Poetry_Sublime
The official Telegram channel of Poetry_Sublime شناسه رسمی تلگرام ادب نامه چامه گرانمایه: دارای پروانه پراکندگی از "خانه نشریات دانشگاه علامه طباطبایی" https://instagram.com/poetry_sublime Admins: @poeticamundi @Alikhodadadiv
БільшеКраїна не вказанаМова не вказанаКатегорія не вказана
215
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
بررسیِ غزلوارههایِ ویلیام شکسپیر؛ هر شب ساعتِ ۲۱:۳۰ در اینستاگرامِ
پوئتیکاموندی به نشانیِ زیر:
👇👇👇
https://instagram.com/poetica_mundi
#ادبیات_انگلیسی #زبان_و_ادبیات_انگلیسی #شکسپیر #ویلیام_شکسپیر #غزلواره #غزلواره_های_شکسپیر #هملت #مکبث #اتللو #لیر_شاه #رشته_زبان_انگلیسی #زبان_انگلیسی #کنکور #کنکور_ارشد #کنکور_منحصرا_زبان #زبانشناسی #ترجمه_ادبی #ترجمه_انگلیسی #مترجم_ادبی #مترجمی_زبان_انگلیسی #زبانشناسی #زبانشناسی_همگانی #تدریس_زبان #علیرضا_وحیدزاده #پوئتیکا_موندی
🎼«طوفان» بهرهبریِ: کلودیو آبادو
ارکستر سمفونی شیکاگو
@Poetry_Sublime | پوئتری سابلایم
🎼🎻🎺🎷🥁
شعر-سمفونی «طوفان» در اِف مینور (The Tempest - Symphonic Fantasy, Op. 18) ؛ پیوتر ایلیچ چایکوفسکی
ولادیمیر استاسوف، مننقد هنری و تهیهکنندهی آثار موسیقی در سنتپترزبورگ، در نامهای به تاریخ ۱۱ ژانویهی ۱۸۷۳ پیشنهاد خلق اثری سمفونیک را بر اساس سه اثر مشهور ادبی نزد دوست و همکار خود، یعنی آهنگساز و موسقیدان بزرگ پیوتر ایلیچ چایکوفسکی مطرح کرد؛ یکی از این سه اثر، «طوفان»، کمدی-رمانس محبوب شکسپیر بود.
چایکوفسکی کار روی این اثر را در ابتدا بهآهستگی آغاز کرد، اما هنگام مراجعت به خانهای ییلاقی که متعلق به دوست دیگرش بود، توانست با فراغ بال و آرامش باطن در طبیعت بکر سرزمینهای وسیع روسیه، کار بر روی این قطعه را با سرعت جلو بَرَد. در نهایت پس از تنها ده روز، کار نوشتن این فانتازیا (fantasia) را در آگوست ۱۸۷۳ به پایان رساند.
دوران خرّم ییلاق و کار روی این اثر را اینگونه در نامهای به یاد میآورد: «در آن زمان، خود را کاملا در آشتی کامل با دشتهای خرم و استِپها حس میکردم. ذهن و روانم در آرامش کامل بود؛ روزها آزادانه در جنگل و هنگام غروب آفتاب، در پهنهی وسیع استپها میگشتم؛ شبهنگام پای پنجرهی باز رو به بیرون مینشستم و در سکوت و خلوت فضا که گهگاه فقط صداهایی شبانه و نامعلوم در آن شنیده میشد، غرق میشدم. در این دو هفته، بیآنکه تلاشی کنم، گویی که نیرویی ماورای ماده مرا دربرگرفته باشد، حدوداً تمامی «طوفان» را یکسره نوشتم.»
در نهایت سمفونی «طوفان» پس از اجرای موفق در مسکو و سنتپترزبورگ با استقبال گستردهی عموم و منتقدان روبرو شد.
