cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

یادداشت‌های پراکنده حسین شرفخانلو

ارتباط با مدیر کانال؛ @hossein_sharafkhanloo

Більше
Іран372 757Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
142
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

💢بنام نامیِ سر بسمه‌تعالی؛ پدر!💢 یک‌شنبه, ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ ⭕️آخرین سالی که برایت سالگرد گرفتیم و هنوز بگیر و ببندِ کرونائی، دنیا را چهار قفله نکرده بود، پیش اربابت، اربابم، ارباب‌مان در #کربلا بودم؛ ۲۲ فروردین سال ۹۸٫ همان سالی که عیدهای اولِ شعبان را پیش #سیدالشهدا جشن گرفتیم و گوشی برده بودم داخل حرم تا هرقدر که دلم می‌خواهد از شوق و شکوه و نور و ریسه و آذینِ آستان قدسی حسین (علیه‌السلام) عکس بگیرم و هم، عکس تو را قاب ببندم در زاویه‌ و زمینه‌ی نور و طلای ایوانی که بالای درش به خط خوش نوشته‌اند «قال سیدالکونین حسینٌ منی و انا من حسین» تا ذوق کنم از شدت برقی که نورِ صحن و سرایت در قاب عکس‌های آن سالم پاشیده بود… . ⭕️و الان دو سال است که دیدارِ کربلا دور شده و درِ خانه‌مان برای گرفتنِ مجلس سالگرد شهادتت، تخته است. و اِی بمیرد #کرونا که بی‌رحمانه تا آن‌جا تاخته که سال گرفتن برای شهادتت را هم ازمان گرفته. ⭕️اما نوشتن را که نگرفته. و همیشه و هربار و بهتر از هر شیوه‌ای یادم داده‌ای که برایت بنویسم. ⭕️برای تو که تمام سهم من از تو، کلمه بوده و هست. و من همیشه با تو به زبانِ کلمات حرف زده‌ام. با توئی که «تو را ندیده‌ام… .» ⭕️من و نبودنِ تو، تقریبا هم سن و سالیم. الا این‌که من ۵ ماه و ۵ روز زودتر از روزی که رفتی، به دنیا آمدم و هر سال که نو می‌شود و بهارش به روز ۲۲ام می‌رسد، می‌نشینم و سرانگشتی همین‌ها را که گفتم حساب و کتاب می‌کنم و پرت می‌شوم به روز ۲۲ فروردین سال ۶۲ از قرن گذشته. و فکر می‌کنم لابد آن‌روز حوالی ظهر در روز دوم عملیات #والفجر_یک، هوای دشت @فکه، مثل تابستانِ آذربایجان بوده که فکری شده‌ای بعد از جلسه با فرماندهت یک تُکِ پا بروی بازدید خط و آب و یخ ببری برای بچه‌هایت و آن یک تُکِ پا رفتن همان و سر از #بهشت درآوردن همان و بعد از آن و تا الان و تا قیامت، قهقهه به مستانگی زدن، همان. ⭕️پدرم! آی تو که آن بالا نشسته‌ای و در همه‌ی سال‌هائی که طائر گلشن قدس بودی، هوای ماندگان و جاماندگان را داشته‌ای و داری… . هوای‌مان را بیشتر داشته باش. نفسِ زمین به شماره افتاده است… . محتاج یک بشارتیم! عیشت مدام… . سلام به امام برسان و دیدارِ دور شده را کوتاه کن. لطفا! #امام_شهید #جنگ #شهادت #شهید_علی_شرفخانلو @SARIR209_COM
Показати все...
٣١٣ تن از یاران امام زمان به چه معناست؟ ویژگی های سردار سلیمانی بیاناتی درباره شهید ابراهیم هادی 🔹در محضر استاد فاطمی‌نیا 🆔 @FATEMINIYA_IR
Показати все...
