cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

جهان‌پریش | آرش رمضانی

"این سرودِ درود است و بدرود" #بریده_کتاب #شرح_کتاب #شرح_فیلم ، قصه‌های پراکنده و هر پرت‌وپلایی که دلم بخواد. @arashramezani داستان‌نویس، کتابفروش، فعال اجتماعی.مشهد https://www.goodreads.com/book/show/59682095

Більше
Рекламні дописи
636
Підписники
-224 години
-27 днів
+1230 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

درباره‌ی کتاب #زورگا به قلم آقای سیامک واعظی، کارگردان و مترجم: . و او که قصه را می‌نویسَد ، می‌رود زیرِ تیغِ تاوانِ قُمارِ کلمه‌ها. [ سَطری از آغازِ زورگا ] من با خواندنِ داستانِ درخشان و کم‌نظیرِ آرش جانِ رمضانی ، انباشتی از تصاویر وَهم‌آلود و تلخی در جلوی چشمانم عیان شد. اگر من در این چند سطر که واگویه‌های ذهن‌ام را از برخورد با قصه می‌نویسم ، قیاسی با آثار و سبک‌هایی می‌کنم ، بدیهی‌ست که برای بالابردن این داستان و سبک نوشتاری‌اش نیست ، چرا که این داستان ، به تنهایی در قله است و می‌درخشد. آرش عزیز، با آفرینش یک گردباد سهم‌گین در هزارتوی خاک‌آلودِ حومه‌ی شهر مشهد ، ما را تا مرز خفه‌گی با خود همراه می‌سازد. آدم‌های قصه ، از قهرمانِ خموده و دوایی تا جوانی و کودکی‌اش ، و دوستان و دشمنان‌اش ، همه و همه اسیر افیونِ بلاخیزِ پایین‌دستِ شهرند... قمار ، زیباترینِ زیبنده‌ی این حومه ست که شاید کاروان‌سرایی یا گرده‌ی خاک‌اندودی باشد که پُر است از درندگانی با روی دژم ، و دهانی پر از کف ، و شهوتی سیری‌ناپذیر که در قمار دارند. من با راوی و قهرمان پیزوری عاشقی همراه می‌شوم که تا چند روز و چند شب ،عطشِ این همراهیِ ترس‌ناک با دوباره خواندن داستان ، کمی ته‌نشین می‌کند. و به من مجال می‌دهد تا این چند خط را بنویسم. فقط به این قصد بنویسم که قطعاً شما را به خواندن‌اش دعوت کنم. تا یک نسخه‌ی بلاتشبیه از رئالیسم جادویی را تجربه کنید . تا شاید آستوریاس و رولفو و داستان‌هایشان را در قیاس گیرید و سربلند از خواندن این تاوان سنگین ، به دیگران هم که سلیقه‌های ناب دارند پیشنهاد کنید. من از آرش رمضانی عزیز ، بسیار سپاس‌گزارم که با این هدیه‌ی گران‌سنگ ، مرا شریک لذت این قمار کرد.
Показати все...
