cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

خبرگزاری یرک

اطلاع از آخرین رویدادهای روستاى یرک آشنایی با آداب و رسوم ارسال مطلب و ارتباط با ادمین👇 @maryam_8392 @Hossein_t1394 لينك ثبت و احراز هویت كانال در سامانه وزارت فرهنگ و ارشاد👇 http://t.me/itdmcbot?start=pr

Більше
Рекламні дописи
216
Підписники
+124 години
Немає даних7 днів
+830 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

۲۱🌻وش می گذره.الهام انرژی مثبته. خدا واسه پدر و مادرش نگهش داره.  و لبخندی زد و گفت: ـ نمی خواد ازدواج کنه؟ به یاد علاقه ش به نیکبخت افتادم و گفتم: ـ فعلا که نه. مادرم با لحن شوخی گفت: ـ جفتتون  مثل همین! و خنده ای سر داد. من هم به حرف مادرم خندیدم و  اخباری که پخش می شد رو تماشا کردم. بهتر از فیلم های غمگین بود! مادرم از جاش بلند شد و گفت: ـ برم بابات رو بیدار کنم. شب دیگه خوابش نمی بره. و به سمت اتاق رفت. ویلای ما شامل3  اتاق خواب در طبقه ی بالا بود و یک اتاق خواب در طبقه ی پایین و سالن پذیرایی به همراه آشپزخانه در طبقه ی پایین بود. مدتی بعد پدر و مادرم به سالن اومدن. پدرم  کنارم نشست و گفت: ـ راحت خوابیدی؟ ـ آره بابا، شما چی؟ ـ منم خوب خوابیدم. بچه ها کی می رسن؟ ـ احتمالا تا 2 ساعت دیگه برسن. مادرم میوه آورد و مشغول خوردن شدیم و تلویزیون هم نگاه کردیم. با پدرم شطرنج بازی کردم و شکست خوردم. البته کار همیشگیم بود! در مقابل پدرم کم می آوردم. ساعتی گذشت که زنگ در رو زدن. در و باز کردم و همراه پدر و مادرم به استقبال خواهر و دامادمون رفتیم. دنیا و محمد در حالی که دیانا تو بغلش خواب بود داخل ویلا شدن و با صدای آرومی  سلام و احوالپرسی کردن تا دیانا از خواب بیدار نشه. مادرم رو به محمد گفت: ـ محمد جان دیانا رو ببر بالا راحت بخوابه. پایین سر و صداست. محمد دیانا رو به طبقه ی بالا برد، دنیا مانتوش رو در آورد و گفت: ـ ماشاا... چه هواییه. سرده ولی دلچسبه. پدرم گفت: ـ خیلی هم تمیزه. محمد اومد پایین و کنار پدرم نشست و مشغول صحبت شدن. مادرم به دنیا و محمد گفت: ـ غذا آماده ست.  بریم آشپزخونه براتون بکشم. محمد تشکر کرد و گفت: ـ تو راه غذا خوردیم.  مادرم به آشپزخونه رفت و با سینی چایی اومد. دنیا گفت: ـ مامان زحمت نکش، خودم می ریختم. مادرم گفت: ـ این چه حرفیه دخترم. رو به دنیا کردم و گفتم: ـ دیانا کی خوابید؟ ـ بچه م خسته شده بود، همش می پرسید کی می رسیم؟! دیگه نزدیک ویلا خوابش برد . ـ الهی، خاله قربونش بره. خیلی دلم واسش تنگ شده بود.  ـ خدا نکنه. به شکمش اشاره کردم و گفتم: ـ داداشش چطوره؟ ـ اونم خوبه. براش اسم انتخاب کردیم. با کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم: ـ چه اسمی؟ ـ دایان. ـ وای دنیا خیلی قشنگه به دیانا هم می یاد. ـ تو که خوشت بیاد دیگه تمومه. مادرم هم خوشحال شد و به پدرم گفت و پدرم هم از اسمی که انتخاب کرده بودن خوشش اومد. مدتی بعد دنیا  با دقت نگاهم کرد و گفت: ـ راستی مامان در مورد حمید باهات حرف زد؟ ـ باهام حرف زد. پسر خوب و متینیه اما من هیچ احساسی بهش ندارم. مادرم به دنیا اشاره کرد که بحث رو تموم کنه. دنیا هم گفت: ـ باشه عزیزم، هر طور خودت صلاح می دونی. مادرم و دنیا باهم صحبت می کردن و من هم به حرف هاشون گوش می دادم. نزدیک 1 شب بود که من شب بخیری گفتم و به اتاق دنیا رفتم و دیانا رو که مثل فرشته ها خوابیده بود رو بوسیدم و به اتاقم رفتم و شروع کردم به خوندن کتابی که مدت ها  بود خریده بودم ولی فرصت نکرده بودم بخونمش.  یه ساعتی که از خوندن  کتاب گذشت چشم هام سنگین شد و به خواب رفتم. از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم. 11 بود. رفتم پایین. صدای دیانا فضای خونه رو پر کرده بود. دست و رویم رو شستم و به سالن رفتم. تا من رو دید خوشحال شد و بدو بدو خودش رو  به من رسوند. نشستم رو زانوم، بغلش کردم و بوسیدمش. دیانا با اون زبون شیرینش گفت:  سلام خاله. سلام عزیز دلم. خوبی؟ خوبم. خاله دلارام! جونم. میای باهام بازی کنی؟ در حالی که بغلش کردم، بلند شدم و گفتم: معلومه که میام. به پدر و مادرم و دنیا و محمد سلام کردم. دنیا با خنده گفت: معلومه خیلی خسته بودیا. لبخندی زدم و گفتم: خیلی. ولی چرا بیدارم نکردین؟ ـ آخه دلمون نیومد. دیانا با خوشحالی گفت:  ـ خاله بازی کنیم دیگه. مادرم اومد پیش دیانا و گفت: اول خاله صبحونه بخوره بعد بیاد باهات بازی کنه. باشه دخترم؟ دیانا گفت: باشه مامانی. دیانا رو زمین گزاشتم و به آشپزخونه رفتم، یه چایی ریختم و دوباره برگشتم تو سالن. مادرم گفت: ـ مگه صبحونه نمی خوری؟ با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم: ـ همین چایی بسه. چاییم رو خوردم و دیانا رو صدا زدم. اومد رو بروی من و نگاهم کرد.  بهش گفتم: ـ بریم بازی کنیم. دیانا از شادی به هوا پرید و ساعتی مشغول بازی قایم موشک شدیم. دیانا خیلی این بازی رو دوست داشت. بعد از این که خسته شدیم نشستیم و یه کم استراحت کردیم. مادرم صدامون زد که بریم ناهار بخوریم. رفتیم و غذای خوشمزه ای که مادرم درست کرده بود رو خوردیم و از مادرم حسابی تشکر کردیم .مدتی بعد  رو به جمع  گفتم: ـ بریم کنار دریا؟ همه موافقت خودشون رو اعلام کردن.از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و لباس گرم پوشیدم و کیفم رو هم برداشتم و اومدم پایین. @press_yaraki
Показати все...
01:02
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🎥کافه سگ‌ها پلمب شد معاون نظارت بر اماکن عمومی پلیس اطلاعات فاتب: در پی انتشار فیلم تبلیغاتی از فعالیت غیرقانونی یکی از اماکن تجاری - تفریحی در منطقه اندرزگو تهران موسوم به کافه سگ‌ها، ماموران نظارت بر اماکن عمومی پلیس اطلاعات فاتب به این مرکز مراجعه و برابر قانون و ضمن هماهنگی با مقام قضایی نسبت به پلمب این مرکز اقدام کردند. @press_yaraki
Показати все...
