⃝🍂حـریـمـ هـوسـ🍁ــ

#part36 🔥  #تریسام ❌🔞 انگشتامو روی #بهشت خیسم کشیدم، ویبراتور رو روی سوراخم تنظیم کردم ، صدای اه و نالم کل اتاقو پر کرده بود با تصور یه تریسام‌خشن🔥 انگشتمو توی سوراخ پر آبم فرو کردم -اهههه دلم یه کلفت میخاد اوووف بره تو سوراخم جرممم. بدهه اههه در اتاق باز شد و شیخ عربی به سمتم اومد -چیه جنده #لاپات خیس شده؟الان ارومش میکنم #ویبراتور رو از دستم گرفت و گوشه ای انداخت سرشو لای پام فرو برد و کل ترشحات تپلمو. لیس زد … https://t.me/+TqNj-UFwynJhMWZh صحنه دار ترین رمان تلگرام💧👆👅

ولی دیگه نمیتونم هرشب بیشتر از یک پارت بزارم خوشگلا، چون تنظیمات پارت گذاری ویپم به هم میخوره 🥲

چون دوستون دارم🥹

#حـریـمــ_هـوســ🌈 #بـرگــ_صد_هجدهــ🍃✨ سپنتا: برگشتمون اصلا هیجان انگیز نبود، کل مسیر کیاوش غر میزد: شیشه رو بده بالا، شیشه رو بده پایین، انقدر وول نخور، گوشیت چرا دستته؟ نخواب منم خوابم میبره، چرا موهاتو باز میکنی ببندش، و... دیگه داشتم دیوانه میشدم که خوشبختانه رسیدیم... سپنتا: چرا منو آوردی جلو خونه خودتون؟ کیاوش بی حرف قفل فرمون رو فیکس کرد و پیاده شد. پوفی کشیدم و عصبی چنگی به موهام زدم، من که میدونم میخواد ی دور منو آزار بده. سپنتا: من میرم خونمون! کیاوش: شما بی جا میکنی، اومدی تو اومدی؛ نیومدی میام کت بسته میبرمت میندازمت تو انبار خونمون که پر جن و پریه، ببینم کی میخواد نجاتت بده... بعدم زنگ در رو زد... عالیه، اینم فهمیده من از چی میترسم هی میگه. با صدای باز  شدن بود که در رو هل داد و منتظر شد تا من اول وارد بشم، قیافه تهدید آمیزیم به خودش گرفته بود. پا کوبان سمت در رفتم و حرصی وارد شدم... با دیدن سیا که با لبخند نورانی بهم خیره بود، ساکمو گوشه حیاط امداختم و بی توجه به کیاوش، سمتش پرواز کردم و  خودمو تو بغلش انداختم... سیا: ای جان، کجا بودی عزیزم؟ سرمو تو سینه اش فرو کردم و بوی تمیزی و شامپو رو به ریه ام کشیدم، معلوم بود رفته حموم... سپنتا: کیاوش منو به زور برد خب. سیا تک خنده ایی زد و موهامو به هم ریخت... ———𝑯𝒂𝒏𝒂—————————⊰

-اگه با هر تلمبه ازش طلا در میاد بگو! گفتی یه ماه باهاش میخوابی بعد میدی گم و گورش کنن. یه ماهت شد دوماه، حالا باز آوردی حافظشو پاک کنم واست؟ صدرا خیره به دخترک بیهوش روی تخت، گفت : نظرم عوض شد. میخوام بیشتر بمونه پیشم -اگه بفهمن حافظه‌ی یه آدم رو دوبار به کل پاک کردی و چیزی که خودت میخوای بهش القا کردی.... حکمش از قاچاق آدم بدتره بی توجه به سامان وارد اتاق شد و گفت : نیم ساعت دیگه بیا آمپول دوم رو بهش بزن! میخوام تا بیهوش همینجا یه بار دیگه بکنمش و فیلمشو بگیرم وقتی به هوش اومد باید سند داشته باشم تا بفهمه چقد عاشقش بودم!! https://t.me/+FjU-ZVUv3FpjODNk به دختره داروی ممنوعه میده و حافظشو کامل پاک میکنه تا ازش پورن استار بسازه... 😥🔞🔞🔞❌

دیان پسر قلدر و رفوذی مدرسه که همه دخترای تو مدرسه رو یه تست کرده و بخاطر پسر مدیر بودنش همه ازش میترسن روی دختر خوشگل و مغرور مدرسه که همه پسرا میخوان مخش بزنن، کراش میزنه ولی با دست رد ریحا به سینه اش به فکر تلاقی می افته...😈🔞💦 https://t.me/+cCLa__Bh3_xiNGY8 https://t.me/+cCLa__Bh3_xiNGY8 سریال مدرسه ای کره ای دیدی؟ حالا رمان ایرانیشو بخون که پر از کلکل مدرسه ایه😂❤️‍🔥💦

#حـریـمــ_هـوســ🌈 #بـرگــ_صدوهفدهمــــ🍃✨ سپنتا: با دیدن اسم رایان آب دهنمو قورت دادم و آیکون سبز رو فشار دادم. رایان: سپنتا، عزیزم... شام امشب با من. تو خیلی تو زحمت افتادی دیشب. بزار جبران کنم خوشگلم. تف بهت رایان که الان داری یهویی این همه مهر و عطوفت میکنی تو چشمم. با دیدن صورت سرخ کیاوش، سریع تشکر کردم و گوشی رو قطع کردم. سپنتا: به خدا این با همه اینطوری صحبت میکنه، کلا به همه میگه عزیزم، خوشگلم، قربونت بر... کیاوش: چاک دهنشو وا کرده، هرچی فدایت شومه داره نثارت میکنه، خری تو یا صاحب خر که نمیفهمی؟ نگران نگاهش میکردم که سرعتش بیشتر شد، صدای بوق ماشینا هم نور علی نور بود. سپنتا: کیاوش، عزیزم، قربونت برم، تروخدا آروم باش، به کشتنمون میدی، نکن عزیزم... اصلا هرچی تو بگی، تف هم تو صورتش نمیندازم تو فقط آروم باش... سرعت کم کم پایین اومد. خوشحال از اینکه حرفام داره تاثیر میزاره نفس راحتی کشیدم و تکیه دادم. البته قبلش گوشیمو سایلنت کردم تا رایان دیگه زنگ نزنه. ———𝑯𝒂𝒏𝒂—————————⊰

#گی_انتقامی_مافیایی🌈🔞 بخاطر موتورش یواشکی به دیدن رقیبشون میره و به عشقش خیانت میکنه اما نمیدونه چه نقشه های شومی در انتظارشه😱💢💢 https://t.me/+2UY6rJwzkLxmMjRk https://t.me/+2UY6rJwzkLxmMjRk