cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

|• 𝒋𝒂𝒅𝒐𝒈𝒂𝒓 𝒃𝒂𝒏𝒂𝒇𝒔𝒉•|🧙🏻💜

جادوگران پنهان شده اند برای پدیدار شدن در زمان مقدس🐈‍⬛️🐾^-^ ╮ چنل‌تجربیات‌و‌رضایت‌ها🌙🌻↶ ⊱ @tajrobiat_jadogar_banafsh ☁⊰ ╮ چنل‌ناشناس🍟❤️↶ ⊱ @nashenas_jadogar_banafsh ☁⊰ ╮ ارتباط‌باکریکتور🔥🌈↶ ⊱ @Setare_SW☁⊰ ╮ بات‌چنل💕🧘🏼‍♀↶ ⊱ @Banafsh_roBot ☁⊰

Більше
Країна не вказанаМова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
236
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

کانال ها دیگه فعالیت نمیکنن تا کانال جدید بزنیم کانال جدید زدین لینک میدیم بهتون😌💛
Показати все...
دوستان این چنل به فروش میره خریدار پی🩸❤️ https://t.me/Setare_SW
Показати все...
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆 |𖤐🔮💜

𝑯𝒂𝒎𝒊𝒏𝒊 𝒌 𝒉𝒂𝒔|𖤐🔮💜

سلاااام ادمین وعده هستم چنل برسه 1900 آموزش نوشتن هر طلسمی به مدت 1 دقیقه در چنل
Показати все...
✨به محفل جادو خوش آمدید✨ ما در اینجا میاموزیم که جادو نقش در چه چیزی دارد.آیا اصلا جادویی هست؟ این جادو ریشه در چه چیزی دارد؟ جادو روی دیگری از فیزیک است که ما اصطلاحا اون رو متا فیزیک مینامیم. بشر همواره به دنبال کشف خلقت اصلیه آفرینش است و راهی برای خلق جادو. ما انسان ها موجوداتی با دو روی درونی و خارجی هستیم. روی خارجی ما از بدو تولد فعال بوده و هست اما چیزی که اکثریت بشر به دنبال آن هستند روی درونیست. آن روی است که قدرت خلقت اصلی را در انسان به بالا ترین نقطه میرساند و انسان را به رستگاری آخرت راهنمایی میکند. این روی سبب دیدن پنهان و نهان است. و در پایان مهم طریقه ای است که میتواند روی خفته تورا بیدار سازد. پس مهم تو هستی که میخواهی چگونه پایه های رستگاریت را سازمان دهی کنی🙏😌 @FairyHeaven7✨🤍
Показати все...
#پارت10 شینا:فریال فریال فری فرفری بابا پاشو دیگه مدرسمون دیرشد. فریال:چی شده؟ شینا:چی شده و حناق اللعمری ساعت هشته پاشو بخدا این سبزی خانم روز اول مدرسه تیپا میزنه تو ک*نمون پرتمون میکنه بیرون. فریال:سبزی خانم غلط خورد پاشودم دیه توام اون پتو بیصحابو بده من یخ زدم. شیناپتو رو بیشتر از روم کشید و گفت :من که میدونم دوباره میخوابی پس به نفعته بلند بشی. فریال:هوففففففف پاشدم. رفتم سمت دشوری تا صورتمو بشورم. بعداز پوشیدن لباس ها رفتم پایین تا صبحونه بخورم وقتی رسیدم پایین پله ها شینا صدام زد:فری بیا وقت تنگه واست لقمه گرفتم بدو زود باش. فریال:اومدم. با همدیگه به بیرون حرکت کردیم و منتظر سرویس شدیم. پنج دیقه بیشتر طول نکشید تا اتوبوس زرد رنگ سر کوچه پدیدار بشه.با رسیدنش روبه خونمون سوار شدیم.وایساده بودیم که با صدای یه دختر که ایرانی صدامون زد برگشتیم مهتا و نیاز روی چهارتا صندلی اخری نشسته بودن و به ما اشاره میکردن که بریم پیششون بشینیم.به سمتشون حرکت کردیم و کنارشون جاگیر شدیم .سلام کردیم و مشغول صحبت شدیم.با صدای راننده پیاده شدیم و به سمت مدرسه حرکت کردیم.
