دغدغههای اخلاق و دین / سید حسن اسلامی اردکانی
وبسایت: hassaneslami.ir اینستاگرام: instagram.com/eslamiardakani ایمیل: [email protected]
Більше1 741
Підписники
+124 години
+27 днів
+130 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
📝 فيلسوف و گرگزاده
در فرهنگ ما، گرگ، دست كم، به دو ويژگي شناخته شده است: يكي درندگي و ديگري تربيتناپذيري. كافي است به گفتههاي سعدي در اين باب بسنده كنيم. به روايت او، بزرگي گوسفندي را «رهانيد از دهان و چنگ گرگي» و شب خودش كارد بر حلق گوسفند كشيد. در اين حال گوسفند نوميدوار گفت: «بديدم عاقبت گرگم تو بودي». دومين ويژگي گرگ، در فرهنگ ما، تربيتناپذيري او است. سعدي نقل ميكند كه پادشاهي دزد معروفي را از پاي درآورد و پسربچه او را برخلاف مصلحتانديشي اطرافيان در دربار نگه داشت و تربيت كرد. اما پسر سرانجام راه پدر را رفت و تربيت شاهانه در او موثر نيفتاد. آنگاه از اين داستان نتيجه ميگيرد: «گرگزاده عاقبت گرگ شود/گرچه با آدمي بزرگ شود.»
اما واقع آن است كه هردوي اين ويژگيها به ناروا به گرگها نسبت داده شده است. درندگي واقعي در رفتار انسانهايي مشاهده ميشود كه از رنجاندن و آسيب زدن به ديگر انسانها يا حيوانات لذت ميبرند. گرگها صرفا براي رفع نياز خود و از سر غريزه كاري ميكنند. حتي در سختترين ستيزههاي ميان خود گرگها، كه بر سر قلمرو يا جفتجويي رخ ميدهد، كافي است كه گرگ شكست خورده «راهبرد تسليم» در پيش گيرد و در آخرين لحظه نبرد پا واپس كشد و گردن خود را به حريف تقديم كند. در اين لحظه همه خشم و نفرت ناگهان ناپديد ميشود و گرگ پيروز به راه خود ميرود؛ صفتي كه كمتر در انسانها اينگونه آشكارا ديده ميشود.
اما ماجراي تربيتناپذيري گرگها خود داستان ديگري دارد. مارك رولندز، فيلسوف بريتانيايي، در كتاب «فيلسوف و گرگ: درسهايي از حيات وحش درباره عشق، مرگ، و خوشبختي» (ترجمه شهابالدين عباسي، تهران، نشر خزه، 1402) روايتي واقعي از همزيستي خودش با گرگزادهاي را تا لحظه مرگ آن گزارش ميكند. رولندز يك بچهگرگ شش هفتهاي را به قيمت 500 دلار ميخرد و از مادرش جدا ميكند و نزديك 12 سال نزد خودش نگه ميدارد. در اين مدت او را با خود به همه جا، حتي كلاسهاي دانشگاهي خود، ميبرد و از نزديك همه فراز و فرود زندگي او را زيرنظر ميگيرد و ثبت ميكند. البته نكته نسبتا تاريك اين ماجرا آن است كه چگونه او به خودش اجازه ميدهد بچهگرگي را از مادر و زيستبوم طبيعي خودش جدا سازد و او را به زندگي شهري محدود كند. توضيح سربستهاي كه رولندز ميدهد چندان قانعكننده نيست، مانند آنكه او از گرگ مراقبت و محافظت ميكرده است. در نهايت، سعادت زندگي گرگ در زندگي گرگانه و در دل جنگل و حيات وحش است نه شهر و پرديسهاي دانشگاهي.
رولندز چنان به اين بچهگرگ دل ميبندد كه آرام آرام او را برادر كوچكتر خود ميداند. واقعا چرا ما فكر ميكنيم يكسره از همه خلق خدا جداييم؟ چرا خود را تافته جدابافته ميدانيم؟ هرچه اين فيلسوف در زندگي اين گرگزاده تأمل ميكند، مشابهت زيادي ميان خودش و او ميبيند تا جايي كه حتي انسانيت را از گرگ ياد ميگيرد. البته چنين نيست كه ما و حيوانات كاملا يكسان باشيم، هر گونهاي ساختار خاص خود را دارد تا جايي كه به تعبير خود رولندز گرگها هوش مكانيكي دارند و ميمونها از آنها باهوشترند، زيرا قادر به فريب و حيلهگري هستند. ما نيز هوش علمي و هنري داريم كه احتمالا مختص ما است و گاه در اين عرصه تا جايي پيش ميرويم كه ميتوانيم ذهن همنوعان خود را بخوانيم. همه اينها درست، اما نكته آن است كه هر موجودي جايگاه خود را دارد و قرار نيست كه با يك سنجه همه را ارزيابي كنيم.
در واقع، اين بچهگرگ، زمينه تأملي براي فيلسوف ما فراهم ميكند تا به مسائل مختلف بينديشد و فيلسوفان ديگري را هم به ياري بخواند و بحثهاي جذابتري در اين كتاب پيش بكشد. در حالي كه ما اندوهگين ديروز و نگران فردا هستيم و غالبا از زمان حال غافليم، گرگها به گفته رولندز عميقا مخلوقات لحظه هستند و در «آن» زندگي ميكنند و همين نگرش نوعي از خوشبختي را برايشان فراهم ميكند كه دور از دسترس ما است. براي گرگ «بودن» اهميت دارد نه «داشتن».