32.52 MB
برخلاف شیوه‌نامه‌ها دست می‌دهیم و آغوش می‌گشاید به بغل گرفتنِ هم. آخ که چقدر دلم برای تنگ در آغوش کشیدن دوستانم تنگ شده است… . تازه از شامات برگشته. شوخیِ تکراری‌م را باهاش تکرار می‌کنم؛ «تو چرا شهید نمی‌شوی جنس شهدایمان جور شود؟ مزار شهدای به این بزرگی یک دانه هم شهید #مدافع_حرم ندارد! زحمت این یک قلم را سال‌هاست باید بکشی و نمی‌کشی!» می‌خندند. خنده به صورت زیبای پر از ریش جوگندمیش می‌آید. بیشتر از من سفید کرده… . می‌رویم سر قبر باباهامان. پیش علی‌ها. علیِ الکترونیک خوانده و علیِ ریاضی خوانده. و بعدش سر قبر شهید قنبرلو. پدرِ دوست مشترک‌مان. سلفی می‌گیریم که بفرستیم برای پسرش. ⭕️ 7. هر سال ماجرای سال تحویل‌مان همین است. هی قول و قرار می‌گذاریم که دو هفته‌ی تعطیلات، هم را ببینیم و هی نمی‌شود. برمی‌گردیم. هرکس می‌رود خانه خودش. روز بعدش عمو می‌آید عید دیدنی خانه ما. ساعت شماته‌دار را عیدی آورده است برایم. می‌گوید «یادگار دو شهید است.» و من پرت می‌شوم به سال‌هائی دور. انگار که تیک تاکِ ساعت شماته‌دار، مرا برعکس برده باشد عقب. به سال‌هائی که نبودم. به سال‌هائی که دو علی، هنوز شهید نشده بودند و سایه‌شان از سر این شهر نرفته بود… . ⭕️ آخر. امروز زنگ زدم به حسین. قبلش دو دل بودم که #یادگار مشترک دو شهید را نگه دارم یا برگردانم. اما بر هرچه شک و تردید و تغلب بود غلبه کردم و دل از یادگاری‌ای که شاید! نصفش مال من بود کندم و ساعت شماته‌دار آبیِ بیضی شکل را که ثانیه شمارَش سال‌هاست از جا درآمده و لازم‌السرویس است را دادم به حسین. پسرِ علیِ الکترونیک خوانده‌ی پاسدار شده‌ی #شهید. #خوی #شهید_علی_حاجی‌حسینلو #شهید_علی_شرفخانلو @SARIR209_COM
Показати все...
💢ساعت شماته‌دار💢 دوشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۰ ⭕️ 1. روزهای منتهی به انقلاب است. شاه‌چی‌ها چند خانه را شناسائی کرده‌اند که مال جوان‌های انقلابی است و شبی نیست که با سنگ و چوب و چماق و تهدید و عربده، ترس را به جان زن و بچه‌ی ساکن در آن خانه‌ها نیاندازند. این سمت ماجرا که بچه‌های جوان و نوجوان انقلابی‌اند، نقشه ریخته‌اند برای انفجار چند بمب صوتی در مسیر اراذل و اوباش اجاره‌ایِ شهربانی و ساواک که شب‌ها و مسیر برگشت‌شان به روستا را ناامن کنند؛ و این یعنی این‌که موشک جواب موشک است! بمب‌های صوتی عمل کرده و نکرده، که بیش‌تر به ترقه شبیهند تا بمب، کار خودشان را کرده‌اند و ترس را انداخته‌اند به جان اراذل. و اوباش و سردسته‌شان عباس ماست‌ها را کیسه کرده‌اند و حالا وقتِ گام دوم است که برداشته شود تا جای پای قبلی محکم شود. علی، یکی از جوان‌هائی که انفجار بمب‌های صوتی و ترقه‌ها زیر سر آن‌ها بود و یک‌بار سر یکی از همین انفجارها زخمی هم شده بود، دانشجوی #الکترونیک است در انستیتوئی در تبریز. او مداری طراحی کرده که به ساعتی شماته‌دار وصل است. کار این ساعت زنگ‌دار این است که رأس ساعتی مشخص، زنگ بزند و مدارِ متصل به زنگ ساعت، اتصالی ایجاد کند که به سیم لامپ سقف اتاق وصل است و چراغ را روشن کند. چراغ مال اتاقی است که پنجره‌اش به خیابان باز می‌شود و لامپ که چند نوبت خاموش و روشن بشود، بپای اراذل و اوباش