cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

Book lovers Translate

مجموعه عشق بر اساس اعداد مجموعه اولین قوانین اراذل کانال فروش ما: https://t.me/world_of_translates جلد ششم سرزمین رویاها، نوری در تاریکی فروش ندارد پیام ندید.

Більше
Рекламні дописи
4 603
Підписники
Немає даних24 години
-197 днів
+1230 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
🔞🔞رمان های ممنوعه🔞🔞     🍓⃟°⃟⇛ماه نشان دختری که بخاطر دشمنی بین۲قبیله جادوگرانو گرگینه ها توسط اصلان پادشاه خشن گرگینه ها دزدیده میشه https://t.me/+tJ7_qYURhOJhYzk8 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛معامله ازدواج اون به یه زن احتیاج داشت،من برای دادن قرض‌ هام قبول کردم.ولی بدبختی اینکه کاربه همینجا ختم نشد https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟پیوندبا اژدها رانندگی میکردم که وارد مهی شدم و وارد دنیایی شدم که مردانی غیر انسانی برسر تصاحب من میجنگیدن https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه طمع دام به جز امپراتوریش به چیزی اهمیت نمیده ویک روز با درخواست طلاق زنش روبرو میشه https://t.me/KingOfWrath ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛رومئوتاریک من قراربود یه بوسه بیخطر بایه غریبه قبل ازنامزدیم باشه.اماتبدیل به یه رسوایی شد https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛عشق دیوانه‌وار فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش وحواسموبردکه یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پیوندباخدای جنگ ازیه دنیای دیگه سردرآوردم،جایی که زنهارو به بردگی میگیرن،قراره یاهرزه خدابشم یابراش قربانی بشم https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk  ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛عطش دخترخون‌آشامی که مجبوربه ازدواج باآلفای گرگینه‌ها میشه.که فکری بجزتصاحب عروسش نداره https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛شـیطان برای کاربه خونه‌ای با6پسر رفتم،یکی ازاونا تنهاهدفش شکنجه منه،پسری که لقبش شیطانه https://t.me/+sB9uKzM7JIJlM2Nk  ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛تاریکترین‌وسوسه پیشگو به میلا گفت،مردی روپیدا میکنه که جذابه،باتتوهایی روی دستهاورازهایی درچشم هاش https://t.me/+SwQ2JolypFDj3C4D ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛فریفته‌تو زوجی رابطه‌های داغی دارن.اما مدیر،گذشته‌ سیاهش روی رابطشون تاثیر میذاره وباعث میشه https://t.me/+SGO2mOjV4uhjafd4 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛درهم‌شکسته مردجذابی،که کسی ردش نکرده،دختری‌ سرکش ردش میکنه،هرکاری میکنه تابدستش بیاره https://t.me/+Tn7Kf74xQ55AxxtW ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پایان مرده عاشقشم اماچون پیرم منو نمیخوادبرای همین خودمو تبدیل به یک پسر جوون کردم ولی https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛سالواتوره همه چیز از تلاقی چشم های ما درکافه سرنوشت آغاز شد.جدیدترین رمان لیانادیاکو https://t.me/+wqrY3siDu7g3NTlk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛خدای شرارت توجه یه هیولاروجلب کردم،ازش فرارکردم ولی درموردهیولاها چی میگن؟اوناهمیشه تعقیبت میکنن https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0  ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛هانتر پسرپولداری بودم ولی فیلم رابطه‌م با۳تادختر پخش شدو پدرم برای محروم نکردنم ازارث https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه عقربها پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،قلبشودفن میکنه،هزاران سال بی احساس ادامه میده تااینکه https://t.me/+gGFM_wkC16pmM2U0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛ ملکه‌ خون یکی ازسران قدرتمندمافیا،به دنبال انتقام از خاندانی که تمام زندگیشو نابود کردن،سراغ زنی میره https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛طنین‌تنهایی دخترشیطونی که تو یک روستای مخوف گم میشه وکسی درخونشو برای طنین بازنمیکنه https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛ژکان بچه نامشروعی که خانوادش ولش کردن بعد چندسال برگشته تاانتقام درد‌ی که کشیده رو بگیره ‌‌https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛ملکه مافیا ملکه مافیابودم وسرگردجذابی اسیرم شده بود.