علی رکاب
اینجا آرشیو چرند و پرندهای من است مطالعه را در برنامه روزانه خود جای دهید مثل غذا 📖🍛 ارتباط با ادمین: @alirockab کتابفروشی بدون مرز رو دنبال کنید: 📚 ➡ instagram.com/borderlessbookshop
Більше1 644
Підписники
-224 години
-107 днів
-7330 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from کتابفروشی بدون مرز
#کتاب_دست_دوم
تعدادی از کتابهای عبدالکریم سروش موجود شد
اخلاق خدایان ۱۱۷ هزار تومن
حدیث بندگی و دلبردگی ۱۵۰ هزار تومن
نهاد ناآرام جهان ۹۰ هزار تومن
رسالت دانشگاه ۷۰ هزار تومن
دگماتیسم نقابدار ۸۰ هزار تومن
بررسی مکاتب فلسفی ۷۰ هزار تومن
از تاریخ پرستی تا خداپرستی ۷۰ هزار تومن
فلسفه تاریخ ۷۰ هزار تومن
علم چیست فلسفه چیست ۸۰ هزار تومن
بررسی تاریخی یک پدیده ۷۰ هزار تومن
چه کسی می تواند مبارزه کند ۷۰ هزار تومن
اگر همه رو باهم بردارید
۱۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان
🛄 هزینه ارسال ۳۵ هزار تومان
🆓 خرید بیش از ۵ جلد، ارسال رایگان
🏠 تحویل حضوری:
تهران، ۴۰۰ متر پایینتر از
ایستگاه مترو علم و صنعت
#کتابفروشی_بدون_مرز :
➡️ @borderlessbookshop
🆔 هماهنگی خرید:
➡️ @borderlessbookshop_admin
.
تاسوعا و عاشورای امسال پیش عباسآقا نبودم.
سالهای پیش سوار ماشینی که دسته فرمونش شبیه کالسکه دست من بود میشدیم و میرفتیم بین دستههای عزاداری میچرخیدیم. شب عکسهای عباسآقارو دیدم و کارهای بیمارستان رو کردم و آخر شب رفتم بیرون تا به رسم هرشب چرخی در اورژانس بزنم و جلوی در بیمارستان قهوهای بخورم و برگردم. یک کافه تازه تأسیس رو جلوی بیمارستان امتحان کردم. توی حیاط، بیمارها و همراهاشون شام غریبان گرفته بودن...
غربت تصنعیای در شام غریبان است
ولی نه غربت شام غریبان و نه غربت و استیصال بیماران که فوبیای قدیمی من بدجور گرفته بودتم:
«مرگ کشدار و از پا افتادن.»
من دوست ندارم از پا بیفتم. دوست دارم درجا بمیرم. این فوبیای قدیمی من است و در بیمارستان، مخصوصا امشب خیلی شدت گرفته بود. حس غریبی داشتم. برگشتم اتاق چهارتخته فولامکانات و بیانات عباسآقا که با واسطه به من میرسید رو مطالعه کردم و فهمیدم که دنیای فانتزی من از پا افتادگی نداره. خب نیلگیمن هم امروز توی کتاب میگفت:
«تا وقتی سالمی نمیدونی سالمی وقتی مریض میشی، تازه میفهمی سالم بودی.»
اما در جهانبینی من اگر جای سالم، کامل و جای مریض، ناقص بگذاریم، ما در هر کمالی، ناقصیم و نظرم برعکس نیلگیمن بر این اصل استوار میشه که تا وقتی ناقصی نسبت به نقصت علم و معرفتی نداری و وقتی نسبت به نقصت، کاملتر میشی، تازه میفهمی ناقص بودی.
پس ما همیشه تا حدی از پا افتادهایم و ذهن ما به سوی کمال، جسم را فرسوده میکند. کمال اجتنابناپذیر است. چه در این دنیا و چه در دنیاهای دیگر. حتی جزا و پاداش و جهنم و بهشت هم در مسیر نهضت کمال است. نهضتی که خالق و پروردگار بنیان نهاده است.
🕊 9👏 3❤ 2👌 2❤🔥 1
شب عاشوراست
من بیمارستانم، به عنوان همراه مریض
جای نگرانی نیست، اینجا همهچیز ردیفه
شب، بعد از خاموشی رفتم بیرون
تا چیزهای لازم را بخرم
یک کافه نقلیِ زیرپلهای جلوی بیمارستان است
دو تا میز گذاشته داخل پیادهرو
نشستم یک قهوهتک و یک زعفران سفارش دادم
تنهام، مثل همه شبها
اینجا ریسههای چراغ شب پرنوری را رقم زدهاند
دسته عزاداری از خیابان عبور میکند
من روی چهارپایه، جلوی کافه، تکیه دادم به دیوار مشکیای که منوی کافه رویش نقش بسته و قهوه میخورم و دسته عزاداری را تماشا میکنم. پسر بچهای پیشقراول دسته است، با یک پرچم سرخ بزرگ در دست. بعد نوجوانانی دور علمی کوچک حلقه زدهاند. در ادامه زنجیرزنها پیش میآیند. دختری ده دوازده ساله، با موهای بافته بلند، وسط دو ستون زنجیرزن، میانداری میکند. زجیززنها، طبال و دوقلزنها عبور میکنند، زنهایی در پی دسته عزاداری، دسته را جمع میکنند. مادری دخترش را صدا میزند و به وی تذکر میدهد: «دنبال دسته میری شالت رو بنداز روی سرت.»
