cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

مجله ادبی هنری اجتماعی توتم

سال تأسیس:آذر ماه۱۳۹۹ صاخب امتیاز و سردبیر: @r_molakhah دبیر اجرا و روابط عمومی: @solmaaz_nasrabadi @mehdi63fo دبیرشعر: @simin_babaei آدرس سایت: totem-mag.com ایمیل دییرخانه: [email protected]:

Більше
Рекламні дописи
495
Підписники
+124 години
Немає даних7 днів
+430 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Фото недоступнеДивитись в Telegram
#اطلاعیه #خبر مجموعه‌ی‌ توتم و فصلنامه‌ی ماه‌گرفتگی به منظور پرورش، ارتقای تعاملات‌ادبی و بازپروری استعدادِ شاعران نوپا کارگاه مجازی شعر تشکیل داده است. علاقمندان به شعرنویسی، همایش شعر، مباحثه، تحلیل و انتشار اشعار منتخب در این دو مجموعه‌ی فرهنگی_ادبی مستقل می‌توانند در صورت تمایل از طریق آی‌دی تلگرام مدیر کارگاه جناب مهدی فولادوند در ارتباط باشند. https://t.me/mehdi63fo لینک اطلاعیه را از طریق لینک پیوست در سایت خانه‌‌جهانی‌ ماه‌گرفتگان مطالعه کنید. #تعامل_رسانه‌ای #توتم #ماه_گرفتگی
Показати все...
لینک اطلاعیه در سایت خانه‌‌جهانی ماه‌گرفتگان
لینک اطلاعیه مدیر کارگاه مجازی شعر
لینک اطلاعیه در اینستاگرام سایت ماه‌گرفتگان
#اطلاعیه مجموعه ی توتم و فصل نامه‌ی ماه گرفتگی به منظور پرورش و ارتقای تعاملات ادبی و بازپروری استعداد شاعران نوپا کارگاه مجازی شعر تشکیل داده است علاقه مندان به شعرنویسی و همایش شعر و مباحثه و تحلیل و ثبت اشعار برگزیده در این دو مجموعه‌ی فرهنگی مستقل لطفا با مدیر کارگاه جناب مهدی فولادوند هماهنگ فرمایند از بخش تعاملات رسانی #توتم #ماه_گرفتگی @totemmag
Показати все...
sticker.webp0.14 KB
💬مفهومِ «ملت» اولین بار کی بارِ معناییِ تازه و جدید پیدا می‌کند؟ «در معاصرانِ ما، ملک‌الشعرایِ بهار در جلدِ سومِ سبک‌شناسی، در توضیحِ چگونگیِ پیداییِ کلمات و ترکیباتِ تازه و استعمالِ پاره‌ای کلماتِ مستعمل به معانیِ جدید، اشاره‌ای دارد به رساله‌یِ «رفیق و وزیرِ» میرزا مَلکَم خان که در آن کلمه‌یِ «ملت» به معنایِ جدید به کار برده شده است. عبارتِ مَلکَم از این قرار است: "شصت سال است که اولیایِ دولتِ ایران در صددِ اخذِ تنظیماتِ فرنگ می‌باشند... و به جهتِ ترغیبِ ملت از هیچ قسم گذشت و هیچ نوع مشقت گریزان نبوده‌اند..."، بهار در حاشیه‌یِ سبک‌شناسی در معنیِ کلمه‌یِ ملت و کاربردِ آن در نوشته‌یِ ملکم چنین می‌نویسد، "نخستین مرتبه است که ملت به معنیِ مجموعِ رعایا استعمال شده است و قبل از این "ملت" نامِ شریعت یا پیروانِ شریعت بوده است.» 📚مشروطه‌یِ ایرانی، ماشالله آجودانی، نشرِ اختران، ١۴٠٢، ص ١٧٣
Показати все...
sticker.webp0.35 KB
7 | ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ | اشعار | اشتراک گذاری | دیدگاه‌ها 0 ماهنامه ادبی هنری اجتماعی مستقل توتم داستان کوتاه "شب قدر" داستان «شب قدر» از شیرین صفرزاده و تحلیلی از شیما سلطانی‌زاده شب جمعه بود و از بلندگوی نمازخانۀ پارک دعای کمیل پخش می‌شد. برای من اما شب قدر بود. با آب بطری پلاستیکی کنار جوی خیابان وضو گرفتم و مهر کوچکم را روی سنگفرش زرد و قرمز پیاده‌رو گذاشتم. می‌خواستم نیت کنم که چیزی یادم آمد. در کاپوت پرایدم را بالا زدم و بست‌های باطری را شل کردم. کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کنه. صدای بوسه‌های پی‌درپی به گوشم رسید. استغفراللهی گفتم و نیت کردم! حواسم همه‌جا بود به‌جز نماز. سرشب هوا خوب و آرام بود؛ اما حالا باد تمام گردوخاک خیابان را در چشم و دهانم فرومی‌کرد. به رکوع که رفتم صدای ناله‌ها را شنیدم؛ مکث کردم. سرم را به‌شدت تکان دادم و گفتم: سبحان ربی‌العظیم و بحمده، رب اعوذ بک من هم‌ذات الشیاطین. نمازم تمام شد و تسبیح گِلی کربلا را به دست گرفتم و صد بار «الهی العفو» خواندم. سرم را رو به آسمان شب گرفتم و نالیدم: _می‌دونم ازم ناراحتی؛ اما مجبورم. ناخودآگاه نگاهم برگشت روی عقب ماشین که بالا و پایین می‌رفت. دو گربه میان شمشادها به هم می‌پیچیدند و ناله می‌کردند به ماه خیره شدم که دقیقاً نصفش روشن و نیمۀ تاریکش پیدا نبود. قامت بستم و با چشم بسته نماز عشا را خواندم. در عقب پراید باز شد و مرد سیبیلو سرش را بیرون آورد: -قبول باشه حاجی! ما رو تا میدون اعدام می‌بری؟ پشت فرمان که نشستم جوانک لاغر داشت سیگار دود می‌کرد و اشک می‌ریخت. مرد سیبیلو از شیشه بیرون را نگاه کرد و گفت: -چه ظلماتیه! چِش، چِش‌و نمی‌بینه. زیرلب غریدم: -ما تاریکیم. گوشی‌ام زنگ خورد: -الو یاسین! آیدا حالش خیلی بده، کی آمپول رو می‌آری؟ -تا یه ساعت دیگه! پایم را توی موتور کردم و چند دقیقۀ بعد دور میدان توقف کردم. مرد سیبیلو پنج چک‌پول صدتومانی کف دستم گذاشت. وقتی پیاده می‌شد، گفت: -هفته‌ای یه بار لازمت داریم، پایه‌ای؟ سرم را بالا بردم: -باید بفروشمش، پول لازمم. مرد سیبیلو دستش را دور شانه‌های باریک جوانک انداخت: -بریم قناری؟ باید این پول کثیف را زودتر خرج می‌کردم، به امین زنگ زدم: -دو تا فلودرا (آمپول سرطان خون) می‌خوام. -پولت آماده‌ است؟ یه تومن می‌شه. یک ساعت بعد دیر رسیدم. جلوی بیمارستان مثل بچه‌های یتیم نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. ابرها ماه را پنهان کرده بودند و آسمان از ته دل می‌گریست. از تکان شانه‌هایم آمپول‌ها در جیبم به هم می‌خوردند و صدایی شبیه شکستن شیشه می‌دادند؛ مثل شکستن دل پدری! تحلیل داستان: داستان با عنوان شب قدر دو ایده به ذهن مخاطب می‌رساند؛ یکی اینکه داستان باید دربارۀ مسايل اعتقادی باشد و دیگری داشتن یا برآورده شدن آرزو و تمنایی است که در ورای این عنوان به تصویر کشیده شده است. و جالبی این اثر در این است که به‌رغم فضاسازی از دعا و خواندن نماز که در اصل به قصد دعای کمیل است؛ اما به دل راوی نیت شب قدر افتاده؛ موجب تعلیقی شده است که نیت مؤلف از جابه‌جایی شب کمیل و..... #هر_هفته_با_توتم هر هفته مطالب‌تان را در توتم همرسانی کنید ادامه‌ی مطلب را در سایت بخوانید https://totem-mag.com/dp-34-1585-1 @totemmag .
Показати все...

