارین اگر نتوانستید درست درس بدهید و ما هیچی یاد نگیریم...از تان شکایت میکنم
آصف: نیاز به شکایت نیست مدیر آموزشگاه مرا وقت داده هست سعی میکنم بهترین خودم باشم و بهترین الگوی شاگردان باشم. 😌
دختره: باشه من هم میبینم چطور....
#ادامه_دارد😎
#رمان🖤چشم_هایش👀
#نویسنده✍🏻زینب_برومند💎
#ژانر🥀غمگین_و_عاشقانه
خلاصه💫
پسری به اسم آصف عاشق یکی از دانش آموز هایش میشود
ولی دانش آموزش او را پس میزد و قبول اش نمیکند
بعد با یک دلایل ای دوباره قبول اش میکند و به هم میرسند🌝
اما بعد برای همیشه عشق شان تمام میشود💔
#حمایت_ما_کنید_تا_ما_با_حمایت_تان_زوق_کنیم😍💫
❤ 2
https://t.me/claytoncoinbot/game?startapp=f30016
💰Come join the Clayton family, we have fun! 🎁
بچه ها همیالی از طرف نات کاین معرفی شد بگیرین پشیمان نمیشین
بچه ها یک کانال جور کنم بخاطر ایر دراپ ها
و همستر کمبیت کود روزانه کارت هر چیز ره بانم برتان؟
و هر چیز ره برتان به تفصیل رهنمای میکنمAnonymous voting
- بلی
- نخیر
❤🔥 2💋 2🔥 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
کسی از فروختن ما سود نکرد
خوش به حال خریدار
💯 3😢 2💔 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
مادر بهشت هم برای فداکاری های تو کم است روزت مبــارک❤️
ℳ𝒶𝒽𝓈𝒶🩺
{ • 𝐢𝐃 • } @dreamy_sky11
❤ 14❤🔥 1