ادبی_اجتماعی
رسانه ای مستقل برای داستان های ایرانی، کانالی برای خواندن مطالب مفید و ارزشمند از نویسندگان به نام برای آنان که می اندیشند جهت تحقق 15 دقیقه مطالعه مفید در روز به ما بپیوندید
Більше- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Триває завантаження даних...
#شبی_یک_برگ_کتاب 📖 سایهروشن #صادق_هدایت برگ ۲ شبهای ورامین (2) یک روز طرف غروب که فریدون بالای تخت فرنگیس نشسته بود و چشمش به چهرهی لاغر فرنگیس دوخته شده بود، جلو روشنائی چراغ مژههای بلند او را میدید که نیمه باز مانده بود، مثل این بود که لبخند میزد و آهسته نفس میکشید. نیم ساعت میگذشت که به حالت اغما افتاده بود. ناگاه چشمهای فرنگیس باز شد و دیوانه وار زیر لب با خودش گفت: - خورشید…پس خورشید کو؟ …همیشه شب، شبهای ترسناک… سایهی درختها را به دیوار نگاه کن... ماه بالا آمده… جغد ناله میکشد… درها را بازکنید… بشکنید… دیوارها را خراب کنید… اینجا زندان است… زندان… توی چهار دیوار… خفه شدم بس است... نه من کسی را ندارم… تار بزنیم… تار را بیاور اینجا توی ایوان… تف… تف به این زندگی... خندهای بلند کرد، خندهی دیوانهوار، چشمش را برگردانید به صورت فریدون خیره شد، که سرش را نزدیک او برده بود و شانههای لاغر فرنگیس را مالش میداد و میگفت: «…آرام شو… آرام شو.» اشک در چشمهای فرنگیس پر شد و مثل چیزی که کوشش فوقالعاده کرده باشد با صدای خراشیده و خفه گفت: - من میمیرم اما آن دنیا هست… به تو ثابت میکنم. بعد…
کرگدن نامه صفحه ای برای همه کس و هیچکس ... جد و هزل، درباره فرهنگ و هنر و اجتماع و کمی هم سیاست. ارتباط با ما . . @kargadan1001