cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

ققنوس

متن و تصویر 📝 شعر و ...@Ghoghnoos338

Більше
Рекламні дописи
296
Підписники
+324 години
+67 днів
+1530 днів
Час активного постингу

Триває завантаження даних...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Аналітика публікацій
ДописиПерегляди
Поширення
Динаміка переглядів
01
Media files
110Loading...
02
Media files
120Loading...
03
Media files
130Loading...
04
چو ایران نباشد تن من مباد ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
110Loading...
05
امشـب بى‌تاب شـده‌اَم آغـوش بڪَشا و بازوانـت را در مـن ڪَره بزن و شـب‌بخیـرهایت را زمـزمہ ڪُن و به دست‌هایت بگو حالا که از یکطرف بازوانت را در او گره زده ای واز سوی دیگر حالتی شبیه قیچی بخود گرفته ای از قند لبانش بوسه بوسه ی قندی بچین اما از شاخه‌ ی این شب رویایی ماهش را نچین ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
933Loading...
06
امشب برای دل های پاکتون از پروردگار مهربان میخواهم فاصله نباشد میان شما و تمام احساس های خوبتون شما باشید و عشق باشد و یک دنــیــا سلامتی و شــادی و امضای خدا پای تمام آرزوهاتون زندگیتون پر از یاد خــدا آرزوی من سلامتی شما عزیزان است شب زیباتون خوش ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
792Loading...
07
🔸داستانی که هر خواننده را دراین روزگار قحطی زده ی انسانیت و اصالت ذات و مبانی اخلاق بهت زده میکند امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا  در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛  رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین  رو باز كردم و صداش كردم «عزيز   خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق   اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم  مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف  اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که  متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما  و روانشاد پسرتونم  هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.   امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.  جناب خمارلو  من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» چند لحظه سكوت فضای بین ما  رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونیه #سپهر خمارلو ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
1332Loading...
08
📚داستان کوتاه شب امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا  در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛  رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین  رو باز كردم و صداش كردم «عزيز   خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق   اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم  مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف  اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که  متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما  و روانشاد پسرتونم  هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.   امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.  جناب خمارلو  من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» چند لحظه سكوت فضای بین ما  رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونیه #سپهرخمارلو ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
10Loading...
09
بمان دنیا بپوشم بر تنت شولای عرفان را وگرنه می خورد دیو سیاهی  روح دوران را برو زاهد به علم خود عمل کن گر خرد داری شتر هم می کشد بر دوش خود سی جزء قرآن را "فقیر" از هر" فقیهی "بهتر از خالق خبر دارد "گدای کوچه "می داند نشان "منزل خان" را به عشق آبادِ رویاها بدل خواهد شد این دنیا اگر در مشکلات انسان بگیرد دست انسان را و شاید از سر تنهایی اش  می گفت گرگ آمد بیا باور کنیم این مرتبه فریاد چوپان را دل و دین می برد دلبر ولیکن دزد باور نیست نمک را می خوری لطفی کن و نشکن نمکدان را بیا ایمان بیاور فصل سبز تازه ای آمد  خدای ملک خود باش و رها کن خودپرستان را #احمدجم شبتون غرق در عطر گـل ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
953Loading...
10
شــب را دوسـت دارم قشنگترین شب بخیر دنیا برای شما شبتون به عشق ، شیدایی ودلدادگی ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
1013Loading...
11
در این شب زیبـا آرزو میکنم همه خوبی های دنیـا مال تو باشه دلت شاد باشه غمی توی دلت نشینه خنده از لب قشنگت پاک نشه و دنیا به کامت باشه و اوقاتت همیشه بر مدار خوشبختی بچرخه شبت گرم از نگاه خــــدا به امیدفردایی بهتر شب بخیر و خوابت شیرین ودلچسب ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
946Loading...