‍ 7 | ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ | اشعار | اشتراک گذاری | دیدگاه‌ها 0 ماهنامه ادبی هنری اجتماعی مستقل توتم سارگل سر روی شانۀ داس یا رگ¬های بریدۀ تابوت؟ مرگ بر شعارهای بی‌رگ که با دهان بیدار چشم بسته‌‌اند این من که دارد می‌سوزد به کبریت خاموش تکیه کرده بود طوفان چند هزار پا قیام کرده است که این چشم دارد از تنور فوران می‌کند و تو می‌خواستی دهان را ببرم دست را ببرم روی پای کسی بیندازم که از رگ‌های تابوت بی‌خبر است لابد جایی میان اساطیر بریده شده دستی      که فقط            به‌سمت خودش می‌رود ***   اشکی که به قهقهه متهم است به باتلاق نمی‌ریزد  مگر بغضی که وسط اتوبان به خودکشی فکر می‌کند روی پل عابر پیاده منفجر می‌شود؟ هرکه از راه رسید سنگی روی گریه‌هامان  انداخت: و لابد بعد از خنده منفجر شده است سایه‌ها لو نمی‌روند به شیطان هفت‌سنگ هم بزنی بازی‌اش را بلد است اما دیگر کاری از ترانه گل سنگم برنمی‌آید وقتی پشت پای سنگ‌ها آب بریزی دیوانه می‌شوند برمی‌گردند سنگ‌های بیشتری روی برکۀ بغض  می‌اندازند به اشکی که به قهقهه افتاده است #سارا_شجاعی (سارگل) #به_وقت_شعر #هر_هفته_با_توتم هر هفته اشعارتان را در توتم همرسانی کنید لینک شعر در سایت https://totem-mag.com/dp-34-1586-1 @totemmag .
Показати все...

