cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

تلبیس

❤️میخــواهـمــت آن قَـــدر که انـــدازه نــدانــم.. 🍁شادی جمالیان🍁 📚مفتون «نشر علی» 📚دلم پرواز میخواهد «صدای معاصر» لبخند/ مألوف/ تیمار/ رستن/ فرجود/ قربانی بس است/ منفصل/ نیلوفر بی ریشه و ....

Больше
Рекламные посты
4 696
Подписчики
-524 часа
Нет данных7 дней
+16230 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

سلووووووووم میدونید اونور چه خبره؟؟؟؟😱😱😱
خفه میشوم و کیهان کنارم چمباتمه میزند، تا بخواهم کار کنم موهایم را میکشد و سرم را محکم به سنگ کف خانه میکوبد. تمام تنم تیر میکشد، درد مرا میکشد، مرا بیهوش میکند، درد مرا در آغوش میگیرد.
هزینه عضویت ۴۰هست، دوستانی که تمایل به عضویت دارند هزینه رو به این کارت واریزکنند 6219-8619-0769-5620 به نام شادی جمالیان و فیش واریز رو برای ادمین vip بفرستید تا لینک رو برای شما بفرسته. @Talbis_admin
Показать все...
👍 1
#تلبیس_176 *** «میدونی دلم مونده پیشت؟» برای فرانه مینویسم: « حال روحیم خوب نیست. به حرفت فکر کردم، دوست دارم ببینمت اما نمی‌دونم حرفی دارم بزنم یا نه.» « مهم نیست حرفی داشته باشیم یا نه. میتونیم دوتایی به یه کافه بریم چیزی بخوریم و حتی اصلا حرف نزنیم، میتونیم بریم سینما، میتونیم کلی کار انجام بدیم.» « تو کی سرت خلوته؟» « فردا خوبه؟ دلاریس رو میذارم پیش خواهرم. میتونم بیام دنبالت.» نفسم را بیرون میدهم، نگاهم از گوشی تا کتابخانه کشیده میشود. فرانه میگوید دنبالم می آید تا با هم به کافه برویم و دخترانه خلوت کنیم. برایش می‌نویسم. « چه خوب. من گواهینامه ندارم.» «واقعا؟ کاری نداره که. اصلا بیا با هم بریم ثبت نام کن.» « فکر نمیکنم بتونم. من میترسم دست به ماشین بزنم.» « یکی دوبار بزنی به در و دیوار دستت راه میفته. فکر می‌کنی همه چطوری یاد میگیرن. من خودم چندبار زدم به در و دیوار.» میخندم. فرانه خوب است، مرا می خنداند دوستم شده است و گاهی پیام میدهد. از اینستاگرام به تلگرام رسیده ایم، شماره اش را داده است و گاهی پیامک میزند. برای منی که دوستی ندارم و جز هانیه کسی را نداشته ام این دختر یک معجزه است. « چه ساعتی؟» « یازده خوبه؟ ناهار هم با هم باشیم.» «اوکی!» گوشی را کنار میگذارم، کیهان دیگر به سرکار برگشته است و هانیه هم به خانه. باز هم تنها شده ام و باز هم من مانده ام با فکرهایی که فقط دیوانه ام میکند. هنوز به کیهان حرفی نزده ام، صدایم در نیامده که ویس یک زن را شنیده ام. آن روز اصلا توجه نکردم ولی بعد کاوه اسکرین شاتی برایم فرستاد و دیدم اسم فرستنده ویس را fm نشان میدهد.
Показать все...
