cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

رمان اَختَـــــــران

✨️﷽✨️ رمان: اختران ( عشق پر تلاطم) پارت‌گذاری منظم و روزانه: +3 ادمین تبلیغات: @Ad_tb_novel‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

Больше
Рекламные посты
17 262
Подписчики
-21524 часа
+3 6507 дней
+3 29430 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
روی گردنش را لمس کرد و رگ متورم گردنش را بین دو لب برد و حالا مکید و همزمان ریز گاز میگرفت و دست دیگرش را نوازش بار به طرف دیگر گردن اش میکشید و عطر تن اش را مزه مزه می‌کرد و تند تند از بینی نفس میکشید! پشت کمر اش را چنگ زد و به سمت خودش هول اش داد که مسیحا کلافه گفت :_لعنت بهت! شمرده شمرده و با نفس نفس گفت :_من الان میخوامت! چانه اش را در دست گرفت و گفت :_جانا،لعنتی،تو مستی،باید مستیت رو از سرت بپرونی! ~~~~ دختره مست شده و حالا با دیدن عشق سابقش طاقتش رو از دست میده و…🥹🫣🔥 پارادوکس چشمانش رو از لینک زیر بخونید👇🏻✨ https://t.me/+QuBwJFLzOOU0OTVk ۱۸پ
Показать все...
Repost from N/a
لینک ناشناس📬: https://t.me/harfmanrobot?start=7141133709 لینک ربات💌: @Mrym_Novels_bot چنل اصلیِ رمان: [ @Mrym_Novels ]
Показать все...
#پارت_165 اخمی بین دو ابروش نشسته بود. سر تا پام رو نگاه کرد و گفت: - معلوم هست از دیروز کجایی؟ شرمنده لب زدم. - یادم رفت بهم بگم منتظرم نمونی. جلو اومد و کوله‌م رو گرفت. - چرا تماسام رو جوا ندادی؟ اونم یادت رفت؟ لب گزیدم و گفتم: - گوشیم خاموش بود... ببخشید... دستی به گردنش کشید و نفسش رو فوت کرد. - یه زنگ به مامانت بزن... دیشب چندبار زنگ زد و نگرانت بود! سری تکون دادم و گفتم: - باشه از نگرانی درش میارم. حالا میشه این سیم جین کردن رو تموم کنی؟ با اینکه هنوز آثار ناراحتی روی صورتش بود در رو برام بار کرد و گفت: - صبحانه خوردی؟ کلاس اولت ساعت چنده؟ سوار شدم و جوابش رو دادم. کوله‌م رو روی پام قرار داد و راه افتاد. لقمه‌ای که براش خودش گرفته بود رو به سمتم گرفت‌ و گفت: - بخور ضعف نکنی! نگاهی به خودش انداختم و گفتم: - خودت چی؟ سری تکون داد و گفت: - بخور من برسم یه چی می‌خورم. تشکری کردم و گازی به ساندویچم زدم. با اینکه چیزی از گلوم پایین نمی‌رفت و از استرس فشارم افتاده بود. دم دانشکاه پیاده شدم و از فریاد جدا شدم. دست و پاهام یخ زده و بود و از اینکه چی در انتظارم بود وحشت داشتم‌. یعنی تا حالا دوربین‌های چک کرده بودند؟ حتماً فهمیده بودند من بودم! با دیدن تجمع و شلوغی دانشگاه متعجب شدم.
Показать все...
