cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

پویش خانه تکانی فرهنگی

روزهای خوب آمدنی نیستند؛ ساختنی اند... پویش خانه تکانی فرهنگی، اجتماعی داوطلبانه برای اصلاح فرهنگ جامعه . با پشتیبانی مدرسه اکسیژن @OxygenSchool . اینستاگرام : . https://www.instagram.com/khanetekanifarhangi . . ارتباط : @AliHokmabadi

Більше
Іран77 523Фарсі72 757Категорія не вказана
Рекламні дописи
2 344
Підписники
Немає даних24 години
-37 днів
-1430 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from محمد درویش
Фото недоступнеДивитись в Telegram
🟢 چرا عملکرد زاکانی در مدیریت شهر تهران فاجعه‌بار بوده است؟ 🟢 📚 @darvishnameh 1️⃣ فقط کافی است به درآمد بیش از هزارمیلیاردتومانی شهرداری تهران از قطع درختان در فضای سبز شهر دقت کنیم؛ درختانی که در پست قبلی شرح داده شد که دست‌کم ۱۶هزار پایه از آنها به عمد خشک شده‌اند! چرا؟ https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-15868 2️⃣ آیا می‌دانید شمار امضا‌کنندگان کارزار عزل زاکانی از ۱۵۴ هزار نفر هم گذشت؟ دم شما مردم مسوولیت‌پذیر و مطالبه‌گر گررررم ... لطفاً همچنان و باقدرت ادامه دهید و لینک زیر را برای آنهایی بفرستید که از این فرصت بی‌خبرند: https://www.karzar.net/111183 #نه_به_زاکانی #محمد_درویش
Показати все...
Показати все...
امضا کنید: کارزار درخواست جمع‌آوری و جایگزین کردن درشکه‌های اسبی میدان نقش جهان با درشکه‌های برقی

در قرن بیست و یکم، استفاده ظالمانه از اسب‌های درشکه و در شرایطی که ضرورتی وجود ندارد و جایگزین‌های مناسب برای آن وجود دارد عملی غیرمتمدنانه و آسیب زننده و مخاطره آمیز است که با اهداف تجاری، علاوه بر آن که باعث آزار و تضییع حقوق حیوانات می‌شود

👍 1
03:35
Відео недоступнеДивитись в Telegram
داستان درناهای سودوکو
Показати все...
11.46 MB
👍 6
. 👈 جنبش قیطریه محسن رنانی من رای ندادم. من برای اولین بار، در انتخابات اسفند شرکت نکردم. قبلاً بارها نوشته‌ام (این‌جا) که هیچ دموکراسی کاملی وجود ندارد. دموکراسی مثل فوتبال است که هر بازی، تمرینی است برای حرفه‌ای‌تر شدن بازی‌های بعدی. هر انتخابات نیز یک بازی تمرینی برای دموکراسی است که آن را گامی به سوی بلوغ به‌پیش‌ می‌برد. همیشه گمان می‌کرده‌ام اصلاح‌ کشور از طریق انتخابات، سالم‌تر و کم‌هزینه‌تر است. اما این‌بار به احترام اکثریت ملت ایران، رأی ندادم. توافق نانوشته جامعه برای شرکت نکردن اعتراضی در انتخابات، یک «کنش جمعی منفعلانه» است که البته پیامدهای مثبت کوتاه مدتی دارد؛ اما اگر منجر به تغییر ساختاری در داخل یا تغییر رفتاری در خارج نشود، هیچ اثر بلندمدتی نخواهد داشت. کنش‌های جمعی دو دسته‌اند: منفعل و فعال. «کنش‌های جمعی منفعل» (مثل تحریم انتخابات یا تحریم گردهمایی‌های حکومتی)، هزینه و ریسک ندارند اما دستاوردهای کمی دارند و به سرعت دستاوردهای‌شان محو می‌شود. آنچه ماندگار است و تأثیر گذار، «کنش‌های جمعی فعال» است که معمولا حدی از هزینه و ریسک را با خود دارند. کنش‌های جمعی فعال نیز دو گونه‌اند: «کنش‌های خشم‌گرا» و «کنش‌های عقل‌گرا»؛ که اولی خشونت‌آمیز و دومی خشونت‌پرهیز است. اعتراضات خیابانی خودجوش و توفنده، معمولا از جنس «کنش‌های جمعی فعالِ خشم‌‌گرا» هستند که اگر با محوریت نهادهای