گمان می‌کند که کسی در اتاق است و فکر می‌کند پیش خودش که لابد امشب هم انفجاری در پیش است و لابد تله‌ای در خیابان کار گذاشته‌اند و این وهم باعث شود که عباس و دار و دسته‌ی چاقوکش و قداره‌بندش، نتوانند از خیابان رد شوند و به روستایشان برگردند و شب از دماغ‌شان در آید. ⭕️ 2. نقشه‌ی خاموش و روشن شدنِ لامپ اتاق خالیِ خانه علی هیچ‌وقت لو نرفت. ولی ماستِ عباس و رفقا را کیسه کرد. مدتی که گذشت، شور و مشورت کردند و بنا شد ساعت شماته‌دار و سیم و مدارش را بیاورند چند کوچه پائین‌تر. منزل یکی دیگر از بچه‌ها که از قضا اتاقِ مشرف به خیابان داشت و از قضا اسم او هم علی بود. چند ماه منتهی به انقلاب و زمستان و پائیز سرد ۵۷ را آن گوشه شهر با این ساعت زنگ‌دار و به طریق نامتقارن، امن شد و ترددِ شاه‌چی‌ها به مشکل برخورد. و این ساعت در منزل علی بود تا انقلاب شد. ⭕️ 3. بعد از انقلاب وقتی علی ترم آخر تحصیل در دانشسرای عالی راهنمائی در ارومیه را داشت سپری می‌کرد به ذهنش رسید از علیِ الکترونیک خوانده، بخواهد که ساعت و مدارش را طوری تغییر دهد که بشود وصلش کنی به پلوپز و رأس ساعت مشخصی نزدیک ظهر زنگ بزند و برقِ پلوپز را وصل کند و تا این‌ها از دانشسرا برگردند، برنج‌شان کته شده باشد و به این نحو بود که ساعتِ شماته‌دار رفت ارومیه و شد جزئی از اثاث منزل دانشجوئی علی. ⭕️ 4. علی فارغ‌التحصیل شد و با اثاثی که مادرش به‌ش داده بود برگشت خوی و رفت آموزش و پرورش پیِ معلمیش تا این‌که امام #سپاه را درست کرد و بچه‌های #انقلاب کرده را جمع کرد آن‌جا به پاسداری #انقلاب_اسلامی. علیِ ریاضی خوانده و علی الکترونیک خوانده و چندین و چند علی دیگر آمدند و #پاسدار شدند. زن گرفتند و صاحب اولاد شدند و خدا به هر کدام از این دو علی یکی یک حسین داد. بعدش هم که جنگ شد و هر دوی این علی‌ها و همه‌ی پاسدارها رفتند جبهه. علیِ ریاضی خوانده، زودتر از علیِ الکترونیک خوانده شهید شد. یعنی حسینِ علیِ ریاضی خوانده، زودتر از حسینِ علیِ الکترونیک خوانده یتیم شد. و تا علیِ دوم شهید شود، یک قطعه فاصله افتاد بین این دو علی. که یکی‌شان شهیدِ والفجر یک شد و آن دیگری شهیدِ والفجر هشت در فاو. و گذشت تا سال مدرسه رفتن حسین‌ها شد. هم‌کلاسی شدند. به فاصله یک تخت از هم. هر دوی حسین‌ها و بیشتر شهیدزاده‌های کلاس‌شان لباس سپاه می‌پوشیدند. انگار که لباس سپاه، لباس پلوخوری‌شان باشد. لباس مهمانی و جشن و شادی‌های دهه شصتی‌شان. انگار که لباس سبز سپاه و شهادت، فصل مشترکِ زندگی هر دو و همه‌شان باشد… . ⭕️ 5. سال‌ها و ماه‌ها و هفته‌ها آن‌قدر گذشت که روز به نیمه‌های آبان ۹۹ برسد. مادرِ علیِ ریاضی خوانده، از دنیا برود و اثاث مختصری از او به یادگار بماند. دم عید شود. بخواهند که خانه مادر شهید را بتکانند. بین اسباب و اشیاء، نظر کسی به آن ساعت جلب شود و کناری بگذاردش تا عید شود و عیدی بدهدش به حسین. یادگارِ دو شهید را. یادگار دو علی را. ⭕️ 6. #سال_تحویلِ هر سال، چه بیفتد به نیمه شب و چه مثل امسال به وقت صلاه ظهر، همه‌مان هر جا که باشیم خودمان را می‌رسانیم مزار شهداء سر قبر باباهایمان. حسین را آخرین بار همان سال تحویل پارسال دیده بودم. همین‌جا. سر مزار شهداء.
