𝚁𝚎𝚣𝚟𝚊𝚗♥️دنیاے منے
﷽ طُ دُنیای مَن شو مَن بَر خَلاف زَمین دُورت میگردَم🌙🐾 پاتگذاری: ساعت 18 به قلم: رضوان✨ کاربر انجمن مهبانگ♥
Більше502
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from N/a
- بابایی من موخوام ازدواج کلم!
آرمان چشماش گرد شد. به زور جلوی خندم رو گرفتم از شدتش قرمز شدم. آرمان گفت:
- هان؟ اینو از کجا یاد گرفتی؟
نیاز پشت چشمی نازک کرد و گفت:
- وا؟ یکم آپلِیت(آپدیت) باشید لطفا!
روی مبل نشست و لوسی گربه سفید و ریزش رو ناز کرد و گفت:
- باید کنال بیاید!
با کنجکاوی و خنده گفتم:
- با چی کنار بیایم؟
نیاز به لوسی نگاه کرد و گفت:
- از کجا شلو(شروع) کنم؟
آرمان با حرص و خنده گفت:
- نیاز؟
نیاز پوفی کرد و گفت:
- من خاستگال دالم!
بچه گودزیلااا🤣👇🏼
https://t.me/+rwbeMh4YY9diMmI0
600
- اگه صیغم بشی منم بدهی پدرت رو صاف میکنم!
#دختره_برای_بدهی_باباش_با_اینکه_نامزد_داره_مجبوره_میشه_با_رئیس_مافیای_دخترباز_صیغه_بشه...😭🔞🔥
لبهای خشک شدهام رو با زبون خیس کردم. دستای لرزونم رو بهم قلاب کردم...
همو طور که سرم پایین بود، لب زدم:
- قبوله...
- آفرین دختر جون!
حاضر باش که الانه عاقد برسه.
نزدیک تر شد و سرش کنار گوشم اورد و همونجا نجوا کرد.
- بالاخره امشب مال من میشی...
گفت و بوسهای روی گونهام زد. همزمان پلکام رو بستم و قطره اشکی لجوج از کنار چشمم سر خورد و روی لبام افتاد.
عاقد داخل اومد و نمیدونم چقدر گذشت و صیغه نامه رو امضا زدم.
اگه داداشام میفهمیدن میکشن منو اما مجبور بودم.
بابام اونقدد بدهی بالا اورده بود که تهدید به مرگش کردن و من نمیخواستم بلایی سر تنها کسی که برام توی این دنیا مونده بیاد!
لباس خو*ابی که روی تخت انداخته بود رو تن زدم و گوشیم که مدام زنگ میخورد رو خاموش کردم.
روی تخت نشستی و سعی کردم آروم باشم. اما نمیشد!
من حالم از این آدم بهم میخورد...وای اگه آرتام میفهمید؟
- آمادهای عروسک؟
بی حرف سر تکون دادم که اومد مقابلم ایستاد و یکی یکی لباسهاش رو از تنش بیرون کشید.
ازش چشم گرفت و ضربانم روی هزار رفته بود.
میترسیدم و امشب دیگه من تموم میشدم...
با مردی میخوابیدم که شوهرم بود اما دوستش نداشتم!
دستاش دو طرف صورتم گذاشت و با ولع شروع به بوسیدن لبام کرد...
روی تخت هولم داد و کمرم رو محکم گرفت. بدون هیچ معاشقه.ای مردونگ*یش رو داخلم تنظیم کرد و محکم داخلم کرد.
و من توسط این شیطان صفت زن شدم و تموم زندگیم...نامزدم...عشقم...همه چیم نابود شد...
💯💯💯💯💯💯
https://t.me/+cyhwdwUxv900Mjg0
#محدودیت_سنی_رعایت_بشه
600
هیشش لخت شو ببینم اون تن سفید تو
ترسیده زل زدم، به پسر ارباب که به صیغش در اومده بود .❌❌
پیراهن، بلند مو از تنم در اورد، همزمان که لب هامو بوسه میزد، زمزمه کرد.
_اروم قشنگم هیسس نلرز انقد.
روی موهامو بوسه زد، با دیدن سینه های کوچیکم بدون سوتین.
زمزمه کرد،
_لیموهای کوچولوم چرا بسته بندی نشدن؟
بی اختیار با پایان حرفش، خنده ای کردم، که زمزمه کرد.
_چقد وقتی میخندی قشنگ تر میشی.
دکمه ی شلوار جین شو باز کرد، با دیدن حجم بین پاش بی اختیار لرزی کردم.
که لب هامو بوسید؛ زمزمه کرد.
_جونم خانوم لوس من کیه؟
اخمی به خاطر حرفش کردم؛ و تا خواستم جواب بدم من لوس نیستم.
