cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

◂◂[تتوی نفرین شده🏹]▸▸

🦉رمان تتوی نفرین شده ژانر : گی لاو، روزمره، ناشناس نویسنده: https://t.me/BiChatBot?start=sc-335082-qLkBlmx

Більше
Іран127 818Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
1 055
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌ @BisimchiMedia @M_mahdibaba @shattahiat @Valad_international بچه ها لطفا این چنل ها رو ریپورت کنید. انگار یسری برنامه هم دارن که کاری کنن هشتگ مهسا بیاد پایین و یسری کار هم کردن واسه این. شیر کنید به بقیه چنل ها
Показати все...
00:02
Відео недоступне
4.23 KB
00:03
Відео недоступне
3.30 KB
#فصل_دوم #کلبه_شهوت #پارت_صد_و_دوازده سروش سعی میکرد سپهر رو بلند کنه که جلوی چشم امیر نباشه ...نیما نگران میخواست پیش سپهر بره که امیر کنارش نشست و با نگرانی مشهود گفت: هنوز درد داری؟ نیما اروم گفت:نباید میزدیش امیر بلند گفت: هر غلطی کنین تنبیه میشین ...با توام هستم سروش ...توله سگ احمق از کی ادم شدی که جای من به کسی قول میدی؟؟ نیما که از چیزی خبر نداشت به سروش نگاه کرد و با دیدن چهره رنگ‌ پریده فهمید خبری هست و نباید ادامش بده...رو به امیر گفت:بیا بریم یکم استراحت کن بعدا حرف میزنیم امیر : نه تنبیه این پسر لوست تموم نشده...این اولی واسه سوزوندنت بود ...دومی بخاطر گازیه که گرفته. و رو به سپهر گفت:مگه هاری که گاز میگیری؟ سپهر که اروم ناله و گریه میکرد ...بین نفس های بریده اش گفت: دومی ....تقصیر ...من....نبود نیما دلش برای نفس های بریده پسرک رفت امیر بلند شد و به سمت سپهر رفت...نیما سعی کرد جلوش رو بگیره که دید شلوارش تا زیر زانوش اومده و پخش زمین شد ...سروش خندید و سریع دست جلوی دهن گذاشت تا امیر نشنوه امیر سپهر رو بغل کرد و روی مبل نشست ...به شکم سپهر رو خوابوند و در مقابل اعتراض های سپهر اسپنکی زد که سپهر ساکت شد ...شلوار و متعلقات رو پایین کشید و اولین ضربه رو روی بالشتک های سفید زد سپهر اخ بلندی گفت که ضربه بعدی زده شد ...امیر میتونست به دلتنگی برای این رول معترف بشه ...که صدای سپهر مانع شد: نژن ددی....تقصیل خودش بود امیر روی قرمزی خوش نقش کوبید که سپهر کمی کج شد و با چشمای اشک بار به امیر گفت: اودش اوفت میله ژاکلین رو دوش میداله چون سولاخ بیژتری داله...منم حسودیم شد گازش گلفتم نگاه پرسشگر امیر کافی بود تا نیما بار دیگر پخش زمین شه ....با من و من و خنده گفت: نه بابا چرت میگه ....جان امیر من اصلا اینو نگفتم و رو به سپهر گفت: پسره دروغگو سپهر معترض گفت: لاست میگم امیر غرید: سپهر دروغ نمیگه نیما نیشش رو باز تر کرد و گفت: به جان بچه ام نگفتم سوراخ ، گفتم حفره...من اصلا انقدر بی ادب نیستم امیر: پیش ژاکلین چه غلطی میکردی؟ نیما تا خواست حرفی بزنه ...امیر به سروش گفت:مثل این که ما کار داریم ...بردار سپهر رو ببر تو اتاق تا نگفتم بیرون نیاین
Показати все...
