cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

هوسباز

Більше
Рекламні дописи
3 032
Підписники
-624 години
-277 днів
-15030 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
Фото недоступнеДивитись в Telegram
🚫🔞فیلم ممنوعه موج گرما پر از صحنه‌های متعدد جنسی دانلود فیلم 💦
Показати все...
Repost from N/a
Показати все...
#پارت۱۶۱ #ستیزه‌جو 🍃🍃🍃 دامنم سبز شده بود مادر... همه وجودم سبز شده بود و کاویار این همه سرسبزی رو نمی دید! تیشه برداشته بود تا سبزی این درخت تازه جوانه زده رو قطع کنه! - بابا  کجاست؟ خوبین همه؟ - خوبیم دور سرت بگردم، بابات هم از صبح می ره آخر شب بر می‌گرده، دیگه دلش به کار توی باغ خان نیست، خیلی اذیت می شه! دلم از شنیدن حرف هاش فشرده شد و  دوباره خودم رو نفرین کردم... ناخواسته زندگی همه رو جهنم کرده بودم، پدرم رو آواره   کرده بودم و کاویار رو بیچاره... شبیه یک زلزله ناگهانی، هست و نیست این خانواده رو زیر آوار برده بودم و به قول کاویار هنوز دست برنداشته بودم از آزار... - شوهرت کجاست؟ خوشحال شد وقتی فهمید؟ نفسمو سخت بیرون دادم و نالیدم: - آره! خیلی خوشحال شد... بیشتر کار می کنه و کمتر میاد خونه، برای آینده بچه! دروغ که حناق نبود بیخ گلوم رو بگیره و لو برم ولی بغض چرا...! بغضم حناق شده بود و بر خلاف حرف های شیرینی که می زدم، تلخی لرزش  صدام مادرم رو مشکوک کرد! - چرا بغض کردی مادر؟ چی شده مگه؟ نفسمو توی سینه حبس کردم و سعی کردم برای لحظه ای هم که شده، آروم بگیرم... محض رضای خدا دست سر این گلوی زخمی بردار...! آب دهنم رو قورت دادم تا بغض باهاش فرو بره  و با خنده مصنوعی گفتم: - همش دلم می گیره، یه لحظه خوبم یه لحظه  بد! ویار شدید دارم، حالم از همه چی بهم می خوره!  خیلی بدقلقی می کنه مامان، همش حالت تهوع دارم...
Показати все...
#پیام_ناشناس 📬 سلام ببخشید یه رمان بود که یه موجود رپتایل خودش به یه زن میانسال انسان تبدیل میکنه و دختره داهاتی ۱۵ ساله میدزده بعد کنترلش میکنه و بهش ت.جاوز میکنه لینکش داری بذاری؟ گمش کردم 🥲🙈 _ جواب: رمانش 🖊📝 چون صحنه های بزرگسالانه داره لینکش میذارم ولی سریع هم پاک میکنم 🤌🏻 پس زود بیاین ..🔞🔥 https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
Показати все...
Repost from N/a
Показати все...
#پارت۱۶۰ #ستیزه‌جو 🍃🍃🍃 گوشی رو بیرون آوردم و دکمه قرمز رنگش رو باز چند ثانیه فشار دادم... تصویر خیلی مبهمی از چهره ام روی صفحه کوچولو و سیاه رنگش مشخص بود... خواستم بندازم دور که توی دستم لرزید و شوکه به صفحه  اش نگاه کردم! علامت نوکیا بالا اومد و یکه خورده گوشی  رو جلو چشمم نگه داشتم! روشن شده بود...؟! باورم نمی شد! نه..‌ باورم نمی شد! بغضم منفجر شد و با صدا باریدم... خدایا شکرت! توی دل این همه سباهی، نور صفحه این گوشی داشت زندگیم رو روشن می کرد! بی طاقت روشنش کردم و سریع به سمت اتاق رفتم. شماره مادرم رو گرفتم و با اولین بوق جواب داد، و صدای نگرانش، بغض گلوم رو سنگین تر کرد... - باوانم... گیانم؟ ( به کردی یعنی جانم ، عزیزم) اشک هام به  سرعت روی صورتم می ریخت و نالیدم: - مامان...؟  - جونم عزیزم! چرا گریه می کنی؟ چی شده؟ کجا بودی این مدت؟ دلم هزار راه رفت... هزار راه رفت دل مادرانه اش و همه اون هزار راه درست بود! هزار مصیبت کشیده بودم این مدت من! اشک هامو با پشت دست پس زدم و بین گریه با یاد آوری فندوق توی دلم خنده ای کردم. - درگیر بودم مامان... داری مامان بزرگ می شی! برای لحظه ای صداش متوقف شد و ثانیه ای بعد اون هم مثل من می بارید و خداروشکر می کرد... - الهی بگردم مادر... الهی فداتشم! دامنت سبز شد عزیزدلم؟ خداروشکر... خداروشکر!
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.