سرانجام برنين، گرگ برادر رولندز كه يار گرمابه و گلستان او بود و الهامبخش تاملات فلسفي او، ميميرد و به خاك سپرده ميشود، اما چون آموزگاري جدي در نوشتههاي اين فيلسوف همواره باقي ميماند. خواندن اين كتاب جمع و جور ما را درباره درندگي و تربيتناپذيري گرگها به تأمل واميدارد.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/218505/
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳
instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
فيلسوف و گرگزاده
سيدحسن اسلامي اردكاني
📝 بر قله کان صیفی؛ سلامی و پیامی
بعد از 700 کیلومتر، در دل تاریکی و زیر باران شدید به روستای چشمه پهن میرسم. هیچ کس نیست. میخواهم صبح به قله کان صیفی، بام استان ایلام صعود کنم. پیشبینی هواشناسی فردا آفتابی است. اما انگار باران سر باز ایستادن ندارد. منتظر میشوم تا صبح شود ببینم چه باید کرد.
شب سمور به پایان میرسد و هوا کمی روشن میشود، خودم را به محل شروع پیمایش میرسانم. چند خودرو ایستادهاند و کوهنوردانی از جاهای مختلف و عمدتا کردزبان دارند آماده صعود میشوند. پس از سلام و علیک، درباره مسیر چند سوال میکنم، گرچه قبلا خواندهام و آرام راهی میشوم. از میان درختان بلوط، بنه و گاه زالزالک میگذرم. پس از کمی پیمایش، شیب تند میشود و تا خود قله ادامه دارد. هوا خنک است و آرام پیش میروم و گاه با کوهنوردی همسخن میشوم و چند جملهای ردوبدل میکنیم. آرامش بامدادی گاه با چهچهه پرندهای شکسته میشود و گاه گلی که از دل سنگ روییده است، حواسم را پرت میکند. در مجموع غرق پیرامونم هستم.
گفتهاند که در جاهایی مسیر دستبهسنگ دارد، یعنی پیمایش ساده نیست و باید از دست یاری گرفت و از دل سنگها گذشت. سخت نمیگیرم، چون عادت دارم و از کلنجار رفتن با سنگ لذت میبرم. بعد از دو، سه ساعت به قسمتهای دستبهسنگ میرسم. یکی از آنها حسابی مرا میترساند. باید از یک دیواره یا پرتگاه چند متری پایین بروم. در واقع، این بخش سه قسمت دارد. قسمت اول، در دل سنگ، حلقههای آهنی کوبیدهاند و میشود آنها را گرفت و پایین رفت. قسمت دوم را به یاری درختی که از دل سنگ بیرون زده است، رد میکنم. قسمت سوم نه درخت است و نه حلقه و باید جاپایی پیدا کنم، اما دید کافی ندارم و مسیر کاملا عمودی است. به کمک یک همنورد که پایین ایستاده است و با اعتماد به هر آنچه میگوید، پاهایم را، بيآنكه ببينم، در جاهایی میگذارم و پایین میآیم. اعتمادبهنفسم کم شده است. نگاهی به مسیر طی شده میاندازم و وحشت میکنم، اما دیگر راه برگشت نیست، ادامه میدهم تا به یک دیواره دیگر میرسم. نه پاکوب دارد و نه مسیر مشخصی. هیچ کس آنجا نیست و من به سمت قسمت کوتاهی میروم که بر اثر آب شدن برفها کمی خیس است. آرام گیرهها را امتحان میکنم و تصمیم میگیرم بالا بروم. کمی که بالا میروم، ترس برم میدارد. کافی است دست یا پای من بلغزد و از ارتفاعی دو، سه متری سقوط کنم. کسی هم نیست که مرا ببیند. نمیدانم حس مسوولیت است یا جان عزیز بودن، که برمیگردم پایین و دنبال مسیر دیگری میگردم. سرانجام در دل سنگ یک مسیر به پهنای دست و به اصطلاح یک تاقچه پیدا میکنم. با احتیاط بالا میروم و قله را از دور میبینم. دیگر خیالم راحت شده است و برخلاف همیشه که با دیدن قله سرعت میگیرم، این دفعه نرم و بیشتاب بالا میروم. بعد از حدود 5 ساعت به قله میرسم. کمی شلوغ است و همه مشغول عکاسی و بگوبخند هستند. چند عکس میگیرم و همانجا چند لقمهای صبحانه میخورم.
بازی ابر و باد حیرتانگیز است، اما فرصت ماندن نیست و باید برگردم. سریع راهی پایین میشوم و به یک دیواره سنگی میرسم، یعنی همان که تازه از آن بالا آمده بودم. همه صف ایستادهاند تا یکییکی بروند پایین. نگاه میکنم به مسیر برگشت، وحشتزده پا پس میکشم. باور نمیکنم که خودم از این مسیر بالا آمده باشم. معمولا هنگام صعود دقیقا متوجه دشواری مسیر نمیشویم، چون دید بهتری داریم و احساس تسلط میکنیم، اما در برگشت است که متوجه نقاط کور خود میشویم. چارهای نیست و باید از همین مسیر برگردم. با احتیاط و دقت پایین میآیم. اما بنیاد اعتمادبهنفسم یکسره ویران شده است. در همین حال با کوهنوردان در حال گفتوگو هستم. به یکی میگویم که این سنگها برق میزند و انگار سنگآهنی چیزی باشد. تایید میکند و میگوید: «شاید هم نقره باشد!»پاسخ میدهم: «اگر نقره بود، تو الان اینجا نبودی!» میگوید: «راست میگی، آخوندا همه را برده بودند!» بعد دیگری وقتی میفهمد که از قم آمدهام، میگوید: «سلام مرا به آیتاللهها برسان!» پاسخ میدهم: «خودت بیا و برسان!» میگوید: «نه، بهتره که اصلا نزدیکشان نشم!»
