cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

•|عشق، بازی می‌کند|•

Больше
Рекламные посты
26 025
Подписчики
Нет данных24 часа
+607 дней
+6 26230 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

فقط یه نکته از هفته آینده افزایش قیمت وی ای پی داریم چون اختلاف پارت ها بیشتر شده🙏❤️
Показать все...
فقط یه نکته از هفته آینده افزایش قیمت وی ای پی داریم چون اختلاف پارت ها بیشتر شده🙏❤️
Показать все...
فقط یه نکته از هفته آینده افزایش قیمت وی ای پی داریم چون اختلاف پارت ها بیشتر شده🙏❤️
Показать все...
فقط یه نکته از هفته آینده افزایش قیمت وی ای پی داریم چون اختلاف پارت ها بیشتر شده🙏❤️
Показать все...
فقط یه نکته از هفته آینده افزایش قیمت وی ای پی داریم چون اختلاف پارت ها بیشتر شده🙏❤️
Показать все...
•|عشق، بازی می‌کند|•: (ادامه این پارت امشب داخل وی ای پی گذاشته میشه😨😈) #حاوی_اسپویل👇 👇👇👇👇👇👇👇👇 انگشت‌هایش روی سینه و گردن‌اش به رقص در آمدند. آنقدر ماهرانه با نقاط تحریک‌پذیر بالا تنه‌اش بازی می‌کرد که نفس‌هایش داشت شدت می‌گرفت. _ من محرمتم ساعی... تا الانم معصیت کردیم که باهم همبستر نشدیم. کی از من به تو حلال تر؟ نیاز داری؟ چرا گناه؟ وقتی من تو خونه منتظرتم! چرا خودتو اذیت کنی؟ میدونم الان توی سن اوج نیازهاتی... میدونم خودداری سخته...اما تا من هستم، تن یه غریبه رو لمس کنی؟ من هر ساعت از شبانه روز در خدمتتم مرد من... زمزمه‌هایش را می‌شنید اما درکی از هیچ کدام از کلماتش نداشت. انگار یک سری حروف بی‌معنی را برایش هجی می‌کرد.و از سوی دیگر انگار تمام تمرکزش روی هرمون‌هایش بود... نگاهش سینه‌های سهیلا را می‌دید... بدنش زیر نوازش دست‌هایش تکان می‌خورد و عقلش؟ نداشت... امشب هیچ خبری از عقلش نبود! انگار عقلش را لا به لای لیوان‌های تکیلا نوشیده بود... همین که سرش را بالا گرفت، صورت سهیلا پایین آمد و بی‌مقدمه روی لب‌هایش را بوسه زد. عقلش نبود، اما حس انزجارش چرا! با تمام مستی‌اش، چهره در هم کشید و صورتش را سمت دیگری چرخاند. با پشت دست لب‌های خیس‌اش را با حالتی چندش پاک کرد و غرید: _ اه! گندت بزنن. خواست از روی تخت بلند شود که سهیلا اجازه نداد و او را روی تخت پرتاب کرد.
Показать все...
sticker.webp0.14 KB
Repost from N/a
#غمزه_شیطان #پارت1 _برام یه نود از اون سینه های مرمریت بده عروسک. پوزخندی زدم و براش نوشتم: _خرج داره، شماره کارتم و که داری اول پولش و بزن تا ببینم چقدر دست و دلبازی به دقیقه نکشید نوتیف پیامک واریزی بالای صفحه نمایان شد. واسه یه  نودِ سی.نه پونصد زده بود؟! _پونصد زدم  ولی می‌خوام عکس اون کلوچه ی صورتیت و هم برام بفرستی بد خمارتم دختر.. چه خوش اشتها! طوری که صورتم مشخص نشه، فقط لبام مشخص بود زبونم و روی سینه ام گذاشتم و عکس گرفتم. سی.نه های سفید و گرد و بزرگم  با اون ن.وک صورتیش خودمم ح.شری میکرد چه برسه به یه مرد! عکس و فرستادم، دو تیک خورد. _اووف عجب چیزی هستی ش.ق کردم برات دختر. عکس ناناست و هم بفرست برام. بدون اینکه جوابش و بدم نتم و خاموش کردم و از تلگرام اومدم بیرون. _بمون تا برات بفرستم مرتیکه ی پفیوز. لباسم و مرتب کردم و از اتاقم زدم بیرون. صدای آه و ناله از تو اتاقِ نازی میومد، باز اون پسره ی ک...مشنگ و آورده بود خونه. صد بار بهش گفته بودم با خودت پسر نیار ولی ک.نی خانوم آدم نمیشد. صداشون بالا رفته بود و بد تو مخم بود. به سمت اتاقش پا تند کردم و به شدت درو باز کردم. با دیدنشون لخت تو بغل هم... ادامه 👇👇 https://t.me/+RKS3gOdh7NdiNWY0 https://t.me/+RKS3gOdh7NdiNWY0 https://t.me/+RKS3gOdh7NdiNWY0 من کرشمه‌ام. دختر فاحشه ای که دل بستم به مرد مذهبی و جذابی که مال من نبود. اون لعنتی فقط نگاهش پی زن مریضش بود ولی منم کرشمه بودم و بلد بودم چطور با نازو عشوه هام دل ببرم. یه روز که صبرم لبریز شد تنها خفتش کردم و تنِ لختم و از پشت چسبوندم به تنش! طوری که نتونست پسم بزنه و شد همون چیزی که میخواستم.!!
Показать все...
غـمـزهِ شیـطـان

به قلم: راحله dm بزرگسال و اروتیک🔥 نویسنده‌ ی رمان های بیوه ی برادرم/ گیوا و...