هرشب میبستمش به تخت ورو بدن بزرگش https://t.me/+eoFqQlonRPU3YTFk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛گرگ بد بزرگ برای آرامش به‌کلبه ای درجنگل رفتم،گرگینه‌ای تعقیبم میکردکه دنبال جفتش،یعنی من میگشت https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i   ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پرنسس مافیا برادرامو گول میزدم تابرم و ببینمش و هربار که منومیبوسیدمطمئن میشدم که https://t.me/+HIz2C2ggQxQzZmM8     ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛طعم خون عوضیترین خون آشام مجبور به محافظت ازخواهر دوست صمیمیش میشه که یک گرگینه کوچولوی https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛انتقام زنش شدم تابه زانودربیارمش اماقصد انتقام از پدرموداشت ومیخواست منو بکشه https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛رابطه یک شبه همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلدو فاحشه برای گرفتن بکارتم استخدام کردم https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛ناولبوکی لیستی کامل از فایل تمام رمان‌های ترجمه شده https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8  
Показати все...
Repost from N/a
🔞🔞رمان های ممنوعه بدون سانسور🔞🔞     🍓⃟°⃟⇛خدای شرارت بسته شده بودم،رئیس مافیاطوری نگاهم میکردانگار نمیدونست منوبکشه یا وحشیانه منوبکنه https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ترجمه رمان های خارجی لیستی از تمام رمان‌های ترجمه شده.بزرگترین اجتماع طرفداران رمان‌های خارجی و مترجمین. https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پیوند باخدای جنگ خودموتوی دنیای دیگه دیدم که زن ها برده و لخت بودن."یا برای خدای جنگ قربانی میشی یاهرزش!" https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk   ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه گرگها مردونگیشو روی بدنم حس کردم که بالحن مالکانه ای گفت؛امشب میخوام چندتاتوله گرگ توشکمت بکارم https://t.me/+tJ7_qYURhOJhYzk8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛شیطـــــان "قراره توی این خونه با۶پسر زندگی کنی که هر کدومشون برای بودن توی شورتت نقشه کشیدن https://t.me/+_SWccAWOhhMwNmVk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه عقربها پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،هزاران سال بدون احساس به حکومتش ادامه میده تااینکه https://t.me/+gGFM_wkC16pmM2U0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛معامله ازدواج خم شدم تاجورابو بالابکشم ولی دست داغی که ازلباس‌ زیرم واردشدازجا پروندم،دستش بیشتر پیشروی کرد https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0  ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛عشق دیوانه‌وار فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش و حواسموبرد که یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛گرگ بدبزرگ _خیلی شیرینی،بگوددی رومیخوای،بگوبدن منو درونت میخوای جفت کوچولو،بگو که مال منی https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛تاریکترین‌وسوسه پیشگو به میلا گفت،مردی راپیدا میکنه که جذابه،باتتوهایی روی دستها و رازهایی درچشم هاش https://t.me/+SwQ2JolypFDj3C4D ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛هانـتر -باشیر،قهوه میل داری؟دستم ازسینه دختره پایین رفت و به جام مقدسش رسیدخیس و داغ بود،رون‌هاش.. https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0   ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رابطه یک شبه همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلد برای گرفتن بکارتم استخدام کردم https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛فریفته‌تو زوجی رابطه‌های داغی دارن.