مدنی (مثل احزاب یا اتحادیه‌ها) شکل‌ نگرفته‌ باشند و فاقد رهبری متمرکز باشند، در بیشتر موارد به خشونت کشیده می‌شوند. هرگاه کنش‌های جمعی به خشونت کشیده شود، آن‌که بهره می‌برد حکومت است؛ چون هم در خشونت‌ورزی، دستِ بالا را دارد و هم خشونت، برایش مشروعیتِ سرکوب می‌آورد. اما «کنش‌های جمعی فعالِ عقل‌گرا»، حرکت‌هایی هستند که از طریق همکاری عاقلانه و مقاومت آگاهانه و به دور از هیجان اعضای جامعه مدنی پدیدار می‌شوند. چنین حرکت‌هایی حتی اگر منجر به تحول امور نشوند، کمترین دستاوردشان تمرین همکاری و ایجاد انسجام و امید در جامعه مدنی و یک گام به‌سوی بلوغ اجتماعی است. اعتراض‌هایی که این‌روزها درباره پارک قیطریه تهران چهره بسته است، یک «کنش جمعی فعال عقل‌گرا»‌ است. بخش‌هایی از جامعه، آرام و آگاهانه، دارند اعتراض می‌کنند. می‌گویند ساخت مسجد بس است، به جای ساخت مسجد، رفتارتان و ساختارتان را اصلاح کنید تا تتمه مومنان نیز بی‌دین نشوند. اگر زور دارید قوانین رانندگی را اعمال کنید، رانت‌خواری را کنترل کنید اما مردم را به‌زور به بهشت نبرید! اما مدیر شهری ظاهر‌گرا، همچون عصر قبیله، گمان می‌کند اگر عقب بنشیند اقتدارش از دست می‌رود. و این‌جا دقیقا همان نقطه‌ای است که جامعه مدنی از جامعه قبیله‌ای متمایز می‌شود. این‌جا نفسِ حضور و مقاومت مدنی مسالمت‌آمیز، حرکتی از جنس کنش جمعی فعالِ عقل‌گراست؛ حرکتی از جنس توسعه است. شهروندان تهرانی کارزاری راه‌انداخته‌اند به‌منظور درخواست از حکومت برای دستور توقف عملیات ساخت یک مسجد تبلیغاتی هشتصد متری (نه یک نمازخانه ساده) در پارک قیطریه. شهرداری تهران در سه سال گذشته فقط ۴۷۵۰ متر پارک ساخته است. با ساخت این مسجد نه تنها ۸۰۰ متر از فضای سبز تهران کاسته می‌شود بلکه با هزینه ساخت این مسجد می‌توان چندین هزار متر فضای سبز جدید ساخت. در کنار ابعاد اقتصادی، سیاسی و زیست‌محیطی مسأله، نیز نگرانی‌های جدی‌ای نسبت به تخریب و تاراج گورها و اشیای باستانی احتمالی آن منطقه وجود دارد. (این‌جا را ببنید). و اکنون ما شهروندان ایران نیز تمایل به مشارکت در کارزار تهرانی‌ها را داریم. به گمان من اگر امضاها به صد هزار برسد، یعنی امید در جامعه مدنی هنوز نمرده است. اما اگر امضاها به یک میلیون برسد، یعنی جامعه مدنی نه تنها زنده و امیدوار است بلکه به خودباوری و خودآگاهی و اعتماد به نفس نیز رسیده است. اگر هنوز یک میلیون نفر از جامعه ایران (یعنی حدود یک درصد جمعیت ایران) جرأت آن را ندارند که با نام و نشان رسمی خود یک کارزار مدنی درباره یک موضوع شهری را امضا کنند، به این معنی است که جامعه ما هنوز ظرفیت و شایستگیِ تحولات عقلانی بدون خشونت را ندارد و در مسیر توسعه هنوز راه دراز و پرهزینه‌ای را در پیش دارد. من این کارزار را امضا کردم. شما نیز، اگر تحولات ایران را عقلانی و بدون خشونت می‌خواهید، امضا کنید. اگر هر یک از ما تعهد انجام ده امضا توسط دوستان و نزدیکانمان را بردوش گیریم، یک میلیون امضا در دسترس خواهد بود. اگر امضاها به یک میلیون برسد، ولی تاثیری بر تصمیمات مقامات نگذارد، آنگاه شاهد قوی دیگری خواهد بود بر انجماد و اصلاح‌ناپذیری این ساختار حکمرانی. با یک میلیون امضا، با هر نتیجه‌ای، جنبش قیطریه برنده خواهد بود. م.ر. / شب قدر ۱۴۰۳ لینک امضای کارزار: https://www.karzar.net/106414 #جنبش_قیطریه .
