cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

What does a fox say?

Більше
Рекламні дописи
2 331
Підписники
+2624 години
+327 днів
+25430 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

اونقدری تحمل هر لحظه سخته که دیشب خواب دیدم زلزله ی شدیدی داره میاد، بیرون و دم یه دیواری وایساده بودم و خدا خدا میکردم که زلزله کارو تمومش کنه و راحت شیم.
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
بعد شیفت اومدم خونه‌ی مامانبزرگ، همین تعداد کم آدما هم اذیتم میکرد، اومدم تنها نشستم لب پنجره ی اتاق خودش که دیگه حتی تختشم جمع شده، که همیشه بهش میگفتم ویو هر سمت از خونتون چقدر دوست داشتنیه و میگفت خب بیشتر بیا و بمون..
Показати все...
❤‍🔥 24😢 11
دیگه قرار نیست هفته ای یکی دوبار مهرم تو دفترچه‌ی مامان‌بزرگ بخوره💔
Показати все...
😢 37❤‍🔥 2
مامان ازم خواسته بود چیزی براش ببرم، در کمدو که وا کردم حافظ اونجا بود و عجیبه، چون همیشه ی همیشه این حافظ مورد علاقه‌ی من و تو اتاق منه. وقتی دیدمش گرفتمش تو بغلم، چشمامو بستم و نیت کردم و باهام حرف زد. نطلبیده‌ش مراد تره.
Показати все...
❤‍🔥 17
❤‍🔥 2
قلبمه❤️ بچه‌م مریض شده بود و مامانش براش توضیح داده بود که قراره ببردش دکتر و دکترش من باشم، شیفت نبودم اما رفتیم درمونگاه و نشوندمش تو یه اتاق خالی پشت میز، یدور باهم دیگه قندی رو ویزیت کردیم و براش با خودکار رو سرنسخه دارو نوشت، آخ قلبم ازش، بعد آروم آروم خودش رو معاینه کردم و برگشتیم، مامانش انگاری تموم مدت داشت ویدیو میگرفت ازمون:))) بعد هم برگشتیم و داروهاشو خورد و دورش چرخیدم تا بهتر شه. رفتنی هم برام بوس فرستاد🫠
Показати все...
❤‍🔥 23
❤‍🔥 23🍓 1
صبح رو با گلودرد بدی شروع کردم و سرمای سنگینی خوردم، سرپا میشم و بعدش میرم اونجا. این روزا میون روزام و طی ساعتای مختلف از داداشه میپرسم حالم خوب میشه؟ و بهم قول میده که آره.
Показати все...
😢 11❤‍🔥 3
Фото недоступнеДивитись в Telegram
جوجه(پسر دخترخاله‌م) برام عزیزترینه، باهم قول و قرار گذاشته بودیم و نیاز به دیدن ذوقش داشتم تا خوشحال شم، اینو براش گرفته بودم و اسمشو قندی گذاشته بود، تا اخر اخر از دستش پایین نیومد و باهاش همه رو شکار کرد:)) نیاز به خوشحالی داشتم..
Показати все...
❤‍🔥 16
دو روز خیلی خیلی سختی گذشت، الآن رو مبل خونه‌ی مامان بزرگ دراز کشیدم و از فرط خستگی هنوز نمیتونم برم خونه. مامان و خاله ماه ها بود که روزی دو تا سه بار به مامان بزرگ سر میزدن و کاراشو میکردن و دل قرصیش بودن و وابستگی بینشون وحشتناک بود و اون یکی خاله ی ته تغاری که همیشه ته تغاریا لوسن و دل ندارن. تو این دو روز سعی کردم تماما قوی باشم و حواسم بهشون باشه، فقط ۶،۷ تا فینت جمع کردم، بقیه چیزا که هیچ. دو روز قوی بودم ولی آدمامو داشتم که پیششون فرو بریزم واسه دور بعد قوی بودن، جوری که برام بودن، به هر شکلی، فراموشم نمیشه و افتخار میکنم به داشتن این روابط و آدم‌ها❤️
Показати все...
❤‍🔥 39😢 7