cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

حس خوب زندگی: Hesekhobezendegi

این کانال نه مذهبی است نه سیاسی اینجا تنها مکانی برای آرامش است🌺 @parivashkarimii ارتباط با ادمین Hesekhobezendegi

Більше
Рекламні дописи
10 514
Підписники
-38824 години
+2 2627 днів
+1 60330 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

00:41
Відео недоступнеДивитись в Telegram
پیرمرد در غرفهٔ امیرکبیر در نمایشگاه کتاب از جوانک غرفه دار می‌پرسد: «[انتشارات]امیرکبیر را چه کسی درست کرد؟» جوانک غرفه دار می‌گوید :«با داخل صحبت کنید.» پیرمرد می‌گوید : «نمی دانی!؟» جوانک می گوید :می دانم، اما بهتر است از داخل بپرسید.» پیرمرد می گوید:«نمی دانی چه کسی بود؟» جوانک می گوید:«می‌دانم . اما گفتم بهتر است از داخل بپرسید .» پیرمرد با اصرار می‌گوید:«شما بگویید.» جوانک می‌گوید:« نمی‌توانم بگویم .» پیرمرد می‌گوید:« نمی‌دانی؟!» جوانک با گستاخی می‌گوید:«تشریف ببرید . نه من نمی‌دانم . تشریف ببرید!» ... پیرمرد، بنیانگذار و صاحب حقیقی بنگاه انتشاراتی امیرکبیر است. همان عظیم‌ترین بنگاه نشر کشور و حتی خاورمیانه که پس از انقلاب مصادره و به سازمان تبلیغات اسلامی واگذار شد. . رفتاری که با او شد و سرنوشت غمباری که پیدا کرد ... او در برابر دوربین گفته بود ، پس از آن واقعه - مصادره - ، بارها به خودکشی فکر کرده بود ! ... او یکی از درخشان‌ترین چهره‌های فرهنگی این مرز و بوم بود . یکی از زحمتکش‌ترین ، شریف‌ترین و محترم‌ترین شهروندان این سرزمین ..‏ @Hesekhobezendegi0
Показати все...
7.93 MB
sticker.webp0.22 KB
00:59
Відео недоступнеДивитись в Telegram
⁣الهی اونقدر بخندید که صدای خنده هاتون بشه، زیباترین موسیقی کائنات ... الهی از شادی اونقدر پر بشید که سرریزش همه ی مردم دنیا رو سیراب کنه.... الهی روزیتون اونقدر زیاد بشه که امیدی باشید برای رسوندن روزی خیلیا.... الهی همیشه بهترین افکار به سراغتون بیان و درست ترین تصمیمات رو بگیرید .... الهی انقدر غرق خوشبختی بشید که تا عمق بی انتهای رضایت برسید ... الهی همیشه تنتون سالم باشه و عاقبت به خیر بشید ... الهی که همیشه بهترین  حال ممکن رو داشته باشید ....🥰 تکراریه امام شاد لبخندو رو لبانتون خواهد اورد 😍😍😍 @Hesekhobezendegi0
Показати все...
3.08 MB
Фото недоступнеДивитись в Telegram
بهترین جفت در جهان؛ خنده و گریه است...! آنها اغلب یکدیگر را همزمان ملاقات نمیکنند ولی اگر آن دو یکدیگر را ملاقات کردند آن لحظه بهترین لحظه زندگی شماست ❣لحظه‌هایتان مملو از حس خوبِ زندگی @Hesekhobezendegi0
Показати все...
00:58
Відео недоступнеДивитись в Telegram
6.63 MB
Фото недоступнеДивитись в Telegram
از ته دل زندگی کن. بگذار مشعل زندگی ات جانانه شعله‌ور باشد تا در لحظه رفتنت چیزی برای زندگی کردن باقی نمانده باشد که حسرتش را بخوری. غیر از این باشد باید دوباره و دوباره بازگردی تا تمامش کنی. @Hesekhobezendegi0
Показати все...
00:58
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🔺زود قضاوت نکنیم❗️ این ویدئو رو تا آخر ببینید👌 @Hesekhobezendegi0
Показати все...
2.60 MB
داستان #عشق_پنهان قسمت دوم رسیدیم کلاس.نشستم.بیتا هم کنارم.دقایقی به حرف زدن گذشت تا استاد اومد.از اون استاد های فوق العاده گیر بود و عمرا اگه میذاشت تقلب کنی یا دست به گوشیت بزنی.ولی تقریبا همه بچها تو کلاس با گوشیشون کار میکردن و منم همینطور.اوف.چقدر تند تند جزوه میگه دست درد گرفتیم!! گوشیو در آوردم.معمولا همیشه چکش میکردم.گاهی مامانم اس میزد که تو کلاس هم سرت تو گوشیه؟؟اون استاد خنگتون نمیفهمه؟؟ مثه آدم جزوه تو بنویس که آخر ترم لنگ این و اون نشی !! وای قربون مامانم.این بار اس نداشتم تا این که یه تلگرام اومد.رفتم بازش گرفتم.یه پسره بود نوشته بود دوست دارم باهاتون آشنا بشم این افتخار رو میدید؟؟چقدر قیافش آشناس...وای دختر تو چه خنگی!!خب این همون پسر ست دیگه..همین که بیتا شمارتو داد بش...وای که چقدم بهم انرژی منفی میده!!جوابشو ندادم.چقدر کلاس خفه و چرت بود.اجازه گرفتم برم بیرون.اکثرا اجازه نمیداد ولی اینبار گذاشت برم.