اما مدیر،گذشته‌ سیاهش روی رابطشون تاثیر میگذاره وباعث میشه https://t.me/+SGO2mOjV4uhjafd4 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛جذابترین خون آشام صدایی‌ازسینه‌اش بیرون زدوزانوهایم لرزید دهانش راباز کردومیدانم که تکه‌تکه‌ام میکند،از هم میدرد و میبلعد https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ژکــان -سینه های من توی این سوتین جا نمیشه! -تف به من که سایزسینه‌ زنمم نمیدونم!بیاجلو ببینم. https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛طنین تنهایی -شوهر حرومزادتم زنمو وقتی داشت بهش تجاوز میکرد،گرفته بود زیر مشت و لگد؟-بخدا من گناهی ندارم. https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ملکه مافیا -چقدر زودواسه شوهر اجباریت وادادی.لب میگزم واون به نوک سینه‌های سیخ شدم اشاره کرد https://t.me/+eoFqQlonRPU3YTFk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رئیس مافیا درد توی تنم پیچید:کاری می‌کنم که ناله‌ات کل خونه رو پر کنه و کسی جرئت نکنه دیگه سمت زن من بیاد! https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه طمع +اگه راضیت می‌کنه به خاطرت دنیارو ویرون می‌کنم. - جوری منو بکن که انگار حرفات جدیه. https://t.me/KingOfWrath ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛شیطان انتقامجو «سینه‌هات رو برام بیرون بنداز پرنده خوشگل. می‌خوام با آبم تزیینشون کنم.» https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پایان مرده +میخوای نقاشیتو بکشم؟-چه نقاشی؟؟+نقاشی نیمه برهنه‌روی‌تخت، بقیه‌شو بسپار به من.. https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛درهم‌شکسته مردجذابی،که کسی ردش نکرده،دختری‌ سرکش ردش میکنه،هرکاری میکنه تابدستش بیاره ولی https://t.me/+Tn7Kf74xQ55AxxtW ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛سالواتوره همه چیز از تلاقی چشم های ما در کافه سرنوشت آغاز شد.جدیدترین رمان لیانا دیاکو https://t.me/+wqrY3siDu7g3NTlk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رومئوتاریک من قراربود یه بوسه بیخطر بایه غریبه قبل از نامزدیم باشخص دیگه‌ای باشه.اما تبدیل به یه رسوایی شد. https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk  ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛طعم خون -دوست ندارم+ تو از هیچی خوشت نمیاد-من دوست دارم ب.ک.نمت وخونتو بنوشم https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛مافیای روس حاضرم تا لحظه‌ مرگ ازاین دختر محافظت کنم._باهمه اینقدر قشنگ معاشقه میکنی؟_نه فقط باتو https://t.me/+HIz2C2ggQxQzZmM8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پیوند با اژدها "اون یه زنه..خودم پیداش کردم،مال منه" مرد دیگری غرید:"هرکی برنده بشه دختره مال اونه" https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk
Показати все...
- البته. همونطور که یه دستمو توی دست پدرم و یکی  دیگه رو توی دست آلانا گذاشتم باد اقیانوسی زیر دامنم زد و لباسم تکون خورد. اولین نوت های پیانو به صدا دراومد و به محض بیرون اومدنمون هالی ترانه بینظیر میتونم عاشقت بشم رو خوند. چشمان خاکستری طوفانی جریکو به محض دیدن من مثل نور ماه درخشید. وقتیکه اون اومدنمو تماشا می‌کرد شادی خالصانه‌ای ازش ساطع می‌شد. وقتیکه بهش نزدیکتر شدم بنظر می‌رسید که مهمون‌ها محو شدن تا جائیکه تنها کسایی که باقی موندن ما بودیم. پدر و مادرم روی گونه‌هامو بوسیدن و جریکو دستامو گرفت و اونا رو بالا برد و بوسید. وقتی لباشو روی دستام کشید گفت: - می‌تونم بازم باهات ازدواج کنم. هر روز از بقیه عمرمون. یه بار. دوبار. هزاران بار. اهمیتی نمی‌دم. تاوقتیکه آخرین نفس‌هامو میکشم تو مال منی. به شدت جلوی خودمو گرفتم تا اشکهای شادی توی چشمام پایین نیاد. حتی نمی‌دونستم دوست داشتن یه نفر اونم انقدر زیاد ممکنه. بهش گفتم: - تا آخرین ضربان قلبم. اون روی یه زانو فرود اومد دستاشو دور شکمم آورد و به بالا نگاه کرد و مثل وقتی که میشینه با شکمم صحبت می‌کنه زمزمه کرد: _تمام دنیام توی دستمه. این ثروت واقعیه. پایان #پارت_دویست_و_ده 💛 #قلب_شیطان #سارا_گلمبرت
Показати все...