5
#پارت_166 جلو رفتم که همه گروه گروه دور هم جمع شده بودند و بحث داغی در میان بود. چیزی رو در گوشی ها نشون هم می‌دادند و پچ پچ می‌کردند! چه خبر بود؟ جلو تر رفتم که متوجه نگاه عجیب و غریب بقیه شدم. جوری نگاهم می‌کردند که مو به تنم سیخ می‌شد، انگار هیچ لباسی به تن نداشتم! سرم رو پایین انداختم و خواستم رد بشم که صداهای چند پسر متوقفم کرد! - جون عجب چیزیه! - لامذهب انگار جن‌گیر رو از این کپی پیست کردن! - یعنی کی اینو... با گفتن حرفی که زد سطل آب یخی روم خالی شد. دختری جلو اومد و صفحه‌ی گوشیش رو نشونم داد. با عکسایی که تند تند رد می‌کرد آب دهنم به یکباره خشک شد! عکس‌های برهنه و لخت که بی‌نهایت شبیه به من بود! چشمام بسته بود و مشخص بود در عین بی‌هوشی از من عکس گرفته بود! دانیار عوضی... دیشب نرفته بودم و اون واقعاً حرف‌هاش رو عملی کرده بود! دنیا دور سرم می‌چرخید! بچه‌ها دوره‌م کرده بودند و می‌خندیدند‌... الفاظ رکیک بهم نسبت می‌دادند و من ذره ذره آب می‌شدم. اشک‌هام دیدم رو تار کرده بود. دلم می‌خواست دنیا همینجا تموم شه... زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه... نباشم و این بی‌آبرویی رو نبینم... دیت‌هام رو دور خودم حلقه کردم. انگار لختِ لخت بودم جلوی این جماعت گرگ و چشم چرون... پسری جلو اومد و دستش رو روی بازوم کشید. لبهاش تکون می‌خورد و می‌خندید... چشم‌هاش... برق می‌زد... عین گرگی گرسنه... بابا... یاد حرف بابا افتادم... راست می‌گفت این جماعت همه گرگ بودن... تذکر داده بود که سوگل یه دختر بجه ی روستایی تحمل این فضا رو نداره. اون می‌شناخت هم جنس‌های خودش رو... بابا کجایی ببینی چه بلایی به سرم اومده؟ کجایی ببینی دخترت بیچاره شده... اشک‌هام رو پس زدم و هق هق کنان شروع به دویدن کردم. انگست‌نمای همه شده بودم. دنبالم میومدند که تند تر دویدنم. اگه بابا بفهمه میمیره‌.‌‌.. مامان سکته میکنه... من میشم یه دختر که همه اونو بدکاره می‌بینن... از پله‌های پنهانی گوشه‌ی دانشگاه که کسی اون سمتی نمی‌رفت بالا رفتم... تند و بی وقفه... صدای هق هق هام توی کل راهرو پیچیده بود... چندباری سکندری خوردم اما اهمیت ندادم و بابا رفتم. با دیدن در کوچیک و فلزی که نیمه باز بود کامل بارش کردم و جلو رفتم. باد خنکی بهم خورد. پشت بوم دانشگاه بود! قدم از قدم برداشتم. اینجا راحت‌تر می‌تونستم گریه کنم. کسی نبود که من رو بد نگاه کنه یا بهم بخنده... اما بالاخره چی؟ چطور از این به بعد می‌تونستم توی دانشگاه بمونم و درس بخونم؟ آخرش چی؟ با چه رویی تو روی دوست‌هام نگاه کنم؟ نگاهم به لبه‌ی پشت بوم افتاد. باید این لکه‌ی ننگ به کل پاک می‌شد! زندکی از این به بعد فایده‌ای نداشت!
Показать все...
4😱 1
Repost from N/a
با دیدن سکوتش دست‌هایش را از دور کمر مسیحا باز کرد و حالا مقابلش ایستاد که مسیحا خیره به بدن نیمه برهنه اش آب دهان اش را قورت داد! صورت اش را با دستانش قاب زد و با اطمینان خیره در چشمانش گفت: _ازم عصبی، می‌ترسی اگه بهم دست بزنی بهم آسیب بزنی! نفسش را بیرون فرستاد و همچنان با سکوت نگاه اش کرد که گفت: _واسم مهم نیست! ~~~ دختره عاشق یه پسر روانی شده و بدون ترس از اینکه اون پسر چه بلایی سرش میاره هر بار بیشتر از قبل بهش نزدیک میشه🫣🔥 پارادوکس چشمانش رو از لینک زیر بخونید👇🏻✨ https://t.me/+QuBwJFLzOOU0OTVk ۱۴پ
Показать все...