Показати все...
💢برای چهار سالگیش💢 جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۹ ⭕️علی #روز_ملی_شدن_صنعت_نفت به دنیا آمد. روز ۲۹ اسفندِ سالِ ۹۵٫ لابد اگر تولدش شصت و چند سال زودتر اتفاق می‌افتاد و هم‌زمان می‌شد با هیجانات اسفند سال ۲۹ خورشیدی که مردم قیام کرده بودند برای ملی کردن تولید و توزیع و فروش #نفت، به‌ش می‌گفتند عَلی مِلّی! یا در محاورات ما ترک‌ها، بزرگ که شد، بچه‌های کوچه برایش دم می‌گرفتند «علی بالا! میللی بالا!!!» ⭕️یاد #رضا_فیاضی و شماره‌های نوروزی #همشهری_داستان بخیر. خاصه آن شماره‌ی نوروز ۹۳ که فیاضی در یادداشتش نوشته بود که روز ۲۹ اسفند سال ۱۳۲۹ در آبادان به دنیا آمده و برغم این‌که اسمش رضا بوده، تا مدت‌ها توی خانه و بین در و همسایه، ملی صدایش می‌کرده‌اند و چه فخری داشته ملی صدا شدنش… . ⭕️و هی حالا و در همه این سال‌ها علی برغم ملی بودنش! بزرگ شده. پا گرفته. دندان درآورده. نان سق زده و حرف یاد گرفته و حروف را به هم بستن و جمله ساختن و شیرین زبانی کردن را. ⭕️انگار که خدا بخواهد قدرتش را در تدریجِ بزرگ شدنِ مخلوقی دوست داشتنی به رخِ مثل منی بکشد و آن احساساتِ دست نخورده‌ی نیازموده‌ی مرا قلقلک بدهد وقتی علی را می‌بینم و بویش می‌کنم و از رِندی‌های کودکانه‌اش انگشت حسرت به دهان می‌گزم. ⭕️و نوشتم این‌ها را در سالی کبیسه که اسفندش ۳۰ روزه است، مثل سالی که علی به دنیا آمد. که به یادگار بماند برای چهار سالگیش. که قضا را میلادِ امام چهارم است و قضا را اسم مبارکش علی است و قضا را نام مبارک پدرش نیز حسین است… . و نوشتم که بگویم علیِ من و هزار هزار علیِ دیگر در این عالم، به فدای نام علی. و بگویم که طفلم را به آغوش پرمهرتان سپرده‌ام؛ یا اهل بیت النبوه… . @SARIR209_COM
Показати все...
مَنْ يكتُبْ حكايته يَرِثْ أَرضَ الكلام، ويمْلُكِ المعنى تماماً. ------------------- هر آن‌که حکایت خود را بنگارد، وارثِ زمینِ سخن خواهد شد وُ مالکِ بلامنازع معنا. #محمود_درويش ترجمه: #محمد_حمادی @sherarabimoaser
Показати все...
