cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

'𝗛𝗮𝗽𝗽𝗲𝗻𝗶𝗻𝗴🖤🫐'

‌ برایِ‌همیشه‌وجودِ‌‌توبهترین‌"اتفاق"خواهد‌بود💜🫂 --- محکوم‌به‌عشق‌ابدیت:تمام‌شده✨️ اتفاق:درحال‌تایپ... ناشناس: @RomirInHappeningBot 🤍🌿

Більше
Рекламні дописи
909
Підписники
-124 години
-107 днів
+3730 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

دو سال شد که با اتفاق همراهیم و حالا چیز زیادی ازش باقی نمونده.. امیدوارم این مدت که با امیر و رهام داستان پیش رفتیم و زندگی کردیم ،لحظات کوتاه اما بی دغدغه ای رو سپری کرده باشید که این تنها انگیزه من برای به قلم آوردنش بوده و هست. پارت های پایانی رو میگذرونیم اما امیدوارم فراموشش نکنید،خیلی خوشحالم که این مدت رو باهم سوار بر قطار زندگی،امیر و رهام اتفاق رو زندگی کردیم... امیدوارم برای شما هم دلچسب بوده باشه و همینطور بمونه 🍓✨ دو سالگی اتفاق مبارک🌱💙
Показати все...
72
سلام و عرض ادب..🤍 خوشامد میگم به اعضای جدید امیدوارم این تایمی که اینجا هستید بهتون خوش بگذره✨ باتِ ناشناس برای نظراتتون: @RomirInHappeningBot کامنت‌ هم بازه میتونید هرجور راحت هستین نظرتون رو بهم بگین...چه خوب چه بد🪷 چنل ناشناس: https://t.me/+ul7b80wnkB5mMGVk گپِ چنل: https://t.me/+Wgck9A8xsddjNDg0 و در آخر هر عزیزی لف بده با احترام بن میشه🙌🏼... "پارت جدید هم بزودی"
Показати все...
-𝗔𝗻𝗼𝗻𝘆𝗺𝗼𝘂𝘀,𝗛𝗮𝗽𝗽𝗲𝗻𝗶𝗻𝗴🤍-

اینجا ناشناسِ اتفاقه...جایی برای صحبت و درد و دل🤍🫂 ناشناس✨️

https://t.me/HarfinoBot?start=b6726144e5e11fd

18
Показати все...
𝙉𝙀𝙂𝘼𝙏☕

[𝘾𝙊𝙏𝙏𝘼𝙂𝙀☕︎𝙍𝙊𝙈𝙄𝙍] کـــــــلبـــهــ رمـــــــیــــــر -🖤🤎 -مثل خون به ریشه های خشکیده ی قلب ؛ تو جریان میدی به این زندگی.. [

https://t.me/+EjxYfTJ1yvk0Y2U0

]

باندمرگ :
Fou
اوژنی
`هاژ🤍
ߊ‌‌ࡅߺ߳ܦ߭ߊ‌‌ܦ߳
نپنتی
ســرهنگ‌کـــوچولـــوے‌مـن
Показати все...
"ســـَربـــار"