در میانه راه گروهی را میبینم که از مسیر دیگری میروند. با آنها همقدم میشوم و کمی گفتوگو میکنیم. سرانجام بعد از 14 کیلومتر مسافت و 10 ساعت پیمایش به نقطه شروع برمیگردم. خستهام اما شاداب. یک برنامه خودآزارانه دیگر را به پایان بردم و باید خود را برای جنونی تازه آماده کنم.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/215711/
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
instagram: @eslamiardakani
@hassan_eslami
بر قله کان صیفی؛ سلامی و پیامی
سیدحسن اسلامیاردکانی
📝 بر قله کان صیفی؛ سلامی و پیامی
بعد از 700 کیلومتر، در دل تاریکی و زیر باران شدید به روستای چشمه پهن میرسم. هیچ کس نیست. میخواهم صبح به قله کان صیفی، بام استان ایلام صعود کنم. پیشبینی هواشناسی فردا آفتابی است. اما انگار باران سر باز ایستادن ندارد. منتظر میشوم تا صبح شود ببینم چه باید کرد.
شب سمور به پایان میرسد و هوا کمی روشن میشود، خودم را به محل شروع پیمایش میرسانم. چند خودرو ایستادهاند و کوهنوردانی از جاهای مختلف و عمدتا کردزبان دارند آماده صعود میشوند. پس از سلام و علیک، درباره مسیر چند سوال میکنم، گرچه قبلا خواندهام و آرام راهی میشوم. از میان درختان بلوط، بنه و گاه زالزالک میگذرم. پس از کمی پیمایش، شیب تند میشود و تا خود قله ادامه دارد. هوا خنک است و آرام پیش میروم و گاه با کوهنوردی همسخن میشوم و چند جملهای ردوبدل میکنیم. آرامش بامدادی گاه با چهچهه پرندهای شکسته میشود و گاه گلی که از دل سنگ روییده است، حواسم را پرت میکند. در مجموع غرق پیرامونم هستم.
گفتهاند که در جاهایی مسیر دستبهسنگ دارد، یعنی پیمایش ساده نیست و باید از دست یاری گرفت و از دل سنگها گذشت. سخت نمیگیرم، چون عادت دارم و از کلنجار رفتن با سنگ لذت میبرم. بعد از دو، سه ساعت به قسمتهای دستبهسنگ میرسم. یکی از آنها حسابی مرا میترساند. باید از یک دیواره یا پرتگاه چند متری پایین بروم. در واقع، این بخش سه قسمت دارد. قسمت اول، در دل سنگ، حلقههای آهنی کوبیدهاند و میشود آنها را گرفت و پایین رفت. قسمت دوم را به یاری درختی که از دل سنگ بیرون زده است، رد میکنم. قسمت سوم نه درخت است و نه حلقه و باید جاپایی پیدا کنم، اما دید کافی ندارم و مسیر کاملا عمودی است. به کمک یک همنورد که پایین ایستاده است و با اعتماد به هر آنچه میگوید، پاهایم را، بيآنكه ببينم، در جاهایی میگذارم و پایین میآیم. اعتمادبهنفسم کم شده است. نگاهی به مسیر طی شده میاندازم و وحشت میکنم، اما دیگر راه برگشت نیست، ادامه میدهم تا به یک دیواره دیگر میرسم. نه پاکوب دارد و نه مسیر مشخصی. هیچ کس آنجا نیست و من به سمت قسمت کوتاهی میروم که بر اثر آب شدن برفها کمی خیس است. آرام گیرهها را امتحان میکنم و تصمیم میگیرم بالا بروم. کمی که بالا میروم، ترس برم میدارد. کافی است دست یا پای من بلغزد و از ارتفاعی دو، سه متری سقوط کنم. کسی هم نیست که مرا ببیند. نمیدانم حس مسوولیت است یا جان عزیز بودن، که برمیگردم پایین و دنبال مسیر دیگری میگردم. سرانجام در دل سنگ یک مسیر به پهنای دست و به اصطلاح یک تاقچه پیدا میکنم. با احتیاط بالا میروم و قله را از دور میبینم. دیگر خیالم راحت شده است و برخلاف همیشه که با دیدن قله سرعت میگیرم، این دفعه نرم و بیشتاب بالا میروم. بعد از حدود 5 ساعت به قله میرسم. کمی شلوغ است و همه مشغول عکاسی و بگوبخند هستند. چند عکس میگیرم و همانجا چند لقمهای صبحانه میخورم.
بازی ابر و باد حیرتانگیز است، اما فرصت ماندن نیست و باید برگردم. سریع راهی پایین میشوم و به یک دیواره سنگی میرسم، یعنی همان که تازه از آن بالا آمده بودم. همه صف ایستادهاند تا یکییکی بروند پایین. نگاه میکنم به مسیر برگشت، وحشتزده پا پس میکشم. باور نمیکنم که خودم از این مسیر بالا آمده باشم. معمولا هنگام صعود دقیقا متوجه دشواری مسیر نمیشویم، چون دید بهتری داریم و احساس تسلط میکنیم، اما در برگشت است که متوجه نقاط کور خود میشویم. چارهای نیست و باید از همین مسیر برگردم. با احتیاط و دقت پایین میآیم. اما بنیاد اعتمادبهنفسم یکسره ویران شده است. در همین حال با کوهنوردان در حال گفتوگو هستم. به یکی میگویم که این سنگها برق میزند و انگار سنگآهنی چیزی باشد. تایید میکند و میگوید: «شاید هم نقره باشد!»پاسخ میدهم: «اگر نقره بود، تو الان اینجا نبودی!» میگوید: «راست میگی، آخوندا همه را برده بودند!» بعد دیگری وقتی میفهمد که از قم آمدهام، میگوید: «سلام مرا به آیتاللهها برسان!» پاسخ میدهم: «خودت بیا و برسان!» میگوید: «نه، بهتره که اصلا نزدیکشان نشم!»