👍 35 7🤷‍♀ 5
#تلبیس_175 «دم درم!» پیامش را میبینم و با صدای بلندی از کیهان و هانیه خداحافظی میکنم. از خانه بیرون میزنم و جلوی در چشمم به کاوه می افتد. به ماشینش تکیه داده و عینکش را روی سرش گذاشته است. صدایش میکنم، نگاهش از گوشی اش کنده میشود و به ماشین اشاره میزند. -بشین! سوار که میشوم راه می افتد و تا بخواهم حرفی بزنم میگوید: -نمیخواستم جلوی در ما رو ببینن! حرفی نمیزنم، حس عجیبی دارد، انگار دارم کار بدی میکنم؛ اما فقط میخواهم سر از همسرم در بیاورم و این وسط برادرش هوایم را دارد. کمی که از خانه فاصله میگیریم کاوه کنار میزند، ماشین را خاموش میکند و گوشی را از جیبش بیرون میکشد. ویسی را پخش میکند و من تمام وجودم گوش میشود تا صدا را بشنوم. -کیهان جان سلام، زنگ زدم جواب ندادی. با مامان اینا مطرح کردم همه چیز اوکی شده فقط منتظرم تو بهم خبر بدی. مشکل حل شد؟ نگاهم میخ نگاه کاوه میشود، مشکل ؟ مرا میگویند؟ چانه ام میلرزد و کاوه میپرسد: -این همون صداست؟ -صداشو یادم نیست... اما همین مدلی حرف میزد. اشک کاسه چشمم را پر میکند، کاوه با مهربانی دستی رو صورتم میکشد و اشکی که راه گرفته است را پاک میکند. -نهال مطمئن هستی همین بود؟ -اینو از کجا آوردی؟ -وقتی رفت حموم بهش گفتم رمز گوشیت رو بده نت share کنم بعد رفتم نگاه کردم. نیشخندی میزنم. این وسط من غریبه هستم. چون کیهان رمز گوشی اش را عوض کرده است و دست من نمی‌دهد. دم عمیقی میگیرم و کاوه میگوید: - با گریه کردن هیچی درست نمیشه! - با خفه شدن چی؟ با اینکه صدام در نیاد. - یه کم فرصت بده. حرفی نمی‌زنم، از ماشین پیاده میشوم و وقتی کاوه اعتراض می‌کند میگویم: - هم قدم میزنم هم خرید میکنم. دستت درد نکنه. کاوه نگاهم میکند، معطل نمیکنم و راسته خیابان را میگیرم و از او دور میشوم. اشک هایم جاری می‌شوند، چیزی در دلم میگوید همه چیز آنطوری نیست که به نظر می‌رسد. انگار صدایی میگوید همه چیز وارونه است.
Показать все...
👍 57😢 9 6🤬 4🙏 2
#تلبیس_174 *** کیهان به محض اینکه وارد خانه میشویم روی کاناپه می نشیند، هانیه چمدان را کنار در میگذارد و رو به کاوه میگوید: -دستت درد نکنه! سرم سمت کاوه میچرخد، با اشاره میگوید سمتش بروم. هانیه به آشپزخانه میرود تا زیر گاز را روشن کند. جلوی در میروم و کاوه آرام میگوید: -یه ساعت دیگه به هوای خرید بیا بیرون! نگاهش میکنم و ادامه میدهد. -یه نفر رو پیدا کردم ببین میشناسی! سری تکان میدهم، ضربان قلبم اوج میگیرد. یعنی میتوانم دست کیهان را رو کنم؟ یعنی میشود توی صورتش بکوبم و بگویم من مست و احمق نیستم؟ من توهم نزده ام؟ حس خوبی پیدا میکنم، کاوه با من همدست شده است. نیشم بی اراده باز میشود و با سریع پلک زدن به کاوه میفهمانم که میروم. کاوه با صدای بلندی خداحافظی میکند و به محض رفتنش هانیه میگوید: -نهال چاییت همین یه قاشق مونده بده پر کنم! میدانم چای داریم، اما روی پیشانی ام میزنم. -وای تموم شده، یادم رفته بود بخرم! کیهان تکانی میخورد، به سمت سرویس میرود و میگوید: -بزن اسنپ بیاره! -نه خودم میرم، بذار ببینم چی کم و کسر داریم. یخچال را باز میکنم و مشغول نوشتن لیست خرید در گوشی ام میشوم. همچین هم بی راه نگفته ام، واقعا به خرید نیاز داریم. چرخی در کابینت ها میزنم و لیست را کامل میکنم، هانیه میگوید: -منم بیام؟ تند نگاهش میکنم. -مگه کچلم نکردی برم حموم برم حموم؟ برو دوش بگیر تا من برگردم! کیهان بعد از سرویس راهی اتاق خواب میشود و هانیه هم برای برداشتن لباس به اتاق میرود. برای کاوه می نویسم: «اگه نزدیکی برگرد، بهونه خرید جور شد!»
Показать все...
👍 49 15🤯 6
اولین پست هفته❤️
Показать все...
10
سلووووووووم میدونید اونور چه خبره؟؟؟؟😱😱😱
خفه میشوم و کیهان کنارم چمباتمه میزند، تا بخواهم کار کنم موهایم را میکشد و سرم را محکم به سنگ کف خانه میکوبد. تمام تنم تیر میکشد، درد مرا میکشد، مرا بیهوش میکند، درد مرا در آغوش میگیرد.