میخواهم از چشمانت سرازیرشوم ، تا بویِ تورابه خود بگیرم🌬` ســربار✍🏽 ناشناس ؛

https://t.me/HarfinoBot?start=399537ab4f53a52

______________________________________ 𝐀𝐒𝐓𝐀𝐑𝐓✈️ ➪ 18/3/1401

✧ خـــ🩸ـــونابـه ✧
[ هم‌رَزم ]
صَـد و هَـفتـ
⫷ اٰصؐݺ࣮لۙ ⫸
احیای روح سیاه..
𝚂𝚞𝚍𝚍𝚎𝚗𝚕𝚢🤎
• آمـوجـ •
طولانی‌ترین پارت تقدیم نگاهتون✨ امیدوارم خوشتون بیاد ازش..ببخشید یهو مهمان اومد فراموش کردم🫡😂 نظراتون رو ازم دریغ نکنین🥲🫴🏻 https://t.me/RomirInHappeningBot کامنت هم بازه🤍🪷
Показати все...
31
ادامه: ولی با دیدنِ میلاد و ریحانه بادم خوابید و درو براشون باز کردم بعد از سلام و احوالپرسی سمتِ اتاق رفتم و وارد شدم و درو بستم شماره رهام رو گرفتم و منتظر بودم جواب بده.. رهام:جانم آقا؟ _معلوم هست کجایی رهام؟ رهام:سلام همسرم..منم خوبم شما خوبین؟ چشمامو از روی حرص بستم و خندیدم _علیک سلام..میگم کجایی؟! رهام:نزدیکم قربونت برم..اومدم یذره خرید کنم،چجوری زندگی میکردی تو داخل خونه؟هیچی توش نیست.. دستمو توی موهام کردم..نمیخواستم بازم یادم بیوفته چه بهم گذشت.. _زود بیا رهام خب؟ریحانه و میلاد اومدن حواست باشه سوتی ندیااااا.. دقیقا لحنِ خودشو تکرار کردم که خندید و چشمِ کشیده‌ای گفت با گفتنِ "مواظب خودت باش" تماس رو به پایان رسوندیم.. از اتاق بیرون رفتم و منتظر اومدنِ رهام شدم تا باهم شام بخوریم
Показати все...
78
ریحانه سوارِ ماشین که شد امیر آروم و بی‌صدا نشست و نگاهشو به بیرون دوخت استارت زدم و سمتِ تهران،خونهء امیر راه افتادم.. وسطِ راه گوشی ریحانه زنگ خورد..از صحبتاش فهمیدم امیرمیلاده..وقتی قطع کرد وسطِ صندلی نشست و سرشو سمتمون خم کرد ریحانه:عمو میگه بیا خونمون..خواهرش میخواد منو ببینه.. _خواهرش؟!چرا؟ ریحانه:نمیدونم گفت گیر داده میخوام دخترِ رهامو ببینم...برم بابایییی؟! از تو آینه نگاهش کردم..سرشو کج کرده بود و منتظر چشم دوختم بهش خندیدم به قيافهء خنگش.. _میزارمت سر راه خونشون..شیطونی نکنی فقطا،سنگین و رنگین میری شبم‌ میام دنبالت.. چپ چپ نگاهم کرد و صاف سر جاش نشست و دیگه چیزی نگفت با خنده سرمو تکون دادم براش.. ریحانه:تو خجالت نمیکشی؟غیرت نداری مرتیکه؟! اخمی رو چهره‌م نشوندم.. _چرا؟ ریحانه:زنِ آیندت باید با اسنپ بره خونه؟اونم ساعت دوازدهِ نصفِ شب؟چه همسرِ مسئولیت‌پذیری هستی تو.. نگاهی به امیر کردم که سرش پایین بود و لبخند ریزی روی لبش داشت دوباره نگاهمو دادم به ریحان _حالا زنگ میزنم ازش عذرخواهی میکنم..دیشب مست بودم رفتم بالا نفهمیدم چیشد اصلا خوابم برد.. ریحانه:بله..درسته! دیگه حرفی زده نشد چندبار کرمَم گرفت لو بدم همه چیزو ولی خودمو کنترل کردم درِ خونهء میلاد که رسیدیم ریحانه خداحافظی کرد و از ماشین پیاده شد..وقتی مطمئن شدم وارد خونه شده از اونجا دور شدم نگاهمو دادم به امیر..با انگشتای دستش بازی می‌کرد و گاهی به بیرون خیره میشد دستشو توی دستم گرفتم و محکم پشتشو بوسیدم _میشه رهام دورِ شما بگرده؟ خندید و نه‌ای زمزمه کرد چهره‌مو مظلوم کردم _توروخدا..بشه دیگه؟ با دیدنِ مظلوم شدنم بیشتر خندید و اینبار باشه‌ای گفت امیر:ولی شرط داره _جون بخواه از من شما.. امیر:جونت سلامت...میگم که رهام من،هوسِ نون‌خرمایی کردم.. با تعجب و خنده نگاهش کردم _جدی‌ای امیر؟ امیر:رههّااام..مسخره نکن دیگه،یهو هوس کردم سرمو به نشونه تاسف تکون دادم و به اطراف نگاه کردم به سرم زد کمی اذیتش کنم..پس با هول‌بودنی آشکار سمتم برگشتم _وای چیکار کردم من دیشب؟الان یادم اومد..نکنه حامله شدی..آره امیر؟ با بهت بهم خیره شد..ادامه دادم _دِ آخه چرا یادآوری نمیکنی کاندوم بزارم امیر..کی الان حوصله بچه‌داری دارههه..ریحانه بسِمون نبود؟اینم اضافه شد..ای باباااا.... با مشتی که به بازوم خورد حرفمو خوردم و زدم زیر خنده ولی اون حرص می‌خورد و بازوی بیچاره‌م رو کتک میزد امیر:کثافتتت..نخند رهاااام خیلی نامردییی..بخدا قهرم بخداااا... خیلی سریع دستشو از بازوم کَند و صاف نشست سر جاش و روشو اونوری کرد.. با خنده سرشو سمتِ خودم کشیدم و محکم بوسیدمش _آخ که دلم لک زده بود واسه این حرص خوردنات جونِ رهام.. با دیدنِ هایپر ماشین رو متوقف کردم و بعد از بوسیدنِ دوبارهء سرش از ماشین پیاده شدم و وارد هایپر شدم.. توی قفسه‌ها دنبالِ نون‌خرمایی گشتم..وقتی پیداش کردم دو بسته برداشتم ازش..کلی خوراکی‌ِ دیگه و چنتا آبمیوه هم براش برداشتم و بعد از حساب کردنشون از اونجا خارج شدم سوار ماشین شدم و کیسه رو دستش دادم با تعجب بالا جلوی صورتش گرفت و بعد بهم نگاه کرد امیر:من فقط گفتم نون‌خرمایی رهام..چخبره این هم هله‌هوله؟! _اولا که شما تاج سر منی یه‌چی بخوای ده‌برابرشو میریزم به پات..ثانیا.. چشمامو ریز کردم و سمتش خم شدم _باید بهت برسم تا وقتِ زایمانت... اینبار همراهِ ضربه‌ای که به بازوم زد خندید و دیگه چیزی نگفت تا خودِ خونه براش آهنگ میخوندم و گاهی مسخره‌بازی در می‌آوردم بخاطرِ هوسش،"امشب دل من هوس رطب کرده" خوندم و اون پا به پام دست زد و خندید برام.. داشتم زندگی میکردم دوباره.. وقتی رسیدیم خونه،سریع سمتِ اتاق هدایتش کردم و روی تخت نشوندمش _بشین عزیزم..بشین تو نباید سرِ پا باشی واست خوب نیست..فندقِ بابا اذیت میشه اینجوری.. لباساشو با شوخی و خنده تنش کردم و بعد از خوردنِ مسکن گفت که خوابش میاد کنارش روی تخت دراز کشیدم و آرنجمو تکیه‌گاه کردم و زل زدم بهش.. پتو رو روش مرتب کردم و پیشونیش رو بوسیدم امیر:تو نمیخوابی؟ _بخواب قربونت برم..اگر خوابم برد که هیچی،اگر نه پا میشم شام درست میکنم.. امیر:باشه.. دستشو از پتو بیرون آورد و روی صورتم گذاشت..کمی بلند شد و لبامو لای لباش گرفت..آروم چند بوسه روی لبای هم گذاشتیم و بعد سرشو روی بالش گذاشت و چشماش رو بست..دستِ آزادمو روی موهاش کشیدم و نوازش کردم..اونقدر نوازش کردم که نفساش سنگین شد و به خواب رفت.. سرمو کنارش روی بالش گذاشتم خیره شدم به تک تکِ اجزای صورتش..بالاخره داشتمش بعد از چند ماه... --- #Amir بیدار که شدم ساعت حدودایِ هشتِ شب بود..از اتاق بیرون رفتم و وقتی رهام رو ندیدم پنچر‌شده روی مبل نشستم گوشیمو برداشتم بهش زنگ بزنم که صدای زنگِ در اومد خوشحال از اینکه رهامه بلند شدم و سمتِ اف‌اف رفتم
Показати все...
54🍓 5