⭕️خبر داشتم که علاوه بر جمعی که اصرار به داوطلبی من و ۶ نفر بقیه از دوستان روسای سازمان‌ها دارد(۵ عضو اصلی و ۲ عضو علی‌البدل)، جمع دیگری حامی لیست دیگری‌ست و طبیعی بود و هست که هرکس پیِ راندنِ خرِ خود باشد و هرکسی از ظن خود شود یار من! و نمی‌دانم چه شد و آیا آقایان ِمسئولی که از بالای! #وزارت_کشور آمده بودند بو بردند که بعد از تصویب تفریغ بودجه و سائر دستورهای جلسه و قبل از ورود به دستور برگزاری انتخابات، یکی‌شان میکروفون مقابلش را روشن کرد به گفتن این‌که «وزارت کشور، هیچ نظر موافق و مخالفی برای انتخاب شدن و نشدن کسی از داوطلبان ندارد و آقایان در دادن رأی آزادند.» و این جمله ورق را به نفعِ جمعِ ما که یک ستاره هم در آسمانِ «بچه‌های بالا» نداشتیم، برگرداند و از جمعِ تقریبا ۵۰ نفره‌ی حاضر در مجمع که حق رأی داشتند، حدود ۱۵ نفر اعلام کاندیداتوری کردند و بنا شد به قاعده گفتن اسم و فامیل و شهرِ محل ریاست، خودمان را معرفی کنیم و بماند که بعضی دوستان به گرفتن صلوات و پرداختن به حاشیه‌ها، از موعد مقرره برای معرفی و تبلیغات! تخطی کردند و النهایه برگه‌ها مُهر شده برای نوشتن نام نامزدهای منتخب از جمع، توزیع شد بین حضرات روسا و از خدا پنهان نیست و از شما هم پنهان نباشد که از بغل دستی‌م خواستم در لیستش اسم مرا هم بنویسد و اشاره کرد که اسم تو را در اولِ لیست نوشته‌ام! و کار کشید به جمع‌آوری برگه‌های رأی و شمارش و التهاب افتاد بین کاندیداها و جلوی هر اسمی که تیک می‌خورد و هر اسمی که تیک نمی‌خورد، رنگ از روی حضرات – که یکی‌شان هم من بودم- می‌رفت و برمی‌گشت. ⭕️انتخاباتی که برنده شدن و نشدن درش هیچ آجری را از هیچ‌جا جابجا نمی‌کرد و داشتم به تند و کُند شدن ضربان قلبم فکر می‌کردم و این‌که آیا اصلا ارزشش را دارد که سر انتخاب شدن و نشدن، به تک و تا بیفتی و بین این افکار و اوهام داشتم به نشانه‌ی هر باری که اسمم را می‌خواندند یک ضلع به اضلاع مربعی که روی کاغذ جلویم کشیده بود می‌افزودم و مربع‌ها با وترهائی که داخل‌شان می‌کشیدم و کامل شدن هر کدام نشان دهنده ۶ رأی بود و چهارتایش پُر شده بود و هی ستون و ردیف جلوی اسمم اضافه می‌شد و منشی جلسه جا برای رأی باز می‌کرد برای من و مدیر #آرامستان شهر قدس و چند نفر دیگر در صفحه‌ای که آرای نامزدها را در آن درج می‌کردند و رأی ما چند نفر بیشتر بود و دست آخر رأی اول مال مدیر شهر قدس شد و رأی دوم مال مدیر شهر کرج و من سوم شدم و دو مدیر دیگر به ترتیب چهارم پنجم و دو بزرگوار دیگر، اعضای علی‌البدل و جالب این‌که یکی از اعضای فعلی هیئت مدیره که دورخیز برای انتخاب مجدد داشت، رأی نیاورد و شکستش آن‌چنان گران آمد که لب به ناهار نزد و سگرمه‌ها در هم کرد و شنیدم بعد از جلسه برای یکی از کارمندان اتحادیه خط و نشان کشید که آتش از گور تو برخاسته و تو کاری کردی که من رأی نیاورم و چنینت می‌کنم و چنان! و #خوی اصلا مگر کجای نقشه است که مدیرش رأی بیاورد و من نیاورم و جالب اینجا بود که مدیر بهشت زهرا به عنوان میزبان و سفره‌دارِ مجمع، با آن‌همه کلیپی که در خلال جلسه از خودش و حضورش در برنامه زنده شبکه فلان پخش کرد و با امتیاز میزبانی، رأیش او را تا به علی‌البدل بودن بالا کشید و نمی‌دانم عضویت در هیئت مدیره اتحادیه آرامستان‌های کشور چه آشِ دهن سوزی‌ست که این‌همه سر و دست در شدن و نشدنش شکست و می‌شکند!