Repost from N/a
-کثافت ببینش تو رو خدا ،چرا من مرد نشدم خودم بگیرمت .. -بکش کنار ببینم ،جلو انوشم همین حرف می‌زنی .. -تو مشکلی نداشته باشی اون نداره تازه خوششم میاد.. -بی حیایی!! -مهرناز جان تنهامون میزاری.. نگاهش میکنم این اینجا چه کاری دارد! -من با تو کاری ندارم بابک.خیلی سال پیش که ولم کردی و رفتی و خوشخوشانت بودم کارامون با هم تموم شد! -یه لحظه گوش کن رها عزیزم.. -من نه گوشی دارم برای تو نه عزیزتم.رفتی دوراتو زدی برگشتی چی فکر کردی؟ دستم را می‌گیرد و بزور درون ماشینش پرتو میکند ! -امشب بهت میگم خوشگذرونی یعنی چی.. -ولم‌کن دیونه من باهات کاری ندارم -من باهات دارم.. https://t.me/+_OFpa97MVJ43NjA0
Показать все...
Repost from N/a
سلام😍 این شما واین بهترین رمان های آنلاین🔻 ➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶ برام پاپوش دوختند و منو انداختن زندان! فکرش رو بکن..یه دختر جوون تو زندون! چه اتفاقی هولناک تراز این میتونه بیفته ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ وقتی متوجه خیانت شوهرم شدم خواستم ببخشمش اما گفت بخاطر معشوقش طلاق بگیرم! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مونس دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم می‌کنه، اما پسره روز عروسی قالش می‌ذاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ حنا سال‌ها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده ومحکوم به تن فروشیه امایک شب بادیدن سیدالیاس طباطبایی ورق بر‌می‌گرده‌ ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ به جرم عاشقی از خانودام طرد شدم اما اون خیلی زود عشقش بعدبه دنیا دخترم سردشد وزن دوم گرفت! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ درست وقتی‌ که داشتیم نامزدمیکردم، عکس‌های برهنه‌ام به دست عشقم رسید ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری باگذشته تاریک ومبتلا به بیماری مردهراسی مجبوربه ازدواج با مردی سرد و خشن میشه که ۱۵سال ازش کوچکتره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عاشق برادرشوهرم شدم،فکر میکردم خائن منم؛اما همش بازی بود ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رمان کامل و رایگان،با هر ژانری که دوست داری بخون ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شودآن هم به طور غیابی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ پسرخلافکاری که گاوصندوق باز میکنه مقابل دختر جسوری قرار می‌گیره که بهش گیر می‌ده اون وتویکی ازماموریت‌هاش ببره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ صدف زنی مریض که شوهرش اورا ترک کرده وبا معشوقه‌اش درترکیه زندگی‌ می‌کند ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سرمه بعد از ده سال زندگی مشترک بخاطر خیانت شوهرش واجبار شوهرش به طلاق،طلاق میگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که بعدازورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایت‌کار می‌افتد ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ فایل رمان های ایرانی وخارجی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری به اجبار خانواده‌اش به عقدمردان مرفه در می‌آد.برای این‌که‌ بتونه بعد از طلاق از اون‌ها مهریه بگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ لینک دونی رمان های آنلاین ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددارو پسرارمنی شکل میگیره،عشقی که کلی مخالف داره ورسوایی به بار میاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آریانا اتفاقی به کسی دل می‌بنده که همه می‌گفتن معشوقه‌ی پنهانی مادرش بوده ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ ازدواج قراردادی عروس فراری با خواننده‌ای معروف،بی‌خبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختر شیطون وتکواندوکاری که خیلی اتفاقی با پرونده‌ای رو‌به‌رو می‌شه که اونو وارد دنیای بی‌رحم مافیا می‌کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ راحیل به خاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبور می‌شه