🪽معشوقه ي تاریکي🔞🩸
بنام ایزد یزدان🌞🐉 #مجموعه_معشوقه_تاریکی جلد اول ‹ #ایزد_عشق › کامل✔️🪽🖤 جلد دوم ‹ #محافظ_سنگ › کامل✔️🪽🩸 جلد سوم ‹ #ریپر › در حال تایپ . . .🪽💀 بهقلم: Asena.F ورود افراد زیر 🔞 سال به هیچ عنوان توصیه نمیشود‼️
Більше2 411
Підписники
-424 години
-217 днів
-10930 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
2 پارت جدید از #Reaper / #ریپر ⟬ جلد سوم مجموعه معشوقهي تاریکي ⟭
اصلا دوستندارم جای لیانا باشم چون چیزی رو میبینم که نباید😔🤣
⧿⧿⧿ ۰ • ⦁ • ۰ ⧿⧿⧿ ۰ • ⦁ • ۰ ⧿⧿⧿
ری اکشن نظري بود ..👇🏻🩶🩸
⤷ ◟@NovelsAsena◞♥️.◕
😁 9🔥 1😈 1
91062
◟𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐢𝐬𝐬𝐭𝐫𝐬𝐬 𝟑 ◞
احساسم میگفت او از قصد و عمد خودش را به داخل خانۀ من رسانده
نمیدانستم که چه چیزی در سر دارد اما به او اعتمادی را داشتم که هر گز حتی به همسایه کناری ام نداشته ام، در واقع اطمینان داشتم و بیش از اندازه مطمئن بودم که قرار نیست به من صدمه بزند و برایش پاسخ منطقی نداشتم!
دوباره دستور داد و اینبار مرا به شوک فرو برد
" به من نگاه کن لیانا، چون تنها آلتی که قراره ببینی فقط برای منه "
صورتم غر شد
" چی؟ متوجه منظورت نمیشم؟ الان داری بهم پیشنهاد رابطه میدی؟ "
میخواستم او را ناراحت کنم .. میخواستم او را عصبانی کنم و به او صدمه بزنم زیرا گستاخی و مطمئن بودن او نسبت به خودش و کاری که من قرار نبود بکنم مرا حرصی و اعصبانی کرده بود.
" درواقع سخت در اشتباهی من آل.ت دیدم عزیزم و اون آخرین آلتی هست که دیدم "
بر خلاف تصورم صورتش روشن شد
اما احساسم میگفت او مرا داخل خانۀ شپرد دیده است.
پس حرفی را زدم که نباید
" من با همسایه بغلیم خوابیدم و ازش خوشم میاد "
خرناسی کشید که مرا شوکه کرد
" هی آروم باش "
" من برای تو اینجام و گور پدر اون شپردِ تخمی "
لبانم را گزید که از فشار دندان هایش احساس کردم لبانم پاره شد
کوبیدم رو قفسه سینه اش که بیشتر مرا به خودش فشار داد و در آخر زبانش لبانم را مزه مزه کرد و به شکاف بین آنها فشار آورد
مزه اش فراطبیعی و رویایی بود که بیش از حدِ تصورم آشنا به نظر میرسید
این را دوست داشتم، مزه اش را دوست داشتم ..
دهانم را بیشتر برای او باز کردم؛ باسنم را فشرد و مرا به آل.ت سخت شده اش فشار داد!
بزرگی آن را که به شکمم مالیده میشد احساس میکردم.
#پ58
T.me/NovelsAsena
❤🔥 14🔥 1😁 1
9200
◟𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐢𝐬𝐬𝐭𝐫𝐬𝐬 𝟑 ◞
" متاسفم فقط عصبی شدم چون .. "
رو صورتم خم شد
" باید بیشتر حواست به مهمونت باشه، مِلیلا "
قفسه سینه ام با شتاب بیشتری بالا پایین شد
و او این را به خوبی متوجه بود که چقدر میتواند در من تاثیر بگذارد.
