cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

Zodiac Academy

Больше
Иран186 524Фарси173 708Категория не указана
Рекламные посты
323
Подписчики
+524 часа
+57 дней
+830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

#اکادمی_زودیاک #فصل_ششم #پارت_66 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞 من همیشه بدنم دوست داشتم و چندین دوست پسر توی سالیان سال داشتم اینطور نبود که کسی بدن برهنه منو ندیده باشه ولی این دفعه فرق داشت . گرما گونه هایم را اب کرد وقتعی فهمیدم منظور داریوس راجب ترک کردن احساسات درباره دنیای فانی نبود بلکه منظورش چیزی های فیزیکی بود که من به این جهان آورده بودم که یعنی لباس هایم و… “ای مادر جنده “ زیر لبم نفرین کردم در حالی که با عصبانیت بهش نزدیک شدم ولی وقتعی به یاد آوردم که مثل قو سفیدی لخت هستم وایسادم . “من تقریبا سه هزار دلار توی جیب لباسم داشتم میدونی برای من و خواهرم چقدر سخت بود که بتونیم اون پول دربیاریم ؟ “ داریوس در پاسخ به عصبانیت من فقط لبخندش عریض تر شد و همان موقع کلید ی بیرون آورد . “اتاقت طبقه سومه انتهای راهرو” کاملا تمام حرف های که بهش گفتم نادیده گرفت “نمیخوای بری و یه چیزی پیدا کنی که بپوشی ؟” من به جلو رفتم تا کلید از دستش بقاپم بدون آنکه سعی کنم بدنم را بپوشانم . برای الان دیگر خیلی دیر بود خشمی که از ستون فقراتم پاین میرفت . اگر تلاش احمقانه میکردم که مخفیش کنم باز کم نمیشد تنها دفاعی که در برابر کاری که باهام کرده بود این بود که تظاهر کنم که اهمیتی به این موضوع نمی دهم . اما خونی که تمام گونه ام رو سرخ کرده بود برای همه کاملا عریان بود که ببینن اگر یه لحظه چشمانشان را از سینه و باسنم برمیداشتن تا متوجه شن اشک پشت پلک هایم حلقه زده بود ولی لعنتی محکم بر آنها سیلی زدم من جلوی این حرومزاده ها گریه نمیکنم وقتی انگشتانم دور کلید برنجی حلقه زد، داریوس با دستش روی آن مرا به سمت خود کشید. “البته اگه بخوای بیای اتاقم من یه خوش آمد گویی واقعی بهت میدم “ داریوس در حالی به هر اینچ از بدنم ‌ که رو به باز بود چشم دوخته بود بهم پیشنهاد داد خجالت بر پشتم زد پروانه ای در شکمم به وجود آمد وقتعی متوجه اشتیاق در نگاهش شدم و به خودم لعنت فرستادم که برای لحظه ای به پیشنهادش فکردم شانه هایم را صاف کردم و او را از بالا پایین نگاه کردم همانطور که او مرا نگاه کرده بود . از تمام جزئیات او، از پایین افتادن شلوار جینش روی باسن تا برآمدگی عضلاتش زیر پیراهن تنگش، خالکوبی هایی که زیر آستین های کوتاه او از دید پنهان بود و عضله های دوسر سفت و محکمش که عجزانه درخواست لمس شدن داشتن . شانه های پهن او و قد بلندش در حالی که سرم به عقب خم میکردم تا به اون نگاه کنم در من نوعی نیاز شهوانی ایجاد کرد .لبخند مغروری روی لبانش نقش بست از اون لب هایی که کاملا میتونستم ازش استفاده بکنم اگر فرصتی بهم میداد و موهای تیره اش به قدر ی جلو آمده بود که به سرم زد دستانم دور موهایش مشت کنم چرا من همیشه دنبال پسرا بد هستم ؟ بهش چند قدم نزدیک تر شدم انگار که میخواهم رازی به او بگویم ولی صدایم به قدر کافی بلند بود که به همه برسد “من نزدیک تو نمیشدم حتی اگر یه نفر چاقو به سمت قلبم نگه میداشت و بهم میگفت منو به خاطر رد کردن این کار میکشه” “ غریدم و کلید از دستش قاپیدم پس چرا تا فرصت هست تا میتونی نگاه نمیکنی ؟چون بهت قول میدم این آخرین باره که منو اینجوری میبینی”