5👍 2❤‍🔥 1🥰 1
به سمتش قدم برداشتم و دستاشو سفت گرفتم. - مرسی. همونطور که اون منو به سمت درهای شیشه‌ای که به استخر و پاسیو راه داشت میکشوند، اشک‌هامونو پس زدیم و به مهمون‌های عروسی که منتظرن رسیدیم. هالی به سامر گل‌هاشو داد‌ و اون‌ها از در بیرون رفتن. بجای مراسم جشن همیشگی عروسی، سامر کنار صخره‌ها وایمیسه، روبروی ساقدوش داماد و هالی بعد از تموم شدن ترانه‌ش به اون ملحق می‌شه.  - دو دقیقه بهت وقت می‌دم و بعدش شروع می‌کنیم. هالی با لبخند این حرفو زد و خوشحالم که اونو دوست صدا می‌زنم. کریتون کاراس و ریسکوف، که جریکو و پدرم رو برای شرایط معامله بخشیدن، امروز بخاطر جریکو اومدن. ریسکوف اصرار کرد که کاراس پول شرطی که شش ماه پیش سر جریکو بسته بودن پس بده چون هردو درمورد اینکه تا شش ماه دیگه اون ازدواج می‌کنه حق باهاشون بود. پدرم من و آلانا رو دم در دید. - باعث افتخارمه که امتیاز بردن دخترمون به محراب تقسیم می‌شه. از زمانیکه پدرم برخلاف حرف دکترش به ایبیزا اومد و نزدیک من و سامر موند اونا باهم دوست تر شدن. هردوشون بازوشونو به سمتم گرفتن. آلانا پرسید: - آماده‌ای عزیز دلم؟ #پارت_دویست_و_نه 💛 #قلب_شیطان #سارا_گلمبرت
Показати все...
🥰 4❤‍🔥 1👍 1
- اون شوهر خواهر سابقمه ‌که قراره دوباره تبدیل به شوهر خواهرم بشه. خودش به اندازه کافی ضایع هست. همین الانم مجبور شدم درمورد کراکن بشنوم و هیچوقت نمی‌تونم فراموشش کنم. این بار نتونستم از قانون خنده ممنوع پیروی کنم. - همتون امروز آماده‌این؟ چون هیچوقت دامادی که انقدر برای دیدن عروسش بی‌صبره ندیدم. صدای لهجه جنوبی هالی از دم در اومد و یکی دیگه از لباس‌های طراحی سامر تنش بود. لباس آبی کمرنگ که به هیکل بی نقص و موهای تیرش میومد. سامر احتمالا روی طراحی لباس خودش و هالی وقت بیشتری گذاشته چون مصمم بود که اون لباس‌ها بیشتر دیده بشن. و براساس تعداد جستجوهای گوگل که بخاطر پست‌هایی که هالی توی شبکه مجازیش میذاشت، بیشتر و بیشتر شد فکر می‌کنم خواهرم بخوبی در راه ایجاد برند جدیدی واسه انتشار کارهاش توی فشنه. تازه هنوز بهش نگفتم که دوست دارم تمام لباس‌های پوکرم رو بعد از زایمان اون طراحی کنه. - به محض اینکه سامر کار لباسمو تموم کنه من آمادم. خواهرم غرغری کرد و هالی کنار رفت تا آلانا قدم به داخل اتاق بذاره. - جریکو منو فرستاد که... قهقه‌های اتاق پرو رو پر کرد و سامر بالاخره وایساد و جعبه حلقه رو از دستم کشید. - باشه باشه. می‌تونی بری. این بار دیگه همه چی اوکیه. آلانا دستشو روی دهنش گذاشت و چشماش برق زد. - آه ایندی. تو زیبا شدی. آب دهنشو قورت داد. - هیچوقت انقدر خوشحال نشدم که دخترم طلاق گرفته تا بتونم ازدواج دوبارشو ببینم. #پارت_دویست_و_هشت 💛 #قلب_شیطان #سارا_گلمبرت
Показати все...