#فصل_دوم #کلبه_شهوت #پارت_صد_و_یازده امیر روی پای عریان نیما ، پماد میزد و نیما از درد و سوزش همچنان ناله میکرد و فحش میداد ....سپهر از گوشه ی دیوار با ترس بهش زل زده بود و چیزی نمونده بود که اشک هاش جاری شه ...سروش هم این بین مانده بود که اوامر امیر رو اطاعت کنه یا جلو چشمش نباشه که قربانی عصبانیتش نشه . امیر با صدایی که سعی میکرد خشمش رو کنترل کنه گفت: سپهر بیا اینجا سپهر از جاش تکون نخورد....فقط نگاه نگرانش رو به سروش دوخت و پرسید چیکار باید کنه ....سروش که قبلا طعم خشم امیر رو چشیده بود اشاره کرد برو سپهر لرزان و با سری پایین به سمت نیما و امیر رفت.....نیما با دیدنش گفت: ای کچل شی میمون ...یکم بالاتر ریخته بودی که خواجه شده بودم ....زندت نمیزارم سپهر.... امیر دستش رو نوازش وار روی شونه نیما کشید و گویی او هم از این اتفاق رنج میبرد ....نیما که نوازش ها رو دید ، کمی خودش رو شل کرد و سر روی شونه ی امیر گذاشت ...امیر نفس عمیقی کشید تا تمام ریه از هوای معشوق پر بشه ...سپهر داشت به دست فراموشی سپرده میشد که خودش گفت: ببشید امیر ابرو در هم کشید و گفت: چه غلطی بود کردی؟ انقدر گستاخ شدی که از قصد میسوزونیش؟ سپهر که خیلی بی دفاع شده بود زد زیر گریه ....نیما که از حمایت امیر کیفور شده بود گفت:الکی به گریه هاش نگاه نکن ..قبلش هم یه بار گریه کرد من رو خر کنه ولی بعدش گازم گرفت همزمان با این که سرش رو از شونه امیر برمیداشت پیرهن خود را بالا زد و به نیپلی که اطرافش کمی قرمز شده بود اشاره کرد و گفت:نگاه کن چهره ی امیر به قرمزی گرایید ....خط قرمز مشخص او نیما بود ...نیما که خود از فریاد امیر ترسید ...سریع پیرهنش را پایین انداخت و گفت :درد نمیکنه...چیزی نیست امیر به سپهر اشاره کرد که نزدیک تر بیاد ....سپهر گریان جلو اومد و هر چند ثانیه یه بار ....اب بینی را بالا میکشید و اگه فریاد امیر نبود ...نیما بلند بلند میخندید امیر: بخواب زمین پاهاتو بگیر بالا سپهر گریان روی زمین خوابید و دستور را اطلاعات کرد ...امیر به سروش گفت بیاد و دستاش رو بگیره تا مانع کارش نشه ....به محض برداشتن کمربند...نیما ترسیده گفت: امیر نکن بزار حرف میزنیم اولین ضربه کمربند روی کف پای سپهر نشست ....صدای جیغ خفه و گریه شاید عامل تحریک اعصاب امیر بود که ۲۰ ضربه دیگر هم نواخت و پای به وضوح قرمز شده رو رها کرد
Показати все...
#فصل_دوم #کلبه_شهوت #پارت_صد_و_ده به قدری سپهر اذیت کرده بود که به خاطر نداره چی ردیف کرده و چطوری از ژاکلین خداحافظی کرده...توی خیابون قدم میزدند و سپهر آشکارا از سرما می لرزید ...نیما یه پس گردنی بهش زد و اونو به سمت خودش کشید و سعی کرد شونه و بدنش رو کمی گرم نگه داره نیما: کره خر وقتی میبینی سرده یه چیز گرم تر باید بپوشی سپهر اروم گفت: سپهل بیبیه...ددی باید حباسش باژه نیما به ماشین ها نگاه کرد تا ماشین امیر رو پیدا کنه ... لایو لوکیشن ارسالی نشون میداد فاصله زیادی ندارن ...انگار تازه یادش اومده باشه گفت: اخ اخ یادم نرفته مثل آنگولاییا گازم گرفتی وایسا برسیم خونه دارم واست سپهر خودشو جدا کرد و گفت: اشلا نمیام اونه من نیما خندید و گفت:امیر پاره ات میکنه اینجوری بگی سپهر دیگه قدمی برنمیداشت ...نیما کنارش ایستاد تا امیر برسه ....سپهر دلخور گفت: اژ ددی نالاحتم...داداشی و من از جفتتون نالاحتیم...تو چلا داداشی لو بوش نمیتونی؟ نیما که کافه ای دیده بود و حسابی افکارش پی قهوه و گرما بود گفت: بیا بریم یه چی بخوریم تا ایمر بیاد و دست سپهر رو همراه خودش کشید و به کافه برد ....سپهر بار دیگر سعی کرد ناراحتی خودش رو ابراز کنه وقتی دیدی نیما جواب نمیده ...فنجون نیمه داغ قهوه اش رو از قصد روی نیما خالی کرد ....نیما که از سوزش رون پاش مدام بالا و پایین میپرید همزمان به فارسی فحش میداد و سپهر رو تهدید میکرد .