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
سولاریا: نبرد دوقلوها برای تاج و تخت جادویی! توری و دارسی، دو قلوی جسور، در دنیای سولاریا گرفتار توطئه‌های جادویی و نبردی برای قدرت می‌شوند.🌠🌠 در این آکادمی پر رمز و راز، آنها باید از خطرات ماوراءالطبیعه و دشمنان بی‌رحم جان سالم به در ببرند.✨✨ میراث فای آنها، کلید قدرت و بقا در این دنیای جادویی خواهد بود. اما تاریکی در کمین است و اژدهایی مرموز، نقشه‌های شومی برای آنها در سر دارد. آیا توری و دارسی می‌توانند بر تاریکی غلبه کنند و تاج و تخت حق خود را به دست آورند؟ داستانی پر از جادو، خیانت و عشق، منتظر شماست!♉♈♊♋♌♑♐♏♎♍⛎♒ https://t.me/Zodiac_Academy_Series_persian #سولاریا #جادو #فای #تاج_و_تخت #نبرد #اژدها
Показать все...
3
#اکادمی_زودیاک #فصل_ششم #پارت_65 من همانطور که به آن نگاه می کردم بی حرکت ایستادم. راهی برای دور زدن وجود نداشت. تنها گزینه عبور از آن بود. داریوس از جایی فراتر از شعله ها فریاد زد: "این آخرین چالش است ." "اگر واقعاً می خوای یکی از ما باشی، باید همه وابستگی هایت به دنیای فانیان را پشت سر بزاری ." اخم کردم، کنجکاو بودم که منظور او از این حرف چه بود ؟ دارسی با من اینجا بود و واقعاً چیز دیگری در زندگی ام وجود نداشت که به اندازه کافی برایم اهمیت داشته باشد . آیا او تصور می کرد که گروه بزرگی از دوستان و خانواده را پشت سر گذاشته ام که با تمام وجود خواهان بازگشت به آنها باشم؟ یا شاید او فکر می کرد که به چالش کشیدن من برای رها کردن آن پیوندها برایم طاقت فرسا خواهد بود، اما من چنین نگرانی هایی نداشتم. ‌ تلاش او برای اذیت کردن من به جایی نمی رسید و او حتی متوجه آن هم نمی شد. «می‌توانی از میان شعله‌ها رد شی اما زمانی که آماده این باشی که تله های فانی ات را پشت سر بذاری. آتش همه ان را میسوزنه اما به گوشت تنت کاری نداره .» صدای داریوس سرگرم کننده به نظر می رسید، اگرچه نمی توانستم صورتش را ببینم و نه میتونستم جلوی پوزخندم را بگیرم. ترک کردن دنیای فانی برایم مشکلی نبود . به هر حال به نظر نمی رسه اهمیتی به من بده(دنیای فانی). و این احساس دوجانبه بود. به دیوار آتشین چشم دوختم ، بیش از هر جدایی از فانی هایی که می شناختم از آن آتش می ترسیدم. والدین قبلیم در آتش سوزی جان باخته بودند اگرچه هیچ خاطره ای از آن رویداد نداشتم، می دانستم که من و دارسی خوش شانس بودیم که از آن جان سالم به در بردیم. آن دانش همیشه مرا کمی نسبت به شعله های باز محتاط می کرد. اما نمی ذارم یک مقدار ترس مرا متوقف کند. نفس عمیقی کشیدم و از میان آتش گذشتم. گرما مرا در بر گرفت، اما به جای سوختن، فقط نوازش ملایم آن را روی پوستم احساس کردم، مانند هزاران بوسه کوچک. بوی سوختگی مشامم را پر کرد و قلبم از وحشت لرزید، موهای بلندم را چنگ زدم، اما خوشبختانه کاملاً خوب بود. به محض ورود به اتاقی آرام ،فرش گرمی زیر پای برهنه‌ام را نوازش کرد . به داریوس نگاه کردم، آماده بودم تا به او بگویم که آخرین چالش او چقدر برایم بی‌معنی بوده است، اما قبل از اینکه بتوانم صحبت کنم، همه در اتاق شروع به خندیدن کردند. داریوس با پوزخندی به من نگاه می‌کرد، چشمانش به گونه‌ای روی بدنم می‌چکید که مرا وادار کرد نگاهم را پایین بیاورم. وقتی فهمیدم او چه کار کرده است، نفس عمیقی کشیدم. لباس‌هایم رفته بودند، در آتش‌هایی که او درست کرده بود سوخته بودن و من کاملاً لخت مقابلشان ایستاده بودم
Показать все...
