cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

پرچنان

جهان یادگار است و ما رفتنی به گیتی نماند مگر مردمی فردوسی بزرگ سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم. عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم آیدی تلگرام: @Soheil362 وبلاگ: Www.parchenan.blogfa.com

Більше
Рекламні дописи
492
Підписники
+124 години
+17 днів
-930 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Фото недоступнеДивитись в Telegram
در بهار زیستن یادمان باشد که زمستان مرگ در آستانه هر انسان انتظار می‌کشد. بسیاری از نیازها و خواسته ها و به طبع آن درگیری و دعواهایمان با عزیزان و دوستانمان را در این دو نقطه شروع و پایان سنجه کنیم.
Показати все...
ششم: داستان نبرد پسران فریدون @readingferdowsi
Показати все...
Ferdowsi_ep6.mp350.54 MB
قبل ترها که مددکار و کارمند بودم متفاوت از این روزگارم را پشت سر می‌گذاشتم. اکنون در طول روز کار یک‌نواختی دارم و این فرصت برایم فراهم می‌شود که پادکست بسیار گوش کنم. یکی از پادکست‌ها که به تازگی شروع کرده ام، شاهنامه خوانی دکتر خادم است و امروز جنگ پسران فریدون را پشت سر گذاشتم. احتمال میدهم تا آخر سال شاهنامه را به این روش تمام کنم. شاید گاه گاهی از آنچه حکیم فردوسی بیان کرده بنویسم. در ابیاتی که امروز گوش فرا دادم، نکته جالب پاسخ فریدون بود. فریدون سه پسر داشت، شرق را به تور غرب را به سلم و ایران و خاورمیانه را به ایرج داد و وقتی که کهنسال شد آن دو برادر بر این تقسیم بندی شوریدند. ایرج گفت اصلا من پادشاهی نمیخواهم و میروم با برادرانم گفتگو می‌کنم. این‌جا فریدون سخن جالبی دارد. اینکه آن دو برادر تغییر کرده اند چون در آن اقلیم ها بودند و خوی و خصلت آنها را یافته اند. با یک کنایه ای هم این سخن می‌گوید. اینجای سخن را میخواهم برگردانم سمت مهاجرت. ما دو نوع نگاه به مهاجرت داریم. مثبت و منفی. مثبت نگاه جهان وطنی است و دایاسپوریایی ( نماینده این سخن برای من پیمان، دوستم و نویسنده کانال سپهرداد است) و نگاه منفی هم که در این ایام بسیار توضیح داده اند. ( اگر پیمان سخنان خود را پیرامون این نگاه به صورت نوشتار درآورد آن را در اینجا قرار خواهم داد). اما سخن حکیم فردوسی از لونی دگر است. اینکه با بودن در فضای مهاجر، و هجرت کرده به سرزمین دگر، حتی اگر پادشاه باشی، رنگ و بوی خصلتی متفاوت میگیری ( با نگاه منفی به سلم و تور) این نگاه فردوسی برایم جالب آمد. ایرج به فریدون می‌گوید من پادشاهی نمیخواهم و میروم با برادرانم گفتگو می‌کنم. اما آنها با اینکه او از پادشاهی ایران گذشت به گفتگو با او بر نمیخیزند و او را می‌کشند. در این ایام انتخابات چند تن از قدیمی ترین خوانندگان پرچنان، آنها که حتی گاهی با هدیه ای رشته این دوستی و خوانندگی را حفظ می‌کردند، پرچنان را ترک کردند. بعصی از این عزیزان به گونه ای ترک کردند و صفحات خود را بستند که حتی به من امکان خداحافظی و گفتگو، امکان آرزوی نیک کردن برای روزگار در پیش رو را هم ندادند. آیا این عدم امکان گفتگو که حکیم فردوسی با اسطوره از زبان مهاجرت و تغییر در رفتار می‌گوید در اکنون سرزمین و مردمانمان جاری است؟ بسیار و انبوه فیلم ها که از رفتاری چون جنسِ تور و سلم ( عدم گفتگو ، بی احترامی )در مواجهه با آنها که تمایل به رای دادن داشتند را آیا میتوان با این اسطوره همسان سازی کرد؟ جای اندیشیدن دارد. در انتهای داستان که سوزناکی خاصی دارد حکیم فرزانه نتیجه‌گیری خود را از زبان فریدون و گاه از زبان خود می‌گوید که این موی سپید مرا دیدید که روزگار با من چه کرده و میکند و پرسشگرانه ادامه میدهد آیا ارزش دارد با عزیزان خود به خاطر آزمندی این کنید ؟ اینجای داستان پرتاب شده ام روزگاری که مددکار اجتماعی و پشت خط تلفن بودم. چه بسیار زوج های که در شرف طلاق بودند. در جنگی دائمی بین هم، چه بسیار دعوا ها که میان برادران و خواهران، فرزندان و پدران و... درگرفته بود و هر کس دوست داشت دیگری را بدردد. سر به تنش ( چون ایرج) نباشد. پس از پایان گفتگوی تلفنی که با آنان داشتم غمی به سراغم می‌آمد و این پرسش ناباورانه را با خود واگویه میکردم: آیا اینها خبر ندارند عمرشان در حال گذر است ؟ آیا اینها خبر ندارند روزی پیر و فرسوده خواهند شد؟ آیا اینان باور ندارند که تنها و تنها و تنها، یکبار قرار است زیست کنیم ؟ و حیرت وار ادامه میدادم پس چرا این میکنند؟ از شما خوانندگان جان تقاضا دارم اگر اکنون در یک دعوا و مشکل حقوقی هستید، حتماً شاهنامه را بخوانید یا گوش فرا دهید، حکیم بزرگ، هُش‌دار هایش به آدمی از لونی دگر است. نهیب او برای زیستن از پس مرگی که فرا خواهد رسید، آوایی دگر دارد. https://t.me/parrchenan
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
تابستان را دوست دارم. چند دلیل: ۱. اگر اهل سحر خیزی باشی، صبحگاهانی لذت بخش دارد میتوانی بورزی و از دیدن درختان سبز حظ کنی و قبل از آنکه آفتاب کار خود کند تو بهره روزت را برده باشی. ۲. میوه های رنگین و آبدار و شیرین و متنوع آن، گرامی است. از هندوانه سیزده چهارده کیلویی و طالبی معطر و جانان که با هر بار خوردن بگویی قندِ تا گیلاس و زرد آلو همه عزیزند و گرامی. ۳. حس لذت نوشیدن آب، آب خالی، آب با دستهای کاسه شده، آب با لیوان سر کشیدن، آب از بطری، از هر شیر آب خوری آب نوشیدن. آبی از چشمه ای نوشیدن و آب، آبی خالی و نه چیز اضافی. این لذت آب خوردن مخصوصا اگر از صبحگاه ورزیدنی به خود داده باشی، ده چندان میشود و وقتی شبانگاه به خود و نوشیدنی هایت می اندیشی و محاسبه می‌کنی تعداد آن را افزون میبینی، بیش از انگشتان دو دست و نزدیک به تمام انگشتان یک انسان. ۴. بستنی.‌ خوردن و لیسیدن آن همانا کم شدن دمای بدن به آنی ۵. ذوق زدگی از دیدن برفهای به جا مانده از زمستان، لطفی خاص دارد. آن کودک انسان را سر کیف میآورد. در تابستان کودک درونت بهانه برف زمستانی می‌آورد و تو در پاسخ میگویی بیا این هم برف. دیگه چی؟
Показати все...
Ⓜ️ روانشناسی افراط گرایی ▪️دکتر آذرخش مکری +++ 🛄 @zistboommedia || مدرسه علوم انسانی
Показати все...
روانشناسی افراط گرایی.mp334.68 MB
Фото недоступнеДивитись в Telegram
قاتل رویاهات نباش. جمله قشنگی بود که حیفم آمد عکس نگیرم. اما دقیقاً یعنی چه؟
Показати все...
در مترو هستم که صدای مردی بلند میشود. خانمها حق ندارند در این قسمت مترو سوار شوند. جایشان در آن طرف ( با اشاره به انتهای مترو) است. برافروخته و عصبی این جمله را تکرار می‌کرد. ظاهراً صندلی خالی شده بود و زنی نشسته بود و اکنون در خشم آن مرد قرار داشت و مرد که طمع آن صندلی را کرده از این موضوع خشمگین بود. در همین فضای غُر زدن بود که فردی از صندلی خود بلند شد و جایش را به مرد غُر زن داد. مرد اما هم‌چنان کوتاه نمی‌آمد و تاکید داشت که جای زنان در این قسمت مترو نیست. روبرو او ایستاده بودم، به سخن درآمدم: اشتباه می‌کنی. در ابتدا و انتهای مترو، مردان نمی‌توانند باشند و در این قسمت زنان هم می‌توانند حضور داشته باشند و منعی و قانون و تبصره ای برای عدم حضور زنان نیست. دوباره سخنان خود را تکرار کرد. پاسخ دادم شاید به تازگی از مترو استفاده میکنید و از آن بی اطلاع هستی... دو ایستگاه بعد پیاده شد. وقتی در صندلی نشستم ، خانم کناری گفت : من سالهاست با مترو در این خط و همین ساعت می‌روم و با این مرد هم‌مسیرم. این آدمی سمی است ( اصطلاح جدیدی است گویی). نتیجه‌گیری: رفتار درست چه میتواند باشد؟ آیا ضرب المثل جواب ابلهان خاموشی است در اینجا مصداق پیدا می‌کند و نمی‌بایست به او در این زمینه متذکر میشدم؟ https://t.me/parrchenan
Показати все...
پرچنان

