مهشاد خواجویی"خطا!"

سلام رفقای من. از آخرین باری که نوشتم خیلی می‌گذره، روزهاست نمی‌نویسم اما بی‌وقفه به نوشتن فکر می‌کنم بدون اینکه انجام‌ش بدم. روزهاست که یه دوستی داره تشویقم می‌کنه به نوشتن سعی می‌کنه مباحث اولیه رو یادم بده از اول...خلاصه هی تلاش می‌کنه و من فقط نگاهش می‌کنم. راستش قول دادم بهش حداقل روی یه خط بنویسم با اینکه غر زدم من گم شدم، چیزی یادم نیست. اما نتیجه گفت‌وگو شده شروع یه داستان جدید...شما ادامه این قصه رو از من طلب دارید و من آدم زیر دین موندن کسی نیستم. سعی می‌کنم شروع کنم درکنار شماهای که می‌دونم خسته تون کردم. یه آهنگ باعث این همه حرف تلنبار شده،شد. دلم براتون تنگ شده و امید دارم به شب‌های متفاوت و پر از پارت و نقد و حرف‌های بعدش... دوست‌تون دارم🫶

سال نو مبارک 😍❤️

درود. امروز یه حالی‌ام....بااینکه عاشق هوای ابری و بارونم اما حس‌و‌حال نگاه کردن به بیرون رو ندارم. خودم رو حبس کردم توی آشپزخونه افتادم به جون کابینت‌ها و ظرف‌ها و فضا رو پر کردم از بوی شوینده. سَرم هم پر هم خالی... دقیقا حال همون شبی رو دارم که رفتم پی‌وی فاطمه یزدانی بهش گفتم خسته‌ام، حوصله‌ام ندارم و فاطمه قول داد برای من و حالم برگرده تلگرام بنویسه و من بخونم تا خوب بشم...دروغ چرا باور نکردم. اما دیشب وقتی که کانال زد و نوشت فقط بخاطر تو مهشاد قلبم ریخت. تلگرام جای عجیبیه...خیلی عجیب تو یه سری آدم کنارت داری که در همه لحظات کنارت هستند‌ و من خوشبختم که یه عالمه رفیق دارم. لینک #برنو رو می‌ذارم تا باهم بخونیم تا خوب بشیم🥹 https://t.me/novelroooozegar

و غم‌انگیر ترین جمله جهان . . . به نام خدای رنگین کمان

سلام دوستان من. پس از روز های طولانی آمدم تا اعتراف کنم سمر را در خیابان های شیراز گم کرده‌ام. نیست و من حتی نتوانستم به دنبالش بروم. خانه باغ با تمام آدم ها و قصه هایش در لحظه‌ای دود شدند و من جز تماشا باز هم نتوانستم کاری کنم. نمی‌توانم بنویسم کلمه‌ای نیست همه خشکیده‌اند از بیخ و بن. ذهنم خالی‌ست و روحم درد می‌‌کند مثل همه شماها. روز‌های عجیب و بدی را پشت سر می‌گذاریم و محال است برگردیم به همان آدم های سابقی که بودیم. خدا یاورتان❤️

سلام دوستان من. پس از روز های طولانی آمدم تا اعتراف کنم سمر را در خیابان های شیراز گم کرده‌ام. نیست و من حتی نتوانستم به دنبالش بروم. کلمات خشکیده‌ ‌اند...جمله‌ها آتش گرفتند و سوختند و من باز هم نتوانستم کاری کنم.... ذهنم خالی‌ست و روحم درد می‌‌کند. روز‌های عجیب اما غریبی را پشت سر می‌گذاریم.تاریک و روشن است، امید در لحظاتش هست و نیست. و فقط می‌دانم این پاییز را باید خدا ختم به خیر کند.

‏ ‏دلم گهواره غم های عالم ‏ز مشرق تا به مغرب تاب میخورد... اخوان ثالث

برای آرزوهایی که سر بریدند... #مهسا_امینی

برای تمام قلب های پر امیدی که تیر خوردند....

آرامش است؛عاقبت اضطراب ها....