6👍 1
درباره‌ی کتاب #زورگا به قلم آقای ایرج شریف: هیولا را نمی‌شود کشت. او را باید به بند کشید. این همان درسی بود که فردوسی در داستان فریدون و ضحاک به ما آموخت. فریدون و ضحاک دو نفر نبودند؛ دو ساحت وجودی مختلف از یک نفر بودند. جنگ فریدون و ضحاک جنگ مداومِ درون هر آدم، میان بخشی از وجودش با بخشی دیگر است. نهایت بختیاری فریدون در این است که بتواند هیولای درونش را به بند بکشد وگرنه کشتن هیولا، و نابودی مطلق شر در جهان ممکن نیست. زیرا کشتن ضحاک، جز با کشتن فریدون امکان نخواهد داشت. اما ربط این مطلب با زورگا چیست؟ مطلقا ربطی ندارد. پیش‌تر هم گفتم که داستان آرش به خودی خود برایم اهمیتی ندارد. مسئله من آن ذهنی است که زورگا را نگاشته؛ در مرحله بعد آن ذهنی که زورگا را خوانده و ممکن است پسندیده باشد. زورگا چه برای کسی که نوشته و چه برای آن که خوانده و پسندیده مانند غذایی است که جلوی هیولای محبوس درونت انداخته‌ای تا آرام بگیرد و زنجیر پاره نکند. هر کس از ما بهتر می‌داند که چه هیولائی درون خودش خفته دارد و در بند نگه داشتن این هیولا تا چه اندازه سخت است. گاهی مجبور می‌شویم بند هیولا را شل کرده و به او اجازه دهیم در ژرف‌ترین و سیاه‌ترین غارهای ذهن خودمان جولان بدهد و شهوت خرابی و تباهی خود را کمی ارضا کند تا هوس بیرون‌زدن از سرمان به سرش نزند. نوشتن و خواندن زورگا اجابت درخواست هیولای درون ماست که می‌گوید غذایم را بده تا طغیان نکنم. دوایم را برسان که آرام بگیرم و تنها بر مغزت حکمرانی کنم نه بر دست و پایت. اما درباره خود زورگا! این‌که داستان زورگا برساخته ذهن آرش است به این معنا نیست که یک داستان صرفا تخیلی است. آن بیرون و کف خیابان داستان‌هایی شبیه زورگا یا حتی سیاه‌تر، جزوی از واقعیت روزمره زندگی آدم‌های بسیاری است. از این رو داستان آرش را نقطه تلاقی ادبیات با مردم‌شناسی شهری می‌دانم. دارد از واقعیت‌هایی می‌نویسد که حتما خیلی از خوانندگان تصور کردند یا دوست داشتند تصور کنند واقعیت ندارد اما خیلی‌ها مثل من و آرش می‌دانیم زورگا ادامه دارد. آن بیرون رضاسفیدها و سیدتورج‌ها و حسن شاپوری‌ها و احمدلینچان‌های زیادی هستند که داستان‌شان روایت نمی‌شود. روایت نمی‌شود چون روایت شر به رسمیت شناختن وجود اوست. آوردن اسم هیولا او را احضار می‌کند و ما از احضار هیولا واهمه داریم چون از مواجهه با سویه‌هایی از وجود خودمان واهمه داریم. این‌که بفهمی آدم‌ها که تو هم یکی از آن‌ها هستی، تا چه اندازه می‌توانند ترسناک و تنفرآور و خطرناک باشند، هم یک جنبه تسلی‌بخش دارد که تنها تو نیستی که برای غرق‌نشدن در این باتلاق تقلا می‌کنی و هم یک جنبه آزاردهنده دارد که باید همواره به یاد داشته باشی که زندگی چیزی نیست جز تقلای مداوم برای غلبه بر نیروی جاذبه این سیاهی و تباهی‌ای که همه را در هر لحظه به سوی خودش می‌کشد. بگذریم. آخرین چیزی که می‌خواهم بگویم درباره رضاسفید است. رضاسفیدی که دارد داستان را املا می‌کند و در طول داستان مخدری نمانده که مصرف نکرده باشد. نمی‌دانم آیا کس دیگری هم مانند من حس کرده که مصرف برای رضاسفید دیگر برای لذت نیست و ادامه تاوان اوست؟! تاوانی که خودش بر خودش لازم کرده. تاوان لحظه‌ای که باید جلوی حسن هم می‌ایستاد ولی نایستاد. تاوان سکوت در برابر شرّی که آقایش و مرادش به آن فرمان داده بود. مردانگی‌ای که پرتکرار از دهان مردهای داستان به بیرون پرت می‌شود، کیلومترها از مردانگی‌ای که بگوید تبعیت من از حسن‌آقاشاپوری هم که حسن‌آقا شاپوری‌ست، شرایط و حد و مرزی دارد، فاصله دارد. فعلا کفایت. ممنون از آرش.
Показати все...
7👍 1😱 1
Tan be Tan Sepidar_P30i.ir.mp34.82 MB
3🤔 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
دوستان عزیزم برای خرید کتاب #زورگا در تهران می‌تونید به آدرس کتابفروشی سالینه مراجعه ‌کنید. ❤️
Показати все...