Показати все...
#فصل_دوم #کلبه_شهوت #پارت_صد_و_نه دور میزی گرد نشستند و سپهر مشغول حرف زدن با ژاکلین شد و گفتن این که چه خوبه که میزهای اینجا گردن و یه مقاله ای که خونده نشون میداده تعامل و رفتار ادما توی میز های گرد صمیمی تر از میزهای مستطیلی بوده ‌ نیما با دهن نیمه باز به حرفای سپهر گوش میداد و این که چطور میتونه توی این حجم زمانی انقدر چرت و پرت ردیف کنه . ژاکلین با لبخند داشت به سپهر نگاه میکرد و گاهی گفته هاش رو تایید میکرد و چیزهای میگفت . نیما که دیگه حوصله اش سر رفته بود دست دور کمر ژاکلین انداخت و همراه با صندلی کمی او را به سمت خود کشید و در گوشش چیزی گفت که ژاکلین خندید و از جا برخاست و به سمتی رفت سپهر با اخم به نیما نگاه کرد و گفت: اوجا لفت؟ نیما چشمکی زد و گفت : ک*سشرای علمی شاید واسه مخ زنی توی دانشگاه جواب بده اینجا باید چیزای دیگه ای بگی ‌‌‌‌....یاد بگیر پسر بابا سپهر اخماش توی هم رفت و گفت: چلا بلدی اصلا؟ نیما: واسه این ک ب توی کره خر یاد بدم ‌‌.‌‌‌...یادم نرفته داشتی درسته قورتش میدادی سپهر : به امیل میگم همه ژو نیما: عه عه پسر بدی نشو دیگه ‌...ژاکلین زیادی خانومه نباید دلش رو بشکنیم....اصلا چی میشه اگه یه مامی هم داشته باشی ...کی خوشگل تر از این؟ سپهر: باژه منم به امیل میگم اگه گبول کلد بیالش نیما:به نفع خودته ...دیگه اینجوری واسه نشستن روی صندلی عذاب نمیکشی ....ژاکلین حفره هاش بیشتر از توعه نیما با یادآوری این که به امیر نگفته بیرون اومدن ...گوشی اش رو برداشت که پیام بده که اگه زودتر رسیدن خونه دهنش رو صاف نکنه ...با دادن پیامی با محتوای " من و سپهر اومدیم هوا بخوریم " گوشی رو روی میز گذاشت و متوجه سر پایین و شونه لرزون سپهر شد سریع به اطراف نگاه کرد که کسی متوجه گریه سپهر نشده باشه ...توی مکان های عمومی قطعا عادی نبود کنارش نشست و چونه اش رو گرفت و سرش رو بالا آورد و با دیدن اشک هاش که تمام گونه گلگونش رو خیس کرده بودن ،گفت: چیشده بابا جان ....چرا گریه میکنی؟ همین جمله کافی بود تا سپهر خود را در آغوش او بیندازد و شدیدتر گریه کند نیما که از دور ژاکلین رو دید ....سریع دم گوش سپهر گفت و ازش خواست دیگه گریه نکنه....ژاکلین که فقط پشت سپهر رو میدید ....با نگرانی پرسید: چیزی شده؟ نیما خندید و گفت: نه نه ‌‌...یکم زیاد نوشیده ‌..حالش بد شده
Показати все...