Repost from N/a
- دخترم تو که سینه‌هات بزرگه باید لباس گشادتر بپوشی. مادرِ کارن بود که این حرف‌ها را می‌زد. مرد هاتی که پرستار و دایه‌ی بچه‌اش بود! - تو این خونه مرد عذب هست، گناه داره با دیدن تو تحریک بشه! خدا قهرش می‌آد... لب گزیده و تاپ تنگ و یقه بازش را بالا کشید: - چشم حاج خانم، ببخشید. مادر کارن با تاسف و حقارت نگاهش می‌کرد. دختر بی‌کس و کاری بود که لیاقت ماندن در آن خانه را نداشت. کارن زند هرکسی نبود! - من بخاطر خودت می‌گم دخترم. دوتا نامحرم زیر یک سقف! نفر سوم بینتون شیطونه مادر، زن باید حواسش باشه! نمی‌خوام پسرم بهت آسیبی بزنه. به‌هرحال اون مرده، نیاز داره! تو هم که 24 ساعت ور دلشی و در دسترسش! کم مانده بود زیر گریه بزند، فقط نگفته بود زیرخواب پسرم شدی! نگاه تحقیر کننده‌اش همین را نشان می‌داد. رویای بی‌پناه کجا و کارن زند، بازگیر پر آوازه‌ی ایرانی عرب کجا! کارن از سر دلسوزی خانه و سرپناه به او داده بود، باید حدش را رعایت می‌کرد! خودش می‌دانست. - چشم حاج خانم، ببخشید باید برم بچه گریه می‌کنه. نتوانست بگوید پسرت اصرار به پوشیدن این لباس‌های لختی دارد! تاپش را در آورد. سینه‌هایش تماما کبود بود، کارن رحم نداشت! تی‌شرتی چنگ زد. - چرا سینه‌هات کبوده بی‌حیا؟ هان؟ مادر کارن بود که وارد شد و غرید: - توی هرزه مگه نگفتی شوهر نداری؟ مات و مبهوت بود، سینه‌هایش را با دست پوشاند و تته پته کرد: - ب بچه کبود کرده. دستش را وحشیانه از سینه‌های کبود و دردناکش کنار زد و توی صورتش کوبید: - تو گه خوردی که دروغ می‌گی جنده خانم، سه تا بچه بزرگ کردم تاحالا اینطوری کبود نشدم. داری به نوه‌ی من شیر نجس می‌دی؟ زنا می‌کنی؟ آدمت می‌کنم. از موهایش گرفت و جیغ رویا که در امد، تو دهنی بعدی را خورد: - دهنتو ببند عفریته خانم، بچه بیدار شد. کشان کشان، از موهای بلندی که کارن عاشقشان بود، دنبال خودش بردش: - زیر کی خوابیدی؟ هان؟ می‌اندازمت بیرون، وایسا فقط کارن بیاد. هرزه راه دادیم تو خونه. گلوله گلوله اشک می‌ریخت و جرات نداشت بگوید زیر پسرت! - مامان داری چیکار می‌کنی؟ عربده‌ی کارن در خانه پیچید. - چی‌کار داری می‌کنی مامان؟ ولش کن. مادرش چنگ به صورتش انداخت و خودش را به مظلومیت زد. - این زنیکه‌ی فاحشه معلوم نیست زیرخواب کی شده. میره بیرون میده میاد غسلشو توی خونه‌ی ما میکنه؟ اصلا غسل میکنه؟ رویا نالید، موهایش هنوز در دستان پیرزن بود. کارن هوار کشید و جلو رفت. - درست حرف بزن مامان، دستتو بردار. مادرش زیر گریه زد. - به‌خاطر یه دختر خراب به مادرت می‌پری؟! پیش چشم‌های مادرش سر رویا را به سینه اش چسباند و کف سرش را با انگشتانش ماساژ داد. - رویا نه خرابه نه زیر خواب کسی! رویا زن منه! صیغه‌اش کردم. کم مانده بود مادرش پس بیفتد! - پرستار... پرستار بچتو صیغه کردی؟! این دختره‌ی پاپتی رو گرفتی؟! رویا با التماس گفت: - به خدا می‌رم آقا کارن. مادرتون راست می‌گن، شما کجا من کجا؟! بی توجه به حضور مادرش دستش را از زیر تی‌ شرت او رد کرد و سینه‌ی نرم و درشتش را در آغوش گرفت. - کجا بری دردت به جون کارن؟! نمیدونی من نسخ تن و بدنتم‌ توله؟ پریودت تموم شده؟! مادرش جیغ کشید و او دستش را میان پای رویا کشید و گفت: - پد بهداشتی که نداری، پس حتما تموم شده. مامان یه ساعت بچه رو نگه میداره تا با زنم خلوت کنم، مگه نه مامان؟! مادرش کبود شده‌ بود و کارن گردن رویا را بوسید و گفت: - گریه نکن دردت به سرم، اینجوری مامانم باور میکنه که زیر کسی جز خودم آه و ناله نکردی. https://t.me/+18pGQLGglUcyNjk0 https://t.me/+18pGQLGglUcyNjk0 https://t.me/+18pGQLGglUcyNjk0 من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای که دوست ندارم مثل خودم بی‌پدر بزرگ بشه اما وجود اون برای شهرت من خطرناکه و باید براش یک مادر پیدا کنم... https://t.me/+18pGQLGglUcyNjk0