7
درباره‌ی کتاب #زورگا به قلم خانم مهدیه زاهدی: با این شروع کنم که مثل همیشه قوی و حتا قوی‌تر از چیزی که تصور میکردم. الان تمام اون تعریفا (بومرنگ انتقام، تاوان تاوانه، خراشی بر عمق لجن و پشت نحس کلمات) رو به چشم دیدم. چیزی که خیلی به چشمم اومد اون توانایی فضاسازی از ابتدای داستانه. یعنی شناخت کرکترها از صفحات اول شروع میشه و تا آخر ادامه داره و طوریه که حتا از ده بیست صفحه‌ی اول متوجه میشم که کجام و کی داره حرف میزنه و چه اتفاقایی داره میفته و همشون ملموسن و این درحالیه که همیشه برتری رمان‌های چندجلدی یا سریالای طولانی‌تر همین بوده که از یه جایی به بعد کامل داخل قصه و با شخصیت‌ها زندگی میکنی ولی داستانهای کوتاه‌تر نمیتونن اون شناخت کافی رو ایجاد کنن (مثلا داستانایی که از فریدریش دورنمات بهم معرفی کرده بودید با اینکه برام لذت‌بخش و تحسین برانگیز بود، چیزی همیشه ناراحتم میکرد این بود که اواخر داستان یه شخصیت از ناکجاآباد مثل زورو ظاهر میشد، در حد دو سه صفحه دیالوگ داشت و دوباره غیب میشد. حالا اون دیالوگ برای من خواننده جذاب بود و اینکه از اول داستان هیچی از اون شخصیت نمیدونستم و الان که رفته هم نمیشناسمش و نمیدونم چی باعث شده که الان این حرفایی که باهاش موافقم رو بزنه اعصابمو خرد می‌کرد) که خب قلم شما هیچوقت اینجوری نبوده و همیشه تونستم درک کنم که فلانی چرا فلان تصمیمو گرفت و این خیلی قشنگه. شاید تنها ایراد بهونه‌ای که میتونم بگیرم اوایل داستان بود و وقتی که بعد صحبت کردن درباره‌ی پیشینه و رنگ و اندازه‌ی تیله‌ها، گرد و شفاف بودن چشمای رضا دقیقا تصویر تیله‌ها رو مجسم می‌کرد، این عبارت که چشماش گرد و شفاف مثل تیله‌ها بود، لازم نبود. چون از صفحه‌‌ی اول تا اخر، هر کلمه‌ی تیله چشمای رضا رو یادمون مینداخت و برعکس. پایان‌بندی هم که مثل همیشه غیرقابل پیش‌بینی بود و همراه با تیکه‌ی آخر پازل (یا پانچ آخر) که قسمت مورد علاقم درباره‌ی داستانای شماست. به این صورت که همیشه یه تیکه از شخصیت اصلی طی داستان رو نمیشه و تو جمله‌های آخر مثل مشتی محکم بر دهان مخاطب، آدمو گیج و شگفت زده میکنه. خلاصه که واقعا قشنگ بود و لذت بردم از زورگا. نه به این صورت که وای چقدر خوب بود، اینطوری که ای وای این چرا انقدر خوب بود (همراه با حس زیرسوال بردن خود، افکار، رفتار و تروماها) در آخر تاکید میکنم که من آدم کتاب‌خونی نیستم و طبیعتا نظراتم حرفه‌ای نیست و صرفا سلیقه‌ست و خودتون قطعا بهتر میدونید. ‌راستی نقل قول آقای صنعوی از سروده‌ی برتولت برشت برام جالب بود و دنبال کاملش گشتم و پیداش نکردم گفتم بپرسم شاید شما بدونید چجوری یا کجا میتونم پیداش کنم. خلاصه که قلمتون سبز و دمتون گرم.
Показати все...