7 | ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ | اشعار | اشتراک گذاری | دیدگاه‌ها 0 ماهنامه ادبی هنری اجتماعی مستقل توتم زینب فرجی رفت ستاره‌ها را جابه‌جا کند رفت از آسمان دل بکند و من که چراغ خاموشی در خانه بودم فکر می‌کردم پنجره را برای من آفریدند رفت به غرابت تلی از خاک و دریچه رفت با صدای گربه‌ای که از آتش برخاسته بود تا فردا بیاورد مرا آویزانِ هیچ درختی نکن وقتی پرنده سوار آسانسور نشود ممکن است از هبوط به هبوط گریه کنیم من تکه‌ای از یک تبر جامانده‌ام و وقتی به کمرهایی که خم کردم فکر می‌کنم می‌بینم من لایق هیچ پناهی نیستم حالا این دنیا از آنجایی که تعریف کرده بودی صدایش قطع شده است ای عروج لبخندهای روشن این دنیا آن‌قدرها که می‌گویند زیبایی ندارد زیبایی چشم زیبایی دست زیبایی نگاه رفت پیشه‌اش را نقشی بزند نقش‌ها همه ریختند نقشی خیابان را به بن‌بست کشید نقشی لاشۀ گلی شد روی میز کار اداره دیگر قلب‌هاتان را باکره نگه ندارید شما خاموشان زبان و زمان نیستید دیگر به پاهایتان اجازه ورود به جهنمی را ندهید که خودتان معمارش هستید منگِ می و مستِ گناه نباشید رفت با گوشۀ چادرش خواست اشک دنیا را پاک کند اشک خودش درآمد از روی این دیوار به آن دیوار پریدن از روی این میز به روی آن قاب عکس رسیدن چه غربت نمناکی دارد مرا در رطوبت این اتاق‌های کرایه‌ای اگر دفن کنید موبدی می‌شوم که خدا بعد از انقراض کبوترها مرا برای هدایت شما فرستاده است برگرد برگرد ای اصیل‌ترین نجابت بی‌مفهوم سالِ درد ای تاریخی‌ترین شکوه رفتن‌ها و رفتن‌ها ببوسمت که پادشاهان سقوط می‌کنند. #زینب_فرجی #به_وقت_شعر #هر_هفته_با_توتم هر هفته اشعارتان را در توتم همرسانی کنید لینک شعر در سایت https://totem-mag.com/dp-34-1587-1 @totemmag .
Показати все...

‍ 7 | ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ | اشعار | اشتراک گذاری | دیدگاه‌ها 0 ماهنامه ادبی هنری اجتماعی مستقل توتم سارگل سر روی شانۀ داس یا رگ¬های بریدۀ تابوت؟ مرگ بر شعارهای بی‌رگ که با دهان بیدار چشم بسته‌‌اند این من که دارد می‌سوزد به کبریت خاموش تکیه کرده بود طوفان چند هزار پا قیام کرده است که این چشم دارد از تنور فوران می‌کند و تو می‌خواستی دهان را ببرم دست را ببرم روی پای کسی بیندازم که از رگ‌های تابوت بی‌خبر است لابد جایی میان اساطیر بریده شده دستی      که فقط            به‌سمت خودش می‌رود ***   اشکی که به قهقهه متهم است به باتلاق نمی‌ریزد  مگر بغضی که وسط اتوبان به خودکشی فکر می‌کند روی پل عابر پیاده منفجر می‌شود؟ هرکه از راه رسید سنگی روی گریه‌هامان  انداخت: و لابد بعد از خنده منفجر شده است سایه‌ها لو نمی‌روند به شیطان هفت‌سنگ هم بزنی بازی‌اش را بلد است اما دیگر کاری از ترانه گل سنگم برنمی‌آید وقتی پشت پای سنگ‌ها آب بریزی دیوانه می‌شوند برمی‌گردند سنگ‌های بیشتری روی برکۀ بغض  می‌اندازند به اشکی که به قهقهه افتاده است #سارا_شجاعی (سارگل) #به_وقت_شعر #هر_هفته_با_توتم هر هفته اشعارتان را در توتم همرسانی کنید لینک شعر در سایت https://totem-mag.com/dp-34-1586-1 @totemmag .
Показати все...

