cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

ایران پژوهی با شاهنامه فردوسی (محمد نجاری)

دوستان ما در این کانال 1)تاریخ ایران را تا ورود اعراب مرور کردیم👇 t.me/najari7/44 2)اکنون در حال مرور شاهنامه فردوسی هستیم👇 t.me/najari7/1092 3)گاهی مطالبی پیرامون مسایل روز نگاشته ایم که زین پس در کانال زیر مینگاریم👇 t.me/idwmn

Більше
Країна не вказанаМова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
369
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
02:04
Відео недоступнеДивитись в Telegram
تبریک به جوامع جامعه شناسی، روانشناسی و ارتباطات... 📚بازنگری در فلسفه اجتماعی گئورگ زیمل ترجمه: دکتر محمد نجاری صداپیشه : هانیه فرخنده(ریشه) صداپرداز: سجاد صفوی #هانیه_فرخنده #ریشه #معرفی_کتاب #بازنگری_در_فلسفه_اجتماعی_گئورگ_زیمل #ترجمه_محمد_نجاری IG: www.instagram.com/haniye.farkhondeh www.instagram.com/najari7 www.instagram.com/sajjad._.safavi @SedayeReeshe
Показати все...
InShot_20220601_224953520.mp421.52 MB
#تحصیل_در_اتریش #تحصیل_در_خارج_از_کشور #تحصیل_در_اتریش 🎓شرایط اخذ پذیرش در مقطع #کارشناسی_ارشد 1. ارائه مدرك #ليسانس از #دانشگاه_دولتی 2. ارائه نامه عدم ممانعت تحصیل 3. ارائه #مدرك_زبان A2 آلمانی 4. ارائه کلیه مدارک با تاییدات #سفارت_اتریش 🌐تعالی اندیش راه دانش 🎓تحصیل در خارج از کشور 🔹 با مجوز رسمی از #وزارت_علوم 📚 کلیه رشته های تحصیلی #ارزان و #رایگان www.taalidanesh.com ✍ #مشاوره_رایگان👇 02122889521 02122880347 02122844945 🌀لینک اینستاگرام موسسه 👇 https://www.instagram.com/taalidanesh 🌀 لینک فرم مشاوره رایگان 👇 https://taalidanesh.com/مشاوره/
Показати все...
📌نمایش عشق روزهای کرونا کارگردان : محمد رحمانیان برای اطلاع از زمان آغاز فروش روزهای جدید در کانال تلگرام ایران نمایش عضو شوید www.telegram.me/irannamayesh 📌هنردوستان گرامی در نظر داشته باشند: همراه داشتن ماسک و دستکش حین ورود به سالن اجرا الزامی می باشد نویسنده و کارگردان: محمد رحمانیان تهیه کننده: آزیتا موگویی 📌بازیگران به ترتیب حروف الفبا: ‌‎امیرکاوه آهنین‌جان، نوشین اعتماد، سیما تیرانداز ، سعید توکلی، آرمین رحیمیان، راحیل زمانی، غزل شاکری، مبینا طبایی، نیما طیبی، مانیا علیجانی، مهتاب نصیرپور، افشین هاشمی و احترام برومند ترانه سرا: حسن‌ علیشیری پیانیست: سردار سرمست و با صدای محمد صالح علا ، حمیده جعفری تهیه بلیط : https://www.irannamayesh.com/theater/13357
Показати все...
2.89 MB
پيش فروش تئاتر بیداری برای سه روز نخست با بیست درصد تخفیف در سايت تيوال آغاز شد ‎نمايش " بیدار ی"به کارگردانی داوود دانشور از روز یکشنبه در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر به روي صحنه مي رود لینک خرید بلیط: https://www.tiwall.com/p/bidari2 ‌‏‌‌‎نویسنده: ژولیان گارنر مترجم و کارگردان: داود دانشور بازیگران (به ترتیب حروف الفبا) : رضا امامی-گیلدا حمیدی افشین زارعی-فرزانه نشاط خواه
Показати все...