8👍 1
درباره‌ی کتاب #زورگا به قلم آقای رضا رجایی: -توجه: این نوشته بخشی از قصه و خط سیر داستان را افشا می‌‌کند. اگر کتاب را نخوانده‌اید، مطالعه‌ی این تحلیل را به بعد موکول کنید. ته قصه باید بیارزد به سر قصه زورگا را به غیر وقفه ای که در خواندن بروز کرد، لاجرعه سر کشیدم و آن گاه کتاب را وارونه در گوشه ای گذاشتم. کمی شبیه نوش های "حسن آقا شاپوری". زورگا داستان رستگاری در دوزخ است. رضا سفید، می بازد اما سفید می بازد. رضا تنش را تاوان می کند تا روح پلیدی و نکبت را از باغ وحش جاکن کند. زورگا ظرافت‌های بسیار دارد. از تعلیق میخکوب کننده داستان تا مهار آن با از سر گیری روایت توسط رضا اما برگ برنده اصلی زورگا در پایان مخوف، باورپذیر و صادقانه آن است. رضا سفید بُر می خورد در آغاز  قصه با لایه های متعفن تباهی و سیاهی قمار. تا قمار داغ فاعلیت خود را بر مفعولیت رضا بگذارد. کدام از ما رضا سفید نبوده ایم؟! در پهنه ای که جبر تاریخ، جبر سیاست، جبر اقلیم و جغرافیا و چه و چه داغ مفعولیت بر پیشانی مان گذاشته است! زیر سیطره این جبر و این قمار، رضا تنش را قمار می کند. تنش را تاوان می کند. تنها تقلای رضا برای فاعلیت! رسوایی عریانی تن در مقابل رهایی روح. سیر فشرده قصه از رضای کودک و نوجوان تا رضای پکیده و چروک شده، سیر قمار است. قماری که از شکوفایی تا زوال، یک آن فاصله دارد. شلاقی که در خوانش سطر سطر کلمات« روزگار دوزخی آقای ایاز» بر گرده ات می نشیند اینجا هم می نشیند. آنجا هم (ملت مفعول!) عمود آهنین جبر، ایازها را می درد. (کلمه ها را بُر بزن و بریز روی کاغذت) این جمله صریح ترین و گویاترین نشانه زورگاست تا بدانیم رضا سفید خود آرش رمضانی است. ولو این که در باغ وحش قمار نکرده باشد. رضا سفید روی دیگر آرش است. روی دیگر همه ما. قیصر هم جانش را تاوان می کند برای انتقام. انتقام از زمانه ای که در آن: « اگه نزنی می زننت! » فرق است اما میان آن قیصر با این قیصر. ناجی این قیصر، نویسنده است. یکی باید باشد تا راوی زندگی هر کدام از ما بر تلی از زباله‌ ها باشد. «قمار، بازی نقد است» رمضانی اعتراف درستی کرده! قمار کلمات! ایجاز در روایت، تسلط بر بساط قمار و قماربازان، حذر کردن از احساسات گرایی و شهید نمایی و تمثیل زیبای قمار و زندگی در پهنه اصلی رمان، از زورگا اثری آفریده که: ته زورگا می‌ارزد به سر آن! زورگا شوکی بود که هر لحظه اش یادآور زورگا شدن هایم در زندگی است. بر فهرست تباه آرزوهایم خیره می شوم!
Показати все...
8
درباره‌ی کتاب #زورگا به قلم آقای باسط بای: بعد از مدتها یک داستان بلند از یک نویسنده جوان گمنام جوری خودش را تحمیل کرد تا الان بیدار بودم تا از جادوی ماجرای عجیبش که مفتونم کرده بود رها شوم. حرفم را پس میگیرم حتی هنوز شاید مثل صادق چوبک و احمد محمود باشد اگر کمی زمانه غدار نشود. برای من یک داستان وقتی شراب نابست که هیچ کدام از عناصر و ساختار داستان را نبینم و امشب بعد از مدتها مست شدم. کتاب زیرزمینی که لذتش مثل دیدن فیلم شعله بود در ویدیوی لای پتوی آیوا در غروب پنجشنبه اوایل دهه هفتاد .لذت ناب یواشکی. قلمت نویسا آرش رمضانی.
Показати все...