Показати все...
⭕️الغرض مجمع و انتخاباتش به صلاه ظهر سه‌شنبه رسیده و نرسیده تمام شد و شد آنچه شد و من فردایش را هم برای کاری در تهران ماندم و بنا بود با پروازِ آخر شب چهارشنبه بیایم #ارومیه و ناصر بیاید دنبالم که برگردیم خوی و طبق معمول آخرین کسی بودم که رسیدم به #فرودگاه و آخرین کارت پرواز برای آخرین ردیف بوئینگِ اِم‌دی #هواپیمائی_آتا نصیبم شد و قبل من سیدی از ساداتِ عمامه به سر که نماینده این دوره‌ی مجلس از ارومیه است در صف دریافت کارت پرواز بود و پیش خودم گفتم این سیدالرئیسِ نماینده که تکلیفش معلوم است و یکی از ۵ بلیط ردیف اول را برایش کنار گذاشته‌اند و مثل من نیست که دیر رسیدنش به فرودگاه، او را به قعر طیاره بکشاند و تا روی باند ارومیه مجبور به کر شدن از صدای موتور و شدت رزونانس ارتعاشات طیاره باشد. و باری به هر جهت وقتی داخل طیاره شدم، دیدم آن یکی نماینده ارومیه با ماسکی که ۸۰ درصد صورتش را پوشانیده نشسته در ردیف جلو و گفتم لابد سید هم الان می‌آید کنار این جوانِ نماینده و دیدم برخلاف تصورم، سید که از سالن انتظار و تا اتوبوسِ انتقال مسافر به پای پرواز، گوشش را داده بود به حرف‌های پیرزنی دست به عصا، آمد و آمد تا ته ِطیاره و عبا از دوش برداشت و تا کرد و نشست یک ردیف مانده به انتهای کابین. ⭕️گفتم «من همشهری شما نیستم. به‌ت هم رأی نداده‌ام و نمی‌دهم. فکر هم نمی‌کردم چند دوره نماینده مجلس بودن، این شأن را در تو ایجاد نکرده باشد که حق خودت ندانی نشستن در ردیف زعما و بالادستی‌ها را. اما دیدم که هنوز خودت را آدمِ عادیِ جامعه می‌دانی و مثل آدم‌های عادی عمل می‌کنی. اگر روزی دوباره کاندیدا شدی و من روز انتخاباتش ارومیه بودم، حتما اسم تو را هم توی لیستم خواهم نوشت.» به لبخند جوابم را داد و عذرخواست که تلفنش را جواب دهد. روی تلفنش نوشته بود «راننده شاکی از اتحادیه کامیونداران سلماس» #قصه_قبرستان @SARIR209_COM
Показати все...
💢کاندیدا طور!💢 جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۹۹ ⭕️سال ۸۶ نزدیک‌ترین مواجهه‌ی من با کاندیداتوری برای #انتخابات، اتفاق افتاد. سالی که یکی از دوستانم عزمِ “مجلسی آدم” شدن کرد و ماه‌ها قبل از انتخابات همه‌مان شب به شب جمع می‌شدیم دورِ او تا کمکش کنیم برود به بهارستان و کار تا لحظات آخر خوب پیش رفت و یکی دو حرکت مانده به آخرِ بازی، ورق برگشت و شد آن‌چه شد و حالا مجالِ آسیب شناسیِ آن شکست! نیست. ⭕️و خدا را شکر که تجربه همراهی با آن بنده خدا در آن چند ماه و دیدن تصاویر و صحنه‌های نادیده از انتخابات و چگونه چرخاندن #رأی و نظر مردم به نفع یا ضرر کسی، چنان بر من موثر افتاد که فکر می‌کنم اگر باد چنان شدید بوزد که کلاه از سرم بیفتد سمت کاندیداتوری، ترجیحم این باشد که بی‌کلاه بمانم و نروم سمتِ یافتنِ کلاهِ باد برده‌ام! ⭕️الغرض، سه‌شنبه‌ای که گذشت، مجمعِ عمومیِ عادی سالیانه‌ی اتحادیه‌مان برگزار شد. اتحادیه‌ای که حاصل اجتماع سازمان‌های آرامستان است از شرق و غرب و شمال و جنوبِ کشور و طی آن، علاوه بر استماع گزارش بازرسِ مالی اتحادیه که تفریغ بودجه‌ی سنه‌ماضیه را ارائه