12
شب ملتهب از تب ثانیه هاست وقتی که هرم خیال آغشته از تشویش همآغوشی به بستر می کشد ممنوعه ی باکره ی مهتاب ندیده را چند نفس به گشودن پنجره ی رسوایی باقیست تا خورشید جارچی از ارگاسم نامشروع اتاق پرده بردارد امان از حیای وقت ناشناس که دستان زمان را در حنای بدنامی به طلوعی نافرجام پیوند می زند #ستـــــــــــــاره_فرخی_نژاد ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
732Loading...
13
شبِ دراز، به امّید صبح بیدارم مگر که بوی تو آرَد نسیمِ اَسحارم عجب که بیخِ محبت نمی‌دهد بارم که بر وی این‌همه بارانِ شوق می‌بارم از آستانه‌ی خدمت نمی‌توانم رفت اگر به منزلِ قربت نمی‌دهی بارم به تیغِ هجر بکشتی مرا و برگشتی بیا و زنده‌ی جاوید کن دگربارم چه روزها به شب آورده‌ام در این امّید که با وجود عزیزت شبی به روز آرَم چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی؟ چه کرده‌ام که به هجران تو سزاوارم؟ هنوز با همه بدعهدی‌ات دعاگویم هنوز با همه بی‌مهری‌ات طلبکارم من از حکایت عشق تو بس کنم؟ هیهات! مگر اجل که ببندد زبانِ گفتارم هنوز قصه‌ی هجران و داستانِ فراق به‌سر نرفت و به پایان رسید طومارم اگر تو عمر در این ماجرا کنی «سعدی!» حدیث عشق به پایان رسد؟ نپندارم حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست یکی تمام بُود مطّلع بر اسرارم #سعــــدی شبتون ارغوانی ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
190Loading...
14
وقتی که تو را دوست‌دارم بارانی سبز می‌بارم بارانی آبی بارانی سرخ بارانی از همه رنگ از مژگانم گندم می‌روید انگور انجیر ریحان و لیمو وقتی که تو را دوست می‌دارم ماه از من طلوع می‌کند و تابستانی زاده می‌شود گنجشکان مهاجر باز می‌آیند و چشمه‌ها سرشار می‌شوند. وقتی به قهوه‌خانه می‌روم دوستانم گمان می‌کنند که بوستانم! #نزار_قبانی ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
190Loading...
15
ابن سیرین كسی را گفت: چگونه‏ ای؟ گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟ ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم! گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی. گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ‏ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی اينچنين است رسم انسانيت و مردانگى ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
773Loading...
16
سر راه نشستیم و نشستیم و شب افتاد بپرسید بپرسید که آن ماه کجا رفت ... هوشنگ_ابتهاج @Ghaffe_eshgh. ♥️ℒℴνℯ♥️
221Loading...
17
با شاد بودن زیبا بودن رنگی بودن خندیدن رقصیدن و آواز خواندن هم می توان به بهشت رفت کافیست خوب باشیم وانسان ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
662Loading...
18
آمدن هر صبح پیام خداوند برای آغاز یک فرصت تازه است برخیز و در این هوای صبحگاهی زندگی را زندگی کن تغییر مثبتی ایجاد کن و از یک روزِ دوست داشتنی خداوند لذت ببر سلااااااااااام صبحتون بخیر وشادی وشور امروزتون خجسته وخوش اقبال ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
30Loading...
19
در بیستم ژوئیه سال گذشته در جنگل بارانی کامرون، این شامپانزه از عکاس فرانسوی JC Pierie خواست تا دستانش را برای نوشیدن آب به او، قرض داده کمک کند. سپس به عنوان تشکر آنها را مقابل چشمان حیرت‌زده شاهدین شست. "قدردانی در سکوت"، واقعاً تأثیرگذار است. و ما فکر می‌کردیم که نسخه پیشرفته این موجودات هستیم! ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
621Loading...