#Roham از اتاق که خارج شدیم امیر رو سمتِ آشپزخونه فرستادم و منم سمتِ اتاق ریحانه رفتم درو باز کردم که دیدم خوابه..سمتش رفتم و پتو رو روش مرتب کردم و سرشو بوسیدم و از اتاق خارج شدم و درو بستم توی آشپزخونه رفتم و مشغول چیدنِ میز شدم.. آخرین بار توی همین خونه و دقیقا همینجا باهم صبحانه خوردیم..البته که زهرمارمون شده بود! سرمو آروم تکون دادم تا افکار و خاطراتِ گذشته مغزمو نَجوئه.. نگاهی به میز کردم..تمومِ چیزایی که دوست داشت رو روی میز براش گذاشته بودم فنجونای چای رو برداشتم و از سماور پرشون کردم روی صندلی رو‌به‌روش نشستم و فنجون رو کنار دستش گذاشتم هنوز شروع نکرده بود به خوردن و انگار منتظر اومدنِ من بود..تیکه‌ای از نون رو برداشتم و روش کمی نوتلا زدم و گرفتم جلوش _بخور عزیزم جون بگیری..جات راحته الان؟درد نداری؟ خیره خیره نگاهم کرد و وقتی دید محبت‌کردنم واقعیه سرشو به نشونه منفی،به چپ و راست تکون داد و لقمه رو از دستم گرفت..چنتا لقمهء دیگه هم براش آماده کردم و توی پیشدستیِ جلوی دستش گذاشتم و بعد از اون خودم شروع کردم به خوردن‌‌.. تقریبا آخرای صبحانه بود که صدام کرد _جانِ رهام؟! امیر:اون شب...حرفاتو با پرهام‌ شنیدم! اخمی از سرِ گیجی کردم _کدوم شب؟! نفس عمیقی کشید و سرشو پایین انداخت..همونجوری که با انگشتاش بازی می‌کرد شروع کرد به صحبت کردن امیر:اون شبِ کنسرت که حالم بد شده بود و بعدش چند روز غیبم زد.. با تعجب خیره شدم بهش..شنیده بود؟! چیزی نگفتم و گذاشتم ادامه بده امیر:وقتی گفتی مامانت سر دوراهی قرارت داده ترسیدم...ترسیدم نکنه ریحانه رو انتخاب کنی و برای همیشه رابطمونو به‌هم‌ بزنی..زده بود به سرم..خودخواهیِ محض بود میدونم...نباید یه‌طرفه تصمیم میگرفتم واسهء زندگیِ جفتمون و خون به جیگر کنم جفتمونو..واسه همین تصمیم گرفتم خودم کات کنم باهات تا تو راحت باشی..نمیدونستم...نمیدونستم قراره دیوونه شم،من حتی همه‌جا میدیدم توعم حالت بده ولی دیگه گند زده بودم..نمیتونستم درستش کنم...من..ببخش منو رهام..باعث شدم اذیت شی..من که هیچوقت خودمو نمیبخشم بابتِ بلاهایی که سرت آوردم..هیچوقت خودمو نمیبخشم بابتِ اینکه کاری کردم بیوفتی روی تخت گوشهء بیمارستان...منو ببخش رهام... اشکاش روی گونه‌ش می‌ریخت و هر لحظه قلبم محکم‌تر به سینه‌م می‌کوبید پس میدونست همه‌چیزو..چشمامو محکم روی هم فشار دادم و چند ثانیه بعد از جام پا شدم و میز رو دور زدم کنارش روی صندلی نشستم و دستشو گرفتم روی پاهاش نشوندمش و دستامو دور کمرش حلقه کردم..اونم دستاشو دور گردنم گذاشت و سرشو توی گردنم برد و آروم زر زیر گریه.. _جونم...الهی قربونت بره رهام..تو چرا نگفتی به من همونموقع دردت به جونم..بخدا که اگه میگفتی الان این همه اذیت نمیشدیم زندگیم.. ازم جدا شد و خیره شد توی چشمام اشکاشو پاک کردم و پیشونیش رو بوسیدم _یه طرفه به قاضی رفتی آقای مقاره..کی گفته بود من قراره کنارت بزارم با این شرطِ مامان؟تو میدونی بعدش چیشد اصلا؟!کلی با مامان بحث کردم..من از اونموقع اراک نرفتم امیر باورت میشه؟فقط بخاطر تو...همه چیز رو بهشون گفتم..همشون فهمیدن من نمیتونم بین تو و ریحانه یکیتونو انتخاب کنم..