سوزش عمیقی؛ زیر دلم احساس کردم که بی اختیار جیغ کشیدم.
https://t.me/+6a46CU4YX7diZGNk
ولی ارباب برای اینکه پدرگیسو را آزاد
کنه یه شرط گذاشته شرط هم این بود که با یکی از سه تا پسرش همبستر بشه 🙊
به خاطر آزادی پدرش، مجبور شد با یکی از پسرهای ارباب همبستر بشه، که حتا اسم شو هم نمیدونه🙊🙊🙊💦
#هات_خشن
#بزرگسالان😈
زیر ۱۸ جوین نده💦🤤
رمان آغوش گرم
هرنوع کپی حتی با ذکر منبع ممنوع🚫 عاشقا نه ای داغ بدون سانسور 🩸🔞🚫 اولین اثر زینب پرهیزگار برای تبلیغ و ارتباط بیشتر با نویسنده به این آیدی پیام بدید. @Itachi28478
500
Repost from N/a
بچه ها رمان منتخب هفته رو براتون آوردم ♨️♨️♨️♨️
نویسندش کولاک کرده، خیلیاتون پرسیدین ازم که چه رمانی میخونم امروزاومدم برای معرفیش💯
همه چیز از یه خیانت شروع میشه 🔥😱
ژانری متفاوت و سبکی جذاب
رمانی که مجازی رو ترکووووونده‼️📛
#مخصوص_رمان_خون_های_سختپسند
لینک دعوت بعد ۴ساعت باطل میشه زود تر جووین بدین که نخونین نصف عمرتون بر فناس
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
#اکانت_بچه_ببینم_ریمو_میکنم ‼️💯
300
❌- از جنین تست DNA بگیرید!
- آ.. آویر توروخدا... زجرم نده قسم میخورم بچهی خودته!
ولی بیاهمیت به حرف دکتر که گفت
"این تست برای جنین ضرر داره"
عربده بلندی کشید و کل بیمارستان رو به هم ریخت.
یه #تستتتتتتتتت لعنتی میخوام!
به خداوندی خداااااااا اگه کاسهای زیر نیم کاسه همتووووون باشه
این بیمارستان و با تمام دمو دستگاه رو سر تک تک تون خورد و خاکشیر میکنم
- جناب لطفا اروم..
پاهام سست شد، اویر دست مشت شدشو دور کمرم حلقه کرد و مهارم کرد
- چطورررررری اروم باشم؟؟؟؟؟؟؟
میتونید یا کل تهران رو زیر پا بذارم؟!
باید معلوم شه اون بچه حرومه یا حلال!
پرستار شوکه نگاش کرد و من با التماس به کتش چنگ انداختم.
-من...
د من لعنتی جرات خیانت کردن دارم؟
اونم به کی؟؟؟ به شوهرم؟ به تو اویر؟؟
#دستور آخر رو به #پرستار داد و وحشیانهتر از قبل من رو به خودش چسبوند.
#لبش رو کنار گوشم #ثابت کرد و درحالی که #میلرزیدم گفت:
-هیچکس نه ولی تو؛ از وقتی رو تنت مهر وجود منو خورده
فرق داری برام
که با این وجود هنوز هم مورد اعتماد ترین ادم این زندگیه سگیه منی!
دعا کن اون بچه مال من باشه وگرنه...❌⚠️
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
به شدت تعصبی و خشن‼️
و وای بر روزی که اویر عصبی بشه 😳⚠️
200
#سیصدوهشتادوسه
صدای نرم و زنگدار تیارا گوشش را نوازش داد و به آرامی چشم باز کرد.
_ اما از همین آلوچهها...
آویر نگاه به چشمهای سرگردانش دوخت و خودش را لعنت کرد. فقط یکلحظه درد غیرتش او را به خروش انداخت طوریکه نفهمیده موجب رنجش دخترک شد.
_ منو ببین!
تیارا با همان گلوی فشرده، چشمهایش را به هر سو میکشاند جز نگاه زخمی مرد روبهرویش!
_ ترشیای اینجام باید...
آویر بیتاب تن جلو کشید و صورتش را قاب گرفت. سرمای تن این دختر با آتشی که داشت او را میسوزاند، تضاد ناخوشایندی داشت.
_ نگاه کن تو به من اول... تو همهی نرفتای منی... نشدنام... جنگ نکردنام... من برگشتم که بجنگم. که پیروز این میدون باشم. که مدیون چشات نشم وقتی بپرسی چی کردی سر داشتنم...
هنوز حرفش تمام نشدهبود که تیارا لبخند پربغضی زد. یکی از دستهایش را روی مچ دست او گذاشت و صدای گرفتهاش با تأخیر بلند شد.
_ سر من جنگیم نبوده از اولش! من فکر میکنم، ما زود جلو رفتیم اما!
دست آویر روی صورت او خشک شد و نگاه ماتش بین چشمهای پرآب دخترک گشت.
_ چیزی که تو چشات میجنبه مال امروز و دیروز نیست. این یواشکی یه عمره که گوشهی نگات داره وول میخوره. هی میاد تک زبونتو و هی قورتش میدی. حالام میگی عجله کردیم؟! نه ما دیرم کردیم! خیلیم دیر... حالا این دستتو بده من که بریم واسه ساختن باقیش! ما حد کافی ضرر دادیم. ویرونه جا گذاشتیم. دیگه وقت پا گرفتنه. دیگه قرار نیست جایی خراب شه!
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
من، آویرم... صاحب بزرگترین نمایشگاه ماشینای گرونقیمت و ثروت عظیمی که با جون کندن به دستش آوردم!💯💯💯
من خیانت دیدم، زخم خوردم. دختری که دوسش داشتم منو ول کرد و با صمیمیترین رفیقم ازدواج کرد حالا که طلاق گرفته، برگشتم! برگشتم تا ازش انتقام بگیرم. تا نذارم یه روز
خوش ببینه.💦💦💦💦💦💦
میخوام اونو عاشق خودم بکنم و تو اوج لذت ولش کنم.🔞🔞🔞🔞
من، آویرم... مرد زخمی و خطرناکی که قراره عشق سابقشو عذاب بده تا تاوان عذابی که کشیده رو بده♨️♨️♨️♨️
یغما شفیع پور« هایش»
﴾﷽﴿ قصهی هزارویکشب آن لحظه هزاربار تقدیم تو باد!
300