Показати все...
امضا کنید: کارزار درخواست جلوگیری از تخریب پارک قیطریه

ما شهروندان تهران خواستار جلوگیری از تخریب پارک قیطریه می‌باشیم.

👍 9👏 2
Repost from Alireza Ghorbani
متن شعر گفتگو با صدای علیرضا قربانی و سروده حسین منزوی: از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم آوار پریشانیست رو سوی چه بگریزیم هنگامه‌ی حیرانیست خود را به که بسپاریم من راه تو را بسته تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم من راه تو را بسته تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم تشویش هزار آیا وسواس هزار اما کوریم و نمی‌بینیم ور نه همه بیماریم دوران شکوه باغ از خاطر ما رفته است امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم من راه تو را بسته تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم من راه تو را بسته تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم آهنگساز: سیاوش ولی پور تنظیم و ارکستراسیون: حسام ناصری صدابردار کنسرت، میکس و مستر: آرش پاکزاد کارگردان موزیک ویدیو:‌ وحید امینی ناشر: آهنگ اشتیاق و شهر آفتاب تهیه کننده: محسن خباز 📥 دانلود ویدیو گفتگو با کیفیت عالی 📥 دانلود ویدیو با حجم پایین 🌟 دانلود آهنگ گفتگو 🧩 تماشای ویدیو از یوتیوب 🌐 تماشای آنلاین تیزر 🌐 @AlirezaGhorbaniOfficial 🌐 @alirezaghorbaniconcert
Показати все...
👍 2
آهنگ گفتگو با صدای علیرضا قربانی اجرای زنده کنسرت شعر: حسین منزوی آهنگساز: سیاوش ولی پور تنظیم و ارکستراسیون: حسام ناصری صدابردار کنسرت، میکس و مستر: آرش پاکزاد 📥 دانلود ویدیو با حجم پایین 🌟 دانلود آهنگ گفتگو 🧩 تماشای ویدیو از یوتیوب 🖊 متن شعر گفتگو 🌐 @AlirezaGhorbaniOfficial 🌐 @alirezaghorbaniconcert
Показати все...
Alireza Ghorbani - Goftogoo Live Version.mp310.56 MB
👍 3
Фото недоступнеДивитись в Telegram
Показати все...
👏 2
*چرا «خیابان و چهار راه شهناز تبریز» به این نام معروفند؟* «آیا در تهران صد نفر مرد نیست که هر یکی هزار تومان، یعنی خرج عیاشی یک یا چند شب خود را برای زنده‌کردن این ملت مرده نثار نماید تا آن صرف مخارج مقدماتی چند درسه برای نسوان بشود؟!» «شهناز آزاد»، ملقب به رشدیه زمانی که مقاله‌ی تند خود را درباره‌ی لزوم آموزش زنان در پاییز سال ۱۲۹۹ خورشیدی با این جمله آغاز کرد، تنها ۲۰ سال داشت؛ دختر پُر شر و شوری که با «نامه‌ی زنان» در آخرین سال قرن گذشته، آتش به خرمن جامعه‌ی مردسالار و زن‌ستیز خود زد. او مدیر مسئول و سردبیر چهارمین روزنامه‌ی زنان ایرانی بود. شهناز در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در تهران متولد شد. شهناز آزاد دختر بزرگ «میرزا حسن رشدیه» بود، مردی که آموزش و پرورش مدرن ایران به نام او ثبت شده است. رشدیه که خودش مدیر مدرسه‌ی ابتدایی بود، شهناز و خواهرش را با لباس پسرانه وارد مدرسه کرد و از آن‌ها تعهد گرفت که به کسی نگویند دختر هستند. آن‌ها برای چند سال تحصیلات خود را پشت میز و نیمکت مدرسه‌ی پسرانه ادامه دادند تا این که سرانجام، با همت «بی‌بی ‌خانم استرآبادی» و بعد از آن «طوبی آزموده»، مدارس دخترانه پا گرفتند و دختران رشدیه هم مانند سایر دختران پشت میز و نیمکت کلاس‌های دخترانه نشستند. شهناز ۱۶ساله