👍 4🥰 2❤‍🔥 1
Фото недоступне
❤‍🔥 1
Repost from N/a
🔞🔞رمان های ممنوعه بدون سانسور🔞🔞     🍓⃟°⃟⇛خدای شرارت بسته شده بودم،رئیس مافیاطوری نگاهم میکردانگار نمیدونست منوبکشه یا وحشیانه منوبکنه https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ترجمه رمان های خارجی لیستی از تمام رمان‌های ترجمه شده.بزرگترین اجتماع طرفداران رمان‌های خارجی و مترجمین. https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پیوند باخدای جنگ خودموتوی دنیای دیگه دیدم که زن ها برده و لخت بودن."یا برای خدای جنگ قربانی میشی یاهرزش!" https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk   ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه گرگها مردونگیشو روی بدنم حس کردم که بالحن مالکانه ای گفت؛امشب میخوام چندتاتوله گرگ توشکمت بکارم https://t.me/+tJ7_qYURhOJhYzk8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛شیطـــــان "قراره توی این خونه با۶پسر زندگی کنی که هر کدومشون برای بودن توی شورتت نقشه کشیدن https://t.me/+_SWccAWOhhMwNmVk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه عقربها پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،هزاران سال بدون احساس به حکومتش ادامه میده تااینکه https://t.me/+gGFM_wkC16pmM2U0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛معامله ازدواج خم شدم تاجورابو بالابکشم ولی دست داغی که ازلباس‌ زیرم واردشدازجا پروندم،دستش بیشتر پیشروی کرد https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0  ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛عشق دیوانه‌وار فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش و حواسموبرد که یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛گرگ بدبزرگ _خیلی شیرینی،بگوددی رومیخوای،بگوبدن منو درونت میخوای جفت کوچولو،بگو که مال منی https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛تاریکترین‌وسوسه پیشگو به میلا گفت،مردی راپیدا میکنه که جذابه،باتتوهایی روی دستها و رازهایی درچشم هاش https://t.me/+SwQ2JolypFDj3C4D ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛هانـتر -باشیر،قهوه میل داری؟دستم ازسینه دختره پایین رفت و به جام مقدسش رسیدخیس و داغ بود،رون‌هاش.. https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0   ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رابطه یک شبه همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلد برای گرفتن بکارتم استخدام کردم https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛فریفته‌تو زوجی رابطه‌های داغی دارن.اما مدیر،گذشته‌ سیاهش روی رابطشون تاثیر میگذاره وباعث میشه https://t.me/+SGO2mOjV4uhjafd4 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛جذابترین خون آشام صدایی‌ازسینه‌اش بیرون زدوزانوهایم لرزید دهانش راباز کردومیدانم که تکه‌تکه‌ام میکند،از هم میدرد و میبلعد https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ژکــان -سینه های من توی این سوتین جا نمیشه! -تف به من که سایزسینه‌ زنمم نمیدونم!بیاجلو ببینم. https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛طنین تنهایی -شوهر حرومزادتم زنمو وقتی داشت بهش تجاوز میکرد،گرفته بود زیر مشت و لگد؟-بخدا من گناهی ندارم. https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ملکه مافیا -چقدر زودواسه شوهر اجباریت وادادی.