8.63 MB
#پست94 ⚜شاهنامه فردوسی ☀️حکیم ابوالقاسم فردوسی @najari7 🖋منوچهر - بخش بیست و هشت منوچهر را سال شد بر دو شست ز گیتی همی بار رفتن ببست ستاره‌شناسان بر او شدند همی ز آسمان داستانها زدند ندیدند روزش کشیدن دراز ز گیتی همی گشت بایست باز بدادند زان روز تلخ آگهی که شد تیره آن تخت شاهنشهی گه رفتن آمد به دیگر سرای مگر نزد یزدان به آیدت جای نگر تا چه باید کنون ساختن نباید که مرگ آورد تاختن سخن چون ز داننده بشنید شاه به رسم دگرگون بیاراست گاه همه موبدان و ردان را بخواند همه راز دل پیش ایشان براند بفرمود تا نوذر آمدش پیش ورا پندها داد ز اندازه بیش که این تخت شاهی فسونست و باد برو جاودان دل نباید نهاد مرا بر صد و بیست شد سالیان به رنج و به سختی ببستم میان بسی شادی و کام دل راندم به رزم اندرون دشمنان ماندم به فر فریدون ببستم میان به پندش مرا سود شد هر زیان بجستم ز سلم و ز تور سترگ همان کین ایرج نیای بزرگ جهان ویژه کردم ز پتیاره‌ها بس شهر کردم بس باره‌ها چنانم که گویی ندیدم جهان شمار گذشته شد اندر نهان نیرزد همی زندگانیش مرگ درختی که زهر آورد بار و برگ ازان پس که بردم بسی درد و رنج سپردم ترا تخت شاهی و گنج چنان چون فریدون مرا داده بود ترا دادم این تاج شاه آزمود چنان دان که خوردی و بر تو گذشت به خوشتر زمان بازم بایدت گشت نشانی که ماند همی از تو باز برآید برو روزگار دراز نباید که باشد جز از آفرین که پاکی نژاد آورد پاک دین نگر تا نتابی ز دین خدای که دین خدای آورد پاک رای کنون نو شود در جهان داوری چو موسی بیاید به پیغمبری پدید آید آنگه به خاور زمین نگر تا نتابی بر او به کین بدو بگرو آن دین یزدان بود نگه کن ز سر تا چه پیمان بود تو مگذار هرگز ره ایزدی که نیکی ازویست و هم زو بدی ازان پس بیاید ز ترکان سپاه نهند از بر تخت ایران کلاه ترا کارهای درشتست پیش گهی گرگ باید بدن گاه میش گزند تو آید ز پور پشنگ ز توران شود کارها بر تو ننگ بجوی ای پسر چون رسد داوری ز سام و ز زال آنگهی یاوری وزین نو درختی که از پشت زال برآمد کنون برکشد شاخ و یال ازو شهر توران شود بی‌هنر به کین تو آید همان کینه‌ور بگفت و فرود آمد آبش بروی همی زار بگریست نوذر بروی بی‌آنکش بدی هیچ بیماریی نه از دردها هیچ آزاریی دو چشم کیانی به هم بر نهاد بپژمرد و برزد یکی سرد باد شد آن نامور پرهنر شهریار به گیتی سخن ماند زو یادگار ✳️🔅✳️🔅✳️🔅✳️ 🌀 پیوند کانال 👇 @najari7 🌐 تارنما 👇 http://mohammadnajari.com
Показати все...
