🔥بࢪزخ ؏ۺܧ🔥
"بسم الله الرحمن الرحیم" عاشق شدن❣️ مثل نماز خوندن میمونه❣️ نیت که کردی❣️ دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی❣️ 🔥[برزخعشقبهقلم:رباببیات]🔥 🚫کپی حرام=پیگرد قانونی🔴حتی با ذکر منبع🚫
Больше1 512
Подписчики
-624 часа
+177 дней
+15430 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from N/a
پسر #ته_تغاری و #شر و شور فرحزادها دست روی #پاستوریزهترین و #بیحاشیهترین دختر دانشگاه گذاشته بود... وقتی هم اون چیزی رو میخواست کسی #جرئت مخالفت و نه گفتن نداشت... #تمنا_ریاحی هر راهی رو برای #فرار از دست اون #شیطان امتحان کرد اما اون #کوسه بود! یه #هیولای خونسرد و #وحشی که با خندههاش دل هر دختری رو میبرد و با دیدن تقلاهای اون دختر برای داشتنش #حریصتر میشد به طوری که مجبور شد... 🔥
#پسرش_از_اون_عوضی_جذابهاست_که_میگی_من_شوهر_نمیخوام_فقط_همینو_میخوام🤤
https://t.me/+fmQ69IECBQkzNzA0
۸صبح
25500
Repost from N/a
🖤عزاداریهاتون قبول درگاه حق🖤
لیستی از رمانهای برتر این هفته انتخاب شد👇🏼
لینک لینک لینک لینک لینک لینک لینک
🖤ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد🖤13600
Repost from N/a
- میخوای بری؟
چشمانش بالا میآید و آهسته صورت همسر کوچکش را نگاه میکند.
- نرم؟
هق میزند و به سختی لبهایش را باز میکند.
- نرو، حداقل تا فردا صبح که رعد و برق تموم میشه بمون.
نفسش جای میان دندههایش گیر میکند و از آنهمه بغض و دلتنگی در صورت دخترک قلبش به درد میآید.
- بری رعد و برق بزنه شیشههای خونه بلرزه دیگه جایی نیست که قائم بشم.
حداقل تا وقتی که بچت تو شکمه بمون...
اینجا وقتی شب میشه خیلی ترسناکِ...
دلش برای زن قراردادی کوچک میسوزد او همش هفده سال سن داشت و به اصرار برای این که بتواند سرپناهی داشته باشد حامله شده.
- میدونم فردا نامزدیته ولی بمون!
پوف کلافهی میکشد و سست شده از گریههای بیامان دختر کوچک کُتش را روی زمین میاندازد.
به سمتش میرود بدن کوچک و آن شکم گردش را به آغوش میکشد.
- گریه نکن خودت میگفتی نمیترسی!
صورتش از درد به سمت دیگری میچرخد و صدای زمزمهی آرامش دست های او را خشک میکند.
- اون موقع که نمیترسیدم، هنوز ویارم بوی موهات روی ملافه تخت نبود...
در آغوشش کمی جا به جا میشود.
- دیروز همسایه رو به رو آش پخته بود، آنقدر هوس کرده بودم که نگو...تو هم نبودی...
سعی دارد بغض و صدای لرزانش را پنهان کند.
- فکر کنم خودشون میدونست که یه زن حامله توی این واحدِ...برام یه کاسه بزرگ آش آورد.
نفس عمیقی میکشد و با همان ضعف در صدا ادامه میدهد.
- آشی که پخته بود پیر زن خیلی خوشمزه بود اما حرفهای که بهم زد اصلا خوب نبود.
چشمانش روی صورت همسر کوچکش ثابت میماند.
ریحان غمگین میگوید.
- فکر میکرد زن صیغهای یه پیرمرد شدم، بهم گفت خوب نیست توی این سن زندگی یکی دیگه رو خراب کنم.
دستهای کوچک لرزانش را روی شکمش گذاشت و گفت:
- میگفت توی این سن حامله شدی و هیچ کسی رو نداری که بیاد مراقبت باشه حتما شوهرتم سرش با زن و بچه خودش گرمه....
میخواهد ادامه حرفش را بگوید که صدای بلند و عصبی ادریس او را میترساند.
- کی همچین گوهی خورده؟ غلط کرده اومده بهت حرفی زده.
ترسیده خودش را از بغل او بیرون میکشد و با ترس لب میزند.
- تور خدا داد نزن میترسم.
عصبی و آتشین نگاهش میکند و سپس او را در میان بازوان بلندش به استارت میکشد، مثل تمام این سال ها که مجبور بود با هم بمانند.
https://t.me/+oWzGqtNLOvVlMDZk
18300
Repost from N/a
لیستی از برترین رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️
🎃 بدون ازدواج کردن صاحب بچه ای شدم که نمیدونستم برای کیه تاوقتی که...
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🍋دختری که باید برای نجات قبلیهاش یاد بگیره بجنگه
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🍋پسری که به خاطر انتقام اونو از پدرش میخره
🍎رابطه ممنوعه ارباب زاده مغرور با دختری که خدمتکار عمارتشه
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🥭چه قندی در دل آب میکند،کسی را داشته باشی،که قسم راست تو باشد
🍇واقعیتی که میگوید عشق کافی نیست!