شعر-سمفونی «طوفان» در F مینور در یک موومان، ساختاری اپیزودیک و بخشبخش دارد و ظاهراً میتوان این تفکیک را در پنج قسمت انجام داد:
بخش نخست با سازهای بادی که در حکم مقدمه بر اثر است؛ بخش دوم، با ضربی ناگهانی به سمت دریای متلاطم و طوفانِ پراسپرو میبرد (ولادیمیر استاسوف شخصاً چنین روند ناگهانی در بازآفرینی طوفان را به چایکوفسکی توصیه کرده بود: «بگذار تلاطم و خروش طوفانت بهتمامی و ناگهانی کشتی اشراف ایتالیایی را دربرگیرد و سپس نیز در یک آن این طوفان را از آنها برگیر... بگذار این طوفان تماماً گوشبهفرمانِ نیروی اسرارآمیز و خارقالعاده [پراسپرو] باشد»)؛
بخش سوم دربردارندهی تم عاشقانه و گوشنواز مربوط به روایت میان دو جوان نمایشنامه (میراندا و فردیناند) است؛ چهارم، نواهای تداعیگرِ سحر و جادو و اسرارآمیزیِ آریل و کالیبان هستند؛ و بخش پنجم و پایانی، دوباره با بازگشت به تم دریا، آشتی پراسپرو با اهل و خویشانش و رهسپار شدن مجدد کشتی را در گوش تداعی میکند.
ابتدای متن موسیقی منتشرشدهی اثر، خود، روند روایی قسمتهای آشنای این سموفونی را به اختصار توضیح میدهد:
«دریا -- پراسپروی جادوگر به آریل، پری خدمتگزار خود، فرمان برپایی طوفانی را میدهد؛ فردیناند یکی از آنهایی که است که گرفتارش میشوند -- جزیرهی سحرآمیز -- نخستین بارقههای عشق میان فردیناند و میراندا -- آریل -- کالیبان -- دو جوانِ دلداده در عشق خود میسوزند -- پراسپرو نیروهای جادویی خود را کنار میگذارد و جزیره را ترک میگوید -- دریا.»
این شما و این شاهکار چایکوفسکی، «طوفان»!
@Poetry_Sublime | پوئتری سابلایم
Stay tuned for some celebratory content during in coming days!
در روزهای آینده با ما همراه باشید؛ با مطالب متنوع این مناسبت را جشن خواهیم گرفت
@Poetry_Sublime | پوئتری_سابلایم
🎉🎉🎊🎊**Happy 458th birthday to the greatest poet in the English language and probably any language!**
Shakespeare admirers be merry!
We do not know the Bard’s exact birthady, but we can be sure he was baptised on this day in 1564.
۴۵۸اُمین تولد ویلیام شکسپیر، بزرگترین شاعر ادب انگلیسی مبارک!
در مورد زادروز دقیق او اختلاف هست، اما میتوان مطمئن بود ۲۶ آوریل روزی است که او در دهکده استراتفورد در ۱۵۶۴ م. تعمید داده شد.
(Image: Poet’s Corner, Westminster Abbey, London)
تصویر: مجسمه یادبود ویلیام شکسپیر در صومعه وِستمینستر، لندن، انگلستان
**@Poetry_Sublime** | **پوئتری_سابلایم**
یادداشتی دربارهی نمایش «اُفلیا» به کارگردانی و نویسندگی مسعود طیبی
محل اجرا: پردیس شهرزاد
دوره اجرا: ۹ تا ۲۷ اسفند ۱۴۰۰
بازیگر: روژین پناهی
🎭🖋 افلیا به کارگردانیِ مسعودِ طیبی که در روزهایِ پایانیِ سالِ ۱۴۰۰ در تماشاخانهیِ شهرزاد به روی صحنه رفت، اثریست مغفول و به ثمر نرسیده. بزرگترین دلیلش هم به گمانِ من غفلت و نا آگاهیِ کارگردانِ اثر (در رأسِ کار) در فهمِ بلاغیِ بوطیقایِ نمایشنامهیِ «تراژدیِ هملت: شاهزادهیِ دانمارک» اثرِ ویلیام شکسپیر، شاعر و نمایشنامهنویسِ انگلیسیست. ثمرهیِ این فهمِ اشتباه از نمایشنامهیِ هملت هم سبب شده تا اثری نامتجانس در مقابلِ چشمانِ تماشاگران به صحنه رود و با بازخوردِ سرد و اقبالِ کمی از سویِ ایشان مواجه شود. بطوریکه حتّی هنگامِ اجرایِ اثر، تنی چند از تماشاگران سالن را ترک کردند. در ادامهیِ این یادداشتِ کوتاه قصد دارم به برخی از مهمترین ایراداتِ این اثر اشاره کنم.