صیغه دوست صمیمی داداشش بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ گلناز ومحمد عاشق هم هستند ولی مادر محمد به دلایل خاصی مخالفت می کند و این دو تا چاره ای ندارندبه جز جدایی اما ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که به خاطردزدیده شدن برادرش مجبورمیشه زیرآب عشقش رو بزنه واز ایران فرار کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ ساراازروی اجبار پرستار مردی که می شه بویی از احساس نبرده ودر پی اونه اما ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ می‌گفت عاشقمه اما من نمی‌خواستمش،نمی‌دونستم با نه گفتن به اون حکم مرگ خودم و امضا کردم. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ شاداب طی یه اتفاق وحشتناک وعجیب وبا مردی آشنا می‌شه که به‌نظر می‌رسه دیگه قرار نیست ببینتش اما ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رستا به خاطر پیدا کردن امین مجبور می‌شه با رفیعی خاستگار قدیمی‌ش همراه بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دکتر جذاب واسه این که زنش طلاق نگیره تو خونه زندونیش میکنه وهر شب ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که تنها وارث شرکت بزرگ پدرشه توسط استادش فریب می‌خوره و دل می‌بازه بهش.خبر نداره که ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سپینود دختریه که اگر نتونه بزرگترین دشمن قبیله اش رو از بین ببره باید براش وارثی به دنیا بیاره... ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مهرناز از دست بداخلاقی‌های باباش با انوش دوست میشه که هم‌سن پدرش ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ یک شب طلای چاقو خورده رو می برن درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه اما آدماش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش متوجه موضوع میشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ بهارعاشق پسری شده که ازطرف پدرش اومده توزندگیش که توکودکی رهاش کرده وحالا اون پرازکینه‌س از اون پدر و پسر ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
Показать все...
👍 1
Repost from N/a
سلام😍 این شما واین بهترین رمان های آنلاین🔻 ➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶ برام پاپوش دوختند و منو انداختن زندان! فکرش رو بکن..یه دختر جوون تو زندون! چه اتفاقی هولناک تراز این میتونه بیفته ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ وقتی متوجه خیانت شوهرم شدم خواستم ببخشمش اما گفت بخاطر معشوقش طلاق بگیرم! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مونس دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم می‌کنه، اما پسره روز عروسی قالش می‌ذاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ حنا سال‌ها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده ومحکوم به تن فروشیه امایک شب بادیدن سیدالیاس طباطبایی ورق بر‌می‌گرده‌ ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ به جرم عاشقی از خانودام طرد شدم اما اون خیلی زود عشقش بعدبه دنیا دخترم سردشد وزن دوم گرفت! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ درست وقتی‌ که داشتیم نامزدمیکردم، عکس‌های برهنه‌ام به دست عشقم رسید ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری باگذشته تاریک ومبتلا به بیماری مردهراسی مجبوربه ازدواج با مردی سرد و خشن میشه که ۱۵سال ازش کوچکتره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عاشق برادرشوهرم شدم،فکر میکردم خائن منم؛اما همش بازی بود ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رمان کامل و رایگان،با هر ژانری که دوست داری بخون ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شودآن هم به طور غیابی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ پسرخلافکاری که گاوصندوق باز میکنه مقابل دختر جسوری قرار می‌گیره که بهش گیر می‌ده اون وتویکی ازماموریت‌هاش ببره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ صدف زنی مریض که شوهرش اورا ترک کرده وبا معشوقه‌اش درترکیه زندگی‌ می‌کند ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سرمه بعد از ده سال زندگی مشترک بخاطر خیانت شوهرش واجبار شوهرش به طلاق،طلاق میگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که بعدازورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایت‌کار می‌افتد ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ فایل رمان های ایرانی وخارجی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری به اجبار خانواده‌اش به عقدمردان مرفه در می‌آد.