توسعه فردی
سلامت جسم و روح با سبک زندگی ارزشمند برای ارتباط با ما : @mnowroozi www.coachak.ir www.salamatportal.ir
БільшеКраїна не вказанаМова не вказанаКатегорія не вказана
189
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
BOOK™:
«قانون ۱۵ دقیقه» چیست؟
این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد.
ساموئل اسمایلز، مولف کتاب «اخلاق و اعتماد به نفس»، بر این اعتقاد است که تکرار کارهای کوچک نه تنها شخصیت انسان را میسازد، بلکه شخصیت ملتها را نیز تعیین میکند.
۱- اگر روزی ۱۵ دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
۲- اگر روزی ۱۵ دقیقه از کارهای بیاهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیتی چشمگیر نصیبتان خواهد شد.
۳- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید از هفتهای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
۴- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به پیادهروی سریع اختصاص دهید از گهگاه به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجهٔ بهتری خواهید گرفت.
۵- اگر روزی ۱۵ دقیقه مطالعه کرده و سلولهای خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفتهای خوبی در یادگیری دست خواهید یافت.
زیبایی روش یا قانون ۱۵ دقیقه در این است که آنقدر کوتاه است که هرگز به بهانهی کمبود وقت، نمیتوانید آن را به تاخیر بیاندازید.
@OfficialBook
شخصیت سالم، انسانها را طبقه بندی ارزشی نمیکند بلکه تنها احساسات متفاوتی نسبت به آن ها دارد.
و به خود این حق را نمیدهد در جهت تغییر دادن دیگران تلاش کند. اندرز دادن کسی که از ما راهنمایی نخواسته است و تلاش برای تغییر دادن دیگران، مغایر با روابط صمیمانه است.
"کارل راجرز" پایه گذار روانشناسی انسان گرا اعتقاد دارد که یک شخصیت سالم در روابطش با دیگران"عشق نا مشروط" به آنها میدهد، یعنی بدون اینکه شرطی قائل باشد دیگری را دوست دارد، افراد را با تمام عیب و نقصی که دارند دوست دارد. چنین فرایندی بسیار نادر است. به این دلیل که ما در مورد خودمان هم نقش دادستان و قاضی را ایفا می کنیم، چگونه ممکن است در مورد دیگران نقش متفاوتی داشته باشیم؟!
📕 شخصیت سالم
✍🏻 #محمدرضا_سرگلزایی
@OfficialBook
💥 معنای زندگی
فیلسوف یونانی دکتر پاپادروس در پایان کلاس درسش با این پرسش به سخنرانی خود خاتمه داد :
آیا كسی سؤالی دارد؟
یکی از شاگردانش به نام "رابرت فولگام" نویسندۀ مشهور در بین حضار بود.
پرسید : جناب آقای دكتر پاپادروس ، معنی زندگی چیست؟
بعضی از دانشجویان خندیدند!
اما پاپادروس، دانشجویان خود را به سکوت دعوت كرد، سپس كیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینۀ گرد و كوچکی را بیرون آورد و گفت :
موقعی كه بچه بودم جنگ بود ، ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دورافتاده زندگی میكردیم ، روزی در كنار جاده چند تکه آینۀ شکسته ، از لاشه یک موتورسیکلت آلمانی پیدا كردم.
بزرگترین تکۀ آن را برداشتم و با ساییدن آن به سنگ ، گِردش كردم.
همین آینهای كه حالا در دست من است و ملاحظه میكنید.
سپس بهعنوان یک اسباببازی شروع كردم به بازی با آن و بازتاباندنِ نور خورشید به هر سوراخ و سُنبه و دَرز و شکافِ كمد و صندوق خانه و تاریک ترین جاهایی كه نور خورشید به آنها نمیرسید.
از این كه با كمک این آینه میتوانستم ظلمانیترین نقاط در اجسام و مکانهای مختلف را نورانی كنم به قدری شیفته و مجذوب شده بودم كه وصفش مشکل است.
