cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕍𝕚𝕡

دنیای صورتی رنگ رنگی 🎀

Больше
Рекламные посты
667
Подписчики
-124 часа
-267 дней
+7130 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

#پارت2 #چشم_عسلی_ارباب از دیزاین اتاق چشم گرفتم و به طرف دری که داخل اتاق بود رفتم خب مشخصا چ دری توی اتاقه؟ قطعا حمامه دیگه در رو باز کردم و داخل شدم لباس هام رو کندم و انداختم تو سبد رخت چرکا به طرف شیر آب رفتم و آب سردش رو باز کردم رفتم زیر دوش که از سردیش تموم بدنم به لرز در اومد بیخیال شدم و نفس عمیقی کشیدم بعد ۵ دیقه دمای آب برام عادی شد شامپو رو برداشتم و روی موهام ریختم با دستم شروع به ماساژ دادن پوست سرم و بهم ریختن موهای خوش حالتم بعد از ی دوش کوتاه خودم رو آب کشیدم و حوله ای دوز کمرم بستم و ی حوله کوچیک انداختم رو موهام تا خشک شون کنم از حمام اومدم بیرون و به طرف کمدم رفتم از فردا باید میرفتم شهر واسه کارای شرکت از داخل کمد ی تی‌شرت آبی کاربنی و ی شلوار اسلش مشکی برداشتم شلوار رو پام کردم و تی‌شرت از سرم رد کردم و پوشیدمش حوله کوچیک رو برداشتم و گذاشتم روی موهام رو شروع کردم به گرفتن نَمی که داشت نم موهام رو ک گرفتم حوله رو ی گوشه رها کردم و به طرف میز کنسول رفتم شونه رو از توی کشو برداشتم و شروع کردم به حالت دادن موهام بالاخره از آینه دل کندم و به طرف تخت رفتم و خودم رو روش پرت کردم و چشمای خستم رو بستم.......از صبح بیرون بودم مشخصا معلومه الان خستم چشمام رو بستم و کم کم خوابم برد..... ۲۰ دیقه بعد تقربیا تازه خوابم برده بود و داشت چشمام استراحت می‌کرد که تقه ای به در خورد پوفی کشیدم و رو تخت غلتی زدم که بار چن تقه به در خورد +اه کی تو چیکار داری منوچهر: ارباب منم بلند شید ارباب بزرگ کارتون دارن +باشه بگو میام و باز غلتی زدم رو تخت یادم رفته بود قرار بود برم پیش پدر درمورد زمین ها صحبت کنیم بالاخره از تخت گرم و نرمم دل کندم و بلند شدم ی خورده چشمام رو مالیدم و به طرف سرویس رفتم شیر آب رو باز کردم و ۲،۳ مشت آب پاشیدم تو صورتم تا خواب از سرم بپره حوله مشکی رنگم رو برداشتم و دست و صورتم رو باهاش خشک کردم و این دفعه بجای تخت خواب به طرف در اتاق رفتم و بازش کردم و ازش خارج شدم اتاق کار پدر پایین بود و همیشه خدا همونجا پیداش می‌شد از پله ها به سمت پایین رفتم و به پله آخر که رسیدم منوچهر رو دیدم که از در وارد عمارت شد نگاهی بهش انداختم و بعد به سمت اتاق کار پدر قدم برداشتم تقه ای به در زدم که صدای بیا تو آرومی شنیدم و دستگیره رو چرخوندم و در رو آروم هول دادم به جلو و وارد اتاق شدم نگاهی به دور تا دور انداختم که پدر رو روی صندلی همیشگیش دیدم..... #Black_OEAN✏️
Показать все...
❤‍🔥 1
  • Фото недоступно
  • Фото недоступно
  • Фото недоступно
لیتل گرل های عزیز ببینید چی آوردم واستون😅 یه ست صورتی خوشگل.. #𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆_𝒈𝒊𝒓𝒍 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕍𝕀ℙ
Показать все...
  • Фото недоступно
  • Фото недоступно
چیزهای لیتلی:>🤌 #𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆_𝒈𝒊𝒓𝒍 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕍𝕀ℙ
Показать все...
🍓 1
Фото недоступно
#یکشنبه #خبر #ایردراپ 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 یه خبر ناب براتون اوردم 🔶 طبق گفته ها معتبر ترن ایردراپ حال حاضر🔶 شخص ایلان ماسک پشتشه عجله کنین 🔶 به زودی لیست میشه🔶 https://t.me/muskempire_bot/game?startapp=hero6854605024