برای این‌که‌ بتونه بعد از طلاق از اون‌ها مهریه بگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ لینک دونی رمان های آنلاین ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددارو پسرارمنی شکل میگیره،عشقی که کلی مخالف داره ورسوایی به بار میاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آریانا اتفاقی به کسی دل می‌بنده که همه می‌گفتن معشوقه‌ی پنهانی مادرش بوده ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ ازدواج قراردادی عروس فراری با خواننده‌ای معروف،بی‌خبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختر شیطون وتکواندوکاری که خیلی اتفاقی با پرونده‌ای رو‌به‌رو می‌شه که اونو وارد دنیای بی‌رحم مافیا می‌کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ راحیل به خاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبور می‌شه صیغه دوست صمیمی داداشش بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ گلناز ومحمد عاشق هم هستند ولی مادر محمد به دلایل خاصی مخالفت می کند و این دو تا چاره ای ندارندبه جز جدایی اما ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که به خاطردزدیده شدن برادرش مجبورمیشه زیرآب عشقش رو بزنه واز ایران فرار کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ ساراازروی اجبار پرستار مردی که می شه بویی از احساس نبرده ودر پی اونه اما ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ می‌گفت عاشقمه اما من نمی‌خواستمش،نمی‌دونستم با نه گفتن به اون حکم مرگ خودم و امضا کردم. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ شاداب طی یه اتفاق وحشتناک وعجیب وبا مردی آشنا می‌شه که به‌نظر می‌رسه دیگه قرار نیست ببینتش اما ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رستا به خاطر پیدا کردن امین مجبور می‌شه با رفیعی خاستگار قدیمی‌ش همراه بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دکتر جذاب واسه این که زنش طلاق نگیره تو خونه زندونیش میکنه وهر شب ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که تنها وارث شرکت بزرگ پدرشه توسط استادش فریب می‌خوره و دل می‌بازه بهش.خبر نداره که ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که باید برای نجات قبلیه‌اش یاد بگیره بجنگه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ در جنگ بین انتقام و بخشش، قربانی عشقه. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مهرناز از دست بداخلاقی‌های باباش با انوش دوست میشه که هم‌سن پدرش ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ یک شب طلای چاقو خورده رو می برن درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه اما آدماش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش متوجه موضوع میشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ بهارعاشق پسری شده که ازطرف پدرش اومده توزندگیش که توکودکی رهاش کرده وحالا اون پرازکینه‌س از اون پدر و پسر ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
Показать все...
Repost from N/a