کرد، تصویب بودجه‌ی سالِ آتی هم در دستور کار بود و در حقیقت دو جلسه یک‌جا برگزار شد. جلسه تفریغ که اصولا باید در تیر ماه برگزار می‌شد و به خاطر کرونا برگزار نشده بود و جلسه تصویب بودجه ۱۴۰۰ که می‌باید در بهمن برگزار می‌شد. ⭕️علاوه بر این دو دستورِ جلسه، دستور دیگری هم مطرح شد و آن انتخاب اعضای جدید هیئت مدیره اتحادیه آرامستان‌های کشور بود. اتحادیه، هیئت مدیره‌ای دارد شامل دو نفر عضو حقوقی که از سوی وزارت کشور معرفی و منصوب می‌شوند و ۵ نفر عضو اصلی و دو نفر علی‌البدل که هر هفت تای این‌ها و یک نفر بازرس مالی، که از بین مدیران عامل سازمان‌ها و با رأی اعضاء انتخاب می‌شوند و یک دوره‌ی ۴ ساله مدتِ عضویت‌شان است و در این چهار سالی که عضو اتحادیه بوده‌ام و همه جلسات تفریغ و تصویب مجمع را شرکت کرده‌ام و تقریبا در همه‌ی جلسات به دلیل تغییر مدیرانِ عضو هیئت مدیره، انتخابات هم در دستور کار بوده، هیچ بار طمع نکرده بودم که داوطلب عضویت در هیئت مدیره شوم و این بود تا همین مجمع اخیر که یکی دو هفته مانده به برگزاریش دوستانی تماس گرفتند که مدت ۴ ساله عضویتِ اعضای فعلی سر آمده و بیا داوطلب شو و رأیِ فلان شهر و بهمان شهر را برایت می‌گیریم و اگر تیمِ درستی سر کار بیاوریم، تکانی به انفعال اتحادیه می‌دهیم و فیلان. ⭕️جملات، همه‌شان آشنا بودند و شاید هزار بار در هزار جمع که بخواهند کسی را داوطلب انتخاباتی کنند یا از داوطلبیش برای انتخابات حمایت کنند، لنگه‌ی همین‌ها را شنیده بودم و نمی‌دانم این سری چرا شل شدم و قبول کردم که داوطلب شوم. ⭕️موعد برگزار مجمع، ۱۲ اسفند بود. ساعت ۱۰ صبح. در سالن همایش‌های خانه شهید در #بهشت_زهرا. کنار مقبره شهدای حزب جمهوری اسلامی و مزارِ سِتُرگِ #شهید_چمران و قبور مطهر #شهدا. و آن‌جا از هر حیث برای من بهشت بود و هست و خواهد بود. با آن پرچم‌ها خوش‌رنگِ همیشه در اهتزازِ رقصان و سربندهای الوانِ آویزان از بالای حجله‌ها و حجله‌های پر از نکته و معنی و اشاره، که وسط‌شان عکسِ شهیدی جوان سال‌هاست جا خوش کرده و قبرنوشته‌هائی پر از شعر و زیبائی و نشانه… . ⭕️برخلاف معمول که یا دیر می‌رسم و یا اگر معجزه کنم، سرِ موقعی که مقررست و هیچ عادت ندارم که زودتر از وقت اعلام شده جائی باشم، نیم ساعتی زودتر رسیده بودم و آن نیم ساعت به گشت و گذار بین حجله‌های دوست داشتنیِ قطعه شهدا گذشت و گرفتن عکس‌هائی از شکوه و غربت و پاکی و خلوص دهه شصت که در مزارات شهدا ماندگار شده است و بنیاد شهید چقدر خواست خراب‌شان کند و بولدوزر بیاندازد به جان‌شان و نتوانست! ⭕️الغرض حوالی ده بود که کج کردم سمت سالنی که پشت خانه شهید، محل کنفرانس‌ها و جلسات بهشت زهراست. سالنی مجهز به انواع سیستم‌های دیداری و شنیداری و نورپردازی که جای آبرومندی است و آخرین مجمعِ قبلِ کرونا هم بهمن پارسال همین‌جا برگزار شده بود و قبل داخل شدن، به رسم ادب و به تذکر دوستانی که پیشنهاد داوطلبی در انتخابات داده بودند، با روسای سازمان‌ها که بیرون ساختمان در حال خوش و بش بودند و گُله گُله جمع شده بودند حال و احوالی کردم و دیدارها بعدِ یک سال و یک ماه، نو شد.