20
❣ کسی را اگر دوست داری یک لحظه به نبودنش فکر کن دلت اگر نریخت،دلش را نلرزان...! ❣ آسمان همیشه آبی نیست و آدم ها همیشه از سمتی که فکر می کنند  محکم است می افتند ❣ هزار سال هم که بگذرد تلخی دهان آدم های بریده را تمام شکر های دنیا هم عوض نمی کند ❣ کسی را اگر دوست داری، برایش همان باش که می خواهی باشد و یادت باشد تمام برگهای تقویم سهم تمام آدم ها نمی شود ❣ زندگیتون پر از مهربانی ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
771Loading...
21
*پيرمرد ٩٤ ساله كه همسرش فوت كرده هر شب با عكسش ميخوابه،* *پرستارش متوجه میشه و براش این کارو می‌کنه...* *عشق واقعی تا ابد زيباست* ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
841Loading...
22
من باشم و تو ؛ و کمی قدم زدن در دل جنگل‌های مه زده‌ی شمال! دست در دست هم تمام جنگل را قدم بزنیم شب که شد در کنار همان رودخانه‌ی معروف قصه ها چادری بزنیم و تو چشم‌هایت را ببندی و به خواب بروی و من از ذوق آغوشت تا صبح به تو خیره شوم و حرف‌هایت را مرور کنم همان ها که چنان دلم را میلرزاند که دوباره از نو عاشقت میشدم! کاش قدم بزنیم    ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
721Loading...
23
تو را  دوست دارم از  سده های دورتر با قلبی که در صدای پدرم نبض می گرفت وقتی مادرم لبخندهایش را ریسه می بست به تکه پارچه های پیراهن گل گلی ام، دامن چین دارم را با بنفشه های میان دستانش وصله می زد...! در نور چراغ گردسوز، در عرق ریز روزهای تابستان، "دلم را سوزن دوزی می کرد..." "در چشمانم عشق می دوخت " "آری تو را دوست دارم" از آغاز ، از روز ازل ، با مهر پدر ، با تپش احساس مادر، "تو را دوست دارم" با قلب پدر با دست های مادرم "تو را دوست دارم" ماندگار ابدی همیشه گی *اصیل * *در سکوت* مانند خوانش اذان پدر به وقت نماز در قنوت عشق به وقتِ *مناجات مادرم* #زینب_سادات_حسينی( ترنّم ) ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
721Loading...
24
‍ 💛🐚 تو را  دوست دارم از  سده های دورتر با قلبی که در صدای پدرم نبض می گرفت... وقتی مادرم لبخندهایش را ریسه می بست به تکه پارچه های پیراهن گل گلی ام، دامن چین دارم را با بنفشه های میان دستانش وصله می زد...! در نور چراغ گردسوز، در عرق ریز روزهای تابستان، "دلم را سوزن دوزی می کرد..." "در چشمانم عشق می دوخت " "آری تو را دوست دارم" از آغاز ، از روز ازل ، با مهر پدر ، با تپش احساس مادر، "تو را دوست دارم" با قلب پدر با دست های مادرم.... "تو را دوست دارم" ماندگار ابدی همیشه گی *اصیل * *در سکوت* مانند خوانش اذان پدر به وقت نماز در قنوت عشق به وقتِ *مناجات مادرم*.... ✍🏻#زینب_سادات_حسينی(ترنّم) آوا 🎙 #نوشین_م 💦 @samfoni_abrha☔️ ╰─────🌸🌸
10Loading...
25
ظــهرتــون ســرشــار از عــشــق و امــیــد طــعــم لــحــظــه هاتــون شــیــریــن شــادیــاتــون جــاودان لــبــخــنــدتــون مــســتــدام و زنــدگــیــتــون بــڪــام ظــهر زیــبــاتــون بــخــیــر ‌‌لحظه به لحظه تون باعشق ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
200Loading...