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🥭ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🥭دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🍒رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍋🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
🥝عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
2400
دوستان عزیز
فردا و پس فردا به مناسبت تاسوعا و عاشورای حسینی پارت نداریم
التماس دعا❤️🙏
❤🔥 3😢 1
26400
🔥بࢪزخ ؏ۺܧ🔥:
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥عمرا اگه بتونین فکرشو بکنین توی vip 🔥برزخ عشق🔥 چه خبره...
برای عضویت فقط باید 35000تومان(که با تخفیف شده 30000 تومان)واریزکنین😇💫
برای دریافت شماره کارت،پیام بدین
@Roobayat
رمان توی vip تموم شده🥺😍🤗
👍 1
26600
#پارت649
متعجب لب زدم:برای چی؟
رحیم چاییشو برداشت و پا رو پا انداخت:بگم باورتون نمیشه...
توی فرودگاه گرفتنش،ظاهرا داشتن میرفتن با عمه خانوم...
یا،فرار میکرده...
به هر حال...توی وسایلش مواد پیدا کردن...
سعید پرسید:مگه از این کارا هم میکرده؟
رحیم جواب داد:والا چی بگم؟
فعلا که هیچی معلوم نیست...
نشستم روی مبل
راضیه راحیل رو که میخواست کارد میوه خوری برداره کنار کشید و گفت:خوب شد،،حقش بود...
رحیم نفس عمیقی کشید:اون که آره...ولی،موادی که ازش گرفتن زیاد بوده...اگه ثابت بشه مال خودش بوده،اعدام میشه ها...
البته دانیال میگفت از خیلی وقت پیش در مورد پرهام و کاراش تحقیق کرده...میگفت ممکنه هر کثافت کاری بکنه...ولی توی کار مواد،،بعیده...
نه مصرفش،نه خرید و فروشش...
اما خب،،پرهام باید اینو ثابت کنه...
مامان آهی کشید:بیچاره مادرش...خدا رحم کنه...
بابا که به جای نامعلومی زل زده و توی فکر بود زمزمه کرد:اینجاست که میگن گهی پشت زین و گهی،زین به پشت...
رفتم توی بحر ضرب المثلش...
واقعا جای تعجب و تفکر داشت...
یه زمانی پرهام همه ی وقت و انرژی و پول و نفوذشو گذاشت وسط که حسام اعدام بشه...
الان باید از همونا استفاده کنه و همه ی زورشو بزنه...که خودش اعدام نشه...
روزگار،بازیای عجیبی داره...
روزها میگذشت و من با اشتیاق منتظر بودم محکومیت حسام تموم بشه و بیاد بیرون...
همه ی دلخوشیم رفتن به ملاقات و تماس های تلفنیش بود...
پول دیه رو پرداخت کردیم و زندگیمون هم میگذشت...
زهره خانوم برگشته بود به کار سابقش،،توی یه کارگاه فرش آموزش میداد و حداقل بخشی از خرج خودشون رو درمیاورد...
حسام هم توی زندان کار میکرد و گاهی از درآمدش به ما هم میداد...
بابا هم کمک خرجمون بود...و البته رحیم هم خیلی کمک میکرد،،هر چند من زیاد بهش اجازه نمیدادم...هم به زهره خانوم و هدیه میرسید،هم به من...از اون ور هم خرج زندگی خودش...مگه یه آدم تا چقدر میتونه برسونه...
به اصرار رحیم...با سوگل یه مسافرت چند روزه رفتن و زندگیشون رو شروع کردن...رحیم بهش قول داده بود بعدها که فرصت شد،یه جشن براش بگیره و جبران کنه...
منم بیکار نبودم...به حسام نگفته بود،به هیچکس ولی داشتم درس میخوندم،،فقط رحیم و سوگل خبر داشتن که میخوام توی رشته ی مورد علاقه م کنکور بدم و اگه قبول شدم،به حسام هم بگم که خوشحال بشه...
شبانه روز درس میخوندم و اگه دلتنگیم برای حسام رو فاکتور میگرفتم،مشکل خاصی برای درس خوندن نداشتم...
روز کنکور رسیده بود و من استرس شدیدی داشتم...سوگل و رحیم بردنم محل برگزاری کنکور...
👍 13❤🔥 1
27100
Repost from N/a
- #قانون_شکنی کردی بیبی. حرف #کوسه رو به یه ورت گرفتی.
- دیگه نمی... نمیکنم. #قول میدم... تو رو خدا بذار... بذار برم خونه.
- اگه بذارم بری هرکاری #بخوام میکنی؟
تند سرم رو به #تایید تکون دادم که لبش به بالا کشیده شد.
- مثلاً هر روز ازت #بوس بخوام میدی؟ فقط هم تماس #لبی راضیم میکنه. الان بلدی عمویی رو ببوسی #فسقلی؟
اخم کرده و پر #نفرت خیرهاش شدم.
- حتی بهت آوانس میدم و خودم پیش قدم میشم.
سرش رو نزدیکم آورد و #لبهام رو بین لبهای تر و #داغش گرفت...
#شرورترین و #خطرناکترین پسر دانشگاه دست روی #تمنا #ریزه میزه ترین و بی حاشیهترین دختر ترم اولی میذاره و....
https://t.me/+fmQ69IECBQkzNzA0
23
23800
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.