12👍 2
درباره‌ی داستان #زورگا . به قلم آقای بهنام فیروزی: برای مخاطب عام: زبان شیرین فارسی ( پارسی)، که ریشه‌ در زبان‌های هندو اروپایی و سپس هندو ایرانی ( آریایی) دارد تا بدانجا تکامل و فرگشتش پیش می‌رود که شیخ عجل سعدی شیرازی می‌فرماید: شکرشکان شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود و من انسانی معاصر که زبان‌شناس نیستم، به این درک می‌رسم که قدرت این زبان از مرزهای جغرافیایی خویش فراتر می‌رود و به درون مرز مادری خودش می‌رسد تا جایی که هم قیمت و گران‌بهاتر از طلا و جواهرات هند می‌شود. این مقدمه را ازین خاطر طرح کردم، تا بگویم شیرینی زبان فارسی در اشعارش برای ما ابتدا در لایه اولِ عروض و قافیه و وزن و بقولی آهنگ موجود در آن نهفته است و سپس در لایه‌های زیرین از صور خیال تا صنایع ادبی که چه در نثر و چه در نظم ادبیات فارسی نهفته است برای ما ظاهر می‌شود و لذت خواندن را دوچندان می‌کند. کتاب سوم  «آرش رمضانی» با عنوان گزنده‌ی  «زورگا» در تمام طول و عرض کتاب به خوبی تعادل میان این دو را رعایت کرده. هنری که این روزها بسیار کم و نایاب در بین هنرمندان ( چه در داخل و چه در خارج) رعایت می‌شود و هنرمند هرچه در بیان دغدغه‌اش مبهم‌تر، مجهول‌تر و ناقص الخلقه‌تر عمل کند، روشن فکرتر، مقبول‌تر و بی‌نقص‌تر پذیرفته و پسندیده می‌شود و چه نیکو که « آرش رمضانی» در دام این روشن فکری مفلوک زمانه‌ی ما نیفتاده و در قمار باخت نداده ولی احتمالا تاوانش را آنگونه که خودش نیز می‌گوید یا داده و یا خواهد داد. ( و هدف من از نوشتن این متن جلوگیری از کژسلیقگی خوانندگان است.) زورگا با تمام دریدگی‌های کلامی‌اش، که ناشی از موقعیت داستان است، ضرب‌آهنگ تندی دارد تا جایی که ممکن است خون در رگ‌هایتان منجمد شود و توامان تعلیق کُشنده‌ای را با خوانندگان می‌کِشد که در هر لحظه آرزوی پایان آن پاراگراف را به خواننده می‌بخشد. هنرمند در اینجا به زیبایی تعادل میان ضرب آهنگ و تعلیق را رعایت می‌کند تا با عدم قطعیتی کوانتومی تمام حدس و گمان‌های خواننده را برای شخصیت‌ها و کلیت داستان در مرزی به باریکی موی از وهم و خیال و واقعیت نگه دارد. این بخودی خود یعنی شخصیت پردازی‌ها و روایت‌گری بجا و درست استفاده شده‌اند. نه کم و نه زیاد. برای مخاطب مخاص: داستان به لحاظ خط سیر زمانی غیر خطی‌ست و دائما در حال چرخش بین دو زمان گذشته ( احتمالا اواخر دهه ۶۰) و زمان معاصر است و این طراحی بگونه‌ای پرداخته شده تا مانع از خستگی خواننده شود. اگر قدرت تصویرسازی خوبی دارید پیشنهاد می‌کنم بخش‌های حال را با لنز هشت میلی‌متریِ سیاه و سفید بهمراه موسیقی‌های بیکلام با ریتم‌های آهسته و قسمت‌های گذشته را با لنز IMAX رنگی و موسیقی بیکلام حماسی و ریتمیک تجسم کنین. ساده‌تر بگم، کریستوفر نولان ذهن خود باشید. منتظر پیچش‌های (Twist) غیرمنتظره بویژه در صفحات ( سکانس‌ها) نهایی باشید. باور این داستان مانند فیلم زندگی پی (Life of pi) به خود شما بستگی دارد. من آرش رمضانی را با اومبرتو اکو شناختم پس قطعا در این داستانش نمادها و استعاره‌ها کلیدی و در عین حال زیباست و آنگونه که قبلا باهم صحبت کردیم شرلوک هلمز همان پرفسور جیمز موریارتی است و باید کشته شود تا جاودانه شود، همچون گاندلف خاکستری پوش، در اینجا هم هرچقدر که درین قمار کلک بخوریم باید پاک ببازیم تا جاودانه بمانیم.
Показати все...