نخستین و بارزترینِ اشتباهِ کارگردان در این اثر دریافتِ نادرستش از بوطیقایِ کلامِ نمایشنامهیِ هملت است—که احتمالاً به صورتِ ثانویه و از نظرگاهِ برگردانهایِ پُر ایرادِ فارسی برآمده—چرا که با درنظرگرفتنِ متنِ اصلی* نمایشنامه به درستی، بعیدست اشتباهاتی را که به آنها اشاره خواهم کرد در این اثر نمایشی پیش آید. البتّه پیش از اینکه به این سلسله اشتباهاتِ نمایشنامهیِ اُفلیا بپردازم، لازم است اندکی دربارهیِ بوطیقایِ کلام در نمایشنامهیِ هملت صحبت کنم. نمایشنامهیِ هملت را شاید بتوان یکی از کمنظیرترین آثارِ نمایشیِ جهان دانست که از جهاتِ گوناگون مأمنِ امنِ اَقشار و شخصیتهایِ گوناگون با پیشینههایِ متفاوتِ درونی و بیرونیست. در جایْجایِ این بلندترینِ اثرِ دراماتیکِ شکسپیر همواره میتوان حضورِ مؤثر و فعالِ این شخصیتها را که با پیشینههایِ مختلفِ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و شاید از همه مهمتر بلاغی هستند را بعینه دید. مثلاً فخارتِ گفتارِ خودِ هملت، ولیعهدِ دانمارک، در قصر با نجیبزادگان هماناست که در برابرِ آن دو گورکَنِ روستایی در گورستانِ محلِّ دفنِ اُفلیا. یا گفتمانش به هنگامِ بگومگوهایِ وی با پولونیوسی که به هیچاش حساب نمیکند همانقدر گزنده و نهیبزنست که به هنگامِ گوشیمالیِ دادنِ دو دوستِ دیرنهاش روزِنْکِرَنْتْزْ و گیلْدِراِسْتِرْنْ. به طور کلی، گفتمان و حتّی گفتارهایِ تکتکِ شخصیتهایِ نمایشنامه با وجود تفاوتهایِ گوناگونِ فردی، متناسب با شخصیتشان و در طولِ پیرنگِ داستان است و به اصطلاح وصله پینهای بر بند بندِ اجزایِ اثر نیستند. بنابراین همهچیز درست، به اندازه و سرِ جایش است.
نمایشنامهیِ اُفلیا امّا، دقیقاً برعکسِ هملت است و این مسئله از همان ابتدایِ اثر روحِ تماشگر را میآزارد. اُفلیا با ما با گفتمانی شبیه آنچه ابوالفضلِ بیهقی در تاریخ مسعودی یا فریدالدین عطارِ نیشابوری در منطقالطیر قلم فرسایی کرده، سخن میگوید. حال آنکه تمامی جزئیاتِ بصریِ نمایش از میزانسِن و طراحی صحنه و لباس گرفته تا نورپردازی و استفاده از موسیقی، همه و همه ژستی امروزی و مثلاً پُستْمُدرن دارند. این امر البتّه به خودیِ خود اگر درست و با آگاهی و دلیلِ موجه اتفاق بیافتد، مشکلی ایجاد نمیکند، بالاخص که نمایشنامه اثریست خودنگاشته از کارگردان و تنها الهام گرفته از هملتِ شکسپیرِ جاودان. امّا همه چیز در این اثر با ژستی خودنمایانه سعی در جذب مخاطب دارد. حال آنکه حتّی عامیترینِ مخاطبان نیز از همان ابتدایِ نمایش از این امر آگاه هستند و در دامِ چنین خودنماییِ محقری نمیافتند. این ژِستِ به ظاهر پُستْمُدِرن البتّه در لحظاتی شکسته شده و خود را لو میدهد. مثلاً در واکنشهایِ ناگهانی و غیرِ عمد در خلالِ نمایش، گفتارها کاملاً امروزی میشوند و دستِ نویسنده برای تماشاگران رو میشود. این شکستنها در لحظاتِ تعمدیِ نمایش نیز به وضوح آن ژستِ خودنمایانه را دیگربار رو میکنند.
ادامه در بخشِ بعد
🔻🔻🔻
@Poetry_Sublime | پوئتری سابلایم
🔺🔺🔺
ادامهیِ بخش قبل
🎭🖋 برای نمونه، گُلِ سرسبدِ این خودنماییها در آن صحنهیِ بیربط و کاملاً متظاهرانهیِ تماشایِ فیلم (چشمانِ کاملاً بستهیِ اِستنلی کوبریک) و پخشِ والتزِ دوّمِ شوستاکوویچ نمایان است و گفتمانِ کهن و قدیمیِ افلیا به ناگهان چرخشی صد و هشتاد درجه کرده و با نام بردن از کوبریک پیشنهادِ به تماشا نشستنِ فیلم میدهد.