من دیوونه شدم بعد از تو امیر... شونه‌ش رو بوسیدم و کمرش رو نوازش کردم _ولی فدای سرت..همهء اینا فدای این طلاییات زندگیم..تموم شد دیگه...دیگه قرار نیست کسی من و تو رو از هم جدا کنه..خب عزیزدلم؟ لبخند عمیقی زد و سرشو به نشونه مثبت بالا پایین کرد محکم لباشو بوسیدم و بغلش کردم _قربونِ شکلِ ماهت بشه رهام..من دیگه اینجام...اینقدر پیشت میمونم که حالت ازم بهم بخوره خنده‌ش توی گردنم که بلند شد محکم‌تر به خودم فشردمش و سرشو بوسیدم _رهام دور خنده‌هات بگرده..جونم.. چند دقیقه توی همون حالت موندیم و وقتی حس کرد حالش بهتر شده از جاش بلند شد سمتِ سینک رفت و آبی به صورتش زد منم میز رو کمی جمع و جور کردم تا ریحانه بیدار بشه و صبحانه بخوره.. وارد اتاق شدیم و درو بستیم روی تخت دراز کشیدم و دستامو واسش باز کردم..خودش قصدمو که فهمید سمتم اومد و روی تنم دراز کشید دستامو محکم دور تنش پیچیدم و روی تنش غلت زدم و سرمو توی گردنش بردم و شروع کردم به بوسیدن و بوییدنش... یه آخیشِ از ته دل گفتم و چشمام رو بستم... --- توی ماشین منتظرِ ریحانه نشسته بودیم _از اینکه باهم آشتی کردیم چیزی به ریحان نگو.. متعجب چرخید سمتم امیر:چرا؟! _بزار تنبیه شه..سر این نقشه کم مونده بود بزنمش،ولی وقتی دیدم سرتِقه مجبور شدم قبول کنم...چیزی بهش نگیم فعلا تا تنبیه بشه...چیزی از آندیا گفت باهاش همراهی کن و موافقتتو اعلام کن با خنده باشه‌ای گفت و سرشو به نشونه تاسف واسم تکون داد همراهش خندیدم و پشتِ دستش رو بوسیدم _رهام دورِ خنده‌هات بگرده...اوه اومد امیر سوتی ندیاااا... با لحن ارسطو گفته بودم بهش که بلند زد زیر خنده
Показати все...
57🍓 3
#Amir با صدای بوقِ کرکنندهء ماشین ناگهان چشمام رو باز کردم..چندبار پلک زدم تا دیدم واضح‌تر بشه..بهتر که شدم با تیر کشیدنِ زیر دلم آخِ آرومی گفتم و روی تخت نشستم..کم‌کم سرگیجه و حالت تهوع هم به سراغم میومد و نمیدونم منشا این دردا از کجا بود... سرمو چرخوندم که با دیدنِ تنِ لختِ رهام یکّه خوردم و کمی عقب رفتم..با شوک خیره بودم به تنش‌‌...به سینهء کبودش که مشخص بود رد دندون و مکیدنِ زیاده‌‌.. این بلاهارو کی سرش آورده؟اصلا دیشب بعد از اینکه اومدم توی اتاق چیشد؟! هرچقدر فکر کردم مغزم به جایی قد نداد..پس سریع دستمو روی سینهء لختش گذاشتم و شاکی صداش کردم چندین بار اسمشو صدا زدم که با نفس عمیقی چشماش رو باز کرد..کش و قوسی به بدنش داد و دستاشو باز روی تخت انداخت نگاهش که به من خورد سرشو آروم به نشونهء "چیه" تکون داد.. عصبی صدامو بردم بالا _میگم این چه سر و وضعیه داریم من و تو..چیکار کردیم دیشب؟! خیلی ریلکس شونه‌ش رو بالا انداخت و توی جاش نشست موهاش رو با یه دست داد بالا و چرخید سمتم رهام:مشخص نیست عزیزم؟مثل بقیه زوجا باهم معاشقه کردیم همین..حالا هم پاشو ببرمت حموم.. با غضب خیره شدم بهش که از روی تخت پا شد و منم همراه خودش بلند کرد صدامو انداختم پسِ شرم _این چرت و پرتا چیه میگی..معلوم هست چه غلطی کردی رهام؟ بی‌توجه به من دستم رو می‌کشید و سمتِ حمام می‌برد..