در میانه راه گروهی را میبینم که از مسیر دیگری میروند. با آنها همقدم میشوم و کمی گفتوگو میکنیم. سرانجام بعد از 14 کیلومتر مسافت و 10 ساعت پیمایش به نقطه شروع برمیگردم. خستهام اما شاداب. یک برنامه خودآزارانه دیگر را به پایان بردم و باید خود را برای جنونی تازه آماده کنم.
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
instagram: @eslamiardakani
@hassan_eslami
📝 رستاخیز زمین
در ایام نوروز یکی از مناسک شخصی من این است که هر روز، بله، هر روز، گشتی در طبیعت میزنم و کوهی یا کمری را تماشا میکنم و اگر فرصتی باشد صعودی میکنم. کوه و کویر و دشت را یکسان دوست دارم و از هر یک به شکلی لذت میبرم. تقریبا هیچ برنامه دیگری نمیتواند این برنامه را به حاشیه ببرد. گاه یک مسیر تکراری را بارها میروم تا جایی که برخی از این مسیرها را صدها بار رفتهام. همه چیز برایم تکراری و در عین حال یکسره نامکرر است. در واقع، در این ایام میتوان لحظهبهلحظه پوستاندازی زمین و سنگ و صحرا را تماشا کرد. جنبشی ملایم و رقصی آرام همه جا را فراگرفته است. زمینی که تا دیروز یکسره خاکیرنگ بود، آرامآرام به تیرگی کشیده میشود و بعد به سبزی میزند و سرانجام خاکها شکافته میشود و برگهایی ظریف از آن سر بر میکشند و بالا میآیند و مشتاقانه به همه جا سر میکشند. گویی زمین بیدار شده است و با خمیازهای طولانی دارد بلند میشود.
یکی از جذابترین آیات قرآن(که خواندنش برایم همواره شورانگیز بوده) آیهای است درباره رستاخیز زمین. این آیه با ایجاز تمام، زمستان و بهار را در چند قاب عکس نشان میدهد: «زمین را خاموش میبینی، آنگاه که بر آن آب سرازیر کنیم، به جنبش در میآید، میروید و از هر گونهای جفتی چشمنواز میرویاند.» (حج: 5) برخی تعبیراتی که در این آیه آمده کمتکرار است. یکی از اینها فقط یکبار در قرآن آمده است، یعنی«هامده». در این آیه هامده حال و روز زمین را وصف میکند و به معنای فسرده، خشکیده، خفته، بیحال و حرکت است.
دومین تعبیر «اهتزت» است. اهتزاز به معنای به جنبش در آمدن، رقصیدن و تکان خوردن شدید است. این تعبیر در قرآن دو بار به کار رفته است، یکی در همین آیه بالا و دیگری در این آیه: «و از آیاتش آن است که زمین را افتاده و خوار میبینی. پس چون بر آن آب سرازیر کنیم، به جنبش در میآید و میروید.» (فصلت: 39) سومین تعبیر «ربت» است به معنای رویید، فزونی گرفت، بیشینه شد و بالا آمد. واژه معروف «ربا» هم با این واژه همخانواده است. این دو آیه ساختاری مشابه دارند و با تعبیراتی نزدیک به هم یک واقعیت را بیان میکنند؛ در پی باران، زمین مرده زنده میشود، میشکوفد، میبالد، به جنبش در میآید و از مرگ برمیخیزد و رستاخیزی را تجربه میکند.در ادامه آیه دوم، خداوند رستاخیز زمین را با رستاخیز آدمی گره میزند و میگوید: «همان کسی که زمین را زنده کرد، مردگان را زنده میکند که او بر هر کاری تواناست.» بدین ترتیب، راه فهم رستاخیزِ آدمی، تامل در رستاخیزِ زمین است و از این منظر، به تعبیر خود قرآن، بهار از آیات خداوند است (و من آیاته) . در نتیجه، آیات خداوند را تنها در قرآن نباید دنبال کرد و در مساجد نباید خواند، آیات خداوند را در رهگذر هر انسانی، در حاشیه بیابان، در دامنه کوهستان و در دل جنگلها میتوان دید و خواند. با این نگاه، جنگلها دیگر «منابع طبیعی» نیستند، بلکه آیات سبز خداوند به شمار میروند و آسیب زدن به آنها، توهین به آیات خداوند است. اگر بیاحترامی به قرآن یا آتش زدن آن جرمی بزرگ است، آتش زدن زیستگاههاي حیوانات، تخریب جنگل و طبیعت و محروم کردن زمین از آبی که از آسمان باریده است، نیز همسنگ آن است و بیارزش شمردن آیات الهی به شمار میرود. نادیدن این پیوند بین زمین و آسمان و کتاب تدوین الهی و کتاب تکوین او، یعنی زمین و بیتوجهی به رستاخیز دمادم زمین در بهار، از دیدگاه قرآن کوری و کژروی و گمراهی است.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/215399/
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، سهشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
رستاخیز زمین
سیدحسن اسلامیاردکانی
📝 رابينهود از عياري مردمدوست تا آزاديخواهي مدرن
