cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

Рекламні дописи
206
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
-130 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from سلطان غزل
دکلمه و شعر استاد#حسین_منزوی
Показати все...
Dastash Az Gol [WikiSeda].mp33.47 MB
sticker.webp0.30 KB
sticker.webp0.54 KB
Фото недоступнеДивитись в Telegram
آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت هم چون دل غریب برای وطن ، گرفت در جست و جوی جوهر آن حُسن گمشده #حسین_منزوی @cofsher
Показати все...
Repost from N/a
آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت هم چون دل غریب برای وطن ، گرفت در جست و جوی جوهر آن حُسن گمشده از بام و در ، دوباره سراغ « حَسن » گرفت خاکستر حریق افق بر دلم نشست آیینه‌ی شکسته ، غبار مِحَن گرفت مرگ آن قدر به زندگی‌ام عرصه تنگ کرد تا جای و جامه، حالت گور و کفن گرفت در راه بود موکب گل‌ها که ناگهان پاییز بی امان به شبیخون، چمن گرفت آن آبشار همهمه افتاد از خروش و آن جوی بار زمزمه، لای و لجن گرفت ای آسمان چه جای عقابان تیزپر ؟ کز تنگ عرصه‌ات ، دل زاغ و زغن گرفت فریادها به گریه بدل گشت در گلو زین بغض دردناک که راه سخن گرفت #حسین_منزوی https://telegram.me/soltanghazal
Показати все...
سلطان غزل

telegram.me/soltanghazal @nahidashoori

Repost from N/a
رندی که عشق را، هنر جاودانه گفت درّی یگانه سُفت و درودی یگانه گفت ای عشق چیستی؟ که از آغاز تا کنون هر کس زبان گشود، تو را در فسانه گفت تا سرو و گل به رقص و سماع آورد، نسیم در گوش‌شان حدیث تو را، با ترانه گفت نام تو بود بر لب انسان که می‌گذشت که‌ت در به در صدا زد و خانه به خانه گفت یک شمّه از تو در من و در آتش اوفتاد من با زبان سرودم و او با زبانه گفت ساقی تو را ز کوزه گرفت و به کاسه ریخت مطرب تو را به نغمه ی چنگ و چغانه گفت ای تو خزان و ای تو بهار ! ای که توأمان هم برگ زرد خواند تو را ، هم جوانه گفت آن کس که هفت بحر به چشمش چو شبنمی است ، دریای پر خروش تو را ، بی کرانه گفت * #حسین_منزوی https://telegram.me/soltanghazal
Показати все...
سلطان غزل

telegram.me/soltanghazal @nahidashoori

Фото недоступнеДивитись в Telegram
Repost from سلطان غزل
به خاک تو گلی از لخته‌های خون دل آرم که پرپرش کنم و بر مزار ، بگذارم به بوی نافه‌ی خونینی از تو و کفن تو سری به سینه‌ی سنگ شکسته‌ات بفشارم چه غم که نام تو با سنگ پاره‌ها متلاشی است به روی خاک تو از خون ، ستاره‌ای بنگارم چو لاله‌های به خون شسته جامه‌های عزا را منم کنون و صف داغ دیدگان به کنارم چقدر در دل کابوس‌ها ــ نه خواب و نه بیدار ــ تن تو با کفن خون چکان به خاک سپارم ؟ به زندگانی و مرگ تو غبطه می‌خورم اما دلی به حوصله‌ی عشق ، چون دل تو ندارم الا روان رها ! ای جان آگهی ، اکنون به من بگوی که کی می‌رسد ز راه سوارم ؟ سوار من نه ــ سوار همه ــ که چشم به راهش نشسته‌اند ز هر سوی از یمین و یسارم همان سوار که اسب سپید و پیرهن سرخ نشان اوست و در افسانه‌های ایل و تبارم برای دیدن آن خوب ــ آن خجسته‌ی مطلوب ــ چقدر باید از این روزهای بد، بشمارم؟ #حسین_منزوی https://telegram.me/soltanghazalsoltanghazal
Показати все...
sticker.webp0.42 KB
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.