" دستت داره به سمت با..سنم میره "
" هوممم اصلا متوجهش نبودم "
از لحن طنزش که به خوبی نشان میداد
خنده ای از دهانم فرار کرد
" اجازه بده برم "
گونه اش را به استخوان گونه ام چسباند
" میخوام رفتار بی ادبانه ام رو جبران کنم "
خودم را در آغوشش تکان دادم که از بدن او که تاثیراتش به خوبی در من مشخص بود فاصله بگیرم
اما دستانش بازو و کمرم را محکم گرفته بودن
و همین منجر به باز شدن حوله دور کمر او شد
در لحظه ایست کردم و چشمانم گشاد شد
میتوانستم آن لبخندی را که لبانش را انحنا داده بود ببینم
" اوه متاسفم "
نیشخندی زد
" البته که نیستی و میدونم لحظه شماری میکنی تا نگاهی به پایین بندازی "
درواقع حق با او بود
مماس لبانم دستوری پچ زد
" من رو نگاه کن "
#پ57
T.me/NovelsAsena
🙈 7❤🔥 3🔥 1😈 1
8100
بچه ها من یجورایی این مجموعه ( معشوقه تاریکی ) رو به مجموعه نسل خونین ربط دادم برای همین بهتره که تو دوتا چنل باشید چون اطلاعاتی که بدست میارید در آینده برای مجموعه سوم خیلی بدردتون میخوره🥲💋
https://t.me/+lqX-Nd3HyCo1MTk0
🫡 5
12700
2 پارت جدید از #Reaper / #ریپر ⟬ جلد سوم مجموعه معشوقهي تاریکي ⟭
مردا اینطوری ان که تو نکن من فقط باید بکنم🥲😂
⧿⧿⧿ ۰ • ⦁ • ۰ ⧿⧿⧿ ۰ • ⦁ • ۰ ⧿⧿⧿
ری اکشن نظري بود ..👇🏻🩶🩸
⤷ ◟@NovelsAsena◞♥️.◕
❤🔥 13🔥 1
124033
◟𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐢𝐬𝐬𝐭𝐫𝐬𝐬 𝟑 ◞
وقتی خواستم برگردم که به اتاق بروم تا مطمئن شوم به چیز دیگری احتیاج پیدا نخواهد کرد با دیدن او درست پشت سرم جیغی از گلویم پرید
" خدا من .. تو چرا انقدر سریع اومدی بیرون؟ "
ابرویی برایم بالا انداخت و به سر تا پایم خیره شد بدون آنکه معذب شوم سوالم را دوباره تکرار کردم که شانه ای بالا انداخته و با صدای زمخت و محکمی پاسخم را داد
" کارم تموم شد "
تازه نگاهم پرت او که تنها فقط با یک حوله سفید که دور کمرش بود جلو رویم ایستاده بود
شد!
من حتی برای او حوله هم نگذاشته بودم او خودش پیدا کرده بود؟
" اینو از کجا آوردی؟ "
" داخل کمدت بود "
حرص و اعصبانیت وجودم را در بر گرفت
فاصله بینمان را پر کرد و دستم را به کمرم زدم
" تو، تو کمدِ من سرک کشیدی؟ "
بدون آنکه جوابم را بدهد پشت کرد و از آشپزخانه خارج شد
دهانم باز ماند و پشت سر او رفتم
دستم شانه اش را گرفت که به سرعت مچ دستم را شکار کرد و مرا به سمت خودش کشید
شوکه و ترسیده با چشمانِ درشت شده خیره صورتِ او که زخمی بر روی پلکش داشت شدم..
" دیگه هیچوقت وقتی عصبیم من رو لمس نکن "
اما او خلاف حرف خودش مرا بیشتر لمس کرد
زیرا میتوانستم کشیدن انگشت هایش را رو مهره های کمرم احساس کنم
#پ56
T.me/NovelsAsena
❤🔥 14🔥 2
12600
◟𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐢𝐬𝐬𝐭𝐫𝐬𝐬 𝟑 ◞
از نگاهش حرارت ساطع میشد
دستانم را زیر سینه هایم چلیپا کردم و لبانم را داخل دهنم کشیدم
که صدایش با حالتی مرموز و پر از سرگرمی به گوش رسید
" و لخت باشم؟ تو با این مشکلی نداری؟ "
عوضی در حال اذیت کردن من بود
غر زدم و با صورت مچاله به او تشر زدم
" مرد گنده .. نخیر تو میری دوش میگیری و من بهت یه حوله میدم تا دور کمرت ببندی تا وقتی لباس هات خشک بشن "
سرش را کج کرد و با نگاه داغش سری تکان داد
" ممنونم "
لبخندی از لحن پر تشکری که داشت لبانم را انحنا داد
چکمه های سیاهش را در آورد و پاهای بزرگش را رو کف خانه ام گذاشت از حضورش داخل خانه ام نه تنها ترس از امنیت نداشتم بلکه احساس این را داشتم که اگر این کار نمیکردم ممکن بود اتفاقی برایم بی افتند ..