نخستين فيلمي كه درباره رابينهود ديدم و در ذهنم ماندگار شد، فيلم رابين و ماريان (ساخته ريچارد لستر، 1976) بود. بازيهاي روان و دلنشين شون كانري و ادري هپورن و چند سكانس درخشان آن هميشه با من بوده است. يكي آنجا كه ماريان (كه دل از عشق مجازي شسته و به عيسي مسيح دلبسته و راهبه شده است) سرانجام تسليم عشق زميني ميشود و مقنعه بر ميدارد و آغوش بر رابين ميگشايد و عشق آسماني را با عشق زميني تاخت ميزند. ديگري آنجا كه در انتها همين ماريان، براي حفظ رابين، خودش جام زهري مينوشد و به معشوقش نيز زهر مينوشاند تا همواره در كنار هم باشند و كنار هم در گور بيارامند. در كنار اين سكانسهاي درخشان، احترامي كه رابينهود براي دشمن ديرينه خود، داروغه قائل است و در ديالوگها آشكار ميشود آن را ديدنيتر ميكند. با اين همه، شايد اين فيلم آرام و گاه كسلكننده به مذاق هيجانخواه نسل جديد خوش نيايد. بعدها فيلمهاي ديگري درباره اين شخصيت افسانهاي، يا تاريخي، ديدم كه اثر اولي را پاك نكرد تا آنكه فيلم رابينهود ساخته ريدلي اسكات (2010) را ديدم. قبلا ديده بودمش. اما به اين نكته توجه نداشتم. دوباره ديدم و متوجه شدم كه جداي از داستانپردازي متفاوت درباره اين قهرمان، چگونه مفاهيم مدرن خود را در اين داستانها جا ميدهند و چسان فرهنگ و نگرش زمانه بر همگان سايه ميافكند.
رابينهودِ ريچارد لستر، يك آدم كله شق و حرف نشنو است كه فقط آيين مروت را به رسميت ميشناسد و حتي بعد از كشتن دشمنش، داروغه ناتينگهام، از شجاعت و مرگ موقرانه او به نيكي ياد ميكند. اما وقتي به رابينهودِ ريدلي اسكات ميرسيم، رابينهود ما، با بازي راسل كرو، آزاديخواهي است كه در پي احقاق حقوق شهروندي مردم و كاهش قدرت پادشاه خودكامه يعني جان است كه تن به هيچ مرجعيتي جز هوا و هوس خود نميدهد. افزون بر آن، به تدريج متوجه ميشويم كه پدر اين رابينهود سنگتراش بزرگي بوده است و اولين پيشنويس حقوق مدني شهروندان و محدودسازي قدرت پادشاه را در قرن 12 نوشته است و در اين راه جان داده است. در نتيجه، رابينهود نه راهزني معمولي كه آزاديخواهي ستودني و دوستداشتني است. اين فيلم سرشار از مفاهيم و ايدههاي سياسي و انديشههاي مدني است. مفهوم شهروندي، به جاي رعيت، در اين فيلم ميدرخشد و آدمي را متعجب ميكند كه چطور هنر سينما ميتواند از يك راهزن معمولي يا در نهايت عياري باذوق متفكري مدرن بسازد و به سادگي مفاهيم امروزين را در دهان شخصيتهاي كهن قرار دهد. در واقع، جز لوكيشن و فضاي جذاب فيلمبرداري كه قرار است جنگل شروود را نشان بدهد، ميان اين دو فيلم دنيايي فاصله است.
اينجا است كه اين ايده كه تاريخ ساخته، نه گزارش ميشود و داستان پرداخته نه روايت ميشود، صورت جديتري به خود ميگيرد. درسي كه ميتوان از اينگونه فيلمها آموخت دوگانه است: يكي آنكه چگونه تاريخ به دست ناقلان و راويان، ساخته ميشود و ديگر آنكه هر گزارش و نگارشي، كمابيش رنگ و بوي راوي و زمانه او را دارد. اگر بتوان از رابينهودِ عيار، آزاديخواهي نامدار پديد آورد، چه بسا تاريخ را بتوان به گونه ديگري نوشت و بازنمود. شايد راه محافظت خويش از اين قبيل گزارشها و بازنماييها پروردن تفكر تحليلي و انتقادي در خود و كسب سواد رسانهاي باشد.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/215124/
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳
instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
رابينهود از عياري مردمدوست تا آزاديخواهي مدرن
سيدحسن اسلامي اردكاني
Repost from جرعه
03:17
Відео недоступнеДивитись в Telegram
♦️حسن اسلامی اردکانی در خصوصِ رنجِ معنادار سخن میگوید🔺
مشاهده در یوتیوب
@joreah_journal
www.instagram.com/joreah_journal
6.07 MB
📝 روزه و خويشتنداری