دختر نوجوانیست که لباس توری مشکی به تن دارد، با بدخلقی و غرولند شالش را روی سرش میاندازد و در پی دسته پیش میرود.
حساب میکنم، ۵۳ هزار تومان
دمنوش زعفران را برمیدارم و به سمت بیمارستان میروم.
در حیاط بیمارستان، از دخترهایی که مدتیست حواسشان به جوانی است که فرار نکند عبور میکنم. جوان بعد از مشاجره با پدرشان با وی درگیر شده و پدر را راهی اتاق عمل کرده است. اورژانس قصههای زیادی دارد. مثل منطقه جنگی است. نمازخانه دنج و محفوظی هم دارد. مخفی است. روی نیمکتی در حیاط، دمنوش را که حسابی دمکشیده میخورم و به سمت اتاق شماره هفت، بخش اعصاب، پیش میروم. در اتاق همراهها با هم درباره اتفاق بامزهای حرف میزنند:
«هر سال تاسوعا و عاشورا میرفتن شمال، یک ویلا میگرفتن و دختر و پسری عشق و حال و مشروب، یک سال بهشون گفتم اینبار بیاید بریم کربلا، اونجا عشق و حال، لب مرز توی مناطق سرسبز غرب کمپ میکنیم و بعد میریم اربیل، دیسکو و عشق و حال و بعد کربلا، رفتن و از اربیل به جای دیسکو مستقیم رفتن کربلا، به دختر و پسرهای جوونِ عشقباز هم گفته داریم میریم دیسکو، رسیدن کربلا و گفته اون شلوغیها دیسکوست. جا خوردن ولی حال کردن و کلا سفر متفاوت و جالبی براشون شده. میگه هفت هشت سال گذشته، هر سال همون تیم، با همون تریپها، همون برنامه سفر عراق رو میرن، تازه به من هم زنگ میزنن که بیا»
اینها رو مینویسم
همینجوری
بیمناسبت
پستش میکنم که زودتر برم کتاب بخونم
در اتاقی داخل بیمارستان
شب عاشوراست
صدای طبل و دوقل میاد
❤ 18🕊 4👌 2
دیگه باید بپذیرم که لایههای پیاز باید تبدیل به طلسمهایی ابدی و باطلنشدنی بشه
این هسته تا ابد در حفاظ خودش محصوره
پذیرش ابد، ابتدا بیتاب و آشفتهات میکنه ولی بعد ناچاری ناامیدی رو چنان درآغوش بکشی که آرامش فقط یکی از موهبتهاشه
تازه خواب هم هست، البته نه تا ابد
هملت از سفر دریایی برگشته است. سفری که قرار بود او را به محل قتلش برساند.
و حالا متحول شده و دیگر خود را برای مهیای مرگ شدن به زحمت نمیاندازد، زیرا میداند که با فرا رسیدن زمان مرگ به خوبی درمییابد که چگونه بمیرد.
اما هیچیم اگر بحرانساز نباشیم.
و هملت بحرانی را هدایت میکند که نه تنها مرگ خود که مرگ بدنه حاکم، تاوان آن است.
یادداشتی کوتاه
برای مقرری کتاب «هملت شعر بیکران»
کتاب این دوره گروه کتابخوانی تئاتر بدون مرز
👏 2
به واسطه این سریال میخواهم حرفهایی بزنم که تا به حال جایی طرح نکردهام:
خواب قلمرو ناهشیاری نیست.
خواب قلمرو هشیاری متفاوتی است که به علت حداقلی شدن محدودیت جسدی تبدیل به دروازهای برای ورود به عالمی میشود که ساختارهای اندیشه آدمی را پشت سر گذاشته و ساختارهای متفاوتی را به وجود میآورد.
البته موقتی...
ساختارهای متفاوت، به این معنی نیست که متفاوت فکر میکنیم یا متفاوت تخیل میکنیم.
ساختار چون در نفس وجود رخ میدهد، تفکرناپذیر و تصورناپذیر است. هست. گره کار همان حداقل ارتباط است. هست.
ولی اگر میخواهید دروازهای شبیهسازی شده و ماکتی برای خواب در زندگی تجربه کنید، کتابها میتوانند کمکتان کنند.
البته شما به لوسین کتابدار دسترسی ندارید
ولی خب من هستم. در خدمتم.
⚡ 2
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.