cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

°•آتش دریای من|نرگــســ🌙مـاهـ•°

Більше
Іран155 409Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
768
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

sticker.webp0.52 KB
#پارت336 #آتش_دریای_من #فصل_دوم #نرگس_ماه ___________ _🍃🦋🍃 با صدای آراد از فکر بیرون می آید هیچ کدام از ثانیه هایش از ذهنش بیرون نمیرود... اگر آراد خودش را جلوی دریا نمی انداخت شاید چاقو به جای خراش دادن بازوی آراد الان تو کمر دریا فرو رفته بود.... _ حواست کجاس دریا؟ حالت خوبه...؟ نگاهش را از بازوی زخمی اش به چشمانش میدهد... _ من خوبم...اما تو... متوجه میشه ماشین ایستاده نگاهش را به اطراف میده: _ چرا وایسادی... _ میخوام برم داروخانه هم گلوی تو و هم بازوی من پانسمان نیاز داره..‌. * * اون در حال رانندگی و دریا هم مشغول تمیز کردن و پانسمان کردن بازویش... با دیدن دست خون آلودش قلبش در سینه فشرده میشد... و جلوی اشک هایش را نمیتوانست بگیرد... پنبه را به مایع ضد عفونی کننده میزد و روی زخم میکشید... آراد لبخندی میزند...هیچ واکنشی از درد نشان نمیدهد: _زخم منه تو چرا گریه میکنی...؟ دریا نگاه خیسشو به چشمای آراد میده... که آراد دستش را بالا می آورد اشکش را از گونه اش پاک میکند... _ اینطوری بی صدا گریه کردن اصلا بهت نمیاد...گریه نکن... _ هیچ آدمی همیشه قوی نیست... تو نقطه ضعف منی... حالا دلیل دوریمو فهمیدی...؟ اینکه چرا نمیخوام نزدیکم باشی....؟ بهم میگی ترسویم اره من میترسم... آراد حرفش را قطع میکند و با ژست دل فریبی به روبرو نگاه میکند...و لحنی جدی که صلابت و اطمینان را فریاد میزد: _ دیگه حرف رفتن و نبودن با من نزن... دریایی که من میشناسم پا رو ترساش میزاره... _ حتی اگه بخوامم نمیتونم حرفی از نبودن بزنم دیگه... من بدون تو یک بازنده ام آراد... نه در مقابل این باند و آدماش بلکه مقابل خودم...در مقابل عشقی که سالهاس تو قلبم ناخواسته نگهش داشتم... آراد با همان دست زخمی اش دست دریا را میان دستش میگیرد... _ اما باهم دیگه برنده ایم مگه نه؟ دریا میخندد و اشک هایش را پس میزند: _ فکر کنم.... مکث میکند و شانه ای بالا می اندازد : _برنده ایم... ●Narges.mahh _________ ___🍃🦋🍃
Показати все...
پارت جدید🍃 https://t.me/c/1197385157/7662 میانبر پارت ها💋👆👆 دوستان در کانال هیچ تبادلی صورت نمیگیره و عضو جدید نمی گیریم پس اگر لفت بدین ممکنه مارو گم کنین...
Показати все...

#پارت335 #آتش_دریای_من #فصل_دوم #نرگس_ماه ______________________________ ____🍃🦋🍃_______________ آراد قدمی به جلو برمی داره و اسلحه اش رو بالا تر میگیره... _ اون رئیسی که میگی امشب قرار نیست به خواستش برسه اما خب تو میری بهش میگی خودم پیداش میکنم و میام سراغش... بگو واسه اون روز خودشو آماده کنه... دریا نفسش بند اومده بود و تيغه ي سرد و تيز چاقو را به خوبي بر روي پوست گردنش حس میکرد نگاهش را در چشمان فوق العاده خشمگين و ملتهب آراد گره زد که اسلحه اش را به سمت مرد نشانه گرفته بود.... _چاقوتو بنداز.... لرزش صدای مرد را به خوبی میشد تشخیص داد: _ فکر کردی احمقم بندازم که بکشیم.... _ اگه بلایی سرش بیاد بازم میکشمت...در هرصورت میمیری... با اشاره چشمانش به دریا می فهماند... لرزش دست و صدای مرد تردید و ترسش را نشان میدهد و دریا هم با سرعت با آرنج دستش ضربه ای به پهلوی مرد وارد میکنه و همزمان با پا به ساق پاش میکوبه که صدای فریاد مرد و هم دریا باهم بلند میشه.... چاقو گلویش را خراشیده بود...اما بازهم توانست از زیر دست مرد خلاص شود آراد به سمت مرد حمله میکنه و با غرشی اورا به دیوار میکوبه... مرد سعی داره با چاقو از خودش دفاع کنه که آراد مهارش میکند... با زانو به شکمش میکوبد....و کمی عقب میکشد: _ فقط چون پیغاممو برسونی زندت میزارم... ولی اگر یکبار دیگه، به هر دلیلی ، جلوی راهم سبز بشی، حتی اتفاقی... اون روز، روزه مرگته... به سمت دریا میره: _ خوبی...؟ زخمی شدی... _ زیاد عمیق نیست....بیا زودتر از این جهنم بریم... اما بلند شدن دوباره مرد و برداشتن دوباره چاقو از روی زمین و حمله کردنش به سمت دریا باعث میشه آراد جلویش بپره و چاقو خراش نسبتا عمیقی بر بازویش بجای بزاره خون به شدت بیرون میزنه... اسلحه اش را بیرون میکشد... به ثانیه نمی کشد...که مرد بی جان روی زمین می افتد... با صدای آراد از فکر بیرون می آید هیچ کدام از ثانیه هایش از ذهنش بیرون نمیرود... اگر آراد خودش را جلویش نمی انداخت شاید چاقو به جای خراش دادن بازوی آراد الان تو کمر دریا فرو رفته بود.... ●Narges.mahh _______ ___🍃🦋🍃
Показати все...