مضاف بر همهیِ اینها،ارائهیِ تصویری از افلیایِ به ظاهر بوچ و قُلدری در قامتِ یک سایکوپاثِ قاتل که معشوقِ خود (هملت) را مُثله کرده با آن انتخابِ لباسِ بازهم نامتجانس با گفتار و رفتارش هم حاکی از همین خودنماییها و ژست گرفتنهایِ بیجاست. این نمایش البتّه یک نقطهیِ مثبت هم دارد که باید به آن اشاره کرد و آن چیزی نیست جز تواناییِ بازیگر در بخاطر سپردنِ دیالوگهایِ طولانی و فراوانِ نمایشنامه.
* البته هنوز هم بر سر این عبارتِ «متنِ اصلی» نمایشنامههایِ شکسپیر بحثِ فراوانی وجود دارد که پرداختن به آن ضمنِ این یادداشت جایز نیست. باری، منظورم از این عبارت، همان نسخهایست که به فِرست فولیو معروفست و در بیشترِ مجموعه کارهایِ شکسپیر به آن استناد میشود.
@Poetry_Sublime | پوئتری سابلایم
🔺🔺🔺
ادامهیِ بخشِ قبل
🎭🖋 مهمترین انتخابِ نادرست در این اقتباس، به گمانم، عدم جایگیریِ صحیحِ بازیگران در صحنه و ماسکهشدنشان در بخشِ قابلِ توجهی از نمایشست. امری که از دیدِ من، دستاوردیست به غایت دشوار در اجرایی که همواره شاهدِ حضورِ دو بازیگر به عنوانِ ایفاگرانِ نقش در صحنه است. آنچه پس از تماشایِ این اثر مرا همچنان بُهت زده کرده، عدمِ شناختِ کارگردان از موقعیتِ صحنهیِ نمایشِ مجموعه تئاترِ مولویست، چراکه در سراسرِ مدت زمانِ اجرایِ نمایش، تقریباً بخشِ قابلِ ملاحظهای از تماشاچیان، قادر به دیدنِ صورت بازیگران یا شنیدنِ سخنانشان نیستند و به اصطلاح از قافله جا میمانند. این مسئله تا حدی بغرنج و مشکلآفرین شده که گهگاه خودِ بازیگران نیز متوجه این موضوع شده و در حرکتی غریضی به تعویضِ جایِ خود در صحنه ناگزیر بودند.
این ماسکهشدن البّته نه تنها هنگامِ آمد و شُدِ بازیگران به روی صحنه، که در مواردِ دیگری نیز رخ دادهست: مثلاً موسیقی، در لحظاتی اتفاقاً مهم، که تماشگر را باید از چند-و-چونِ مطالبِ رد و بدل شده میانِ شخصیتها آگاه سازد، در قامتِ مزاحمی (آن هم گاهاً با صدایی بلند) ظاهر شده که مانعِ انتقالِ درستِ کلام و شنیدنِ گفت-و-شنود میانِ بازیگرانست. مضاف بر این، کیفیتِ صوتیِ قطعاتِ انتخابی از سویِ دستاندرکارانِ نمایش سبب شده تا تقریباً در طولِ اجرا، صدایِ خِشخِشی، بیجهت، آزارگرِ گوشِ تماشاگران باشد. نتیجتاً، موسیقی در این اثر به جایِ آنکه یارِ همراه و موثرِ اثر باشد، بیشتر مثلِ مهمانی آزاردهنده حضور داشته. بلعکس، استفاده از نقاشی در این تئاتر توانسته با حضورِ مؤثر، به موقع و درستی که در طولِ نمایش داشته، بر بارِ دراماتیکِ اثر بیافزاید. مثلاً ایدهیِ تکمیل شدنِ جزئیاتِ نقاشی در طولِ نمایش به قدری همسنگ و هماهنگ با گفتار، رفتار و کردارِ بازیگران است که تماشاگر بازنمودِ بیرونیِ درخشانی از سیرِ تطورِ رویدادهایِ نمایش را ضمنِ تمسکجویی از تناسخِ تمثالِ موش در شخصیتهایِ مختلفِ اثر، به روی پرده میبیند. به طور کلی، نمایشِ هملت به گمانِ من با بازیِ درخشانِ معجونی و با بکارگیری از عناصرِ بصری چه در قالبِ تمثالِ موش و چه در قالبِ استفادهیِ ارجاعی به نقاشی، اثریست قابلِ قبول در سپهرِ نمایشیِ اقتباساتِ شکسپیری در کشورمان که باید دید و از آن غافل نبود.
@Poetry_Sublime | پوئتری سابلایم