رفتم در حد چند دقیقه تو سالن قدم زدم و برگشتم.نشستم سرجام.گوشی و روشن کردم...چی؟؟من کی به پی امش جواب دادم؟؟؟هیچ وقت!! اوه اوه این دختره ی زبل رمزمو فهمیده رفته تو چت جوابشو داده...آخ که دستت بشکنه بیتا!آبرو برامون نذاشتی...فرستاده بود "نسیم هستم دانشجوی پزشکی و تک فرزند شما چطور؟" من نمیخواستم به این اصل بدم باید کی و میدیدم؟؟؟اه...سریع پی ام هارو پاک کردم.یه دونه محکم زدم به پای بیتا که استاد داد کشید:اون گوشه چه خبره؟؟؟وایسا ببینم!گوشی؟؟؟مگه من اول ترم نگفتم گوشی تعطیل؟وای استاد جلو بقیه انقدر گیر نده دیگه!!بسه!!بیتا دست بردار نبود که،جلو بقیه گفت:آره استاد شما حق دارید ولی به این نسیم بیچاره ما هم حق بدین دیگه!!عاشقه!!امین هم که امروز غایبه." وای آبروم رفت.چرا گفتی بیتا!!چرا؟؟استاد که مثلا میخواست نشون بده جدیه،دوباره رفت تو بحث درس و جزوه گفتن.خب،حالا فهمیدین که امین هم یکی دیگه از خوشحالی هام تو این دنیاست.البته فقط در حد سلام علیک.دیگه همه فهمیدن.خاک تو سرت بیتا خر آبروبر. ..... کلاس تموم شد رفتم جلو در یه هوایی بخورم و یه غذایی!! که امین و دیدم.کلاس صبح و غیبت کرده بود حالا داشت واسه ادامش میومد سر کلاس.وایسا ببینم!!اون هم که اون یکی پسره است!!همون کنه هه!!تعقیب کرده یعنی؟؟خاک برسرش.اومد جلو...افتخار یه گردش رو به ما میدید؟؟؟این داشت چی میگفت جلو امین و بیتا و بقیه!! امین دوید جلو.عین بچه کوچولوها:چی شده؟؟؟چه اوضاعی.چه بدبختی ای.همش تقصیر توعه بیتا.همش. ادامه دارد .... @Hesekhobezendegi0
Показати все...
داستان #عشق_پنهان قسمت دوم رسیدیم کلاس.نشستم.بیتا هم کنارم.دقایقی به حرف زدن گذشت تا استاد اومد.از اون استاد های فوق العاده گیر بود و عمرا اگه میذاشت تقلب کنی یا دست به گوشیت بزنی.ولی تقریبا همه بچها تو کلاس با گوشیشون کار میکردن و منم همینطور.اوف.چقدر تند تند جزوه میگه دست درد گرفتیم!! گوشیو در آوردم.معمولا همیشه چکش میکردم.گاهی مامانم اس میزد که تو کلاس هم سرت تو گوشیه؟؟اون استاد خنگتون نمیفهمه؟؟ مثه آدم جزوه تو بنویس که آخر ترم لنگ این و اون نشی !! وای قربون مامانم.این بار اس نداشتم تا این که یه تلگرام اومد.رفتم بازش گرفتم.یه پسره بود نوشته بود دوست دارم باهاتون آشنا بشم این افتخار رو میدید؟؟چقدر قیافش آشناس...وای دختر تو چه خنگی!!خب این همون پسر ست دیگه..همین که بیتا شمارتو داد بش...وای که چقدم بهم انرژی منفی میده!!جوابشو ندادم.چقدر کلاس خفه و چرت بود.اجازه گرفتم برم بیرون.اکثرا اجازه نمیداد ولی اینبار گذاشت برم.رفتم در حد چند دقیقه تو سالن قدم زدم و برگشتم.نشستم سرجام.گوشی و روشن کردم...چی؟؟من کی به پی امش جواب دادم؟؟؟هیچ وقت!! اوه اوه این دختره ی زبل رمزمو فهمیده رفته تو چت جوابشو داده...آخ که دستت بشکنه بیتا!آبرو برامون نذاشتی...فرستاده بود "نسیم هستم دانشجوی پزشکی و تک فرزند شما چطور؟" من نمیخواستم به این اصل بدم باید کی و میدیدم؟؟؟اه...سریع پی ام هارو پاک کردم.یه دونه محکم زدم به پای بیتا که استاد داد کشید:اون گوشه چه خبره؟؟؟وایسا ببینم!گوشی؟؟؟مگه من اول ترم نگفتم گوشی تعطیل؟وای استاد جلو بقیه انقدر گیر نده دیگه!!بسه!!بیتا دست بردار نبود که،جلو بقیه گفت:آره استاد شما حق دارید ولی به این نسیم بیچاره ما هم حق بدین دیگه!!عاشقه!!امین هم که امروز غایبه." وای آبروم رفت.چرا گفتی بیتا!!چرا؟؟استاد که مثلا میخواست نشون بده جدیه،دوباره رفت تو بحث درس و جزوه گفتن.خب،حالا فهمیدین که امین هم یکی دیگه از خوشحالی هام تو این دنیاست.البته فقط در حد سلام علیک.دیگه همه فهمیدن.خاک تو سرت بیتا خر آبروبر. ..... کلاس تموم شد رفتم جلو در یه هوایی بخورم و یه غذایی!! که امین و دیدم.کلاس صبح و غیبت کرده بود حالا داشت واسه ادامش میومد سر کلاس.وایسا ببینم!!اون هم که اون یکی پسره است!!همون کنه هه!!تعقیب کرده یعنی؟؟خاک برسرش.اومد جلو...افتخار یه گردش رو به ما میدید؟؟؟این داشت چی میگفت جلو امین و بیتا و بقیه!! امین دوید جلو.عین بچه کوچولوها:چی شده؟؟؟چه اوضاعی.چه بدبختی ای.همش تقصیر توعه بیتا.همش. ادامه دارد .... @Hesekhobezendegi0
Показати все...
☕️یک جرعه کتاب📚