sticker.webp0.61 KB
#پارت334 #آتش_دریای_من #فصل_دوم #نرگس_ماه ______________________ ________🍃🦋🍃 از داخل کمد خارج میشود و با سرعت به سمت راهروی چپ و در پشتی میرود و با دیدن آراد که سرگردون اطراف را نگاه میکند ، لبخندی میزند... آراد هم نگاهش روی دریا می افتد... از این فاصله ی چند قدمی هم نفس آسوده ای که می کشد، دیده میشود.... آراد از همان فاصله به حرف می آید: _ نصف جونم کردی که دختریِ کله شق... دریا میخندد و به سمتش قدم برمی دارد : _ باید بهش عادت کنی _ عادت نمیکنم...من هیچ وقت به حسی که بهم بگه تورو دوباره از دست میدم عادت نمیکنم... از پشت سایه ای نزدیک دریا میشود... آراد میبیند و ناخودآگاه به سمت دریا میدود و صدایش میزند: _دریاااا...مراقب باش.... اما نمیرسه و به ثانیه نمی کشد که چاقویی از پشت روی گلوی دریا قرار میگیره... و صدای بم و با لحنی چندش از پشت دریا بلند میشود: _ نزدیک تر نیا...سعی ام نکن شلیک کنی آرادخان... چون که این دختر یک میلیمتر با مرگ فاصله داره...حرکت کنی شاهرگشو میبرم... دریا صدایش میزند: _ آراد...نمیبُره...نمیتونه ببره...چون همچین دستوری نگرفته... مرد چاقو را کمی بیشتر فشار میدهد و داد میکشد: _ خفشو تا جنازه ات رو دستم نمونه... دریا بازهم با ابرو ها و چشمانش میخواهد به آراد بفهماند...اما آراد عصبی میغرد: _ حروم زاده... تو میدونی داری چیکار میکنی...؟ از جونت سیر شدی...؟ نمیدونی من با حیوون های مثل تو چیکار میکنم...؟ _ هیچی مهم نیست دیگه، مهم پولیه که بعد از کشیدن این تیزی میاد تو حسابم... وسوسه کننده اس...نه...؟ _ اونقدری زندت نمیزارم که دستت برسه به اون پول...حالا هم مثل آدم گورتو گم کن... دریا فریاد میکشه تکون محکمی میخوره: _ دروغ میگه عوضی من شنیدم... حرفاتو با تلفن شنیدم... اون رئیست هر خری که هست....منو زنده میخواد نه؟ ●Narges.mahh ___________ ___🍃🦋🍃
Показати все...
دو پارت جدید 😘 اینستاگرام http://Instagram.com/narges_.maah ناشناس https://t.me/BChatBot?start=sc-242919-Dd8GjoZ پاسخ ناشناس و نظرات: https://t.me/joinchat/ZUHh_17L6opkZGJk
Показати все...
#پارت333 #آتش_دریای_من #فصل_دوم #نرگس_ماه _________________ __🍃🦋🍃 به راهروی چپ که به در پشتی میخوره میرسه اما از اون سمت نمیتونه بره به سمت راست می پیچه و اوناهم دنبالش میرن... نگاهی به کمد های سرتاسری باشگاه میکند و از اینکه اینقدر این باشگاه جا برای قایم شدن داشت ذوق میکند داخل یکی از آنها میپرد.... و بعد چند ثانیه صدایشان را می شنود.... _کجا رفت این دختره...؟ ای بابا... شما ها راسته برین...من برمیگردم و همین جا هارو میگردم... از لای بازشده در کمد نگاه بیرون میکند... مرد با دقت همه جا رو نگاه میکنه... به کمد ها که میرسه...سوت بلند بالایی میزنه... _ اخه اینهمه کمد...؟ چندتاشو میخواد باز کنه اما قفله.... یکی یکی جلو میاد که صدای زنگ گوشیش بلند میشه... _ بفرمایین آقا...؟ نه متاسفانه هنوز نگرفتیمشون ولی همینجاهان... تا نگیریم نمیایم... بله آقا متوجهم...دختره رو زنده میخواین...متوجهم...بله...چشم... دریا چشمانش تا حدقه گشاد میشود چرا زنده میخواهنش.‌‌‌‌‌...چرا هیچ جای این بازی را نمی فهمد...چرا همه چیز ضد و نقیض است...مگر دستور مرگش را ندادند مگر برای سرش جایزه نذاشتن... پس چرا همچی اینقدر پیچیده و درهم است.... یکی از افرادش صدایش میزند... و نمیداند چه گفت که مرد سراسیمه به سمتشان رفت...ترس به دلش دامن میزند.. بلایی سر آراد نیامده باشد...؟ ●Narges.mahh _______________ ___🍃🦋🍃
Показати все...