در واقع، بازتاباندن نور به تاریک ترین نقاط اطرافم، بازی روزانۀ من شده بود.
آینه را نگه داشتم و در دوران بعدیِ زندگی نیز هر وقت كه بیکار میشدم آن را از جیبم در میآوردم و به بازی همیشگی خود ادامه میدادم.
بزرگ كه شدم دریافتم این كار یک بازی كودكانه نبود ، بلکه استعارهای بر كارهایی بود كه احتمال داشت بتوانم در زندگی خود انجام دهم.
بعدها دریافتم كه من ، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است.
تنها در صورتی تاریک ترین نقاط عالم را نورانی خواهد كرد كه من بازتابش دهم.
من تکهای از آینهای هستم كه از طرح و شکل واقعی آن اطلاع چندان درستی ندارم.
با وجود این ، هرچه كه هستم ، میتوانم نور را به تاریک ترین نقاط عالم ، به سیاه ترین نقاط ذهن انسانها منعکس كنم.
سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسانها گردم.
شاید دیگران نیز متوجه این كار شوند و همین كار را انجام دهند.
به طور دقیق این همان چیزی است كه من به دنبال آن هستم.
این معنی زندگی من است.
دکتر بعد از پایان درس ، آینه را به دقت دوباره در دست گرفت و به كمک ستونی از نور آفتاب كه از پنجره به داخل سالن میتابید، پرتویی از آن را به صورتم و به دستهایم كه روی صندلی به هم گره خورده بودند، تاباند و گفت :
به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم.
به جایی که امید نیست ، امید ببریم.
به جایی که دروغ هست ، راستی ببریم.
به جایی که ظلم هست ، عدالت ببریم.
به جایی که کدورت هست ، مهر ببریم.
به جایی که جنگ هست ، صلح ببریم.
به جایی که پر از هیاهو و داد و بیداد است ، آرام و قرار ببریم.
به جایی که سستی و تنبلی است، شور و شوق و نشاط ببریم.
به جایی که پر رویی و بی ادبی حاکم است، مرام و معرفت و ادب ببریم.
به جایی که بیسوادی و بی هنری سیاهی ایجاد کرده، سواد و مهارت ببریم.
به جایی که یادگیری مرده است، دانایی و کارایی و زیستن و باهم زیستن را به ارمغان ببریم.
و ....
این معنای زندگی است....
@coachak_ir
👨🏫 نظم خوب؛ نظم بد!؟
متولدین دهه 60 کارتونی به نام «بامزی، قوی ترین خرس دنیا» را به یاد دارند! در این کارتون که شخصیتهای آن را حیوانات تشکیل میدادند، لاک پشتی بود به نام "شلمان"!
ویژگی خاص این لاک پشت، زمانبندی و برنامهریزی دقیقش بود، او ساعتی داشت که با زنگ زدن، تمام کارهای روزانه اش را به او یادآوری میکرد و اصولا موجودی بود ورای تکنولوژی زمان خود!
او چنان به برنامه زمانبندی خود مقید بود، که حتی برای نجات جان دوست صمیمی خود "بامزی" از خوابش نمیزد و به محض شروع آلارم ساعت مبنی بر شروع زمان خواب یا خوراک یا مطالعه، به "خویشتن خویش" می پرداخت و هر برنامه در جریان و یا غیر آن را تعطیل می کرد و به کار خود میرسید.
هر چند شخصیت او در کارتون شخصیتی مثبت بود، و معمولا در کارهایش موفق بود، اما این طنز نهفته در شخصیت او، نشان از منعطف نبودن و نداشتن اولویت در برنامههای روزانه خود داشت.
نتیجه گیری:
انضباط بدون انعطاف = قفس آهنین
انعطاف بدون انضباط = هرج و مرج
💡بین آشفتگی و نظم آهنین مرز باریکی وجود دارد که آن را انضباط منعطف می نامیم.