26
فضایِ آغوشت چہ طراوتِ مطبوعے دارد دوست دارم در حصارِ بازوانت قفل شوم وبالمسِ بهشتِ تن ات اندامِ فریبانہ ات راغرقِ بوسہ ڪنم باتلاوتِ آیہ ے عشق بند بندِ وجودمان در هم گرہ بخورد واین عشق تا اعماقِ وجودمان رسوخ ڪند واے چہ حسِّ نابے ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
752Loading...
27
اگر ترجیح می دهی دو چهره داشته باشی حداقل یکیش را زیبا بساز! 🕴مرلین مونرو ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
592Loading...
28
از اینگونه خمیر دندان ها استفاده نکنید! 🔹️برخی از مواد موجود در خمیر دندان که به منظور افزایش سلامت دندان شما ساخته شده‌اند نیز می‌توانند به دندان‌هایتان آسیب جدی وارد کند. به عنوان مثال، خواص سایشی خمیر دندان، از بین بردن پلاک و جرم دندان است اما این خمیر دندان‌ها به مینای دندان آسیب می‌رساند و باعث پوسیدگی دندان می‌شود 🔹️ هنگام خرید خمیر دندان به سطح سایش آن که به عنوان RDA شناخته می‌شود، توجه کنید. محصولات دندانی باید ۲۵۰RDA یا کمتر از آن داشته باشند چرا که سطوح بالاتر می‌تواند به دندان‌ها آسیب بزند. 🔹️همچنین خمیر دندان‌های سفیدکننده ممکن است ساینده‌تر باشند زیرا حاوی خاصیت فرسایشی هستند که در خمیر دندان‌های معمولی وجود ندارد؛ بنابراین در استفاده از این خمیر دندان‌ها لایه خارجی دندان شما برداشته شده و لایه زیری که سفیدتر است دیده می‌شود اما استفاده روزانه از این خمیر دندان‌ها، درخشندگی دندان و مینای دندان‌ها را از بین می‌برد و در نتیجه بعد از گذشت مدتی دندان دچار پوسیدگی می‌شود.  ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
190Loading...
29
☕️ چای ترش 💠 غنی از آهن 💠 ضد دیابت 💠 خنک کننده بدن 💠 کاهنده فشار خون 💠 تصفیه کننده خون 💠 کنترل کننده کلسترول 💠 کاهش دهنده چربی شکم ✍۵گرم چای ترش با ۱ فنجان آبجوش به مدت ۱۰ دقیقه دم کنید ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
352Loading...
30
محبوب من! این روزها به جای من خوشبخت باشید. خودتان را ملاقات کنید و از فرط شادی به جای من گریه کنید. رازی را به شما بگویم؛ هنگامی‌ که حرف‌های کسی را می‌شنوید مراقب کلماتی که تکرار می‌کند باشید. اگر در یک جمله یک اسم را بیشتر از سه، چهار بار تکرار کرد بدانید صاحب آن اسم را دوست می‌دارد. اگر در هر جمله‌ای فعلی را بارها تکرار کرد بدانید او تصمیم خودش را گرفته و می‌خواهد هر طور که شده آن کار را انجام دهد. اگر در یک جمله چند بار گفت می‌خوانم، مطمئن باشید او تصمیم دارد کتاب بخواند و اگر در حرف‌هایش دیدید که دوست داشتن را بارها و بارها تکرار می‌کند مطمئن باشید او شما را دوست دارد. #محمد_صالح_علاء ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
641Loading...
31
🕊❤️🕊 سرم کــه بر شـانه ی تو باشد                🕊❤️🕊 دستم که در  دسـتانت باشـد 🕊❤️🕊 نفــس هایــم بــه حـرف در                  🕊❤️🕊 می آیند به راستی میشنوی؟ 🕊❤️🕊 که چگـونه هر نفســم به تو                    🕊❤️🕊 میگویــد که دوستــت دارم 🕊❤️🕊 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌♥️🕊 ققنوس 🕊♥️
812Loading...