لب میگزم واون به نوک سینه‌های سیخ شدم اشاره کرد https://t.me/+eoFqQlonRPU3YTFk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رئیس مافیا درد توی تنم پیچید:کاری می‌کنم که ناله‌ات کل خونه رو پر کنه و کسی جرئت نکنه دیگه سمت زن من بیاد! https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه طمع +اگه راضیت می‌کنه به خاطرت دنیارو ویرون می‌کنم. - جوری منو بکن که انگار حرفات جدیه. https://t.me/KingOfWrath ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛شیطان انتقامجو «سینه‌هات رو برام بیرون بنداز پرنده خوشگل. می‌خوام با آبم تزیینشون کنم.» https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پایان مرده +میخوای نقاشیتو بکشم؟-چه نقاشی؟؟+نقاشی نیمه برهنه‌روی‌تخت، بقیه‌شو بسپار به من.. https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛درهم‌شکسته مردجذابی،که کسی ردش نکرده،دختری‌ سرکش ردش میکنه،هرکاری میکنه تابدستش بیاره ولی https://t.me/+Tn7Kf74xQ55AxxtW ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛سالواتوره همه چیز از تلاقی چشم های ما در کافه سرنوشت آغاز شد.جدیدترین رمان لیانا دیاکو https://t.me/+wqrY3siDu7g3NTlk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رومئوتاریک من قراربود یه بوسه بیخطر بایه غریبه قبل از نامزدیم باشخص دیگه‌ای باشه.اما تبدیل به یه رسوایی شد. https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk  ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛طعم خون -دوست ندارم+ تو از هیچی خوشت نمیاد-من دوست دارم ب.ک.نمت وخونتو بنوشم https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛مافیای روس حاضرم تا لحظه‌ مرگ ازاین دختر محافظت کنم._باهمه اینقدر قشنگ معاشقه میکنی؟_نه فقط باتو https://t.me/+HIz2C2ggQxQzZmM8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پیوند با اژدها "اون یه زنه..خودم پیداش کردم،مال منه" مرد دیگری غرید:"هرکی برنده بشه دختره مال اونه" https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk
Показати все...
👍 2
Repost from N/a
🔞🔞رمان های ممنوعه بدون سانسور🔞🔞     🍓⃟°⃟⇛خدای شرارت بسته شده بودم،رئیس مافیاطوری نگاهم میکردانگار نمیدونست منوبکشه یا وحشیانه منوبکنه https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ترجمه رمان های خارجی لیستی از تمام رمان‌های ترجمه شده.بزرگترین اجتماع طرفداران رمان‌های خارجی و مترجمین. https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پیوند باخدای جنگ خودموتوی دنیای دیگه دیدم که زن ها برده و لخت بودن."یا برای خدای جنگ قربانی میشی یاهرزش!" https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk   ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه گرگها مردونگیشو روی بدنم حس کردم که بالحن مالکانه ای گفت؛امشب میخوام چندتاتوله گرگ توشکمت بکارم https://t.me/+tJ7_qYURhOJhYzk8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛شیطـــــان "قراره توی این خونه با۶پسر زندگی کنی که هر کدومشون برای بودن توی شورتت نقشه کشیدن https://t.me/+_SWccAWOhhMwNmVk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه عقربها پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،هزاران سال بدون احساس به حکومتش ادامه میده تااینکه https://t.me/+gGFM_wkC16pmM2U0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛معامله ازدواج خم شدم تاجورابو بالابکشم ولی دست داغی که ازلباس‌ زیرم واردشدازجا پروندم،دستش بیشتر پیشروی کرد https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0  ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛عشق دیوانه‌وار فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش و حواسموبرد که یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛گرگ بدبزرگ _خیلی شیرینی،بگوددی رومیخوای،بگوبدن منو درونت میخوای جفت کوچولو،بگو که مال منی https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛تاریکترین‌وسوسه پیشگو به میلا گفت،مردی راپیدا میکنه که جذابه،باتتوهایی روی دستها و رازهایی درچشم هاش https://t.me/+SwQ2JolypFDj3C4D ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛هانـتر -باشیر،قهوه میل داری؟