5👍 2
Фото недоступноПоказать в Telegram
2
Фото недоступноПоказать в Telegram
2
#اکادمی_زودیاک #فصل_ششم #پارت_64 شدیدا تقلا میکردم که آزاد شوم , اما نمی دانستم چگونه آن را مهار کنم. روی زمین صاف غلتیدم و بلند شدم و به عقب برگشتم. سه مانکن آتشین دوباره به سراغم آمدند، همانطور که دیوار سلاح های پشت سرشان را نگاه می کردم. شمشیر، نیزه، کمان و حتی گرز وجود داشت. هیچکدام از اون سلاح های کوفتی کاری علیه موجودی ساخته شده از آتش نمی کردند. آنها به سمت من هجوم آوردند و من تا جایی که می توانستم به عقب برگشتم. نگاهم به سه دانش آموزی افتاد که آنها را کنترل می کردند و با اطمینان به ذهنم خطور کرد که آنها باید اهداف واقعی من باشند. پشت سر آنها، یک ورودی بزرگ باز بود که باید راه پیشرو می بود و موقعیت آن را به عنوان مسیر فرار در ذهنم تثبیت کردم. سعی کردم فرار کنم، اما مانکن ها به مسیرم پریدند و مجبورم کردند قبل از دیوار ایجاد شده توسط بدن های شعله ور شان بایستم. به سرعت عقب برگشتم ، ذهنم پر از ایده هایی بود که سعی می کردم این را بفهمم، اما آنها اجازه نمی دادند قبل از اینکه دوباره به سراغم بیایند فکر کنم. خودم را کنار انداختم، روی زمین سرد غلتیدم و سپس سعی کردم دوباره روی پاهایم بلند شوم. یک مانکن برای متوقف کردن من آنجا بود، پنجه های شعله ور آن به صورتم می رسید. جیغ زدم روبه به زمین افتادم و سرم با شدتی زیادی ضربه خورد. من نمی تونم با آتش مبارزه کنم! لعنتی تنها چیزی که الان میخوام یک سطل آب کوفتیه همین که این فکر از ذهنم گذشت، سیل مایعی که آرزویش را می کردم جاری شد. جریانی از آب از دستانم بیرون زد و به نزدیک ترین مانکن برخورد کرد و دانش آموزان پشت سر آن را نیز خیس کرد. موجودات خاموش شدند و من بدون اینکه وقتم را برای حیرت از کاری که به تازگی انجام داده بودم تلف کنم، فرصت را غنیمت شمردم. «هی!» یکی از دانش آموزان غرغر کرد زمانی که بین آنها سرعت گرفتم. یکی دیگر پاسخ داد: "او فقط باید رد شود." "هیچ قانونی در مورد چگونگی وجود ندارد." در حالی که از در می دویدم و راه پله مارپیچی را پیدا کردم، به خودم پوزخندی زدم. یکی دوتا از پله ها بالا رفتم و به شعله ورهای سوزان روی دیوارها که به رنگ های قرمز خون تا نارنجی، زرد و حتی آبی می زدند به سختی توجه میکردم. در بالای پله ها یک ورودی قوسی شکل قرار داشت و پشت آن اتاقی وسیع با صندلی های راحت و مبلمان نرم بود داریوس از میان گروهی از تحسین کنندگان مغرور سرش را بلند کرد و وقتی صدای نزدیک شدن مرا شنید، برای لحظه ای قسم می خورم که چشمانش از تعجب برق زد. قبل از اینکه بتوانم وارد شوم بلند شد و ناگهان درگاه پر از آتش شد.