7 | ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ | اشعار | اشتراک گذاری | دیدگاه‌ها 0 ماهنامه ادبی هنری اجتماعی مستقل توتم داستان کوتاه "شب قدر" داستان «شب قدر» از شیرین صفرزاده و تحلیلی از شیما سلطانی‌زاده شب جمعه بود و از بلندگوی نمازخانۀ پارک دعای کمیل پخش می‌شد. برای من اما شب قدر بود. با آب بطری پلاستیکی کنار جوی خیابان وضو گرفتم و مهر کوچکم را روی سنگفرش زرد و قرمز پیاده‌رو گذاشتم. می‌خواستم نیت کنم که چیزی یادم آمد. در کاپوت پرایدم را بالا زدم و بست‌های باطری را شل کردم. کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کنه. صدای بوسه‌های پی‌درپی به گوشم رسید. استغفراللهی گفتم و نیت کردم! حواسم همه‌جا بود به‌جز نماز. سرشب هوا خوب و آرام بود؛ اما حالا باد تمام گردوخاک خیابان را در چشم و دهانم فرومی‌کرد. به رکوع که رفتم صدای ناله‌ها را شنیدم؛ مکث کردم. سرم را به‌شدت تکان دادم و گفتم: سبحان ربی‌العظیم و بحمده، رب اعوذ بک من هم‌ذات الشیاطین. نمازم تمام شد و تسبیح گِلی کربلا را به دست گرفتم و صد بار «الهی العفو» خواندم. سرم را رو به آسمان شب گرفتم و نالیدم: _می‌دونم ازم ناراحتی؛ اما مجبورم. ناخودآگاه نگاهم برگشت روی عقب ماشین که بالا و پایین می‌رفت. دو گربه میان شمشادها به هم می‌پیچیدند و ناله می‌کردند به ماه خیره شدم که دقیقاً نصفش روشن و نیمۀ تاریکش پیدا نبود. قامت بستم و با چشم بسته نماز عشا را خواندم. در عقب پراید باز شد و مرد سیبیلو سرش را بیرون آورد: -قبول باشه حاجی! ما رو تا میدون اعدام می‌بری؟ پشت فرمان که نشستم جوانک لاغر داشت سیگار دود می‌کرد و اشک می‌ریخت. مرد سیبیلو از شیشه بیرون را نگاه کرد و گفت: -چه ظلماتیه! چِش، چِش‌و نمی‌بینه. زیرلب غریدم: -ما تاریکیم. گوشی‌ام زنگ خورد: -الو یاسین! آیدا حالش خیلی بده، کی آمپول رو می‌آری؟ -تا یه ساعت دیگه! پایم را توی موتور کردم و چند دقیقۀ بعد دور میدان توقف کردم. مرد سیبیلو پنج چک‌پول صدتومانی کف دستم گذاشت. وقتی پیاده می‌شد، گفت: -هفته‌ای یه بار لازمت داریم، پایه‌ای؟ سرم را بالا بردم: -باید بفروشمش، پول لازمم. مرد سیبیلو دستش را دور شانه‌های باریک جوانک انداخت: -بریم قناری؟ باید این پول کثیف را زودتر خرج می‌کردم، به امین زنگ زدم: -دو تا فلودرا (آمپول سرطان خون) می‌خوام. -پولت آماده‌ است؟ یه تومن می‌شه. یک ساعت بعد دیر رسیدم. جلوی بیمارستان مثل بچه‌های یتیم نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. ابرها ماه را پنهان کرده بودند و آسمان از ته دل می‌گریست. از تکان شانه‌هایم آمپول‌ها در جیبم به هم می‌خوردند و صدایی شبیه شکستن شیشه می‌دادند؛ مثل شکستن دل پدری! تحلیل داستان: داستان با عنوان شب قدر دو ایده به ذهن مخاطب می‌رساند؛ یکی اینکه داستان باید دربارۀ مسايل اعتقادی باشد و دیگری داشتن یا برآورده شدن آرزو و تمنایی است که در ورای این عنوان به تصویر کشیده شده است. و جالبی این اثر در این است که به‌رغم فضاسازی از دعا و خواندن نماز که در اصل به قصد دعای کمیل است؛ اما به دل راوی نیت شب قدر افتاده؛ موجب تعلیقی شده است که نیت مؤلف از جابه‌جایی شب کمیل و..... #هر_هفته_با_توتم هر هفته مطالب‌تان را در توتم همرسانی کنید ادامه‌ی مطلب را در سایت بخوانید https://totem-mag.com/dp-34-1585-1 @totemmag .
Показати все...

Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.