وارد که شدیم درو بست و با کلید قفلش کرد رهام:کاش اینقدر داد و بیداد نکنی..ریحانه خوابه پا میشه جفتمونو به خاک میده‌ها.. زیر لب "به درکی" گفتم و روی سکو نشستم آبِ دوش رو تنظیم کرد و سمتِ من اومد سرمو بالا آوردم و با همون اخمای در هم‌ نگاهش کردم ولی اون...لبخندِ آرومی به روم زد و دستمو گرفت و بلندم کرد رهام:بیا زیرِ آب گرم بمون دردت کمتر شه دورت بگردم..بیا زندگیم... کمی نرم شدم و چند ثانیه خیره شدم توی چشماش..به ناچار بلند شدم و همراهش زیرِ دوشِ آب‌ِ گرم رفتم..با برخورد آبِ داغ به پوستم آهِ کوتاهی کشیدم و چشمام رو بستم صدای زیر لبیش رو شنیدم رهام:دردت به جونم.. دستاشو روی کمرم گذاشت و شروع کرد به ماساژ دادن.. افکار توی ذهنم به صورتِ عجیب و غریبی میچرخیدن و نمیزاشتن روی حرکتِ آرومِ دستاش تمرکز کنم.. انگار که فهمیده باشه سرشو آروم تکون داد رهام:جونم چیه؟! _چرا...چرا داری اینکارارو میکنی رهام؟!تو داری به اون دختر خیانت میکنی..میفهمی؟! چند ثانیه توی چشمام خیره شد..دستاش که روی کمرم بود و فشار داد و تنمو به تنش چسبوند‌‌ آب روی سر و صورتمون می‌ریخت..خیره شده بودیم توی چشمای همدیگه.. قدش از من بلندتر بود و از پایین خیره شده بودم بهش.. رهام:همش دروغ بود! با شک چشمام رو ریز کردم _چی؟! رهام:آندیا رفیقِ صمیمیِ ریحانه‌ست..ریحان نقشه کشید که بیاد نقشِ نامزدمو بازی کنه تا تو تحریک شی و بیای سمتم..همش نقشه بود،آندیا رو بیشتر از ریحان که نه ولی کمترِ از ریحانه هم دوسش ندارم...اون دختر مثلِ ریحانهء خودم میمونه..به من میگه عمورهام‌... و بعد مقابلِ چشمای از حدقه بیرون زدهء من پیشونیم رو بوسید‌‌‌.. رهام:نگران هیچی نباش عمرم... "کمی بعد" روی تخت به اصرار رهام نشسته بودم و منتظر بودم بیاد.. چند لحظه بعد با یه لیوان شیر‌موز وارد اتاق شد و دستم داد رهام:بخور قربونت برم..اصلا حواسم نبود با شکم خالی بردمت حموم،بهتری الان؟! توی حمام واسهء چند لحظه سرم گیج رفته بود و حالا نگران شده بود سرمو آروم تکون دادم و قلپی از شیرموز رو خوردم در همین حین سمتِ کمد رفت و یه دست لباس برام آورد لیوان شیر موز رو که نصفش رو خورده بودم روی میز گذاشتم و لباسام رو برداشتم تا خواستم خودم بپوشم جلومو گرفت و باکسرمو از دستم کشید محکم دستشو گرفتم و با غضب نگاهش کردم _خودم دست دارم میتونم.. رهام:اینقدر مقاومت نکن امیر..تازه دارم نفس میکشم بعد چند ماه... حرفشو که زد دستشو از دستم آزاد کرد و باکسرم رو پام کرد..بلندم کرد لباسم رو بالا کشید شلوار و تیشرتم رو هم به همون ترتیب تنم کرد و سر آخر روی صندلی جلوی میز آینه نشوندم سشوار رو به برق زد..قبل از اینکه روشنش کنه نگاهمو از توی آینه دید لبخند محوی زد و سرش رو پایین آورد و گردنم رو محکم بوسید رهام:تصدقِ پسرم بشم من..باشه؟ ریز خندیدم و سرمو به نشونه تاسف تکون دادم خنده‌م رو که دید فهمید از موضعم پایین اومد..پس با خیالِ راحت موهام رو سشوار کشید.. ---
Показати все...
61🍓 5
#𝚙𝚊𝚛𝚝‌..‌.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌125
Показати все...
39
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.