Показать все...
5👍 1
Repost from N/a
🔥بهترین VPN صیانت با بهترین قیمت پرسرعت سفارشی 🖥 𝗣𝗲𝗿𝗺𝗶𝘂𝗺 𝗦𝗵𝗼𝗽 🛡 𝗣𝗲𝗿𝗺𝗶𝘂𝗺 𝗦𝗵𝗼𝗽
Показать все...
بیانسه، ملکه موسیقی↯🍎
دیلی جیجی حدید↯🧊
دیوید تننت↯🍓
دنیای گیف↯💧
کتابام آمیگدال من↯🍎
رفتن به کره جنوبی↯🧊
ادیت و خبر↯🍓
ادیت انیمه↯💧
گیف کره ای↯🍎
منبع انیمیشن جدید↯🧊
بنگتن ممورایز↯🍓
لیریک بی تی اس↯💧
ترجمه‌ آهنگ بی‌تی‌اس↯🍎
منبع بکگراند وتم↯🧊
مکالمه انگلیسی آسان↯🍓
پژمان جمشیدی↯💧
آپدیت سیدنی سویینی↯🍎
پرونده جنایی واقعی↯🧊
تیکه کتاب مانگ↯🍓
لوازم آرایشی کیوت↯💧
روانشناس شو↯🍎
آخرین پروازِ مرگ↯🧊
تکست مود↯🍓
لوازم آرایشی مناسب↯💧
دخترِ بهار↯🍎
کاپل لزبین↯🧊
دزیره ناپلئون↯🍓
بیوت‌ عوض کن↯💧
ترجمه لمس تاریکی↯🍎
دیلی پینترستی↯🧊
تکست های مود↯🍓
تم شیشه‌ای تلگرام↯💧
دستبافت های من↯🍎
اکسسوری‌های وارداتی↯🧊
کلاب بی‌تی‌اس‌ وآرمی↯🍓
دردهایی به رنگ شاد↯💧
سلینا مری گومز↯🍎
آرشیو تیلور سویفت↯🧊
لی سونگی↯🍓
آواکادو↯💧
مجمع شیپران سریالی↯🍎
تم انیمه متنوع↯🧊
ترجمه مصاحبه زین↯🍓
آرشیو وان دایرکشن⚘💧
ملکه آوریل لاوین↯🍎
میکاپ سریال کره ای↯🧊
بازی برنامه هک شده↯🍓
شعری برای تو⚘💧
توویت مردم↯🍎
کلاب اوتاکوها↯🧊
تحلیل آلبوم BTS↯🍓
آموزش زبان کره ای⚘💧
استارت تعطیلات انیمه ای↯🍎
منهتن-نیویورک↯🧊
کلماتی از جنس درک↯🍓
تئوری ترسناک ⚘💧
آپدیت شان مندز↯🍎
انیمیشنLGBT↯🧊
دیلی بی‌ال فنا↯🍓
نقطه امنت اینجاست⚘💧
تکست مود↯🍎
وایپ ویدئو هاش↯🧊
جادو، ماجراجویی/عاشقانه↯🍓
رمان خون خاکستر ⚘💧
اگر شرور بودیم↯🍎
اکسسوری شاپ رز↯🧊
دانلود فیلم/سریال↯🍓
وبتون و کمیک↯💧
شرکت در لیست شبانهº.🐚
#اکادمی_زودیاک #فصل_ششم #پارت_63 داشتم می‌دویدم و بعد سرعتم را بیشتر کردم، چون نور جلویی دوباره سعی می‌کرد دور شود، اما بالاخره احساس کردم که به آن نزدیک می‌شوم. دور یک پیچ خم شدم و خشکم زد، زیرا خودم را در یک اتاق بزرگ پیدا کردم. هیچ اثاثیه‌ای در دید نبود، اما سلاح‌های مختلفی روی دیوار چیده شده بود و مرا به برداشتنشان تشویق می‌کرد. در انتهای اتاق، سه پیکره با ردای قرمز تیره ایستاده بودند که صورت‌هایشان زیر سایه کلاه‌هایشان پنهان بود. توجه آنها به طور واضح روی من بود و همانطور که نگاه می کردم، سه موجود ساخته شده از آتش جلوی آنها جان گرفتند. این پیکره ها به شکل انسان نما بودند، اگرچه بازوهایشان از زانوهایشان آویزان بود و انگشتانشان با چنگال‌های سوزان خم شده بود. به جای چشم، گودال‌های سیاهی داشتند که با گرسنگی به من خیره شده بودند. فقط لحظه‌ای فرصت داشتم