برای استاد نصرالله شیرینآبادی
شیرین، با فکر و سنجیده سخن میگفت

ای دریغ و صد دریغ، شیرینِ عزیز رفت/ شیرینِ خوشنواز و شیرینسخن رفت
با استاد نصرالله شیرینآبادی در دانشگاه تهران، دانشکدهی هنرهای زیبا، دههی ۵۰ همکلاس بودم. همه او را شیرین صدا میکردند. همیشه ظاهرش آراسته بود؛ با کت و شلوار و کراوات.
شیرین، با فکر و سنجیده سخن میگفت؛ همینطور هیچ نُتی بدون آگاهی از زیر انگشتانش نمیگذشت. هرگاه کاروان دشتی یا قطعات پُرتکنیک صبا را با ویولن، پُر سوز و مسلط و زیبا مینواخت؛ با خود میگفتم:
او با موسیقی فریاد میزند: الا ای برآورده چرخ بلند، چرا مرا سزاوار دو چشم بینا ندانستی.
وقتی پنجه در پنجه، دستان او را برای همراهی و عبور میگرفتم، از گرمای انگشتانش مهر و دوستی و عشق میچکید. بعد از چهار سال، به شایستگی فارغالتحصیل شد و دیگر او را ندیدم.
اندیشهی ویرانگر مهاجرت او را با خانواده به خارج از کشور برد؛ و همان اندیشه مهاجرت، زندگی او را ویران کرد. وقتی به ایران بازگشت، آنچنان خود را درمانده، شکست خورده و تنها حس میکرد که با خود میگفتم:
چه کَج رفتاری ای چرخ چه بد رفتاری ای چرخ
چگونه میشود هنرمندی بلندمرتبه که به قامت دماوند پُرامید، پُر شوق و آسمانی مینواخت، اینگونه ساز و هزاران نغمه را از خود براند.
پس از شنیدن خبر درگذشت او، پیوسته میشنوم که شیرین میگوید: اکبرجان، من که مُردهام؛ هرچه گریه کنی من متوجه اشکهای تو نمیشوم. آن موقع که در شرایط سخت و تنها زندگی میکردم، چرا نیامدی با هم گریه کنیم.
جملات و کلمات ستایشانگیز خواهید نوشت، ولی چرا آن موقع که با هم بودیم مرا تحسین نمیکردی؟
شما دلتان برایم تنگ خواهد شد، اما من احساس نمیکنم.
چرا آن موقع که تلفنی صحبت میکردیم و بارها قول دادی میآیم ولی نیامدی؛ یادت میآید که میگفتی؟
بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا زِ گِل
آره شیرین جان، عجل سنگ است و آدم مثل شیشه. فکر میکردم تو حالا حالاها به شیرینی زندگی خواهی کرد. دنبال فرصت مناسب برای دیدار میگشتم.
در ناباوری شیشه شکست.
شیرین شکست.
دوست عزیز و نجیبم شکست.
دل غمبار و ماتم زده من هم شکست.
تسلیت به همه اهالی موسیقی و همه کسانی که نصرالله شیرینآبادی را میشناختند.
تسلیت به خانواده ارجمندشان که اطمینان دارم مرگِ او، یاد و همزیستی و مهر او مثل سروی در هر کجای دنیا باشند، خواهد رویاند و دلتنگ شان خواهد کرد.
بدرود شیرینِ شیرین سخن
بدرود خوشنواز بیادعا
بدرود
دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۳
علیاکبر شکارچی
زندهیاد نصرالله شیرینآبادی
نویسنده : علیاکبر شکارچی | سرچشمه : آوای سیمره
https://avayeseymare.ir/?p=23514