وقتی که به داخل حمام راهنماییاش کردم او را ترک کرده و به سمت ماشین لباس شویی ام رفتم تا به لباس های او رسیدگی کنم
و در همان حین به حرفی که زمزمه کرده بود فکر کردم
« معلومه که نمیشی چون هیچی یادت نمیاد »
چه چیزی را به یاد نمیآوردم؟!
به یاد داشتم وقتی او را برای اولین بار دیدم
قصد داشت مرا نادیده بگیرد! چرا؟ .. چرا حرفش را با صدای آرامی زمزمه کرده بود؟
سرم کج شد و همانطور که به ماشین لباس شویی در حال کار خیره بودم به این فکر کردم که او خیلی مشکوک بود در واقع چیزی که در ذهنم بود بسیار مرا آشفته میکرد..
#پ55
T.me/NovelsAsena
❤🔥 11🔥 1😈 1
11200
2 پارت جدید از #Reaper / #ریپر ⟬ جلد سوم مجموعه معشوقهي تاریکي ⟭
تانا برگشته😁
⧿⧿⧿ ۰ • ⦁ • ۰ ⧿⧿⧿ ۰ • ⦁ • ۰ ⧿⧿⧿
ری اکشن نظري بود ..👇🏻🩶🩸
⤷ ◟@NovelsAsena◞♥️.◕
❤🔥 14🔥 2
141028
◟𝐃𝐚𝐫𝐤𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐌𝐢𝐬𝐬𝐭𝐫𝐬𝐬 𝟑 ◞
وقتی در را باز کردم با دیدن او پشت در خانه ام آن هم خیس با چشمانِ تاریک و ترسناکش زانو هایم لرزید و در حال سقوط بودن که دستان بزرگش کمرم را گرفت و خودش را داخل کرد ..
در را پشت سرش بست
" مِلیلا "
بدنم لرز بزرگی کرد که نگاهش حرارت گرفت مخصوصا وقتی که مرا آن گونه تنها با تیشرت دید..
" شما .. اینجا چی میخوایید آقای اسپنسر .. "
" رِی .. من اسپنسر نیستم و پسر خانم جولی اسپنسر هم نیستم هر چند اون این رو دوست داشت "
صدایش بم و زمخت بود نگاهش صورتم را بر انداز کرد و به لبانم رسید
در لحظه نگاهش تغییر کرد و خرخری کرد
" یکی تورو بوسیده "
شپرد خیلی نرم و آهسته مرا بوسیده بود و هیچ خشن برخورد نکرده بود اون چگونه از این مطلع شد؟
از او فاصله گرفتم
" اینجا چی میخوای رِی ؟ "
آب از موهایش چکه میکرد
میتوانستم ببینم چیزی او را آزرده و باید مرگ خانم اسپنسر باشد
پس عوضی بودنم را کنار گذاشتم
" چی شده؟ چه کمکی میتونم بهت بکنم تو این وقت شب اینجا چی میخوای رِی ؟ "
به چشمانم خیره شد
" دیدمت "
اخم هایم در هم شد
" متوجه منظورت نمیشم "
زمزمه کرد و من آن را شنیدم
" معلومه که نمیشی چون هیچی یادت نمیاد .. "
و بعد با صدای بلند تری ادامه داد
" من با صاحب جدیده خونه جولی کار داشتم بابت دلایلی، ولی خب اون خونه نبوده و من ماشینم خراب شده و تو اینجا بودی ازت میخوام اجازه بدی تا صبح وقتی بارون بند میاد اینجا بمونم رو کاناپه ی خونت "
در طولی که در حال صحبت کردن بود نگاهم به لبانش بود ناخواسته به او اجازه را دادم که خیلی برای پشیمانی دیر شده بود
" مشکلی نداره میتونی بمونی فقط من .. "
به سر تا پایش خیره شدم که منظورم را گرفت
" اشکالی ندارع خودشون خشک میشن "
نباید اما برای او نگران بودم
" تو میتونی لباسات رو در بیاری و من اون هارو برات بشورم و خشک کنم واگرنه مریض میشی "
#پ54
T.me/NovelsAsena
❤🔥 12🔥 2😈 1
13900