آزمون والتر ميشل، روانشناس امريكايي خيلي معروف است و در بسياري كتابهاي مرتبط نقل شده است. در اين آزمون، به تعدادي كودك يكي يك شيريني ميدهند و به آنها ميگويند كه اگر شيريني خود را تا يك ساعت بعد نگه داشتيد، يك شيريني ديگر جايزه ميگيريد. عدهاي با شعار «تا يك ساعت ديگر كي زنده است؟» تاب نميآورند و شيريني خود را ميخورند؛ اما عدهاي ديگر تحمل ميكنند و تا آخرين دقايق خود را نگه ميدارند و جايزه خود را ميگيرند. سالها بعد، ميشل و همكارانش، موقعيت اين كودكان را بررسي كردند و متوجه شدند به ميزاني كه كودكان در برابر وسوسه خوردن شيريني مقاومت كردهاند، وضع تحصيلي و شغلي بهتري دارند. اين آزمايش يك نكته ساده را نشان ميدهد؛ اهميت خويشتنداري و به تاخير انداختن خوشي براي رسيدن به مقصود. همه ما كمابيش تمايلاتي داريم و دوست داريم كه سريع آنها را برآورده كنيم. با اين حال اگر چنين كنيم عملا در درازمدت آسيب ميبينيم. براي نمونه، وسوسه ميشويم به كسي پرخاش كنيم، در برابر سخن ديگري سريع واكنش نشان بدهيم و خلاصه اسير خشم خود شويم. صبوري و خويشتنداري ما را از اين رفتارهاي غريزي، اما غيرمنطقي باز ميدارد. سنت روزهداري، در كنار كاركردهاي مختلفي كه ميتواند داشته باشد، در تقويت اين خويشتنداري تاثير كمنظيري دارد. كسي كه بتواند ساعتها، آزادانه و با اختيار، گرسنگي و تشنگي را تاب بياورد، يعني از خويشتنداري بالايي برخوردار است. در حالي كه در ماه رمضان غالب كسان در پي فوايد پزشكي روزه ميروند و آن را برجسته ميكنند، يك جنبه مهم روحي آن را كه همين خويشتنداري است، فراموش ميكنند. اگر كسي بتواند ساعتهاي متمادي گرسنگي و تشنگي را تاب بياورد و دم نزند، به احتمال قوي از پس مسائل ديگر هم برخواهد آمد. از اين منظر، روزه نوعي ورزش و به تعبير سنتي «رياضت» است؛ رياضت دقيقا به معناي تربيت و پرورش. تقريبا همه سنتهاي اخلاقي و ديني جهان به نوعي سنت روزه را در خود دارند. حال اين روزه گاه در قالب خاموشي طولانيمدت است و گاه به شكل گوشهاي نشستن يا از غذاهاي خاصي پرهيز كردن است. روزهداري نوعي تمرين منضبط ساختن تن و روح خويش است و چيرگي بر حالات تكانشي روان. روزه گرفتن لازمه رشد شخصيت و بلوغ عاطفي و معنوي است. اگر اين ادعا درست باشد، در اين صورت زماني روزه ميتواند چنين كاركردي داشته باشد كه اولا، آزادانه باشد، يعني آنكه شخص با اختيار خودش روزه بگيرد. دوم و مهمتر آنكه در معرض انتخابهاي ديگر و فرصتهاي متفاوت باشد. زماني روزهداري ميتواند در پرورش خويشتنداري موفق باشد كه شخص روزهدار، براي نمونه، در خانهاش امكان دسترسي به خوردني و نوشيدني را داشته باشد وگرنه او از سر درماندگي و اضطرار گرسنگي را دارد تحمل ميكند. اگر كسي روزه گرفتن را مشروط به آن كند كه نخست همه خوردنيها را از خانه بيرون ببرند و كسي در مدتي كه او روزه است، لب به غذا نزند و پختوپزي هم صورت نگيرد، اين ديگر تمرين خويشتنداري نيست؛ نوعي خودآزاري است. قرار است كه روزه روح آدمي را محكم كند تا بتواند در برابر خوردن و نوشيدن و گفتن و شنيدن ايستادگي كند. كسي كه روزه ميگيرد و انتظار دارد كه در زمان روزه گرفتنش ديگران حق خوردن و نوشيدن علني را نداشته باشند، مانند كسي است كه رژيم غذايي گرفته است و به همين دليل از همه اعضاي خانوادهاش ميخواهد كه به احترام تصميمي كه گرفته است، از خوردن و نوشيدن در حضور او خودداري كنند. درستي يا نادرستي اين رفتار در خانه و بيرون از خانه يكي است. روزهداري زماني تمرين خويشتنداري است كه ما روزه باشيم و اگر كسي در برابر ما، به هر دليلي، غذا خورد، به هم نريزيم، وسوسه نشويم و از پا در نياييم. پس به جاي آنكه در ماه رمضان بخواهيم رستورانها تعطيل شوند يا پرده بكشند و اگر كسي خواست در ظهر رمضان ناهار بخورد، برود گوشهاي و يواشكي غذا بخورد، بهتر است به روزهداران بگوييم روزه را نه نوعي مشقت و تكليف شاق، بلكه تمرين خويشتنداري و رشد معنوي بدانند و با طيب خاطر حضور كساني را كه در ملاعام غذا ميخورند، پذيرا باشند.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/214748/
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، سهشنبه ۲۲ اسفند (۱ رمضان) ۱۴۰۲
instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
روزه و خويشتنداري
سيدحسن اسلامياردكاني
📝 خودشكني «اخلاق اصالت»
امروزه سخن از اصيل بودن به فضاهاي مختلف راه يافته و كمابيش همه جا حديث اصيل بودن و به خود پرداختن است. در روايت ساده شده آن، اصيل بودن يعني مركزيت دادن به خود و به صداي درون خويش گوش سپردن و طبق آرمانهاي خويش زيستن. در غالب كتابهاي خوديار اين مضمون بارها تكرار ميشود كه «خودت باش!» و «به نداي درونت گوش بده!» و «به جاي تبعيت از ارزشهاي ديگران، از ارزشهاي خود پيروي كن!».