32
🕊❤️🕊 تارِ ڪَیسویت چـہ آسـان         ذوالفنــونم ڪرده است 🕊❤️🕊 ماه من! عشقـــت ڪَرفتـارِ             جنـونـم ڪـرده است 🕊❤️🕊 جانِ شیرینـم شدے،         عشقـت مـرا فرهـاد وار 🕊❤️🕊 این چنیــن آواره در هـر            بیستــونم ڪرده است 🕊❤️🕊 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌♥️🕊 ققنوس 🕊♥️
762Loading...
33
🕊🌹🕊 ای ساربان غمگین مباش خوش روزگاری میرسد 🕊🌹🕊 یا عمر غم سر میرسد یا غمگساری میرسد 🕊🌹🕊 ای ساربان آهسته ران قدری تحمل بیشتر 🕊🌹🕊 این کشتی طوفان زده آخر کناری می رسد 🕊🌹🕊 روز و روزگارتون خوش بخت و اقبالتون سپید 🕊🌹🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌♥️🕊 ققنوس 🕊♥️
782Loading...
34
💔🕊💔 ‍ تو که رفتی دل من تاب نیاورد شکست 💔🕊💔 کمرم خم شد و از فرط غم و درد شکست 💔🕊💔 تو که رفتی همه بر زخم دلم نیش زدند 💔🕊💔 قامت سرو تنم مثل گل زرد شکست 💔🕊💔 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌♥️🕊 ققنوس 🕊♥️
821Loading...
35
🕊❤️🕊 تاری بزن با ساز دل ، آتش بزن بر راز دل 🕊❤️🕊 وانگه همین پیمانه را ، لبریز کن با ناز دل 🕊❤️🕊 چنگی به دلداری زنی ، سازی به غمخواری بزن 🕊❤️🕊 دلدار را پیمانه شو ، سر ریزشو با ساز دل  🕊❤️🕊 مولوی ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
602Loading...
36
زندگے دایره در دایره سرگردانی‌ست چشم بر هم بزنے، مرحله‌ے پایانی‌ست بگذارید ڪه خاموش بمانم در خویش لب اگر وا بڪنم دردِدلم طولانی‌ست مثل یک ڪاخِ قدیمے پُرم از خاطره‌ها ترسم از زخم‌زبانهاے پس از ویرانی‌ست دل به آرامش ِ مصنوعے دریا بستید! دل ِ دریا متشنّج، دل من طوفانی‌ست سرو ِ آزاده‌ے این جنگل وهم‌آلودم تیشه خورده‌ست تنم، مرگ و سقوطم آنی‌ست ڪینه و بخل و بدے از صفت آدمهاست عشق هم از هیجانات ِ خوش ِ انسانی‌ست حرف ِ ناگفته اگر درک شود گنجینه‌ست! شعر ِ من نیز پُر از آنچه خودت میدانی‌ست دوستت دارم و از گفتن ِ آن معذورم بدترین عشق، همین رابطه‌ے پنهانی‌ست ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
601Loading...
37
در عشق تو شوخ و شنگ باید بودن مردانه و مرد رنگ باید بودن با جان خودم به جنگ باید بودن ور نی به هزار ننگ باید بودن   #مولانا ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
150Loading...
38
دور از نوازش های دست مهربانت دستان ِ من در انزوای خویش تنهاست بگذار دستت راز ِ دستم را بداند بی هیچ پروایی که دست ِ عشق با ماست   #حسین_منزوی ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
130Loading...
39
دل من کجا پذیرد عوض تو دیگری را؟ دگری بتو نماند تو به دیگری نمانی ! #نظامی گنجوی ظــهـرتــون عـــاشــقــانــه ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
161Loading...
40
َاَنِگِشِتِ ِنَمِاِی هر دَو عَالِمِ ِبشوِمَ دیَوانه تِر از َهمَیِن کهِ هَستِم َبِشَومَ تاِ عَشِقِ َتَوَ ِهِست و لذَتَ خوِاِسِتَنت ِایَنِ فرض ِمحَاَلَ اَسَت کِه آِدَمَ ِبِشِوَمِ ظهرت دلپذیرعشق پاکــــم ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
190Loading...
