386
Подписчики
-224 часа
-157 дней
-6930 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
سحر ها میخوابیدم و زود تر از همه ی افراد هم بیدار میشدم
تمام فعالیت روزانه ام همین بود
آخر سر هم برای برطرف کردن گشنگی که به جان معده ام افتاده بود ، روی صندلی چرخنده ی قهوه ای آشپزخانه، که مقداری از چرمش به مرور زمام پوسیده شده بود مینشستم و با قلپ قلپ نوشیدن شیر تازه ی خنک ، تیکه تیکه کردن نان تست و کشیدن شکلات تلخ صبحانه به روی آن ، و در آخر هم همینطور که به صورت پادساعتگرد صندلی را میچرخاندم ، به سرامیک های لخت و کارتن های چسب خورده که به روی ان نوشته بودند " شکستنی است ، مراقب باشید "زل میزدم و به اهنگ ضعیفی که اتاق بغلی خانه ، بدلیل اینکه فراموش کرده بودم گرامافون را خاموش کنم ، می آمد ، گوش میدادم
سعی میکردم به چیزی فکر کنم
به چیزی که بتواند مرا از این مخمصه در بیاورد
اما هرچه فکر کردم ،فکری به ذهنم نرسید !
حتی به این فکر میکردم که چرا دارم فکر میکنم ! باز هم چیزی به فکرم نرسید
سفیدی مطلق بود و این درد داشت
دوست داشتم یکی روی پیشانی ام بنویسد
ذهنش پر و و قلبش شکستنی است ، مراقب باشید و بعد مرا روزنانه پیچ در کارتن محکمی قرار بدهد و با بالن کوچکی به جزیره ی متروکه ایی بفرستد تا نفس بکشم
تنها چیزی که به اندیشه ام خطور میکرد همین بود ، فرار !
دندان هایم نان هارا ریز ریز میکرد و گوش هایم در تلاش بود که بهتر صدای موسیقی را بشنود پس تیز میشد ، حتی چشمانم تار میشد ، چون برای مدت طولانی به قسمتی از خانه خاک خورده زل زده بودم
من ضعیف نبودم ، اما قوی هم نبودم و فرار هم بهترین راه حل نبود میدانستم که اکنون این من ، دچار یک حزان بی بند بارو این مغمومی ، مهمان ناخوانده تمام تابستانم شده بود
پس باید راه چاره ایی می اندیشیدم ، اما چطور ؟؟ من وقتی نداشتم
پدر ها مقصراند ، 1 ژوئن
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.