@coachak_ir
💥 نقش پر رنگ دوپامین در روابط شخصی و کاری!
دنیل لیبرمن (Lieberman)، روانپزشک و استاد دانشگاه جورج واشنگتن کتاب مشهور و خوندنیای داره به اسم "دوپامین، مولکولی با خواص شگفت انگیز" که تو بخشی از کتاب میپرسه: چرا اون شور، حرارت، گرمی و علاقه و عشقی که اوائل رابطه داریم با گذر زمان سست میشه و رنگ میبازه!؟ و جواب میده: این مغز لاکِردار در طول تکامل طوری شکل گرفته که شیفته و عاشق امورغیرمنتظره و کنجکاو و چشم به راه اتفاقات مهیج آیندهست؛ آیندهای که آبستن رویدادهای هیجان انگیزه و با هربار کشف و فهم یه ماجرای جدید کلی دوپامین ترشح میکنه.
از دید دوپامین، داشتن مهم نیست!، به دست آوردن مهمه. اگه مثل یک آواره زیر یک پل زندگی میکنید دوپامین کاری میکنه که هوس داشتن یک خیمه به سرتون بزنه. اما اگه تو گرونترین عمارت جهان زندگی میکنید، دوپامین کاری میکنه آرزو کنید که قصری روی ماه داشته باشید .
دوپامین استانداردی برای خوب نداره و دنبال رسیدن به هیچ خط پایانی نیست. مدارهای دوپامینی مغز رو فقط با احتمال بروز پیشامدهای جدید، مهیج و دلپذیر میشه تحریک کرد.حتی اگر اوضاع فعلی خوب و بر وفق مراد باشه دوپامین شعار «بیشتر» رو سر میده. اما وقتی همه چیز عادی و روزمره و عاری از هیجان میشه، مغز به مسائل جدیدتر گرایش پیدا میکنه.
اصطلاحا بیکارش بذاری سرکارت میذاره.
با توجه به این جریان میشه گفت؛ رابطهای محکوم به شکسته که تو مسیر تکرار و یکنواختی و روزمرگی و حالا ببینیم چی میشه! قرار گرفته. طرفین اهداف جدید و مشترکی ندارن و تو یه مسیر روتین و تکراری افتادن و حرف جدید، کار جدید و برنامه جدید مشترکی برای خودشون تعریف نکردن. و هرکی رفته پی هیجانات و امور لذت بخش فردی زندگی خودش! و یکی از کارش! یکی از خانوادهش! یکی از دوستاش! یکی اتفاقات مربوط به حوزه علاقهی فردیش و دیگری.... داره دوپامین لازم رو میگیره.
در نهایت این روزمرگی و یکنواختی و تعریف نکردن اهداف و علائق مشترک و جدید دو نفره (مثل اونایی که اوائل بود!) مثل آب راکده که کشتی زندگی مشترک رو به گل مینشونه و طرفین روز به روز از هم دور و دورتر میکنه..
دکتر امید امانی
@coachak_ir
💥 خطای شناختی که رمال ها با کمک آن ما را فریب میدهند!
✍ رابرت چیالدینی
فالگیرها و رمالها میدانند که وقتی در توصیف مشتریشان او را با یک ویژگی خاص توصیف میکنند مانند لجباز، مهربان، منعطف یا ...، بسیار محتمل است که فارغ از صحت، مشتری آن را تایید کند.
حتی در مواردی یک بار مشتری را به یک ویژگی و بار دیگر به ویژگی متضاد اولی نسبت دادهاند و باز هم مشتری سرش را به علامت تایید تکان داده است و گفته است چقدر درست گفتی! اما مگر میشود که شخصیت انسان در همه حال هم این باشد (آسان گیر و احساسی) و هم آن (سختگیر و مقرراتی)؟
این را به یک خطای ذهنی انسانها نسبت دادهاند: در برابر پرسشها و احتمالهای اینچنینی، انسانها به صورت طبیعی بیشتر به دنبال موارد انطباق میروند تا نقض. وقتی او را "منعطف" میخوانید، در خاطراتش جستجو میکند و البته شواهدی در تایید آن مییابد، همینطور وقتی او را "لجباز" توصیف میکنید، باز هم میگردد و شواهد لجباز بودنش را پیدا میکند. این پدیده را "استراتژی آزمون مثبت" هم نامیدهاند.