بود که به عقد «ابوالقاسم آزاد مراغه‌ای»، روزنامه‌نگار سرشناس درآمد. از آن‌جا که همسرش روشنفکر بود، این ازدواج مانعی برای ادامه‌ی تحصیلات و فعالیت‌های اجتماعی او نشد و زمینه‌ساز فعالیت بیشتر او بود. او در سال ۱۲۹۹ به همراهی «ابوالقاسم خان» تصمیم گرفت روزنامه‌ی «نامه‌ی زنان» را منتشر کند، روزنامه‌ای مترقی و بی‌پروا در زمان خود که جامعه‌ی مردسالار را به نقد می‌کشید. سرمقاله‌ی اصلی روزنامه به قلم خود «شهناز آزاد» بود که در زمان انتشار آن تنها ۱۹ سال داشت. او در نخستین شماره‌ی نامه‌ی زنان، در مقاله‌ی بسیار تندی نوشت: «چه چیز است که نمی‌گذارد و مانع می‌گردد از این‌که با دیده‌ی بینای خود ببینیم، با گوش شنوای خود بشنویم و با پای سالم خود در شاهراه ترقی قدم زنیم؟ آن عبارت است از: موهومات و قیدهای کهنه‌پرستی.» نام او در تاریخ با فامیل همسرش، یعنی «آزاد»، ثبت شده است، اما شهناز آزاد دختر بزرگ «میرزا حسن رشدیه» بود، مردی که آموزش و پرورش مدرن ایران به نام او ثبت شده است. شهناز همچون پدر خود اقدام به تاسیس دبستان دخترانه ستاره و کودکستان شهناز در سال ۱۳۳۰ نمود. وی به دلیل نوشتن مقاله‌ای در نشریه‌ی جهان زنان و انتقاد از دولت به زندان محکوم شد. شهناز آزاد در سال ۱۳۴۰ درگذشت. خیابان معروف شهناز تبریز به نام این زن مبارز نامگذاری شده است. بسیاری از مردم تبریز سال‌ها این نام را استفاده کرده‌اند و از این خیابان گذشته‌اند اما دلیل نام‌گذاری آن را نپرسیده‌اند.
Показати все...
👍 15👏 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
داستان شهناز خانم
Показати все...
👏 4
این داستان واقعی است اواخر بهمن ماه چند سال پیش حوالی ظهر یک روز زمستانی، دو مأمور نیروی انتظامی به همراه یک وکیل بانک به محل کار من آمدند و با نشان دادن حکم جلب و با دستبند، مرا به بازداشتگاه کلانتری و از آنجا هم به دادگستری مرکزی مشهد برای اجرای حکم زندان، اعزام کردند. اصل ماجرا هم مربوط می‌شد به ضمانت من از یک شرکت دانش‌بنیان برای دریافت شندرغاز وامی که آن بندگان خدا برای تولید یک قطعه‌ی وارداتی در داخل کشور گرفته بودند و به دلایل غیرارادی موفق به پرداخت اقساط خود نشده بودند. بانک هم ظاهراً دم دست‌تر از ضامن که من بودم، کسی را برای اخذ طلب پیدا نکرده بود. به هر حال چون رأی دادگاه غیابی بود، من دادخواست واخواهی دادم ولی به آخروقت خورد و شب را در بازداشتگاه ماندم و فردایش که روز پنجشنبه بود برای انجام مراحل قانونی مجدداً به همراه دو مأمور و دستبند به دادگاه اعزام شدم. اینکه اعزام دیروقت و اصرار افسر نگهبان به زدن دستبند و همراهی دو مأمور برای کسی که مشخص بود آزاد می‌شود تا چه حد مثل اصل قضیه‌ی وام و بازداشت ضامن، غیرمنطقی و نادرست بود، بماند برای وقتی دیگر!. به هر حال دادخواست واخواهی را که به قاضی دادگاه دادم گفت برو پرونده‌ات را از بایگانی بگیر و بیار. متصدی بایگانی هم وقتی شماره پرونده را دید گفت؛ این شماره پرونده‌ها را فرستاده‌ایم به بایگانی راکد در ساختمان خیابان رضاییه و الان هم مأمور نداریم که بره بیاره. گفتم خب یک نامه بدهید خودم کسی را می‌فرستم بره پرونده را لاک و مهر شده تحویل بگیره و بیاره. پاسخ داد نمی‌شه و باید مأمور خودمون باشه. مسئول بالاتر بایگانی که از او به عنوان آقای ع نام می‌برم وقتی مکالمه‌ی ما را شنید گفت صبر کن تا به قاضی زنگ بزنم شاید راهی باشد. تلفن زد به قاضی و هر چه اصرار کرد متأسفانه قاضی قبول نکرد. با ناراحتی به قاضی گفت این بنده خدا که مقصر نیست، ما جای بایگانی نداشتیم و پرونده‌اش را فرستادیم ساختمان دیگه؛ حالا ایشون باید به خاطر نبودن پرونده بره زندان و تا شنبه بمونه؟ نمیشه با ضمانت آزاد بشه شنبه بیاد؟ و... خلاصه قاضی زیر بار نرفت. بعد رو کرد به من با افسوس و تأسف گفت شرمنده‌ام ولی برو پیش رئیس دادگستری طبقه‌ی بالا، شاید ایشان کاری بکند. وارد اتاق رئیس دادگستری که شدم صفی طولانی برای عرض حاجت مراجعین وجود داشت که با دیدن آن فهمیدم تا نوبت به من برسد حتی اگر موافقت هم کند، دیگه فرصتی برای انجام بقیه‌ی امور اداری نخواهد ماند و آزاد نخواهم شد. با این حال با ناامیدی منتظر نوبت ماندم. نیم ساعت مانده به تعطیلی دادگستری، نوبتم شد. ولی متأسفانه آقای رئیس هم گفت کاری نمی‌توانم برای‌تان انجام دهم و تمام. حقیقتا دلم شکست. نه فقط برای خودم. بلکه برای همه‌ی کسانی که حدس می‌زدم هر روزه به خاطر همین بی‌احساسی و بی‌توجهی مسئولین، به راحتی آبروی‌شان ریخته می‌شود و دست‌شان از همه چیز هم کوتاه است. در این بین کاسه‌ی از آش داغ‌تر بودن آن دو سرباز مأمور هم که به شکل توهین‌آمیزی رفتار می‌کردند، قوز بالای قوز شده بود. به هر صورت در آن دقایق آخر، تنها کاری که از دستم برمی‌آمد مثل همیشه توکل به خدا و درخواست یاری از آن قادر متعال بود. بعد از این هم با تحکم آن دو سرباز رفتیم دفتر قاضی مربوطه تا نامه‌ی انتقالم به زندان را بگیریم. وقتی وارد دفتر قاضی شدیم، منشی دفتر با دیدن ما گفت؛ کجایید آقا؟ آزادی می‌تونی بری!. با تعجب زیاد پرسیدم یعنی چی آزادم؟! وقتی توضیح داد متوجه شدم که همان آقای ع ( بایگانی) بعد از رفتن من بلافاصله مرخصی گرفته و شخصاً با اسنپ رفته به آن ساختمان کذایی و پرونده من را با زحمت از بین آن همه پرونده‌های مرتب نشده پیدا کرده و آورده برای قاضی و نامه‌ی آزادی‌ام را گرفته و چون احتمال می‌داده که من دیر متوجه بشم و فرصت برای انجام بقیه‌ی مراحل نداشته باشم، خودش رفته همه‌ی مراحل اداری اجرای احکام را هم انجام داده و نتیجه را گذاشته روی میز منشی دادگاه تا من برگردم و همه چیز برای آزادی‌ام آماده باشه!. منشی دادگاه بعد از تعریف ماجرا ازم پرسید؛ این همکار ما مگه آشناتونه؟ نگاهی بهش انداختم و گفتم آره... برادرمه؛ هردو از تباری به اسم انسانیم!. زانوهایم از سنگینی هضمِ عظمتِ این حرکت انسانی سست شده بود. این که یک کارمند ناآشنا، آن هم در دادگستری، بی‌هیچ درخواستی از طرف من و داوطلبانه، تا این حد دنبال کارت برود، از تصورات و حتی رویاهای من خارج بود. سریع ولی به سختی به طرف طبقه‌ی پایین رفتم تا آن انسان را ببینم. وقتی دیدمش آماده رفتن بود و چشمش که به من افتاد با لبخند پرسید؛ کارت حل شد؟ گفتم به لطف شما بله. به طرفم آمد و دستم را گرفت و آهسته گفت. من خودم بدهکار انسانیت کس دیگه‌ای هستم. هر جا که این داستان را نقل کردی، اسم منو نبر. ولی سعی کن به این زنجیره اضافه بشی و بقیه را هم اضافه کنی.
Показати все...
👏 43👍 11
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.