Показать все...
Repost from N/a
افتادی دنبال پسری که حتی پلیسم نمی‌تونه بگیرتش بچه... شونه ای انداختم بالا و توجهی به قیافه پر از حرص و اخمش نکردم: - خب منم از همین ویژگیت اصلا خوشم اومده محکم و با حرص کوبید تو پیشونیش و غرید: - اینارو نمیگم که بیشتر ازم خوشت بیا تو باید از من بترسی احمق نه که عاشقم شی با عجز خودمم توپیدم: - خب چیکار کنم نمی‌ترسم اخماش پیچید توهم و اینبار بلند غرید: - باید بترسی... جوری که محافظ پشت سرش یک قدم اومد جلو و گفت: - آقا چیزی شده؟ دستی لای موهاش کشید و سری انداخت بالا و روبه من ادامه داد: - همین الان خانوم گلی سوار ماشین میشی مستقیم میری مدرست دیگم دور و برم نبینمت کولمو روی دوشم جابه جا کردم که سمت اسبش رفت و بلند گفتم: - اسمم فرگل نه گلی درضمن ترم یک دانشگاه شدم دیگه مدرسه نمیرم کمی سمتم مایل شد که لبخندی زدم: - اومده بودم همین اسممو بگم چون دیگه تلفنامو جواب نمیدی - اکی گفتی حالا به سلامت گل گلی ناخوتسته خندیدم که سوار اسب مشکی رنگش شد و خیره بهم گفت: - دختر جون برو، من تورو توی اون مهمونی مست بودم اشتباهی یه گوهی خوردم بوسیدم تموم شد برو دیگه نیا پی من باور کن من همیشه این قدر مهربون نیستم لبخندم جمع شد، چرا ازش نمی‌ترسیدم؟ از هیکلش که دو برابر من بود از تتو های ترسناکش و حتی از آدماش که هر کدوم یه قیافه عجیب غریب داشتن و حتی اسلحه دور کمرش؟! یا جای چاقوی روی صورتش!! چرا نمی‌ترسیدم؟ بی توجه به تهدیداش جلو رفتم که نچی کرد: - دارم زر میزنم ور میزنم عر میزنم هر چی میزنم اصلا به یه ورتم نمیگیریا -نمی‌خوای سوار اسب کنی منو؟ تو چشمام خیره شد، به آدماش نیم نگاهی کرد و آروم جوری که خودم بشنوم توپید: -می‌دونستی اولین نفری هستی که تهدیدای منو به تخمت می‌گیری برو دیگه بی‌ادب بود و منم جوابش رو با شوخی دادم: - من چون ندارم - چی نداری؟! - همون تخم احساس کردم خندش گرفت چون دستی روی لب هاش کشید ولی با اخم تصنعی گفت: -من آدم نرمالی نیستم برو پی زندگیت بمونی شر میشه واست شونه هامو انداختم بالا: -از زندگی نرمال بدم میاد، درضمن ازت نمیترسم با پایان جملم بینمون سکوت شد و کمی با تردید نگاهم کرد اما در آخر لبخند خیلی خیلی کمرنگ و‌محوی زد و گفت: -خب‌‌... اسم منم امیر... امیر عصار و این شروع داستان ما بود... https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk -آییی درد داره درد داره... امیر بازوشو چنگ می‌زدم و هق هقم دیگه تو اتاق پیچیده بود و هر کار می‌کرد که لذت جایگزین درد بشه من باز فشار خیلی زیادی رو داشتم حس می‌کردم که پچ‌زد: -همیشه این چونت در حال فک زدن حتی تو اوج درد و لذت هیش الان تموم میشه دیگه تا حالا همچین دردی رو تو‌ این ناحیه حس نکرده بودم و نالیدم: -تمومش کن آیی این درد و تموم کن نمی‌خوام دیگه اصلا پاشو دارم میمیرم پاشو بلند نشد فقط دوتا دستام که به عقب هولش می‌داد و گرفت و بالا سرم قفل کرد و با دست دیگش سرم و سمت بالشت چرخوند و در گوشم لب زد: -یادت گفتم باید بترسی از من نترسیدی اینم آخر عاقبتش دختره ی لوس ننر نالیدم: - خیلی بدی -خودت گفتی عاشق بد بودنمی یادته؟ https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk
Показать все...