به گفته چارلز تيلور، فيلسوف معاصر كانادايي، آرمان اصالت كه از قرن 18 سر برآورده است، به يك اصل جاافتاده امروزين بدل شده است و همه جا سخن از اصيل بودن و اصيل زيستن است. اما او به شكلي فيلسوفانه در كتاب «اخلاق اصالت» (ترجمه وحيد سهرابيفر، قم، دانشگاه اديان و مذاهب، 1402) به تحليل ابعاد اصالت و نقد باورهاي ناصواب درباره آن دست ميزند. برخلاف كساني كه اصالت را نقد ميكنند و بر اين باور هستند كه «ره چنان رو كه رهروان رفتند»، تيلور از اصالت دفاع ميكند و باور دارد «اصالت يك ايدهآل معتبر است» و ميتوان به شكل مستدل درباره آرمانها سخن گفت و بحث كرد. با اين همه، نگاهي موشكافانه به لوازم اخلاق اصالت، در شكل افراطي آن، مياندازد.
دشواري اصلي نگاههاي رايج به اصالت در جامعه ما آن است كه تصور ميشود لازمه اصيل بودن آن است كه انسان فقط از خودش آغاز كند و ريشه همه ارزشها را در خودش شناسايي كند و بر اساس آنها زندگي خود را پي بريزد. حال آنكه اصالت و ارزش تنها در افق گستردهتري معنا پيدا ميكند. اگر مقصود از اصالت آن باشد كه هر كس طبق ارزشهاي كاملا شخصي خودش زندگي كند، در نهايت تفاوت بين اصالت و غير آن رنگ ميبازد. چه فرقي است بين كسي كه تصميم گرفته است كاملا از جامعه و ارزشهاي آن دوري كند و كسي كه آگاهانه تصميم ميگيرد از همه ارزشهاي آن صادقانه پيروي كند؟ از آن بالاتر، اصولا با چه سنجهاي ميتوان گفت كه چه چيزي ارزشمند است و جزو ارزشهاي نهايي انسان است و چه چيزي ارزش ندارد.
چرا ما فكر ميكنيم كه، براي نمونه، خودآييني يك ارزش است و دگرآييني و تبعيت کوركورانه از ديگران خطا است؟ خود اين ارزشها در نهايت قبل از ما وجود داشتهاند. كاري كه ما ميتوانيم انجام بدهيم آن است كه از بين ارزشهاي نهايي موجود دست به انتخاب بزنيم و متناسب با خودمان از شيوههاي كارآمدي براي اصيل شدن ياري بگيريم. به تعبير ديگر، روش اصيل شدن ميتواند امري شخصي و به تعبير تيلور خود ارجاع (self-referential) باشد. از اين منظر، در بحث اصالت بايد دو نكته را از هم تفكيك كرد. نخست، آنكه من ميتوانم از شيوههاي مختلفي كه خودم مناسب ميدانم در جهت تحقق اصالت بهره بگيرم. به اين معنا اصالت امري خودارجاع است و هركس بايد شيوه مناسب را كشف ياابداع كند. دوم محتواي اصالت يا چيزي است كه قرار است به آن برسم يا از خود فراتر روم كه اين ديگر خودارجاع نيست، يعني بايد اين كمال بيرون از من و متعالي باشد؛ خواه خدا باشد خواه يك آرمان سياسي معين. در غير اين صورت من خودم آن ارزش و آرمان را در خودم دارم و مساله كوشيدن معنايي نخواهد داشت. بدينترتيب، خودارجاعي روشي مقبول و گاه ضروري است، اما خودارجاعي محتوايي بيمعنا.
تأمل در اين تمايز دقيق مانع از بسياري سادهسازيها ميشود. اگر خودم سرچشمه ارزشها باشم، ديگر فرقي نميكند تصميم بگيرم متخصص فلسفه معاصر يا سينماي كلاسيك شوم يا آنكه در خانه، روبهروي تلويزيون لم بدهم و ساعتهاي متمادي تخمه بشكنم. چون هر دو را خودم هستم كه انتخاب كردهام و با خودم روراست بودهام. از اين نقد، تيلور نقب ميزند به اهميت و ضرورت جامعه براي اصيل شدن. اصيل شدن امري واقعي و ارزشمند است، مشروط بر آنكه ما در متن جامعهاي باشيم و از طريق تعامل با افراد آن آرام آرام وجودمان را صيقل بزنيم و ارزشهايي را دروني كنيم و جانمان را فربهسازيم. سخن كوتاه، اصالت آرماني ارجمند است، اما مشروط به فهم درست آن و توجه به نقش «ديگران» در اصيل شدن ما.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/214517/
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
خودشكني «اخلاق اصالت»
سيدحسن اسلامي اردكاني
📝 ده نكته براي كنشگران حقوق حيوانات (2)
در بخش نخست، سه نكته اصلي براي بحث درباره حقوق حيوانات را آوردم و اينك ادامه آنها بر اساس آنچه پيتر سينگر و هنري سپيرا نوشتهاند:
4⃣ همواره اطلاعات و مستندات دقيق ارايه كنيد و هرگز در رسانهها اطلاعات مخدوش، مشكوك يا مبهم را پخش نكنيد. هيچ هدف مقدسي با شيوههاي نامقدس و فريبنده به دست نميآيد. گاه ناخواسته هيجانزده ميشويم و با اين تصور كه حمايت از حقوق حيوانات مهم است، اطلاعات نادرست و نادقيق را بازنشر ميكنيم. اين كار با هر هدفي صورت گيرد، در نهايت به بياعتباري خودمان و ايدهاي كه از آن دفاع ميكنيم ميانجامد.