#پست93 ⚜شاهنامه فردوسی ☀️حکیم ابوالقاسم فردوسی @najari7 🖋منوچهر - بخش بیست و هفت چو آگاهی آمد به سام دلیر که شد پور دستان همانند شیر کس اندر جهان کودک نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید بجنبید مرسام را دل ز جای به دیدار آن کودک آمدش رای سپه را به سالار لشکر سپرد برفت و جهاندیدگان را ببرد چو مهرش سوی پور دستان کشید سپه را سوی زاولستان کشید چو زال آگهی یافت بر بست کوس ز لشکر زمین گشت چون آبنوس خود و گرد مهراب کابل خدای پذیره شدن را نهادند رای بزد مهره در جام و برخاست غو برآمد ز هر دو سپه دار و رو یکی لشکر از کوه تا کوه مرد زمین قیرگون و هوا لاژورد خروشیدن تازی اسپان و پیل همی رفت آواز تا چند میل یکی ژنده پیلی بیاراستند برو تخت زرین بپیراستند نشست از بر تخت زر پور زال ابا بازوی شیر و با کتف و یال به سر برش تاج و کمر بر میان سپر پیش و در دست گرز گران چو از دور سام یل آمد پدید سپه بر دو رویه رده برکشید فرود آمد از باره مهراب و زال بزرگان که بودند بسیار سال یکایک نهادند سر بر زمین ابر سام یل خواندند آفرین چو گل چهرهٔ سام یل بشکفید چو بر پیل بر بچهٔ شیر دید چنان همش بر پیل پیش آورید نگه کرد و با تاج و تختش بدید یکی آفرین کرد سام دلیر که تهما هژبرا بزی شاد دیر ببوسید رستمش تخت ای شگفت نیا را یکی نو ستایش گرفت که ای پهلوان جهان شاد باش ز شاخ توام من تو بنیاد باش یکی بنده‌ام نامور سام را نشایم خور و خواب و آرام را همی پشت زین خواهم و درع و خود همی تیر ناوک فرستم درود به چهر تو ماند همی چهره‌ام چو آن تو باشد مگر زهره‌ام وزان پس فرود آمد از پیل مست سپهدار بگرفت دستش بدست همی بر سر و چشم او داد بوس فروماند پیلان و آوای کوس سوی کاخ ازان پس نهادند روی همه راه شادان و با گفت‌وگوی همه کاخها تخت زرین نهاد نشستند و خوردند و بودند شاد برآمد برین بر یکی ماهیان به رنجی نبستند هرگز میان بخوردند باده به آوای رود همی گفت هر یک به نوبت سرود به یک گوشهٔ تخت دستان نشست دگر گوشه رستمش گرزی به دست به پیش اندرون سام گیهان گشای فرو هشته از تاج پر همای ز رستم همی در شگفتی بماند برو هر زمان نام یزدان بخواند بدان بازوی و یال و آن پشت و شاخ میان چون قلم سینه و بر فراخ دو رانش چو ران هیونان ستبر دل شیر نر دارد و زور ببر بدین خوب رویی و این فر و یال ندارد کس از پهلوانان همال بدین شادمانی کنون می خوریم به می جان اندوه را بشکریم به زال آنگهی گفت تا صد نژاد بپرسی کس این را ندارد بیاد که کودک ز پهلو برون آورند بدین نیکویی چاره چون آورند بسیمرغ بادا هزار آفرین که ایزد ورا ره نمود اندرین که گیتی سپنجست پر آی و رو کهن شد یکی دیگر آرند نو به می دست بردند و مستان شدند ز رستم سوی یاد دستان شدند همی خورد مهراب چندان نبید که چون خویشتن کس به گیتی ندید همی گفت نندیشم از زال زر نه از سام و نز شاه با تاج و فر من و رستم و اسب شبدیز و تیغ نیارد برو سایه گسترد میغ کنم زنده آیین ضحاک را به پی مشک سارا کنم خاک را پر از خنده گشته لب زال و سام ز گفتار مهراب دل شادکام سر ماه نو هرمز مهرماه بران تخت فرخنده بگزید راه بسازید سام و برون شد به در یکی منزلی زال شد با پدر همی رفت بر پیل دستم دژم به پدرود کردن نیا را به هم چنین گفت مر زال را کای پسر نگر تا نباشی جز از دادگر به فرمان شاهان دل آراسته خرد را گزین کرده بر خواسته همه ساله بر بسته دست از بدی همه روز جسته ره ایزدی چنان دان که بر کس نماند جهان یکی بایدت آشکار و نهان برین پند من باش و مگذر ازین بجز بر ره راست مسپر زمین که من در دل ایدون گمانم همی که آمد به تنگی زمانم همی دو فرزند را کرد پدرود و گفت که این پندها را نباید نهفت برآمد ز درگاه زخم درای ز پیلان خروشیدن کرنای سپهبد سوی باختر کرد روی زبان گرم‌گوی و دل آزرم‌جوی برتند با او دو فرزند او پر از آب رخ دل پر از پند او دو منزل برفتند و گشتند باز کشید آن سپهبد براه دراز وزان روی زال سپهبد به راه سوی سیستان باز برد آن سپاه شب و روز با رستم شیرمرد همی کرد شادی و هم باده خورد ✳️🔅✳️🔅✳️🔅✳️ 🌀 پیوند کانال 👇 @najari7 🌐 تارنما 👇 http://mohammadnajari.com
Показати все...