Показати все...
🟢 نظر اسلام درباره مردی که جلوی نامحرمان نام همسرش را می‌برد 🔹 آنچه بعدها حتی در میان متشرعین تحت تأثیر عادات و عرف‌ها پیدا شد مافوق توصیه‏‌های اخلاقیِ اسلامیِ مسلّم است. در عرف‌های متأخر حتی ذکر نام همسر، نوعی کشف عورت [یعنی پرده برداشتن از امری که انسان از آن شرم دارد] تلقی می‌شود. 🔸 پیغمبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و سایر ائمه اطهار(ع) در محاورات خود نام همسرشان را می‌بردند که خدیجه یا فاطمه یا امّ حمیده چنین و چنان کرد؛ ولی امروز اگر یک مرجع تقلید نام همسر خود را بدون تعبیراتی از قبیل «اهل بیت» یا «والده فلانی» یا «خانواده» و امثال اینها ببرد کاری زشت تلقی می‌شود؛ درصورتی که رسول اکرم(ص) از همسرش با کلمه‏ «حمیرا» تعبیر می‌کند که نشان‌دهنده زیبایی و رنگ پوست اوست. 🔹 همچنین امروز یک ملای معروف و مورد توجه عوام اگر همسرش سر تا پا پوشیده نباشد و بخواهد از جلوی جمعی عبور کند امری مستنکر تلقی می‌شود. ستر وجه و کفین به اجماع فقهای فریقین واجب نیست، حداکثر این است که مستحب است؛ اما اگر همسر یک روحانی موجّه میان عوام، ستر وجه و کفین نکند از هر فسقی برای آن روحانی مهمتر جلوه می‌کند. 🔸 شیخ انصاری در «کتاب النکاح» راجع به سیره‏‌های امروز که ارزش چندانی ندارد به موضوع نظر بر محاسن مخطوبه مثال می‌زند و می‌گوید با اینکه قطعاً از نظر شرعی جایز است ولی امروز اگر به شخص محترمی این‌چنین پیشنهاد شود که دخترت را می‌خواهم برای ازدواج ببینم فوق‌العاده مستنکر تلقی می‌شود. 🔹 پس آنچه بعدها رخ داده، بالاتر است از حدود توصیه اخلاقیِ اسلامی. البته خود اعراب، نه اولیای دین، در این جهت بی‏‌تأثیر نبوده‏‌اند. خشونت خاص عُمَری و حلول روح او حتی در مدعیان دشمنی‏‌اش سهم به سزایی در این موضوع داشته است. در آخر کتاب [مسئله حجاب] به این مطلب اشاره شده است. 📗 شهید آیت‌الله مطهری، پاسخ‌های استاد به نقدهایی بر کتاب مسئله حجاب‏، ص۱۴ ⭕️ کانال رسمی «بنیاد شهید مطهری» در تلگرام، ایتا و سروش👇 t.me/motahari_ir eitaa.com/motahari_ir sapp.ir/motahari_ir
Показати все...
بنیاد شهید مطهری

کانال رسمی بنیاد علمی و فرهنگی استاد شهید مطهری تماس با مدیر کانال: @bonyad_motahari 💢 با پوزش هیچ‌گونه تبلیغ و تبادلی نداریم

Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.