00:38
Відео недоступнеДивитись в Telegram
چو ایران نباشد تن من مباد ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
امشـب بى‌تاب شـده‌اَم آغـوش بڪَشا و بازوانـت را در مـن ڪَره بزن و شـب‌بخیـرهایت را زمـزمہ ڪُن و به دست‌هایت بگو حالا که از یکطرف بازوانت را در او گره زده ای واز سوی دیگر حالتی شبیه قیچی بخود گرفته ای از قند لبانش بوسه بوسه ی قندی بچین اما از شاخه‌ ی این شب رویایی ماهش را نچین ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
Показати все...
00:08
Відео недоступнеДивитись в Telegram
امشب برای دل های پاکتون از پروردگار مهربان میخواهم فاصله نباشد میان شما و تمام احساس های خوبتون شما باشید و عشق باشد و یک دنــیــا سلامتی و شــادی و امضای خدا پای تمام آرزوهاتون زندگیتون پر از یاد خــدا آرزوی من سلامتی شما عزیزان است شب زیباتون خوش ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
Показати все...
🔸داستانی که هر خواننده را دراین روزگار قحطی زده ی انسانیت و اصالت ذات و مبانی اخلاق بهت زده میکند امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا  در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛  رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین  رو باز كردم و صداش كردم «عزيز   خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق   اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم  مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف  اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که  متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما  و روانشاد پسرتونم  هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.   امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.  جناب خمارلو  من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» چند لحظه سكوت فضای بین ما  رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونیه #سپهر خمارلو ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
Показати все...
📚داستان کوتاه شب امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا  در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛  رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین  رو باز كردم و صداش كردم «عزيز   خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق   اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم  مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف  اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که  متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما  و روانشاد پسرتونم  هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.   امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.  جناب خمارلو  من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» چند لحظه سكوت فضای بین ما  رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونیه #سپهرخمارلو ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
Показати все...
🌺حریم زندگی🌺

♥🌺به نام دو گل بهشت ♥🌺یــکــی عــشـق ♥🌺و دیگری سرنوشت ♥🌺به قلم گفتم بنویس ♥🌺هرچه دلش خواست نوشت ♥🌺ما را خاک پای دوست و ♥🌺دوست را تاج سر ما نوشت ♥🌺این گل‌های زیبا ♥🌺همراه با یک دنیا عشق تقدیم به شما دوستان عزیزم

00:49
Відео недоступнеДивитись в Telegram
بمان دنیا بپوشم بر تنت شولای عرفان را وگرنه می خورد دیو سیاهی  روح دوران را برو زاهد به علم خود عمل کن گر خرد داری شتر هم می کشد بر دوش خود سی جزء قرآن را "فقیر" از هر" فقیهی "بهتر از خالق خبر دارد "گدای کوچه "می داند نشان "منزل خان" را به عشق آبادِ رویاها بدل خواهد شد این دنیا اگر در مشکلات انسان بگیرد دست انسان را و شاید از سر تنهایی اش  می گفت گرگ آمد بیا باور کنیم این مرتبه فریاد چوپان را دل و دین می برد دلبر ولیکن دزد باور نیست نمک را می خوری لطفی کن و نشکن نمکدان را بیا ایمان بیاور فصل سبز تازه ای آمد  خدای ملک خود باش و رها کن خودپرستان را #احمدجم شبتون غرق در عطر گـل ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
Показати все...
00:14
Відео недоступнеДивитись в Telegram
شــب را دوسـت دارم قشنگترین شب بخیر دنیا برای شما شبتون به عشق ، شیدایی ودلدادگی ♥️🕊 ققنوس🕊♥️
Показати все...