Показати все...
#پارت9 "فریال" با رفتن من سمت صندوق دخترا هم به سمت در حرکت کردن.زنگ روی میز رو زدم تا یکی بیاد همینطور منتظر بود که یهو یکی انگار مثل زمزمه در گوشم گفت:من اینجام،من اینجام،پیدام کن. زود برگشتم سمت عقب و نگاه کردم هیچ کس رو ندیدم همه سرشون تو کار خودشون بود.وا خدا زد دیوونه شدم حتما.نه ولش کن صدای وجی جون بوده حتما اومده بوده یه عرض ادبی کنه بگه منم هستم بعدش رفته.اره حتما همینه. با صدای صندوق دار به خودم اومدم و پول رو حساب کردم و رفتم سمت بچه ها. فریال:بریم؟ شینا،مهتا و نیاز:اره با هم سمت لوازم تحریری راه افتادیم.شینا که طبق معمول همه چیزو بنفش انتخاب کرد منم سبز مهتا هم سفید وشیری و صورتی (خیلی چیزای نایسی بود)نیاز هم قرمز و سفید(🤤) لوازم هارو حساب کردیم و اومدیم بیرون و هرکس راه خودش را رفت. با مامان اینا جلو تی وی نشسته بودیم میوه میخوردیم.بعداز رفتن مهتا و نیاز اتفاق خاصی نیافتاد.ماهم قضیه امروزو برای مامان و خاله گفتیم اونا هم گفتن چقدر خوب که دوست ایرانی اینجا دارین و گفتن که یه شب اونا رو دعوت کنیم خونه به صرف شام.شینا پاشد و شب بخیر گفت و رفت که بخوابه منم خیلی رله نشسته بودم و تی وی میدیدم و میوه میخوردم. مامان:توله مگه تو فردا مدرسه نداری؟ فریال:چرا مامان:چرا و مرض پاشو برو بکپ.فردا نیام با بیل بکنم زیرت تا پاشی. فریال:😢خداا رفتم باشه مامان:شبتم بخیر. فریال:شبتون بخیر🥺 خاله رها:شب بخیر خاله جون.
Показати все...
#پارت8 توی کافه لند نشسته بودیم.هممون سفارش بستنی داده بودیم و منتظر بودیم که برامون بیارن.توی این فاصله داشتیم به هم معرفی میشدیم.گویا نیاز و مهتا دختر دایی و دختر عمه بودن و یکی دوسالی هست که اومدن لندن. دخترای خوب و خونگرمی بودن واسه همینم زود باهم مچ شدیم.بعد از اوردن بستنیا هر کس سرش تو کاسه خودش بود کسی چیزی نمیگفت.ده دیقه بعد صدای هورت کشیدن فریال بود که سکوت کافه رو تبدیل به یه چیز مزخرف کرده بود.طبق معمول خانم میخواست با نی تمام بستنی های ته ظرف رو بخوره.واسه من که عادی بود اما نیاز و مهتا با چشمایی که دیگه داشت میرفت پس کلشون داشتن نگاش میکردن. فریال:اوفیشششش تموم شد . شینا:خوب دیگه بروبچز پاشین بریم لوازم بگیریم که وقت تنگه.شما دوتا هم درغار حراتونو ببندین تا جمع کنیم و بریم. فریال:تا من حساب میکنم شما بیرون وایسین تا بیام. شینااوکی بچه ها پاشین کتابارو جا نزارین. بعداز رفتن فریال مهتا همونطور که بلند میشد گفت:فریال خیلی باحاله. شینا:کجاشو دیدی حالا وایسا هنوز یخش باز نشده. نیاز:این الان یخ باز نشدش هست؟ شینا:یس.
Показати все...
