161
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
دیشب که آسمان را نوشیدم
فلس ستاره
در دهنم
ماند.
تا بامداد
انبوه واژه هایم برق می زد
و ماه
در گلوگاهم
می خواند.
زنده یادِ گرانسنگ : #دکتر_اسماعیل_خویی
@shabeandishegi
به یک شاخه رُزِ وحشی...
#موزیک_بی_کلام
#پاتریسیا_اسپرو
@shabeandishegi
4_5843654901468497934.mp32.85 MB
امان از خاور میانه درون
درون سینه هر آدمی یک خاورمیانه پنهان است. پر از شر، شور، شراب، خدا، گناه، صلح، گُل، گلوله...
سینه هر کدام از ما را که بشکافند هم بوی خون می دهد هم عطر نفت خاورمیانه!
پر از تعصب و طمع، پر از امید و آرزو. پر از پنهانکاری، درست مثل انگورهای خاورمیانه که هم کشمش روزه داران می شوند هم شراب باده نوشان.
هر دَم و بازدم ما پر از خشم های فروخورده است. بوسه های به مقصد نرسیده، حرف های ماسیده روی لب. قایم شده در گرمگاه سینه. بغض های در گلو مانده مثل بچه های فلسطینی که سنگ را آنقدر توی دستشان چرخانده اند که تاول انداخته روی آن پوست نازک؛ نه دل دارند که پرتش کُنند، نه دل می کَنَند که از فکرش رها شوند...
زیر پوست ما مثل سوریه پر التهاب است، ناآرام، پر آشوب، مثل بمب های خوشه ای که روی دیوار شعرها و شهرهایشان خراش انداخته. زیر پوست ما مثل بغداد بوی قهوه عربی می دهد، مثل صحرای عربستان پر عطش است، مثل جنگل های شمال ایران انگار خدا دارد با مه روی صورت آدم نقاشی می کند، مثل شیراز بوی بهارنارنج می دهد، مثل دُبی بین وعده نسیه خدا و نقد شیطان دل دل می کُند.
در هر چروک صورت ما یک کویت پنهان است. مثل دوران اوجش پر از وسوسه بهشت و بوسه، مثل زمان جنگ اش پر از زخم هایی که خوب نمی شود، مثل مُرغ های دریایی اش که توی نفت بال می زدند، پرهایشان می سوخت، در آب غرق می شدند.
در هر "چیزی نیست خوبم!" ما، سطل سطل اشک قایم است، مثل مادرهایی که می روند بهشت زهرا و برای پسرها و دخترهایی که جنگ آنها را بلعید مویه می کنند و بعد جلوی دوربین ها می گویند فدای سر ایرانم که پسرم رفت، دخترم رفت..
درون سینه ما دختری کُرد که از چنگ داعش گریخته در میان اشک می خندد و مثل شهرزاد قصه گو آنقدر قصه و غصه دارد که همه پیامبران خاورمیانه را خواب کُند و خودش بیدار بماند و زُل بزند به شب. به اینکه کی آرامش از راه می رسد؟ کی سر آرام بر بالش می گذاریم، کی دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت... کی آن روز از راه می رسد که کمترین سرود بوسه باشد؟
وجود ما آمیزه ای از مستانه های ابراهیم تاتلیس، ناله های ام کلثوم، ربنای شجریان، آوای عبدالباسط و "چشم من بیا منو یاری بکن" داریوش است.
از داریه و دمبک تا رقص بندری و شمشیرهای عمانی و شوخ چشمان تُرک و عرب.
درون هر کدام از ما خاورمیانه ای است که جنگش تمام نمی شود. شب زیر موشک باران دلتنگی می خوابیم، صبح با لبخند بیدار می شویم که برویم به جنگ سرنوشت...
با این همه شاعر راست می گفت:
خاورمیانه را آفرید
از روی چشمانت
پر آشوب
رنجور
خسته
زیبا..
#احسان_محمدی
@shabeandishegi
#شعر_طنز
كفشهايم كو؟!…
دم در چيزي نيست.
لنگه كفش من اينجاها بود !
زير انديشه اين جاكفشي !
مادرم شايد ديشب
كفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
كه كسي پا نتپاند در آن ...
هيچ جايي اثر از كفشم نيست
نازنين كفش مرا درك كنيد
كفش من كفشي بود
كفشستان !
كه به اندازه انگشتانم معني داشت…
پاي غمگين من احساس عجيبي دارد
شست پاي من از اين غصه ورم خواهد كرد
شست پايم به شكاف سر كفش عادت داشت… !
نبض جيبم امروز
تندتر مي زند از قلب خروسي كه در اندوه غروب
كوپن مرغش باطل بشود…
جيب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
كه پي كفش، به كفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش مي شكند » !
كفش من پاره ترين قسمت اين دنيا بود
سيزده سال و چهل روز مرا در پا بود
« ياد باد آنكه نهانش نظري با ما بود » !
دوستان ! كفش پريشان مرا كشف كنيد!
كفش من مي فهميد
كه كجا بايد رفت،
كه كجا بايد خنديد.
كفش من له مي شد گاهي
زير كفش حسن و جعفر و عباس و علي
توي صفهاي دراز ...
من در اين كله صبح
پي كفشم هستم
تا كنم پاي در آن
و به جايي بروم
كه به آن« نانوايي» مي گويند !
شايد آنجا بتوان
نان صبحانه فرزندان را
توي صف پيدا كرد
بايد الان بروم
… اما نه !
كفشهايم نيست !
كفشهايم… كو ؟!
#ابوالفضل_زروئی_نصرآباد
@shabeandishegi
در سوگ دختران در خون تپیده ی افغانستان
🌸🖤🌸🖤🌸🖤
هیچ کس برایت شمعی روشن نمیکند...
تو که اهل سوییس و نروژ و پاریس نیستی که برایت جامه چاک کنند، غولهای رسانهای...
کمیتهی حقیقتیاب هم غایب است.
خسته است خسته...
نه پاپ نگران میشود نه "نشانههای خدا" و نه قدرتی وعدهی انتقام میدهد...
تو برای رنج بردن و کشته شدن به دنیا آمده بودی...
نقشی کوتاه و ماندگار و تاثیرگذار که به خوبی از عهدهاش برآمدی...
جهان برای تو و دوستانت بیعاطفه بود "عاطفه"،
که از تو فقط دفتر یادداشت کوچک سوختهای با نامت به جا مانده بی هیچ نشان دیگری...
مدرسهی تو منفجر شد و...
مردی پشت شیشههای دودی ماشینش سری تکان داد...
و من در خونگریههایم خواندم:
مزاجِ دهر، تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای بَرهَمنی؟
#ع_مظفرپور
#افغانستان
#انفجار_مدرسه
اردیبهشت ۱۴۰۰
@shabeandishegi
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.