#پارت332 #آتش_دریای_من #فصل_دوم #نرگس_ماه ________________ ___🍃🦋🍃 سوار ماشین میشن و آراد گاز ماشین رو میگیره و ماشین از جا کنده میشه... دریا نگاهه نگرانش رو به بازوی خون آلود آراد میده...و نمیرخ عصبی آراد... صحنه ها جلوی چشمش میاد...از کله شقی های خودش به ستوه اومده...یاد دقیقه های قبل تر میفته: _ باید هرجور شده از در پشتی بزنیم بیرون... تعدادشون زیاده و کار عاقلانه اینه باهاشون درگیر نشیم... با اومدن صدای افرادی، آراد خم میشه از داخل شکاف بیرون رو چک میکنه... دریا کلافه زمزمه میکنه: _ دیدی گفتم بجنب...ببین رسیدن... _ هیسس... _ قرار نیست که بازم تو بری تو دل خطر... این دفعه من میرم...راهروی راست بپیچ سمت چپ، میشه در پشتی، اونجا منتظرتم... مهلت هیچ حرفی به آراد نمیده از میان شکاف میزنه بیرون و که توجه همه به سمت دریا جلب میشه... صدای تیر اندازی روی اعصابش خط میندازه و روانش را بهم میریزد... که صدای فریاد آراد هم با آن آمیخته شده... آراد بدون حرکت نمی ماند و با فریاد هایش از شکاف بیرون می آید و سعی میکند جلوی تیر اندازی به سمت دریا را بگیرد... و دریا آن هارا به سمت خود می کشاند و با تمام توان میدود... از راهروی سمت راست می پیچد و آراد مشغول درگیری با دوتا از آدم هاس... دریا نگاهی به پشت سرش میکند با حرص دو گلوله به سمت سه و چهار نفری که دنبالش هستن میزند... اما هنگاهم شلیک گلوله سوم اسلحه خالی شده... با عصبانیت جیغی میکشد و فوشی نثار اسلحه میکند آن را به گوشه ای پرت میکند... همیشه از این اسلحه ها متنفر بود... . ●Narges.mahh _____________ ____🍃🦋🍃
Показати все...
#پارت330 #آتش_دریای_من #فصل_دوم #نرگس_ماه ________________ __🍃🦋🍃 همچنان سعی داشت جیغ بکشه اما فقط آوای نامفهومی بیرون میومد... _ بابا منم...بسه دیگه... دریا نگاهش را بالا میبرد به چشمان آراد میدهد...و بازهم سعی داشت حرف بزند... آراد دستش را برمی دارد... _ فهمیدم تویی دیگه...خفم کردی... _ آها یعنی دست و پیش میندازی پس نیفتی...که نترسیدی و فقط داشتی خفه میشدی ؟ دریا که تازه به خودش اومده بود و فهمیده بود کجاست هین کوتاهی میکشه... کاملا چسبیده بود به آراد اما نمیتونست تکونی بخوره چون میان شکاف دیوار قرارگرفته بود... شکافی که حتی برای یک نفر هم جای تنگی بود... _چرا اینجا کشیدی منو....اصن اینجا چیکار داری...؟ _ یکشون با اینکه زخمی شد فرار کرد به احتمال زیاد بره بقیه رو هم بیاره.... دریا تکونی خورد ولی بیشتر به آراد فشرده میشد...اصطحکاک بدناشون نفس های هردوشونو تند میکرد... آراد حرصی و با لحن خاصی لب میزنه: _ میشه اینقدر تکون نخوری... _ جام تنگه... _ خودتو به من بمالی جا باز میشه؟ دریا از حرکت می ایسته...درحال آنالیز حرف آرادِ...سکوت میشه و صدایی جز صدای نفس هاشون شنیده نمیشه... تازه متوجه عطر مسخ کننده آراد میشه... اما بازهم حواسش پی ترس از تاریکیشه ، باید زودتر از اینجا برن... دست های آراد دور بدن دریا پیچ میخوره و محکم میشه....دریا بدون اینکه سرش رو بالا بیاره زمزمه میکنه: _ معلوم هست چیکار میکنی..؟دستتو بردار... _ توام نفساتو رو سینه من فوت نکن... _ چی من فوت میکنم ؟فوت نمیکنم که دارم نفس عمیق می کشم که نفس کم نیارم... _ یعنی نفس عمیق کشیدنت هیچ ربطی به عطر من نداره دیگه...؟ ●Narges.mahh __________ __🍃🦋🍃
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.