00:01
Відео недоступне
animation.gif.mp40.55 KB
#ارباب_برده #پارت_شصت_و_پنج البته مامانمم همچین آدم بیگناهی نبوده ...دیگه فکرش رو بکن وقتی توی خانواده‌ای هستی که از این دوتا خوشت نمیاد و محبتی ازشون نمیگیری توی اجتماع قراره چجوری باشی ....بهش میگن جامعه ستیز بودن ‌‌‌‌....چیز خوبی نیست ...ولی وقتی دیدم اون مرده رو اونجوری سلاخی کردی واسم نبود ...یکم حالم بد شد که خون میدیدم و بیشتر نگران خودم بودم ‌‌...چه بلایی قراره سر من بیاری ....یا اگه بگیرنت نکنه منم شریک جرم باشم ‌‌....دلسوزی واسه اون مرتیکه مرحله آخر هم نبود ‌..مخصوصا بعد از این که شنیدم چ غلطی کرده ارسلان داشت مستقیم نگاهش میکرد ....به سختی میشد تشخیص داد پلک میزنه یا نه یفن ادامه داد : فک کنم همه آدما اینجورین....همیشه اولویت مگه بقای خودمون نیست؟ فقط واسه گفتنش شاید همه خیلی شجاع نباشن ...پس من میگم ...واسم مهم نیست چ بلایی سر بقیشون میاری ....هستم ...فقط خودم باید بدونم سالم از اینجا میرم ...و چه زمانی ‌‌...یکی اون بیرون هست که چشم انتظارمه ‌ ارسلان سیگاری روشن کرد و به سمت یفن گرفت.....یفن گرفت و گوشه لب گذاشت ‌‌‌‌....ارسلان پرسید: اگه سیگار رو روی چشم کسی که میگم خاموش کنی میفهمی کی قراره از اینجا بری یفن سیگار رو بین انگشتانش گرفت و پرسید: چشم؟ چشم کی؟ ارسلان پوزخندی زد و گفت: مگه واست فرقی میکنه؟ مگه نگفتی هدف بقای خودته؟
Показати все...
#ارباب_برده #پارت_شصت_و_چهار ارسلان سیگاری روشن کرد و همون طور که خیره به نقطه نامعلومی بود پک میزد ‌‌...یفن نزدیک آمد.....سیگار رو از دستش گرفت و کام گرفت ...ارسلان سر بلند نکرد و گفت:برگرد اتاقت یفن: نه میخوام ببینم چخبره ...چن نفر اینجان؟ ارسلان سر بلند کرد و گفت:دوس داری چن نفر باشن؟ یفن : دوس دارم دیگه کسی نباشه ...سادیسم دارم ولی دوس ندارم کسی اون بیرون آسیب ببینه و اذیت شه ‌‌‌‌‌...شاید بی دی اس ام یه بازیه ...یه چیزی که از دنیای معمولی بیرونمون میاره ‌‌‌...ولی جدی بودنش توی دنیا میتونه خیلی خطرناک باشه ‌‌‌‌‌....قوانین میشن لیمیت ها ...ولی توی دنیای واقعی لیمیت ها ...همون قانوناست ‌....وقتی کسی رعایتش نکنه .....زندگی میشه این وحشی خونه ای که میبینیم ارسلان کلافه از جا بلند شد و نگاه نگرانش رو اطراف دوخت ‌....تند پلک میزد یفن که هیچ چی از مرد مقابلش نمیدونست ترجیح داد سکوت کنه. ارسلان کمی بعد به حرف اومد و گفت: داستان تو چیه؟ روانشناسا میگن شخصیت الان ما بخاطر اتفاقات بچگیمونه....زندگی چقدر میتونه تخ*می باشه که آدماش اینجوری شدن ...اگه این تئوری که از نظر من ثابت نشده درست باشه ....پس تقصیر ادمای الان نیست که خوب نیستن ....تقصیر عوامل بچگیشونه ‌ یفن با کودکی خودش مقایسه کرد این تئوری توی زندگی خودش درست بود ....سیگار تمام شده را روی زمین انداخت و گفت: اگه سادیسم به بچگی ربط داشته باشه پس راسته....من بابام ادم مزخزفیه...از اولم بود....بنده شهوت بودن چیز خوبی نیست ولی خب اون بود...از اون موقع شاید یه کینه ای مونده تو دلم ...که زور بگم ..اون موقع زورم نمیرسید...الانم شاید نرسه
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.