Показать все...
  • Фото недоступно
  • Фото недоступно
یکم زیبایی #𝑫𝒂𝒅𝒅𝒚 #𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆_𝒈𝒊𝒓𝒍 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕍𝕀ℙ
Показать все...
اگر دوستش داشتین و پارت دو رو میخواید ری اکت قلب بدید:) به ۲۵ تا برسه پارت دو رو میزارم:)♡
Показать все...
اگر دوستش داشتین و پارت دو رو میخواید ری اکت قلب بدید:) به ۲۵ تا برسه پارت دو رو میزارم:)♡
Показать все...
#پارت1 #چشم_عسلی_ارباب -ارباب دستی به پیشونی عرق کردم کشیدم و نگاهی به غروب خورشید انداختم بالاخره سرکشی امروز هم تموم شد به منوچهر نگاهی انداختم که داشت آب می‌خورد +منوچهر با چرب زبونی همیشگیش گفت: جونم ارباب +برو ماشین رو روشن کن منوچهر: رو چشم ارباب و به سرعت از کنار چاه گذشت و به طرف ماشین پا تند کرد توی فصل تابستون بودیم که گرما زیاد بود و خستگی فراوان بود بالاخره بعد از ی عالمه تلف کردن وقت منوچهر تک بوقی زد و داد زد: ارباب بریم؟ سری تکون دادم و به طرف ماشین قدم برداشتم از زمین ها تا عمارت تقربیا ۱۰ دیقه ای طول می‌کشید سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم خسته شده بودم از این سر کشی ها از فردا فقط منوچهر رو می‌فرستم چون حوصله سر و کله زدن با این همه رعیت نداشتم که هی بگن ارباب کم آبیه ، آبی نیس که محصولات رشد کنه باد خنک کولر که به صورت عرق کردم می‌خورد حس خوبی بهم می‌داد چون صورتم سرد می‌شد و لذت می‌بردم توی همین فکر ها بودم که.... منوچهر: ارباب....ارباب رسیدیم چشمام رو باز کردم و نگاهی بهش انداختم... +ببر صداتو منوچهر منوچهر: چشم ارباب غلط کردم......ببخشید.....گده خوردم ارباب...... +خفه شو بالاخره ساکت شد و خداروشکر کردم ک دیگه ساکت شد و زر نزد تک بوقی زد و در های عمارت توسط غلام که نگهبان در عمارت بود باز شد ماشین رو به داخل برد و از ماشین سریع پیاده شد و در سمت من و باز کرد خداروشاکر بودم ک خفه شده بود اونم منوچهری که پر حرف بود از ماشین پیاده شدم و به سمت عمارت قدم برداشتم که منوچهر هم پشت سرم میومد نگاهی به باغچه های گوشه حیاط نگاهی انداختم که الان هیچی توش نبود ی زمانی مامان....مامان این باغچه ها رو پر گل کرده بود و هر روز بهشون می‌رسید بیخیال گذشته شدم و به سمت در ورودی رفتم در رو منوچهر برام باز کرد که وارد عمارت شدم به سمت پله ها پا تند کردم تا اول دوش آب یخی بگیرم و سریع تر برم پیش پدر چون قرار بود درمورد ی زمین که محصول هیچی نداشت باهاش صحبت کنم از پله ها بالا رفتم که منوچهر دیگه دنبالم نیومد و به طرف آشپز خونه داشت میرفت بیخیال منوچهر شدم و وارد اتاقم شدم لامپ اتاق رو روشن کردم و نگاهی به دور تا دور انداختم از در که میومدی تو با عکس بزرگم که سیاه سفید بود و تموم هیکل رو فرمم مشخص بود و قشنگ مشخص بود 📝#Black_OEAN
Показать все...
❤‍🔥 8
Фото недоступно
Someone's favorite place😌✨️ #𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆_𝒈𝒊𝒓𝒍 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕍𝕀ℙ
Показать все...
00:14
Видео недоступно
یه لباس و ست جذاب برای لیتلای خوشگلمون🍒 #𝑫𝒂𝒅𝒅𝒚 #𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆_𝒈𝒊𝒓𝒍 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕍𝕀ℙ
Показать все...
4.17 MB
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.