#پست92 ⚜شاهنامه فردوسی ☀️حکیم ابوالقاسم فردوسی @najari7 🖋منوچهر - بخش بیست و شش بیامد یکی موبدی چرب دست مر آن ماه رخ را به می کرد مست بکافید بی‌رنج پهلوی ماه بتابید مر بچه را سر ز راه چنان بی‌گزندش برون آورید که کس در جهان این شگفتی ندید یکی بچه بد چون گوی شیرفش به بالا بلند و به دیدار کش شگفت اندرو مانده بد مرد و زن که نشنید کس بچهٔ پیل تن همان دردگاهش فرو دوختند به داور همه درد بسپوختند شبانروز مادر ز می خفته بود ز می خفته و هش ازو رفته بود چو از خواب بیدار شد سرو بن به سیندخت بگشاد لب بر سخن برو زر و گوهر برافشاندند ابر کردگار آفرین خواندند مر آن بچه را پیش او تاختند بسان سپهری برافراختند بخندید ازان بچه سرو سهی بدید اندرو فر شاهنشهی به رستم بگفتا غم آمد بسر نهادند رستمش نام پسر یکی کودکی دوختند از حریر به بالای آن شیر ناخورده شیر درون وی آگنده موی سمور برخ بر نگاریده ناهید و هور به بازوش بر اژدهای دلیر به چنگ اندرش داده چنگال شیر به زیر کش اندر گرفته سنان به یک دست کوپال و دیگر عنان نشاندندش آنگه بر اسپ سمند به گرد اندرش چاکران نیز چند چو شد کار یکسر همه ساخته چنان چون ببایست پرداخته هیون تکاور برانگیختند به فرمان بران بر درم ریختند پس آن صورت رستم گرزدار ببردند نزدیک سام سوار یکی جشن کردند در گلستان ز زاولستان تا به کابلستان همه دشت پر باده و نای بود به هر کنج صد مجلس آرای بود به زاولستان از کران تا کران نشسته به هر جای رامشگران نبد کهتر از مهتران بر فرود نشسته چنان چون بود تار و پود پس آن پیکر رستم شیرخوار ببردند نزدیک سام سوار ابر سام یل موی بر پای خاست مرا ماند این پرنیان گفت راست اگر نیم ازین پیکر آید تنش سرش ابر ساید زمین دامنش وزان پس فرستاده را پیش خواست درم ریخت تا بر سرش گشت راست به شادی برآمد ز درگاه کوس بیاراست میدان چو چشم خروس می‌آورد و رامشگران را بخواند به خواهندگان بر درم برفشاند بیاراست جشنی که خورشید و ماه نظاره شدند اندران بزمگاه پس آن نامهٔ زال پاسخ نوشت بیاراست چون مرغزار بهشت نخست آفرین کرد بر کردگار بران شادمان گردش روزگار ستودن گرفت آنگهی زال را خداوند شمشیر و کوپال را پس آمد بدان پیکر پرنیان که یال یلان داشت و فر کیان بفرمود کین را چنین ارجمند بدارید کز دم نیابد گزند نیایش همی کردم اندر نهان شب و روز با کردگار جهان که زنده ببیند جهانبین من ز تخم تو گردی به آیین من کنون شد مرا و ترا پشت راست نباید جز از زندگانیش خواست فرستاده آمد چو باد دمان بر زال روشن دل و شادمان چو بشنید زال این سخنهای نغز که روشن روان اندر آید به مغز به شادیش بر شادمانی فزود برافراخت گردن به چرخ کبود همی گشت چندی بروبر جهان برهنه شد آن روزگار نهان به رستم همی داد ده دایه شیر که نیروی مردست و سرمایه شیر چو از شیر آمد سوی خوردنی شد از نان و از گوشت افزودنی بدی پنج مرده مراو را خورش بماندند مردم ازان پرورش چو رستم بپیمود بالای هشت بسان یکی سرو آزاد گشت چنان شد که رخشان ستاره شود جهان بر ستاره نظاره شود تو گفتی که سام یلستی به جای به بالا و دیدار و فرهنگ و رای ✳️🔅✳️🔅✳️🔅✳️ 🌀 پیوند کانال 👇 @najari7 🌐 تارنما 👇 http://mohammadnajari.com
Показати все...