روال کار کانال:معرفی کتابهای ایرانی و خارجی و بیوگرافی نویسندگان همراه با تکه های جذابی از رمانها داستانهای کوتاه و ضرب المثلها همراه با ریشه ی بوجود آمدن آنها بعضی وقت هام آهنگ ⭕️ارتباط با ادمین ها @saeidazizi2464 @maryamahmadpoor5861 @sinaazizi2464

#عشق_پنهان قسمت اول حوصلم سررفته بود اصلا حال نداشتم...بی حال و غمگین.سرمو زدم به شیشه پنجره..دلم به چندتا چیز خوش بود مثلا سگم ،جسی، و موبایلم و چندتا سریال تلویزیونی فقط همین!! اه فردا صبح از ساعت 8 تا 12 کلاس داشتم بعدشم از 12 تا 5...روز خسته کننده ای در انتظارم بود و من بودم و کلی درس که ریخته بود رو سرم.درضمن به امتحانای ترم آخر هم نزدیک می شدیم و باید خودمو به چالش سطل خاک دعوت می کردم.اگه دروغ نگم،دلم به یه چیز دیگه هم خوش بود،البته الان وقت گفتنش نیست...تو همین فکرا و هندزفری تو گوش خوابم برد.صبح با تکونای مامان پا شدم که گویا نیم ساعت بود بالاسرم داشت صدام میکرد...دختر مگه تو عقل نداری؟؟!!همش گوشی دستت و هندزفری تو گوشت.آخر سرطان میگیری میمیری دور از جون!! آخه مامان تو چه میدونی از خیلی چیزایی که بهت نگفتم..هیچی نگفتم پا شدم حاضر شدم بدون صبحونه..حال نداشتم..کیفم و انداختم رو دوشم،مامان و بوسیدم،یکم به جسی رسیدگی کردم و خداحافظی کردم و رفتم.چه هوای خوبی!! امروز همه چی دلش میخواست خوب باشه.منم دلم میخواست شاد باشم!! تو راه احساس کردم یکی پشت سرمه.چپ میرفتم میومد چپ.راست میرفتم میومد راست.تند میرفتم تند میرفت.کند میرفتم کند میرفت!! عجب بدبختی ای.رسیدم دم در خونه بیتا. وایسادم تا بیاد بیرون!!بدو دیگه دختر.دیر شد.طرف پشت درخت قایم شده بود.نگام خورد تو نگاش،نمیشناختمش،اصلا هم جوری نبود که دلم بخواد ازش خوشم بیاد..قضیه رو به بیتا گفتم اونم که بدجور تنش میخارید جوری که من نفهمیدم شماره خودش و من و نوشت انداخت کف زمین.یارو دولا شد برش داشت.یه لبخندی تحویل داد و مسیرش و کج کرد و رفت.بیا بیتا خانم!! همین و میخواستی؟ حداقل شماره خودت و میدادی چه کار به من داری!! اه.دردسر میندازی تو پاچه آدم. ادامه دارد ..،، @Hesekhobezendegi0
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.