با شیفتگی نگاه کنم قبل از اینکه این مانکن های اتشی به طرف من بپرند. با فریادی از وحشت به سمت مجموعه سلاح‌ها شیرجه زدم. تبر را از دیوار کندم و قبل از اینکه اولین مانکن به من برسد، آن را جلوی خودم چرخاندم. سلاح سنگین دقیقا سینه موجود را خراش داد ، اما شعله‌ها به سرعت حکاکی ایجاد شده را ترمیم کردند . به عقب برگشتم، دوباره با تلاشی بیهوده برای دور نگه داشتن آن چیزها از خودم ضربه زدم، اما آنها به سختی زیر ضربات قدرتمند من عقب نشینی کردند. تبر را به سمت آنها پرتاب کردم و کنار رفتم، دوباره به دیوار رسیدم و یک خنجر را برداشتم. آن را به نزدیکترین مانکن پرتاب کردم اما بدون آسیب از آن رد شد. قبل از اینکه بتوانم سلاح سوم را بردارم، موجودات بیش از حد نزدیک شدند و من فریاد زدم وقتعی یک دست داغ به ران پایم برخورد کرد و پارچه شلوار یوگایم را سوزاند. خودم را در فاصله یک اینچی بین انها پرت کردم، دست هایم را روی صورتم گذاشتم، چون شعله های آتش بازوهای برهنه ام را نوازش می کردن. می توانستم احساس کنم جادو در درونم بالا می رود، مرا پر می کند و مشتاق است تا آزاد شود، اما نمی دانستم چگونه آن را مهار کنم.
Показать все...
6👍 1
Repost from N/a
⭐️خبر و دانلود فیلمای هالیوودی🎥🎬 🎥 @onaimovie
Показать все...
بیانسه، ملکه موسیقی↯🍎
دیلی جیجی حدید↯🧊
دیوید تننت↯🍓
دنیای گیف↯💧
کتابام آمیگدال من↯🍎
رفتن به کره جنوبی↯🧊
ادیت و خبر↯🍓
ادیت انیمه↯💧
گیف کره ای↯🍎
منبع انیمیشن جدید↯🧊
بنگتن ممورایز↯🍓
لیریک بی تی اس↯💧
ترجمه‌ آهنگ بی‌تی‌اس↯🍎
منبع بکگراند وتم↯🧊
مکالمه انگلیسی آسان↯🍓
پژمان جمشیدی↯💧
آپدیت سیدنی سویینی↯🍎
پرونده جنایی واقعی↯🧊
تیکه کتاب مانگ↯🍓
لوازم آرایشی کیوت↯💧
روانشناس شو↯🍎
آخرین پروازِ مرگ↯🧊
تکست مود↯🍓
لوازم آرایشی مناسب↯💧
دخترِ بهار↯🍎
کاپل لزبین↯🧊
دزیره ناپلئون↯🍓
بیوت‌ عوض کن↯💧
ترجمه لمس تاریکی↯🍎
دیلی پینترستی↯🧊
تکست های مود↯🍓
تم شیشه‌ای تلگرام↯💧
دستبافت های من↯🍎
اکسسوری‌های وارداتی↯🧊
کلاب بی‌تی‌اس‌ وآرمی↯🍓
دردهایی به رنگ شاد↯💧
سلینا مری گومز↯🍎
آرشیو تیلور سویفت↯🧊
لی سونگی↯🍓
آواکادو↯💧
مجمع شیپران سریالی↯🍎
تم انیمه متنوع↯🧊
ترجمه مصاحبه زین↯🍓
آرشیو وان دایرکشن⚘💧
ملکه آوریل لاوین↯🍎
میکاپ سریال کره ای↯🧊
بازی برنامه هک شده↯🍓
شعری برای تو⚘💧
توویت مردم↯🍎
کلاب اوتاکوها↯🧊
تحلیل آلبوم BTS↯🍓
آموزش زبان کره ای⚘💧
استارت تعطیلات انیمه ای↯🍎
منهتن-نیویورک↯🧊
کلماتی از جنس درک↯🍓
داستان واقعی کرولاین⚘💧
آپدیت شان مندز↯🍎