دستم ازسینه دختره پایین رفت و به جام مقدسش رسیدخیس و داغ بود،رون‌هاش.. https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0   ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رابطه یک شبه همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلد برای گرفتن بکارتم استخدام کردم https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛فریفته‌تو زوجی رابطه‌های داغی دارن.اما مدیر،گذشته‌ سیاهش روی رابطشون تاثیر میگذاره وباعث میشه https://t.me/+SGO2mOjV4uhjafd4 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛جذابترین خون آشام صدایی‌ازسینه‌اش بیرون زدوزانوهایم لرزید دهانش راباز کردومیدانم که تکه‌تکه‌ام میکند،از هم میدرد و میبلعد https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ژکــان -سینه های من توی این سوتین جا نمیشه! -تف به من که سایزسینه‌ زنمم نمیدونم!بیاجلو ببینم. https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛طنین تنهایی -شوهر حرومزادتم زنمو وقتی داشت بهش تجاوز میکرد،گرفته بود زیر مشت و لگد؟-بخدا من گناهی ندارم. https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ملکه مافیا -چقدر زودواسه شوهر اجباریت وادادی.لب میگزم واون به نوک سینه‌های سیخ شدم اشاره کرد https://t.me/+eoFqQlonRPU3YTFk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رئیس مافیا درد توی تنم پیچید:کاری می‌کنم که ناله‌ات کل خونه رو پر کنه و کسی جرئت نکنه دیگه سمت زن من بیاد! https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه طمع +اگه راضیت می‌کنه به خاطرت دنیارو ویرون می‌کنم. - جوری منو بکن که انگار حرفات جدیه. https://t.me/KingOfWrath ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛شیطان انتقامجو «سینه‌هات رو برام بیرون بنداز پرنده خوشگل. می‌خوام با آبم تزیینشون کنم.» https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پایان مرده +میخوای نقاشیتو بکشم؟-چه نقاشی؟؟+نقاشی نیمه برهنه‌روی‌تخت، بقیه‌شو بسپار به من.. https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛درهم‌شکسته مردجذابی،که کسی ردش نکرده،دختری‌ سرکش ردش میکنه،هرکاری میکنه تابدستش بیاره ولی https://t.me/+Tn7Kf74xQ55AxxtW ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛سالواتوره همه چیز از تلاقی چشم های ما در کافه سرنوشت آغاز شد.جدیدترین رمان لیانا دیاکو https://t.me/+wqrY3siDu7g3NTlk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رومئوتاریک من قراربود یه بوسه بیخطر بایه غریبه قبل از نامزدیم باشخص دیگه‌ای باشه.اما تبدیل به یه رسوایی شد. https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk  ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛طعم خون -دوست ندارم+ تو از هیچی خوشت نمیاد-من دوست دارم ب.ک.نمت وخونتو بنوشم https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛مافیای روس حاضرم تا لحظه‌ مرگ ازاین دختر محافظت کنم._باهمه اینقدر قشنگ معاشقه میکنی؟_نه فقط باتو https://t.me/+HIz2C2ggQxQzZmM8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پیوند با اژدها "اون یه زنه..خودم پیداش کردم،مال منه" مرد دیگری غرید:"هرکی برنده بشه دختره مال اونه" https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk
Показати все...