هزینه عضویت ۴۰هست، دوستانی که تمایل به عضویت دارند هزینه رو به این کارت واریزکنند 6219-8619-0769-5620 به نام شادی جمالیان و فیش واریز رو برای ادمین vip بفرستید تا لینک رو برای شما بفرسته. @Talbis_admin
Показать все...
👍 5 1
#تلبیس_173 -واقعا بیام؟ -چایی معطل قندی ها؟ آره، هرپی شد با من. -خونه خودتون یا مادرشوهرت؟ -بریم خونه خودمون راحت تری یا اونجا؟ -فرقی نداره، خونه خودتون بهتره ولی بریم اونجا بعدا شر نشه برات. -نمیدونم والا، اینطوری که بابا منو سنگ روی یخ کرد دیگه آدم نمیدونه چی خوبه چی بده! نفسم را بیرون میدهم و هانیه را میچرخانم. -ول کن بیا بریم خونه مادرشوهرم بد گذشت میریم خونه خودمون. -باشه، راستی من لباس ندارم! -من لباس دارم، شارژرت هم با من یکیه، مشکلی نیست چیزی لازم شد میریم برمیداریم. -با کاوه؟ -شاید، اصلا میخوای بگم کتی هم بیاد؟ -ضایع نیست خیر سرمون داداشمون دنیا اومده از خونه فراری ام؟ -نه عزیزم، به این چیزا فکر نکن. همراه هانیه از بیمارستان بیرون میزنیم، جلوی در دربست میگیرم و به خانه پدری کیهان میرویم. وقتی در راه هستیم به کتی خبر میدهم تا بیاید، به نظرم دور هانیه باید شلوغ باشد. به کاوه هم زنگ میزنم و میگویم که هانیه با من است. وقتی هانیه خبر زایمان اعظم را داد پدر و مادر کیهان خانه نبودند، کاوه میگوید تازه رسیده اند و میخواهند به دیدن اعظم بروند. حرفشان باعث نمیشود جا بخورم؛ اتفاقا حس میکنم به من احترام میگذارند و میگویم: -اعظم امشب بیمارستان میمونه، فشار خونش اوکی نبود نگهش داشتن، فردا میره خونه خبر میدم با هم بریم. هانیه نگاهم میکند و برایش توضیح میدهم چه اتفاقی افتاده است. حالش گرفته میشود، حس شرمندگی میکند. به او میگویم: -تقصیر ما نیست ها، باور کن خجالت نداره! -داره، باور کن داره. گریه نمیکند اما باز در خودش فرو میرود. وقتی به خانه پدری کیهان میرسیم فقط تظاهر میکنم حالم خوب است. خدا را شکر کتی زودتر رسیده است، به محض دیدن هانیه شیطنتش را آغاز میکند. درست است دل خوشی از کیهان ندارم، اما حضور خانواده اش تسکینی برای بی مادری من و هانیه است.
Показать все...
😢 41👍 18 13
لیست منتخب دریک نظرسنجی ازخوانندگان ونویسندگان مطرح 🌸🌸 انتخاب حق شماست👌👌 رمانهایی فوق العاده که فراموش نمی شوند😍😘 https://t.me/addlist/K2mIP7JEf_A1Nzc0 👌👌💃 برای همراه بودن با خاص ترین رمانها کافیه لینک بالارو لمس کنید👆👆👆
Показать все...
بیک از پشت کمی به زلفا نزدیک شد و دستش روی موهای او نشست. بعد درحال نوازش آن‌ها قصه گفت: _ زن‌ها و دخترهای کوچ هیچ وقت مو بافتن رو بلد نبودن. یا اگر هم که بودن، این کارر رو انجام نمی‌دادن. چون همیشه‌ی روزگار رسم قبیله‌ی ما این بوده که مردها موهای زن‌ها رو ببافن و با بابونه سنجاق کنن... https://t.me/+-9iF4XSxGolkYWVk https://t.me/+-9iF4XSxGolkYWVk رمانی که خوشم اومد وپیشنهاد میکنم قلم خوب ورمان جالبیه
Показать все...
_ فکر کردی من دختر خودمو نمیشناسم؟ صبح به صبح بدویی بری بیرون بعد وقتی من از خونه میام بیرون تو تو کوچه نباشی، تو کوچه امون تاکسی رد میشه و خبر ندارم؟ خجالت زده سرم را پایین انداختم _ خوب، کیه اون آدم؟ سرش به تنش میارزه؟ _ بابا! من دارم از خجالت آب میشم. _ تنها چیزی که اینجا آب شده بستنیِ منه! پسره کیه؟ https://t.me/+d6h0DxeMVI5jMDlk یک پیشنهاد ویژه وتک
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.