◀️ بنابراین وقتی در نظرسنجیها از مشتری میپرسید: "چقدر از محصول الف راضی هستید؟" احتمال بیشتری دارد او رضایت بالاتری از آنچه در واقع هست را بیان کند و از این رو نتایج حاصل از این نوع پرسشها میتواند گمراه کننده باشد. اگر دنبال تصویر واقعیتر هستید، بد نیست آن را به این شکل تغییر دهید: "چقدر از محصول الف راضی یا ناراضی هستید؟"
منبع: کتاب پیش اقناع اثر چیالدینی
@cochak_ir
🌴من فقط تنها نیستم ، دلتنگت هم هستم !
داشتم فكر میكردم كه جدا از ملاکهايی مثل: تيپ، قد، هيكل، چشمهای كشيده يا درشت، لبهای قلوهای يا... ميزان تحصيلات و محل زندگی، چيز مهمتری مثل «شكل تنهايی» هم ملاک شروع يک رابطه بايد باشد، اينكه جدا از وزنت چقدر است؟ محل زندگيات كجاست؟ و خيلی روشنفكرانهتر كه بشود بپرسيم چه كتابهايی ميخوانی؟ بپرسيم رابطهات با تنهايی خودت چه شكلی است؟ اصلا وقتی تنها ميشوی چه شكلی میشوی؟ سيگار میكشی؟ فرار میكنی به مهمانیها يا دراز میكشی روی تختت و فكر میكنی؟ گريه میكنی؟ يا قرص خوابآور میخوری كه هرچه سريعتر خوابت ببرد؟ بستنی شكلاتی میخوری كنار پنجره توی تنهايیات يا حالت تهوع داری و به چيزی ميل نداری؟
آدمها جدا از تناسب ظاهری، جدا از طرز تفكر و طبقهی اجتماعی برای شروع يک رابطه بايد از تنهايیهای هم خبر داشته باشند، شكل تنهايیشان به شكل تنهايی هم بخورد، وقتی بعد از چندوقت با هم دعوايشان میشود و از هم بیخبرند، بتوانند حدس بزنند الان او دارد چهكار میكند؟
باور كنيد با تنهايیهای خيلی متفاوت از هم، اگر كنار هم قرار بگيريد فقط سلفیهايتان از تكی به دوتايی تبديل میشود، همچنان او روی تخت دراز میكشد و سيگار میكشد، و تنهايی شما دستتان را میگيرد و پرت میكند توی يک مهمانی، و بعد او عكسهای شما را در مهمانی میبيند و با خودش میگويد: ديدی ديدی او به هيچ جايش هم نبود! شما هم با خودتان میگوييد: كجا بود وقتی من درست وسط آهنگ "تكون بده" بغض كرده بودم؟
بعدترها بعد از فهميدن ميزان قد و وزن از شكل تنهايی آدمی كه دوستش داريد غافل نشويد، لزومی ندارد حتما آدمی را كه دوست داريد نگذاريد يک ثانيه هم تنها بماند، اما لزوم دارد بدانيد آدمی كه روبهروی شما است و دارد هاتچاكلت سر میکشد وقتی شما را روبهروی خود ندارد بعد از خوردن هر قُلپ از ليوان توی دستش يک پُک به سيگارش میزند يا به سقف خيره میشود يا ليوان را توی سينک خالی میكند و میرود بخوابد، درک كردن فقط اين نيست كه به كسیکه دوستش داريد اجازه بدهيد با دوستهايش مجردی به شمال برود، درک كردن يعنی بدانيد كسیكه دوستش داريد بعد از ماهها تنهايی، کنار پنجره فقط تنها نيست، حالا دلتنگ هم هست...