#ashilvmp 🩸 #درخواستی سیجیل داشتن سیکس پک (پسر)🤦🏻‍♂️🐚 روی شکمتون( بالای ناف) بکشید 🖇️🐚 با خودکار مشکی 🖋️🐚 تا سه ماه هر روز صبح 💈🐚 پ.ن: میتونید بدید یکی دیگه براتون بکشه یا خودتون روی کاغذ پر رنگ بکشید سپس اون کاغذو‌ روی شکمتون فشار بدید تا کپی شه 😐 لعنت بر پدر خلاقیت 🤣 @Jadogar_banafsh1
Показати все...
#پارت7 تو مدت زمانی که داشتیم کتاب میخریدیم اصلا حواسم نبود.نمیدونم چی شد یهو سرم گیج رفت و افتادم و بعداز شنیدن صدای نگران و ترسیده فریال توی تاریکیه مطلق فرو رفتم. وقتی چشمامو باز کردم بجز فریال دوتا دختر دیگه هم دیدن که از حرفایی که میزدن مشخص بود که ایرانی هستن .با کمک فریال اروم بلند شدم و روی صندلی نشستم. وقتی حالم جا اومد یکی از اون دخترا دستشو گرفت جلوم و گفت: سلام من مهتا هستم از دیدنت خوشبختم . با لبخند بهش دست دادم و گفتم:سلام همچنین منم شینام . اون یکی دختره هم دستشو اورد جلو وگفت:منم نیازم خوشبختم. شینا:همچنین. فریال:سلام و با ارز ادب منم برگ زاعد هویجم.یه موقع منو نبینینا چشماتون لوچ میشه. شینا:اینم رفیق دل و دیوونه من فریاله. نیاز:خوشبختم. مهتا:خوشبختم. فریال:همچنین فرزندانم. فریال:شینا جونم گویا این دوستانمون هم مدرسه ای ما هستن و از اونجایی که قراره سه سالی رو در کنار هم باشیم و از قضا ایرانی هم هستن من نظرم اینه که بریم یه کافه ایی جایی یه بستنی تگری بزنیم بر بدن . شینا:فکر بدی که به نظر نمیاد. فریال:البته که نمیاد من همیشه همه فکرام پرفکته.خوب عزیزان برویم؟ مهتا و نیاز:بریم.
Показати все...
#پارت6 "شینا" یه نیم ساعتی بود که درگیر کارای ثبت نام و اینا بودیم بعد قرار شد که بریم کتاب بگیریم واسه کلاسا و کلاسا هم باید از فردا میرفتیم .مدرسه جالبی بود کاش مدرسه های ایران هم اینجوری بودن.توی خیابون داشتیم میرفتیم به همون کتابخونه ای که خانم گرین(مدیر مدرسه )گفته بود میتونیم کتابارو تهیه کنیم.یه خیابون دیگه مونده بود به کتابخونه تا اومدیم رد شیم یه ماشین دقیقا جلو پامون زدرو ترمز یه جیغ بنفش کشیدم و دستمو گرفتم جلو صورتم.همینطوری داشتم جیغ میزدم که یهو یکی با شدت تکونم داد جیغ زدنمو تموم کردم و به منبع زلزلم نگا کردم فریال ذلیل مرده بود . فریال:چته چرا جیغ میزنی؟ نگاهی به جایی که حدس میزدم ماشینه اونجا ترمز کرده باشه کردم اما ماشینی ندیدم.یعنی چی؟ شینا:فرار کرد؟ فریال:کی فرار کرد؟دیوونه شدی به حکم الهی. شینا:خره ماشین داشت زیرمون میکرد داشتیم میمردیم. فریال:کدوم ماشین سرظهره ماشین رد میشه اخه تو ماشین میبینی؟بیا بریم که افتاب خورده تو کلت مغزت پخته بریم کتابارو بخریم بعد بریم یه بستنی یه چیزی بدم بهت بخوری حالت جا بیاد کمتر هزیون بگی. و فریال همونطوری دستمو کشید و منو به طرف کتابخونه برد واقعا در عجب بودم که چطوری ماشین به اون بزرگی مگه میشه فریال ندیده باشه هنوز صدای جیغ لاستیکاش تو گوشم بود یعنی چی؟چه اتفاقی داره میوفته؟
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.