انیمیشنLGBT↯🧊
دیلی بی‌ال فنا↯🍓
نقطه امنت اینجاست⚘💧
تکست مود↯🍎
وایپ ویدئو هاش↯🧊
جادو، ماجراجویی/عاشقانه↯🍓
رمان خون خاکستر ⚘💧
شرکت در لیست شبانهº.🐚
#اکادمی_زودیاک #فصل_ششم #پارت_62 دویدم و صورتم را با دستانم پوشاندم تا اینکه با تکان شدیدی متوقف شدم. خراش خونی روی ساعدم توجهم را جلب کرد و جیغ دردناکی از من خارج شد. سنگ آتشفشانی تیز بود و لیز خوردن روی آن کمی ناخوشایند بود. به سرعت به سراشیبی پر از زغال نگاه کردم و دیدم ماده شیر در آن طرف، پشت هوای داغ و لرزان در حال پرسه زدن است. با نگاه کردن به موجود غیرممکن جلوی خودم، لب هایم از تعجب باز شد. اول خون آشام ها و حالا این؟ ما به چه جهنم دره ای افتاده ایم؟ گرمایی توجه من را به پای چپم جلب کرد و با دیدن شعله کوچکی که روی چکمه ام شعله ور شده بود، نفس نفس زدم. چرم خراب شده را از پایم بیرون کشیدم و به دنبال آن بقایای پاره پاره جورابم را کندم و سپس همین کار را برای پای راستم انجام دادم. به طور معجزه آسایی از هر گونه سوختگی جلوگیری کردم و در دلم از چکمه های بیچاره ام برای فداکاری شان تشکر کردم. با کمی حسرت، چکمه خراب شده را روی ذغال ها پرت کردم و خودم را بلند کردم. سنگ های تیز کف پایم را سوراخ کرد، اما مجبور شدم تمرکزم را روی کار پیش رو نگه دارم. هر چه زودتر از این کار خلاص شوم، بهتر است. فقط باید روی برداشتن قدم به قدم تمرکز می کردم و آن را مدیریت می کردم. بعید بود آنها اجازه دهند دانش آموزان اینجا بمیرند... اینطور نیست؟ تونل با شکل مارپیچی شروع به پایین رفتن کرد که طبیعی به نظر نمی رسید. خوشبختانه، سنگ های تیز صاف شدند و توانستم دوباره سرعتم را بالا ببرم زیرا لنگیدن را متوقف کردم. غار هنوز با نور نارنجی کم نور روشن بود، اما هر بار که فکر می کردم به منبع آن نزدیک می شوم، عقب نشینی می کرد. خنده ای ضعیف از جلو مرا صدا زد و برای لحظه ای بی حرکت ایستادم. دوباره آمد و شروع کردم به فکر کردن که آیا دانش آموزان دیگر به نوعی می توانند مرا ببینند. نگاهی به اطراف انداختم، سعی کردم دوربین یا هر چیزی شبیه به آن را ببینم، اما تا آنجا که می توانستم تشخیص دهم، غار خالی بود. حسی سرد که از تمام ستون فقراتم بالا میرفت مرا فرا می گرفت، شهود مرا به رفتن با سرعت بیشتر سوق می داد. همان حس ها مرا بیش از یک بار از دست پلیس نجات داده بودند و به اندازه ای احمق نبودم که آنها را نادیده بگیرم.
Показать все...
6❤‍🔥 1
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.