جهان یادگار است و ما رفتنی به گیتی نماند مگر مردمی فردوسی بزرگ سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم. عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم آیدی تلگرام: @Soheil362 وبلاگ: Www.parchenan.blogfa.com

Фото недоступнеДивитись в Telegram
و با وجود اینکه سخت‌ترین کوهی بود که رفته برای کوه رفتن عاشق تر شده😍 کامنت مادر یکی از نوجوانانی بود که با ما کوه آمد. پنجشنبه بود که به همراه سرو چمانم و دو نوجوان خویشاوند رهسپار کوهستان شدیم. در راه قله را که دیده بودند پاسخ داده بودند که این که چیزی نیست!! از هفته های قبل نیز هوس دماوند کرده بودند... کلا جوانی و نوجوانی روزگاری از آدمی است که در خود این را میبیند که هر کاری و هر اراده ای و هر پنداری را ممکن کند. سالهای سال با پسران دوازده تا بیست سال در بهزیستی کار کرده ام و زندگی. و این دوران عجیبی از زیستن آدمی است. شاید مهمترین کار والد یا مراقب آن باشد که واقع بینی و درکی از خود و جهان را به فرزند نوجوان و جوان در این سن بفهماند. او را به ادراکی از واقعیت رهنمون سازد. اینجا نیاز به همراهی والد یا مراقب با فرزند خویش است. با او در میدان های گوناگون گام بگذارد. از مجمع های عمومی ورزشی تا هنری، از عرصه عمومی سیاست تا علمی و دینی و ... شاید اوج این فضا را ما در شاهنامه داشته باشیم. وقتی والد ( رستم) با فرزند( سهراب) این نکرد( همراهی) نسبت به هم بیگانه شدند و آن تفکر که من در دنیا امکان هر کاری دارم سهراب را وادار به جنگ با پدر کرد و در نهایت ازبین رفت. برای همین به گمانم حکیم فردوسی تاکید دارد که با جوانان خود همراه باشید تا امکان یافتن واقعیت خود و جهان را کسب کند. جغرافیای وجودی خویشتن خویش در بسامد جهان را دریابد. باری با کوله های سنگین زدیم به کوه، کوله ها از آن جهت سنگین بودند که برای شب مانی و چند وعده خوراک، چیده بودند. نزدیک غروب آفتاب از آخرین چشمه هر چه میشد آب برداشتیم و به سینه کوه زدیم. در تاریکی شب که تنها نور تهران آن را روشن می‌کرد از این تخته سنگ به آن شن ریزه ها می‌رفتیم و گیج بودند. پرسش هایی که پس کی میرسم شروع شده بود و من نیز حوالت به ساعتهای طولانی میدادم. در آن شیب کوهستان و در کنار آن همه تخته سنگ و صخره اینک فقط بدنبال کمی جای فِلَت بودند تا پا در جایی صاف بگذارند و اینگونه بود که در دل تاریک ترین شب ماه، به مقصد رسیدیم. تقریباً نایی برای حرف زدن نداشتند و آنگاه پس از خوردن شام بود که جانی تازه کردند. صبح ازشان پرسیدم ادامه دهیم؟ استقبال کردند و اینگونه شد که وقتی به پایین رسیدیم توان خوردن ناهار را نیز نداشتند. آنها با واقعیت بدنی، کمبود ها و توان های پیش رو آشنا شدند ، عرض و طول زمین وجود شأن را امکان شناخت بیشتر و بهتر یافتند. و اما نکته ای والد یا مراقب گرامی: برای همراهی با فرزند خویش، نیازی لازم است و آن پشتوانه توانایی بدنی، توانایی دانایی، توانایی روانی برای خود فرد والد یا مراقب است. نمی‌شود اینها را نداشته باشی و آنگاه بتوانی بهمراهی فرزند خود بکوشی. اگر اینها را نداشته باشی خود به خود از همراهی دوری خواهی کرد. https://t.me/parrchenan
Показати все...
پرچنان

جهان یادگار است و ما رفتنی به گیتی نماند مگر مردمی فردوسی بزرگ سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم. عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم آیدی تلگرام: @Soheil362 وبلاگ: Www.parchenan.blogfa.com

Фото недоступнеДивитись в Telegram
این هفته دو نوجوان دست ما دادند از بهر تفریح در کوهستان، اما آنها را بسیار آزار دادیم از بهر رفتن و نرسیدن!! مادرش صبح روز بعد در حالیکه بدلیل قبض ماهیچه ها چون آدم آهنی راه میرفته، پرسیده، آیا اگر هفته بعد بگه بیا بریم کوه می‌روی؟ پاسخ آری داده اما!!
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.