5⃣ مردم جهان را به دو گروه قديسان و مجرمان تقسيم نكنيد. شخصي كردن بحث گياهخواري و توهين به كساني كه موضع ما را ندارند، مشكلي را حل نميكند. انسانها تغيير ميكنند. گياهخواران نيز زماني گوشتخوار بودند و تغيير كردند. مهم آن است كه خود را به جاي آن ديگران بگذاريم و فكر كنيم اگر چه كاري ميكرديم، تغييري در رفتارشان حاصل ميشد.
6⃣ همواره در پي گفتوگو، حل مسائل و ارايه طريق باشيد، نه صرف بيان مشكلات و پافشاري بر مواضع خود. بحث حقوق حيوانات مربوط به همگان است و نبايد كساني را كه مانند ما فكر نميكنند فاقد عواطف و مروت بدانيم. بهترين كار آن است كه در كنار اشاره به مشكلات، راههاي بديل اما واقعبينانه و كارآمد معرفي كنيم.
7⃣ آماده تغيير روش و ابزار خود باشيد. مواجهه با مشكلات طبيعي است و اگر ديديد كه روشهاي شما كارآمد نبوده است، در پي گسترش كانالهاي ترويج انديشه خود برآييد و بكوشيد آگاهي عمومي را نسبت به حقوق حيوانات و ضرورت توجه به آنها بالا ببريد. در فرهنگي كه هنوز بسياري كسان تصور ميكنند حيوانات صرفا «فرآوردههاي گوشتي» يا «پروتیيني» هستند، جا انداختن حقوق حيوانات نيازمند تلاش هوشمندانه و پيگيري مستمر اين هدف است.
8⃣ از بوروكراسي دوري كنيد. كساني كه تجربه پيگيري امور اداري و شركت در جلسات رسمي را دارند، ميدانند كه چگونه اينها روح آدمي را ميفرسايند. افرادي كه براي دفاع از حقوق حيوانات در پي تاسيس سازمان و انجمن بر ميآيند، بايد وقتي را صرف ثبت رسمي آن كنند، سپس در پي جايي براي استقرار برآيند. آنگاه مساله جذب نيرو و بعد هم نوبت يافتن منابع مالي ميرسد. كمي كه بگذرد، عمده انرژي و توان كساني كه مدافع حقوق حيوانات بودهاند، صرف كارهاي اداري و تامين منابع مالي و مسائلي از اين دست ميشود و به تدريج اصل قضيه كمرنگ ميگردد. بهتر است كه از خودتان شروع كنيد و با گفتوگو و فعاليتهاي غير رسمي به گسترش انديشه حمايت از حقوق حيوانات بپردازيد و در عين حال به شكل مناسبي مساله سازماندهي را دنبال كنيد.
9⃣ به اقدامات قانوني و حقوقي براي حل مساله حقوق حيوانات متكي نباشيد. هيچ مصوبه و قانوني تا پذيرش و مقبوليت عمومي نداشته باشد، كارايي نخواهد داشت. خطر تاكيد بيش از حد بر پيگيري قانوني حمايت از حقوق حيوانات آن است كه گاه جايگزين فعاليت واقعي براي دفاع از حقوق حيوانات ميشود. تا زماني كه جملاتي از اين دست ميشنويم كه «در جايي كه حقوق انسانها رعايت نميشود، سخن از حقوق حيوانات بيمعنا است»، اصولا وضع مصوبه و قانون معناي روشني نخواهد داشت. بايد نخست در پي ارتقاي فهم عمومي در اين زمينه باشيم كه نقض حقوق انسانها، مانع از توجه به حقوق حيوانات نيست و اين دو لزوما به هم گره نخوردهاند، آنگاه كه اين فهم فراگير شد، ميتوان در پي قانوني ساختن برخي اقدامات و مجرمانه شمردن برخي رفتارها برآمد. بارها و بارها محيطبانان شرافتمند، در پي دفاع از محيطزيست و حفظ جان حيوانات، جان خود را از دست داده و كشته شدهاند و گاه براي دفاع از خودشان شكارچيان مهاجم را كشتهاند و خود تا مرز اعدام و قصاص پيش رفتهاند. پس بهتر است آگاهي عمومي را مقدم بر چيزهاي ديگر بدانيم.
0⃣1⃣ همواره از خود بپرسيد «اين روش جواب ميدهد؟» هدف از فعاليت و كنشگري در عرصه محيطزيست و دفاع از حقوق حيوانات آن است كه تغيير محسوسي در جامعه رخ دهد. نكات پيشگفته نيز همه مقدماتي هستند براي اين هدف. پس بايد مراقب باشيم كه آرمان دفاع از حقوق حيوانات يا گياهخواري به يك «ايدئولوژي مقدس»! با اصول و مناسكي خشك تبديل نشود. مهم آن است كه اين انديشه و آرمان عملا به سود حيوانات و محيطزيست تمام شود وگرنه يك بازي نظري مانند ديگر بازيها خواهد بود. قرار است كه از حقوق حيوانات دفاع كنيم، نه از مواضع خودمان.
مشخصات كامل اين مقاله به اين شرح است:
“Ten Points for Activists “, Henry Spira and Peter Singer, InDefense of Animals, edited by peter Singer, Blackwell Publishing, 2006, p. 214-224.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/214179/
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲
ده نكته براي كنشگران حقوق حيوانات (2)
سيدحسن اسلامي اردكاني
instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.