- ما به یه مکان امن رسیدیم. الان تکلیف چیه؟ - حال جفت‌تون خوبه؟ بلند شد و کنار باران ایستاد. موبایل را روی صورت او تنظیم کرد و گفت: - این باران، اینم شما. باران با دیدن فؤاد سعی کرد به زور هم شده خود را سرحال نشان دهد. - تو یونان خوش می‌گذره جای شما خالی! فؤاد خنده‌ای کرد و با آرامش بیشتری گفت: - خب خدا روشکر همین که جای امن هستین، یعنی یه مرحله‌ی سخت رو از سر گذروندین. بچه‌ها تیر باید از پای باران دربیاد و دو سه روزی هم بمونید تا حال باران یکم بهتر بشه. بعدش به امید خدا برای برگشتن اقدام می‌کنیم. جرم ورود غیرقانونی اونجا کم نیست، برای همین هم مجبوریم غیرقانونی هم از اونجا خارج‌تون کنیم، ولی این بار از مرز زمینی و با این حساب احتمالا یکی دو روزی پیاده‌روی دارین. الان چیزی که می‌خواستم بدونید اینه که چند روزی شما تنهایین؛ هم تو اون اتاق و هم تو مسیر! آراد که در طول نطق فؤاد نصف ساندویچ را خورده بود، چشم تنگ کرد. - الان منظورت از این حرفا چی بود؟ فؤآد نفس بلندی کشید و لحنش کاملا جدی شد. - منظورم اینه که بخاطر این مدت، رئیس دستور داده محرمیت موقت داشته باشین که مشکلی برای تنها بودن‌تون نباشه. چشمانش درشت شد و هر کاری کرد لقمه‌ای که در دهان داشت از گلویش رد نشد. در حال سرفه کردن گفت: - چی؟ داری شوخی می‌کنی؟ خمودی از سر باران هم پرید و نگاهی جدی به فؤاد انداخت. در اینکه فؤاد به وقتش آدم شوخی بود، شکی نداشت، ولی در این موقعیت؟ گفت: - یعنی این دستور مستقیم رئیسه؟ خودشون الان کجان؟ چهره‌ی فؤاد جدی‌تر هم شد. - زمان مناسبی برای شوخی نیست. مهدی اینجاست تا راهنمایی کنه چطور تیر رو از پات در بیارن. رئیس هم تا اطمینان از شرایط تو و پایدار بودن وضعیتت اینجا بودن، ولی یه عملیات خیلی مهم پشتیبانی نیاز داشت مجبور شدن برن. آراد ساندویچش را نصفه روی میز رها کرد و موبایل را که روی میز به سینی تکیه داده بود، به دست گرفت. - و اگه قبول نکنیم؟ لحن فؤاد خونسرد و بدون تنش بود. - باران که اجازه‌ی رد کردن نداره، وقتی زیر قرارداد ورود به گروه رو امضا کرده، تعهد داده که تو هر عملیات و پروژه‌ای از دستور اطاعت کنه، ولی تو قرارداد همکاری امضا نکردی و طبیعتا می‌تونی قبول نکنی. نیم نگاه پراخمش سمت بارانی رفت که نگاه متقابل داشت و گفت: - و اگه نکنم؟ فؤاد سرخونسردی خود بود. - طوری نیست، یه استراحت کوتاه داشته باش تا ما بتونیم هماهنگی‌های لازم برای خروجت از یونان رو فراهم کنیم. تو در واقع مشکلی نداری و از یه طرف هم کارت تو ترکیه نیمه مونده، زود برگشتنت خیلی هم بد نیست. بدون نگاه مستقیم هم، مشت شدن ملافه را زیر دست باران می‌توانست ببیند. با مکثی گفت: - و باران؟ این بار لحن محکم بود. - تا همینجاش هم زیاد و خارج از حیطه‌ی مسئولیتت کمک کردی، بقیه‌ش با ما. موبایل را در دستش فشرد. - طرحی دارین؟ با مکث جواب داد: - فعلا که نه، یه کاریش می‌کنیم کار نشد نداره، ولی آراد اگه بمونی و بتونی این شرایط ویژه رو برامون حل کنی، کمک بزرگیه. الان هم تو عراق، هم ترکیه، هم چندین و چند مورد تو ایران عملیات داریم و سرمون به شدت شلوغه و خودت بهتر می‌دونی ما از نظر کادر تو مضیقه‌ایم و پشتیبانی این گستردگی سخته. با برگردوندن باران به ترکیه در واقع بخشی از کار ما رو سبک‌تر کردی. لحظاتی سکوت کرد، خیلی برای خودش مهم نبود. اما یک اسم در پس‌زمینه‌ی ذهن آزارش می‌داد؛ پارسا! اصلا سنجش و فکر نمی‌خواست، مرد بود و خوب می‌دانست حتی تصورش هم بد است اگر دختر مورد توجهش ولو بخاطر کار و شرایط ویژه محرم کسی شود. سر بالا برد و به فؤاد که برای فکر کردنش زمان داده بود، نگاهی کرد و گفت: - مگه قراره چه مشکلی پیش بیاد که باید محرم بشیم. ما دو همکاریم و خب... حرفش توسط فؤاد قطع و لحنش جدی و غیرقابل‌انعطاف شد. - بحث نکن آراد! تو می‌تونی قبول کنی یا نکنی، ولی رئیس و البته خود من اعتقادات خاص خودمون رو داریم، تصمیم هم همینه که گفتم. یا محرم می‌شید یا تو می‌ری پی کارت، وگرنه موندن‌تون چند شب و روز تو اون آلونک تک و تنها غیرممکنه! موبایل را پایین آورد و لحظاتی چشمانش را بست. کف دست روی صورتش کشید و با نگاهی به باران گفت: - چیکار کنیم؟ باران همان‌قدر آرام گفت: - خب برای من دستوره و فکر درباره‌ی اینکه چیکار کنم بی‌معنیه. نگاه پایین کشید و چشم چرخاند روی وضعیت نامناسب باران، با آن پای تیرخورده و رنگ و روی نداشته، مطلب اصلی این بود که نمی‌توانست او را با این وضعیت رها کند و برود. آن هم دست کسانی که هیچ شناختی درباره‌شان نداشت. دستی پشت گردنش کشید و موبایل را بالا آورد. همراه با فوت کردن نفسش گفت: - موافقم، ادامه می‌دیم! https://t.me/+FTIbSHQ7bfE1MmM0
Показать все...