00:06
Відео недоступнеДивитись в Telegram
کسی که بعد از جدایی از دیگری، سعی دارد او را فراموش کند تا آن اضطرابی که به وجود آمده از بین برود، موفق نخواهد شد. مگر آن‌که احساسات ناخوشایندی که به واسطهٔ جدایی، درونش ایجاد شده را با دل و جان پذیرا باشد. گاهی تا اشک نریزیم، چیزی تغییر نمی‌کند. @press_yaraki
Показати все...
اگه از من بپرسن قشنگ‌ترین واژه‌ای که یاد گرفتی چیه؟ می‌گم پذیرش. پذیرفتن شرایط با تمام سختی‌هاش، پذیرفتن آدما با تمام نقص‌هاشون، پذیرفتن اینکه مشکلات هست ولی باید ادامه داد، پذیرفتن اینکه گاهی اشتباه می‌کنم، پذیرفتن اینکه من کامل نیستم، پذیرفتن تموم فقدان‌ها، پذیرش تمام از دست دادن‌ها، شکست خوردن‌ها، رها شدن‌ها... داشتن پذیرش یعنی پایان دادن تمام دعواها و اختلاف‌ها، پایان حال بد و جنگ اعصاب و شروع آرامش... بپذیرید بچه‌ها؛ همه چیز رو بپذیرید و رها کنید. اگر کسی دوستون نداره، اگر کسی باهاتون ارتباطش رو کم می‌کنه، اگر کسی ازتون متنفره، اگر کسی ازتون دور می‌شه، اگر زندگی اون‌طور که می‌خواستین پیش نمی‌ره.. هیچی جز پذیرش و گذشتن نشون نمی‌ده چقدر بالغ هستین.. @press_yaraki
Показати все...
🌱🕊 ⭕️👈تلنگر 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 سیاست در ایران پدر و مادر ندارد ، به روایت آمار: -از شش وزیر غزنویان ، چهار تن اعدام شدند و اموالشان مصادره گردید، پنجمی به زندان افتاده و اموالش نیز مصادره شد و ششمی به نحو معجزه آسایی توانست متواری شود. (که مشهورترین آنها برای نسل ما ، حسنک وزیر است) -در دوران سلجوقی جمعاً یازده وزیر به قتل رسیدند.(عمر متوسط صدارت هر وزیر قبل از آن که سر از تنش جدا شود بیش از چهار سال نبود.) -در دوره ایلخانی ، به استئنای یک تن، تمامی وزرا به قتل رسیدند.(که مشهورترین آن ها رشید الدین فضل الله بود که بدنش را به دو نیم کردند و سر او را در خیابانهای تبریز گرداندند.) -پایان پادشاهی اکثریت شاهان قاجار و پهلوی ، مرگ طبیعی نبود: آغا محمد شاه : ترور فتحعلی شاه : مرگ طبیعی محمد شاه : مرگ طبیعی ناصر الدین شاه : ترور مظفرالدین شاه : مرگ طبیعی محمدعلی شاه : عزل و تبعید احمد شاه : عزل و تبعید رضا شاه : استعفا و تبعید محمدرضا شاه : عزل و تبعید -وزرای قاجار قبل از مشروطه ، هر چه مقتدرتر ، سرنوشت شوم تری پیدا میکردند: ابراهیم کلانتر (وزیر مقتدر و بانفوذ فتحعلی شاه) ابتدا زبانش بریده ، سپس در دیگ آبجوش سرنگون شد. قائم مقام فراهانی 6 روز گرسنگی داده شد و سپس خفه گردید. میرزا محمدخان سپهسالار با قهوه قجری مسموم شد. میرزا تقی خان امیرکبیر در حمام به قتل رسید. امین‌السلطان (صدراعظم ۳ پادشاه قاجار) ، توسط یک مشروطه خواه ترور شد. -اکثریت نخست وزیران مشهور و موثر سلسله پهلوی ، با ترور و اعدام و زندان کار خود را پایان دادند: عبدالحسین هژیر : ترور توسط فداییان اسلام حاجعلی رزم‌آرا : ترور توسط فداییان اسلام محمد مصدق : زندان سپس حصر خانگی حسنعلی منصور : ترور توسط موتلفه اسلامی امیرعباس هویدا : اعدام شاپور بختیار : عزل و سپس ترور -وضعیت روسای جمهور و نخست وزیران جمهوری اسلامی (به جز یک نفر) ، ادامه همان روند قبلی است: مهدی بازرگان : رد صلاحیت و بایکوت ابوالحسن بنی‌صدر: عزل و فرار محمد جواد باهنر : ترور محمد علی رجایی : ترور میرحسین موسوی : حصر خانگی اکبر هاشمی رفسنجانی: بایکوت ، رد صلاحیت و مرگ مشکوک محمد خاتمی: ممنوع التصویر و بایکوت محمود احمدی‌نژاد: ردصلاحیت و بایکوت حسن روحانی: رد صلاحیت ابراهیم رئيسی: مرگ در اثر سقوط هلیکوپتر پی نوشت: تلخی عاقبت حاکمان ، قدمتی به اندازه تاریخ ایران دارد. به این شعر حافظ دقت کنید: شکوهِ تاجِ سلطانی ، که بیمِ جان در او دَرج است کلاهی دلکش است اما ، به تَرکِ سر نمی‌ارزد @press_yaraki
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
کار آمنه‌سادات ذبیح‌پور بیخ پیدا کرد! مموتی زده به سیم آخر آمنه سادات تو یه هتل دیگه اونم با علی علیزاده لندن نشین! @press_yaraki
Показати все...
01:17
Відео недоступнеДивитись в Telegram
چرا حسن روحانی در انتخابات مجلس خبرگان رد صلاحیت شد؟ یکی از اختلافات حسن روحانی با حاکمیت بر سر گشت حجاب اجباری بود که در دولتش جلوی این قضیه را گرفت. آیت الله خامنه ای: «  بعضی می گویند مگر ما موظف هستیم که مردم را به بهشت ببریم..! بله حاکم اسلامی فرقش با بقیه حکام در همین هست ..» حسن روحانی : « بعضی از مردم بیکارند واقعا..!! کار ندارند ، شغل ندارند ، دچار توهمات هستند و مدام غصه دین و آخرت مردم را می خورند ، در حالی که نه دین را می دانند چی هست و نه آخرت را..، همش غصه می خورند ..! به زور نمی شود و با شلاق نمی شود مردم را راهی بهشت کرد ..» سید احمد خاتمی: « مسئول محترمی گفته به زور شلاق نمی شود مردم را راهی بهشت کرد ، ما هم قبول داریم و می گوییم باید همین طور باشد مکتب ما ، مکتب منطق استدلال هست ، مردم را آزاد بگذاریم هر کاری دلشان خواست بکنند این مورد تایید هیچ کس و هیچ مسئولی در نظام اسلامی نیست ، حتی موظف نیستیم جاده بهشت را هم صاف کنیم ، این معنای درستی نیست.. اصلأ رسالت حکومتی دینی همین هست که مردم را راهی بهشت بکند ..» @press_yaraki
Показати все...
00:49
Відео недоступнеДивитись в Telegram
این بدنساز خانم امریکایی بدجوری به ورزش باستانی ایرانی دل باخته!! چه ترکیب جالبی شده: پینک فلوید، زن و ورزش باستانی😍👌🏼 @press_yaraki
Показати все...
‏🌃 اذان مغرب 🌃 به افق تهران (استان تهران) ‏——————————————— 🗓 سه شنبه ۱۴۰۳/۰۳/۰۸ ‏——————————————— ⚙️ تنظیمات 💡راهنما
Показати все...
☀️ نماز را اول وقت خواندم (شناس) ☀️
⛅️ نماز را اول وقت خواندم (ناشناس) ⛅️