گزینهٔ شعر معاصر
گلچینی از شعر معاصر نیمایی، سپید، حجم، طرح، شعر گفتار، جریان سادهنویسی،هایکو، فراسپید
Більше368
Підписники
Немає даних24 години
+17 днів
+130 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
باران
این پارهخطهای موازیِ خیس
بهزودی
اندوهِ چسبیده به پنجره را خواهد شست
چون خاطرۀ شیرین تابستان
از سایۀ دیوار
مرا
غنیمت بشمار
#جواد_گنجعلی
آزرده بود
زندگی او را آزرده بود؟
یا پنجرۀ زمختِ زلالِ شب؟
پرنده سنگری نداشت
پناهی نداشت
و ایستادنهای زیاد
هیچ چیز نساخته بود
او از خواب به زندگی برگشته بود
و با بار سنگین تاریخ
بر تلی از خیال
خطی مرتعش میکشید
درست جایی ایستاده بود که احساس و نیستی گره خورده بود
جایی که لکنت بلیغترین کلامهاست
همه از او دور بودند
تنهایی او از زیر پوست هم آغاز نمیشد
تنهایی او با خون در رگهایش جاری بود
او پربر تن نگرفته بود
که از پنجرهای به پنجرهای هجرت کند
پرنده بود،
تا اگر نخواهد برگردد،
نتواند.
#حجت_بوداقی
ای ابراهیم
من نیز
از کوهستان موریه برمیگردم
بیاسماعیل
با سوختههای قلب
با بافتههای دل
ای شهسوار ایمان
با من بگو
چگونه از موریه برگشتی
با اسماعیل
با دشنه آخته
بیخون ریخته
چگونه برگشتی
با شوری که تکانههایش عرش بود
در ژرفنای آینهام
تصویری است
که دیگر من است
پرندهای است که
از کوهستان موریه بازمیگردد
بیخنجر و خاطره
پرندهای است
که میداند اندوه بزرگ با چینهدان او چه کرده است.
پرندهای است که
ناگهان از خانهاش رفته است
و مدام به کوچهای فکر میکند
که از کنارهاش
مرگ مثل آبهای آزاد
همینطور تا ابد دیده میشود
#حجت_بوداقی
مثل نومیدی یک مرد
در زمستانهای عصر سنگ
یا وحشت بیدریغ زنی
از چرخش مدام چوب بر چوب
به وقت کشف آتش
ما با عاطفههای قرن مفرغ به هم رسیده بودیم
ما از تصویرهای مضحک مرگ
بر دیوارهٔ کتیبهای باستانی
به اشارتهای ربانی پناه برده بودیم
تو به آیههای مریم
و سفرهای گسترده بر سایهٔ نخل
من به روایتی تازه از قصهٔ یوسف
و پیراهنی که هیچ چشمی را شفا نداد
تو مادر مقدس ارض موعود شدی
من پسر گناهکار نوح
از طور بالا رفتم و غرق شدم
از جُلجُتا بالا رفتم و غرق شدم
و تو نشستی
و صنعتگران از سنگ اندامت پیکرهای ساختند
و کشاورزان به وقت ورزا نام تو را بر زبان نهادند
و مردان رزم
تمثال تو را بر سینه صلیب کشیدند
من...
در قعر چاهی به راه کنعان
با پیرهنی آغشته به گریهٔ گرگ
برای همیشه در انتظار عزیز مصر ماندم
#فرزاد_کریمی
با عاطفههای قرن مفرغ، تهران: نشر ثالث، ۱۳۹۸، ص۴۴.
گلوله نمیدانست
فرصتی فراهم آورده است
برای گلی دوردست
شکفته بر سوراخ کلاهخود
#حمیدرضا_شکارسری
عاشقانههایی برای دشمن، تهران: فصل پنجم، ۱۳۹۲، ص۶۱.
مثل چتری که در زمستانی پربرف جا مانده،
بیرون زدهام
و حسرت نه آفتابی میآورد؛ نه چراغی میگیراند
بیرونزدهام
و آفتاب شهری که خوب میشناسمش
فقط بر خانهها
بر پردههای خانهها میتابد
دستی نیست که جراحیام کند،
و بیرونزدهگیام را از زمین بردارد
هالهام کار دستم داده
آنقدر بزرگ شده
که مرا از سرزمینی که داشتم بیرون انداخته
سرزمینی که
میداند پشت سرم، روبرویم، دوردستهاست خیلیدوردستهاست
بیرونزدهام
و دیگر نمیتوانم با بالی سفر کنم که ادامهٔ قلب است
بیرونزدهام
و با دستی قنوت گرفتهام که امید برداشته شدن دارد
#حجت_بوداقی
ليتني حجر..
لا أَحنُّ إلي أيِّ شيءٍ..
____
کاش سنگ بودم..
دلم برای هیچ چیز تنگ نمیشد..
#محمود_درویش
گیر کردهام
شببه سطری بلند
در گلوی زنی
که شاعر نیست
#سیدمحمد_مرکبیان
هر سو میروم چالهای سیاه است
و فرشی از نور
که میان تاریکیها نفس میکشد
شهر بر تن یوزپلنگی افتاده
#سیدمحمد_مرکبیان
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.