👏 3👍 1
Simin-GhanemMarde-Man-128.mp37.74 MB
11
Repost from دوزیپوس
داستان «زورگا» نوشته آرش رمضانی، اثری است که در اعماق تاریک روح انسان فرو می‌رود و از دل جامعه‌ای پر از خشونت و انحطاط، داستانی تلخ و تکان‌دهنده از سرنوشت انسان‌های حاشیه‌نشین روایت می‌کند. این داستان با بهره‌گیری از توصیفات دقیق و استفاده‌ی ماهرانه از عناصر روانشناختی، مخاطب را به دنیایی می‌برد که در آن هر شخصیت با بار سنگینی از گذشته‌ی خویش به پیش می‌رود. شخصیت‌های اصلی داستان، درگیر قمار، مواد مخدر، و روابط پیچیده‌ای هستند که از سیاهی زندگی‌شان حکایت می‌کند. نویسنده با توانایی بی‌نظیری، لحظات پراسترس و انتخاب‌های دشوار شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد و مخاطب را وادار می‌کند تا به عمق تاریکی‌ها و زخم‌های روانی آن‌ها نگاهی دقیق بیندازد. این نگاه عمیق به روان انسان‌ها، جنبه‌ای از داستان را برجسته می‌سازد که برای نویسندگان جرأت زیادی را می‌طلبد. همین بس که این داستان پر است از گسست‌های متعدد روانی (dissociation) و گسست روانی پدیده‌ای نیست که به سادگی بتوان از آن گذشت. داستان «زورگا» پر از تداعی‌هایی است که به مسائل اجتماعی و روانی مختلف اشاره دارند. در این اثر، هر قمار و هر باخت، یه مثابه‌ی تصمیمات و انتخاب‌های زندگی است که عواقب سنگینی به همراه دارند و انگار که هر چند که به آن‌ها انتخاب می‌گوییم ولی شخصیت‌ها نیز چاره‌ای ندارند به جز تبعیت از انتخاب‌ها، کمی حرفم تناقض‌برانگیز است، می‌دانم. در واقع انگار این انتخاب‌ها هستند که این شخصیت‌ها را برای انجام آن‌ها انتخاب کرده‌اند تا این که شخصیت‌ها ره دنبال انجام این انتخاب‌ها باشند. نویسنده با دقت و هنرمندی، نحوه تعامل شخصیت‌ها با یکدیگر و با محیط اطرافشان را به گونه‌ای به تصویر می‌کشد که مخاطب احتمالا در حالی که منزجز شده است، ناگزیر است به همدردی و تأمل عمیق‌تر درباره‌ی زندگی و سرنوشت آن‌ها بیندیشد. در بسیاری از اوقات، روانشناسان و روانپزشکان به داستان زندگی افراد گوش نمی‌دهند و ترجیح می‌دهند با یافتن نشانگان بیماری، سریعاً به جمع‌بندی برسند. اما این داستان دید خوبی به ما می‌دهد که بتوانیم داستان زندگی آدم‌ها را بشنویم و با چند نشانه بر آن‌ها برچسب‌هایی چون دیوانه psychopath نزنیم. این همان جایی است که «زورگا» چیزی فراتر از خودش در خودش دارد؛ انگار دعوتی است به شنیدن داستان آدم‌ها. ما در جهانی زیست می‌کنیم که خیلی تمایل نداریم که به داستان‌های آدم‌های مختلف گوش بدیم و سریعاً به دنبال این هستیم که با برچسب‌هایی کل سوژگی انسان‌ها را در آن‌ها خلاصه کنیم تا خیال کنیم که دنیا را شناخته‌ایم. حتی بسیاری از روانشناسان از شنیدن داستان زندگی افراد می‌ترسند، چرا که نمی‌خواهند وارد مغاک تاریک آن‌ها شوند و به قهقرا بروند اما آرش رمضانی این شجاعت را داشته است و این داستان، دعوتی است برای همه‌ی ما که پا در کفش‌هایی بگذاریم که شاید هیچ‌وقت تصور نمی‌کردیم که این‌ها کفش هستند‌‌. زورگا نه تنها یک داستان درباره قمار و مواد مخدر، بلکه روایتی عمیق و دردناک از تلاش‌های انسان‌ها برای یافتن چیزی فراتر از آنچه که می‌بینند، در دنیایی است که اغلب بی‌رحم و خالی از امید است. چیزی که شاید وجود ندارد اما آن‌ها به دنبال آن هستند. شاید ما هم باید این داستان را بخوانیم و سپس به این فکر کنیم آن چیست که وجود ندارد اما ما به دنبال آن هستیم؟ جهت تهیه کتاب، می‌توانید به کتاب‌فروشی آنجا در مشهد مراجعه کنید (امکان سفارش آنلاین و ارسال با پست نیز موجود است): https://www.instagram.com/anja_book?igsh=MWF5bnFoMjB3bHg1Zw==
Показати все...
10
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.