#پست91 ⚜شاهنامه فردوسی ☀️حکیم ابوالقاسم فردوسی @najari7 🖋منوچهر - بخش بیست و پنجم بسی برنیامد برین روزگار که آزاده سرو اندر آمد به بار بهار دل افروز پژمرده شد دلش را غم و رنج بسپرده شد شکم گشت فربه و تن شد گران شد آن ارغوانی رخش زعفران بدو گفت مادر که ای جان مام چه بودت که گشتی چنین زرد فام چنین داد پاسخ که من روز و شب همی برگشایم به فریاد لب همانا زمان آمدستم فراز وزین بار بردن نیابم جواز تو گویی به سنگستم آگنده پوست و گر آهنست آنکه نیز اندروست چنین تا گه زادن آمد فراز به خواب و به آرام بودش نیاز چنان بد که یک روز ازو رفت هوش از ایوان دستان برآمد خروش خروشید سیندخت و بشخود روی بکند آن سیه گیسوی مشک بوی یکایک بدستان رسید آگهی که پژمرده شد برگ سرو سهی به بالین رودابه شد زال زر پر از آب رخسار و خسته جگر همان پر سیمرغش آمد به یاد بخندید و سیندخت را مژده داد یکی مجمر آورد و آتش فروخت وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت هم اندر زمان تیره گون شد هوا پدید آمد آن مرغ فرمان روا چو ابری که بارانش مرجان بود چه مرجان که آرایش جان بود برو کرد زال آفرین دراز ستودش فراوان و بردش نماز چنین گفت با زال کین غم چراست به چشم هژبر اندرون نم چراست کزین سرو سیمین بر ماه‌روی یکی نره شیر آید و نامجوی که خاک پی او ببوسد هژبر نیارد گذشتن به سر برش ابر از آواز او چرم جنگی پلنگ شود چاک چاک و بخاید دو چنگ هران گرد کاواز کوپال اوی ببیند بر و بازوی و یال اوی ز آواز او اندر آید ز پای دل مرد جنگی برآید ز جای به جای خرد سام سنگی بود به خشم اندرون شیر جنگی بود به بالای سرو و به نیروی پیل به آورد خشت افگند بر دو میل نیاید به گیتی ز راه زهش به فرمان دادار نیکی دهش بیاور یکی خنجر آبگون یکی مرد بینادل پرفسون نخستین به می ماه را مست کن ز دل بیم و اندیشه را پست کن بکافد تهیگاه سرو سهی نباشد مر او را ز درد آگهی وزو بچهٔ شیر بیرون کشد همه پهلوی ماه در خون کشد وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک ز دل دور کن ترس و تیمار و باک گیاهی که گویمت با شیر و مشک بکوب و بکن هر سه در سایه خشک بساو و برآلای بر خستگیش ببینی همان روز پیوستگیش بدو مال ازان پس یکی پر من خجسته بود سایهٔ فر من ترا زین سخن شاد باید بدن به پیش جهاندار باید شدن که او دادت این خسروانی درخت که هر روز نو بشکفاندش بخت بدین کار دل هیچ غمگین مدار که شاخ برومندت آمد به بار بگفت و یکی پر ز بازو بکند فگند و به پرواز بر شد بلند بشد زال و آن پر او برگرفت برفت و بکرد آنچه گفت ای شگفت بدان کار نظاره شد یک جهان همه دیده پر خون و خسته روان فرو ریخت از مژه سیندخت خون که کودک ز پهلو کی آید برون ✳️🔅✳️🔅✳️🔅✳️ 🌀 پیوند کانال 👇 @najari7 🌐 تارنما 👇 http://mohammadnajari.com
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.