Repost from N/a
-پیدا کردی!؟ -نه قربان..اما.. کاغذهای آ سه پوستی را که چند کروکی روی آن‌کشیده شده را پرت میکند ..فریادش دیوارهای اتاق مدیریت را میلرزاند.. -نه!؟..پس اومدی اینجا چه غلطی بکنی!؟ گفتم ظرف یک هفته یه طراح خوب پیدا کن..میدونی این پروژه حیاتیه!؟ -قربان کساییکه برای یه طرح بیان. زیاد بودن اما اونی که رو ی این پروژه ی سطح بالا کار کنه کمه..یا اصلا حاضر نیستن با این درصد کار کنن.. -الان یعنی چی اون و بگو!؟ -فقط..فق.. -قسطی حرف نزن بنال.. -قربان یه شرکت هست جونه اما میگن طراح ارشدش. که از قضا مدیریت شرکت و داره کارش حرف نداره تمامی سبکا هم تبحر داره بویژه دو سبک مد نظرتون کاراش فوق العاده است اما با کسی کار نمیکنه.. -یه قرار بزار.. سیگار را به لبش نزدیک میکند و فندک زیر آن می‌گیرد ..پک محکمی میزند و نفس حبس میکند تا سینه اش بسوزد .، بعد از رفتن او نخندیده ..عصبیست این یک سال کسی جرات نکرده به او نزدیک شود .. پشیمان است ..نباید اجازه میداد مثل ماهی از دستش سُر بخورد.. -چقدر می‌خواد.. هفتاد به سی..! -خب ما که تا الان میدادیم دیگه چی!؟ -قربان جسارتا هفتاد برای اوشون.. ناباور قهقهه میزند .. آخ اگر آن چشم آهویش نمی رمید و میماند یا شاید اگر خودش گند نمیزد به رابطشان شاید اگر خود برای همان شب نفرینی گول رزا را نمیخورد و پای در آن آپارتمان نمیگذاشت ..اگر آن عکسا به دست فادیایش نمیرسید … حالا هم او درمانده نبود هم هیچ تازه به دورانی برایش شرط نمیگذاشت .. اما خود میداند ..دردش فقط نبود اوست اگر نه که طراح زیاد است دیگر کسی به چشمش نمی آید ..! هر گز چشمانش را فراموش نمیکند ..روزی که ویران شده از تخت رزا بیرون آمده بود و فهمیده بود چه گندی زده .. آمده بود اما قبلش عکسهایش روی تخت مشترکش با فادیا بود ..عکسها بود اما فادیایش نه..! -این مرتیکه چه فکری کرده که هفتاد می‌خواد !؟ -جسارتا خانم هستند..! خانم!؟..ابروهایش در هم گره میخورد دیگر دلش کار با هیچ زنی را نمیخواهد ..اما ناچار است نیاز به یک طراح چیره دست دارد.. -یه قرار باهاش بزار .. او بود ..رقیبش..همان زن خیانت دیده ای که یک طرفه تقاضای طلاق داد و با عکس و فیلم های که داشت توانسته بود طلاق بگیرد حتی به دادگاه هم نیامده بود ..جوری از او انتقام گرفت که یک شب در این یک سال را آرام نخوابیده ..کاش حد اقل یک بار میدید او را.. نمیدانست قرار است او را ببیند اما دیدنی که بد او را خواهد سوزاند ..او در کنار نامزد سابقش مردی که دیوانه وار او را میخواست و این آراز بود که دخترک را از چنگش در آورده بود ..آن روزها قلب فادیا را داشت قلبی که عاشقش بود اما حالا ..حالا فادیا تنها چیزی که برای او دارد نفرت و انتقام است..! https://t.me/+Ddh9GpcD90dkZTk8
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.