Repost from N/a
#سرکش #پارت_330 در نهایت، از در رو برگرداند. برای رفتن پیش او درد می‌کشید. ورث را ایستاده در انتهای اتاق یافت، درست داخل درگاه در بسته ایستاده بود. مایکل خجالت‌زده و عصبانی شده بود. «دیگه قرار نیست در بزنی؟» ورث یک ابروی زنجبیلی‌اش را بالا انداخت. «فکر نمی‌کردم لازم باشه، چون به ندرت در این ساعت خونه هستی.» «امشب خونه هستم.» «یه احمق هم هستی.» خانه‌دار هیچ وقت اهل خوردن حرفش نبود. «باید به خاطر وقاحت اخراجت کنم.» «اما این کار رو نمی‌کنی. چون حق با منه. چه بلایی سرت اومده؟ واضحه که به بانو اهمیت می‌دی و اون هم به وضوح بهت اهمیت می‌ده.» «هیچ چیز واضحی در اون مورد وجود نداره.» خانه‌دار گفت: «درست می‌گی.» یک دسته حوله کنار لگن روشویی قرار داد. «کاملاً مبهمه، به این دلیل که جفتتون وقت زیادی رو پشت اون در صرف می‌کنین و به اون یکی گوش می‌دین.» ابروهای مایکل درهم رفت. «اون...» ورث شانه‌ای بالا انداخت. «فکر می‌کنم هیچ‌وقت متوجه نمی‌شی.» مکث کرد. «لعنتی، بورن. تو بیشتر زندگی بزرگسالیت رو صرف محافظت از دیگران کردی. کی از تو در مقابل خودت محافظت می‌کنه؟» مایکل از خانه‌دار رو گرداند. «دست از سرم بردار.» آن شب، او با دقت گوش کرده بود و منتظر بود تا پنلوپه از حمامش بیرون و به سمت در بیاید. قسم خورد اگر حتی نشانه‌ای بر او هویدا شود که در طرف مقابل در ایستاده و منتظر است، آن در را باز کند و او را بیرون بکشد. اما در عوض، نور زیر در را تماشا کرد، که خاموش شد.
Показати все...
😁 19👍 14 9❤‍🔥 1🥰 1
Repost from N/a
#سرکش #پارت_328 پنلوپه شانه‌هایش را جمع کرد و نفس عمیقی کشید و به خودش قول داد که او و این حقیقت که دوستش داشت را از ذهنش بیرون کند. در نهایت موافقت کرد: «نه، پنلوپه دیگه بیچاره نیست.» چیزی در مایکل تکان خورد، و برای اولین بار از زمان ازدواجشان، احساسی که در نگاهش بود را زیر سوال نبرد. تسلیم شده بود. «همینه که هست، درسته؟» پنلوپه یک بار سر تکان داد. هر اینچ از او برای گفتن کلمات مقاومت می‌کرد و می‌خواست در برابر ناعادلانه بودن آنها فریاد بزند. «همینه که هست. اگه اصرار به گرفتن انتقام داشته باشی، این کار رو بدون من در کنارت انجام می‌دی.» پنلوپه می‌دانست که اتمام حجتش هرگز کارساز نیست. اما وقتی گفت: «پس که اینطور.» دردش کمتر نشد. فصل هفده ام... عزیز امشب در تئاتر بودم و اسم شما را شنیدم. تعدادی انگشت شمار از خانم‌ها درباره قمارخانه جدید و صاحبان بدنام آن صحبت می‌کردند. و وقتی شنیدم که از شما نام می‌برند، نمی‌توانستم گوش نکنم. خیلی عجیب است که بشنوم از شما با عنوان بورن یاد می‌شود، نامی که هنوز من را به یاد پدرتان می‌اندازد. اما فکر کنم ده سال است که این نام، نام شماست. یک دهه. ده سال از زمانی که دیدمت یا با تو صحبت کردم، می‌گذرد. ده سال از وقتی که همه‌چیز تغییر کرد، می‌گذرد. ده سال و من هنوز دلتنگت هستم. بدون امضا عمارت دالبی، می 1826 نامه ارسال نشد. مایکل یک هفته بعد، در جواب به احضاریه پدر زنش که آن روز صبح به خانه جهنمی رسیده بود، از پله‌های عمارت دالبی بالا رفت. درحالی‌که در اتاق کار پدر زنش ایستاده بود و سعی داشت جلوی خودش را بگیرد تا مثل موشک به خانه نرود. همسرش را نگیرد و یک بار برای همیشه ثابت نکند که با هم ازدواج کرده‌اند و پنلوپه مال اوست.
Показати все...
24👍 16❤‍🔥 1
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.