نویسنده :؟ 🍒
@cochak_ir
🎧 عجیبترین مردم جهان:
چگونه غرب از نظر روانشناختی، خاص و مشخصا سعادتمند شد؟
محمدرضا فرهادیپور در اپیزود ششم اقتصادینو به همراه مهمان این هفته دومان بهرامی راد فوق دکتری آزمایشگاه جو هنری هاروارد به بررسی این کتاب میپردازد.
نویسنده کتاب، جوزف هنریک، رییس دانشکده تکامل انسان دانشگاه هاروارد است که از رهگذر تحلیل ویژگیهای روانشناسی و فرهنگی جوامع مختلف، ثروت و فقر کشورها را تحلیل میکند.
2:11 جوزف هنریک کیست؟
9:25 لغت weird یعنی چه؟
12:20 جوامع فردگرا در برابر جمعگرا
16:03 احساس عذاب وجدان در برابر شرم
18:35 دیپلماتهای کدام کشورها بیشترین تخلف رانندگی را دارند؟
19:41 همرنگی با جماعت
22:06 ایرانیان یکی از کمصبرترین مردمان جهان
31:12 ویژگیهای فرهنگی نتیجه پیشرفت علمی اروپا؟
35:09 نهاد خویشاوندی و دین
44:55 کلیسای کاتولیک و سیر ممنوعیت ازدواج فامیلی
51:52 ممنوعیت طلاق برای پادشاه انگلیس
56:04 قانون جالب کلیسا برای بی وارث کردن افراد
01:01:22 درس کتاب برای ایران؟
منبع: eghtesadiino
@coachak_ir
🌴ترس ِ " از دست دادن "!
از همان کودکی با ترسی همیشگی همراه بودیم، ترسی که نه به تاریکی ربط داشت و نه به "یک سر و دو گوش" معروف...
ترسی که با ما رشد کرد و بالغ شد: " ترس از دست دادن " !
از عروسک مورد علاقه دوران کودکی یا خودکار چهار رنگ جادویی دوران مدرسه گرفته تا خونه و ماشین و دارایی دوران میانسالی. ترس گم کردن مادر در همهمهی زنهای چادر مشکی بازارچه...
ترس از دست دادن توپ، وقتی به حیاط همسایه میافتاد ...ترس برنگشتن پدر به خونه، وقتی کمی دیرتر از همیشه صدای کلید انداختنش را میشنیدیم ...
بزرگ و بزرگتر شدیم اما چیزی از ترس هامان کم نشد...!!!
ترس از شکستن مدادمان در روز کنکور! همان چیزی که باعث میشد همیشه یک مداد دیگر هم همراه داشته باشیم! مدادی که شاید در آن روز هرگز استفاده نمیکردیم...
ترس از دست دادن یک فرصت خوب کاری...
ترس از دست دادن یک معامله حسابی...
ترس از دست دادن فرزند...
ترس از دست دادن زندگی...
ترس از دست دادن کسی که دوستش داریم...
و در آخر، ترس از دست دادن "خودمون"...
ترس دل کندن از همه چیزهایی که برای داشتن و نگهداشتن شان یک عمر را با ترس گذراندیم...
کاش کسی میبود که به ما لذت بردن را میآموخت ....لذت داشتن یک عروسک...لذت داشتن یک خودکار فانتزی...لذت گرفتن دستان مادرمان در هیاهوی بیوقفه بازارچه...لذت دویدن به سمت در، برای آرام گرفتن در آغوش پدرمان... لذت از بزرگتر شدنهایمان...لذت از به دست آوردن هایمان...لذت از بودن کنار کسی که دوستش داریم...کاش کسی باشد که لذت بردن از این " کوتاهِ دوستداشتنی" را یادمان بدهد...
همین...
آرش شریعتی🍒
.
@coachak_ir
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.