cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

Рекламные посты
279
Подписчики
Нет данных24 часа
-57 дней
+3130 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

رو بردم خونه مشتری باورم نمیشد زن سامی کسی که ازش کلی حساب میبردم مثل برده ها هر کاری میگم انجام میده شانسمون خونه مشتری تخت داشت، نشوندمش رو تخت اول نوازشش کردم و شروع کردم ازش لب گرفتن حسی که مگی بهم میداد خیلی عجیب بود شهوت ، ترس و هیجان با هم قاطی شده بود، چند دقیقه ای لباشو خوردم و شلوار و شورتشو در اوردم شروع کردم به لیسیدن کسش بدجور حشری شده بود وقتی داشت ارضا میشد یه جیغی کشید شانس اوردم خونه مشتریه یک طبقه بود و همسایه نداشت یه دفعه بلند شد کیر منو تا ته کرد تو دهنش به قدری حرفه ای ساک میزد فکر میکنم حتی یک دقیقه هم نشد داشت ابم میومد، تا اومدم بخوابونمش رو تخت اون منو خوابوند و نشست رو کیرم همین جور که داشت کس میداد سوتینشو در اورد همیشه ارزوم بود سینه های بزرگشو ببینم حالا با کس دادنش طوری سینه هاش بالا پایین میشد که تو فیلم سوپر هم قفله، هر بار که کسشو میکوبید روی کیرم بلندتر اه و اوه میکرد و میگفت عاشق این پوزیشنه پنجه ها مونو قلاب کرده بودیم به هم، رو ابرا بودم از شدت لذت و هیجان داشتم دیوونه میشدم ، دستاشو کرد تو موهاش و همینجور تلمبه میزد تا بهش گفتم داره میاد تلمبه زدنو قطع کرد و با تمام زورش کسشو فشار میداد رو کیرم و یکی از بهترین لحظه های زندگی من در اون لحظه رقم خورد در تمام زندگیم اینجوری ارضا نشده بودم واقعا راست میگن سکس با زن کار بلد یه چیز دیگس ما مردا لحظه ی ارضا شدنمون چند ثانیه اس ولی اون روز انگار آبم تموم نمیشد، جون نداشتم از جام تکون بخورم چند دقیقه ای کنار هم دراز کشیدیم منم جلوی خودش فیلمشو پاک کردم. میگفت سامی بخاطر مصرف زیاد سیگار و الکل و اضافه وزن بالا نمیتونه درست باهاش سکس کنه و همین دلیلی شد که پیشنهاد فریدونو قبول کنه و ازم خواست دیگه پیش سامی کار نکنم منم محل کارمو عوض کردم ولی دورادور آمارشو داشتم دیگه هیچ وقت نشد بکنمش ولی به جرات میتونم بگم بهترین سکس زندگیم بود. نوشته: محسن
Показать все...
🔸نام داستان : املاک سام هر کسی توی زندگیش شاهد اتفاقات عجیب و غریبه که خیلیاش تا ابد از یادش نمیره، منم تصمیم گرفتم عجیب ترین اتفاق زندگیمو بنویسم. شغل من مشاور املاکه و تو محله دیباجی تهران کار می کردم. سامی رییس من و صاحب مغازه یک مرد چاق دایم الخمر سیگاری و کون گشاد بود که حتی بخاطر اینکه رفت و آمدش به مغازه راحت باشه، تو برج روبروی مغازه یک واحد اجاره کرده بود و کلا دنیا به کیرش بود ولی زنش برعکس خودش اسمش مگنولیاس که همه مگی صداش میکنن و یه زن پر انرژیه تقریبا چهل و پنج ساله که دو تا بچه هم داره به اسم هانا و شانی. یه روز ظهر طبق معمول مغازه رو برای ناهار بستم و اینم بگم سامی یک واحد کوچیک برای نوشتن قرارداد هاشون توی همون برجی که ساکنه خریده البته بعدا فهمیدم این واحد بیشتر به عنوان مکان ازش استفاده میشه، خلاصه من بعضی از ظهرها میرفتم خونه ی یکی از رفیقام سمت اختیاریه و دو ساعتی استراحت میکردم و ناهار میخوردم و بعد از ظهر ساعتای تقریبا چهار مغازه رو باز میکردم، اون روز ظهر رفیقم خبر داد خونه نیست منم تصمیم گرفتم برم واحد روبروی مغازه یکم استراحت کنم وقتی کلید انداختم فهمیدم کسی داخله، مشکوک شدم بیصدا از پشت ساختمون رفتم پشت پنجره (واحد همکف بود) چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم انگار یه سطل آب یخ ریختن روم، آقا فریدون بابای سامی رو مبل دراز کشیده بود و مگی روی کیرش نشسته بود داشت تلمبه میزد، با گوشی ازشون فیلم گرفتم و برگشتم مغازه، یعنی سامی میدونه؟ اگر نمیدونه باید بهش بگم؟ بچه هاش بفهمن چی؟ بابای سامی یه پیرمرد هشتاد ساله ولی قد بلند خیلی خوشتیپ و البته خانم بازه میگن جوونیاش کس باز قهاری بوده ولی آدم هرچقدر هم بیناموس باشه مگه میشه با عروس خودش سکس کنه؟ نمیتونستم به سادگی بگذرم ،اون شب تا صبح کلی با فیلمش جق زدم و تصمیم گرفتم با مگی صحبت کنم فردا عصرش مگی وقتی داشت با ماشین میرفت بیرون یه بهونه جور کردم از مغازه زدم بیرون و با موتور تعقیبش کردم، سر آجودانیه آقا فریدونو سوار کرد و رفتن خونه یکی از فامیلاشون که خارج زندگی میکنه و کلید خونش دست فریدونه، مطمین شدم مگی خودش این رابطه رو دوست داره، هیچ وقت فکرشم نمیکردم مگی خانم ،کسی که حتی یک درصد هم فکرش رو نمیکردم جنده باشه به پدر شوهرش کس بده، ، یه روز که سامی مغازه نبود از تو گاو صندوق کلید یکی از مشتریا رو بردم کلید سازی و کپی کردم، مشکل مکان حل شده بود و مونده بود نقشه اصلی یعنی کشوندن مگی تو مکان، ماشین مگی یه برلیانس داغونه و هر دقیقه هم خراب میشه و همیشه به سامی زنگ میزنه که فلان جا ماشینم خراب شده خودتو برسون و از اونجایی که سامی آدم کون گشادیه منو میفرسته برم، غروب پنجشنبه بود و مگی خانم برای خرید میره بیرونو ماشین تو اتوبان خاموش میکنه، یعنی لحظه ای که سامی گوشیو قطع کرد و گفت ماشین مگی خراب شده داشتم از خوشحالی بال در میاوردم و به سختی تونستم جلو خودمو بگیرم تا سامی متوجه نشه ، مخصوصا با اسنپ رفتم تا بتونم برگشتنی مخشو بزنم، توی راه قفل گوشیمو برداشتم و کلیپ سکس مگی رو هم گذاشتم روی صفحه، به اندازه ی صبح کنکور استرس داشتم. خوشبختانه ایراد اتصال سر باطری بود و خیلی زود درست شد، میخواستم هر جور هست بهش بگم ،گوشیمو انداختم کف ماشین مگی و گفتم لطفا بشین پشت فرمون و هر موقع گفتم استارت بزن چند دقیقه بعد ازش خواستم با گوشیم تماس بگیره و بهش گفتم فکر کنم گمش کردم، فقط باید منتظر میموندم تا کلیپ خودشو تو گوشیم ببینه الکی سرمو کردم تو موتور که یهو از ماشین پیاده شد داد کشید این چیه تو گوشیت؟ رنگش مثل گچ سفید شده بود، دوباره عربده کشید با توام گفتم این چیه تو گوشیت از کجا اوردیش؟ با لحنی بسیار آروم و با آرامش گفتم نترس دهنم قرصه به هیچ کس نگفتم و نمیگم، زد زیر گریه و نشست تو ماشین زار زار گریه میکرد، بدجوری احساس گناه میکردم، کاپوتو بستم نشستم کنارش گفتم فقط بگو چرا؟؟ ای کاش من هیچ وقت از این ماجرا خبردار نشده بودم وقتی داستانو برام تعریف کرد احساس کردم زندگیم به دو قسمت تقسیم شد، قبل از این لحظه و از این لحظه به بعد…! آقا فریدون نصف زنای محله رو کرده و زنایی که حتی یک درصد هم احتمال خطا ازشون بعیده به فریدون کس دادن! کسایی که من باورم نمیشد جنده باشن ، خیلیاشون متاهلن حتی یه بار با زن باردار پا به ماه سکس کرده. عادتشه موقعی که سکس میکنه کسایی رو که کرده لو میده و اینو خیلیا میدونن و تنها راز موفقیتش هم همینه. اکثر کسایی که باهاش سکس کردن فقط بخاطر این بوده که بفهمن تو محله کی جندس داده و به همین روش مسخره و ابلهانه تونسته با نصف محل سکس کنه البته مگی میگفت اولین بار فریدون شروع کرده، مگی هم چون این رازو میدونسته بدش نیومده جنده های محلو بشناسه تا اومده به خودش بیاد دیده کیر فریدون تو کسشه. مگی
Показать все...
🔸نام داستان : ناتوانی محدودیت نیست سلام خدمت دوستان عزیز چندسالی هست که تو سایت شهوانی میام و حالشو میبرم تا اینکه امروز به سرم زد چند خطی براتون بنویسم . ‌.اول از خودم بگم که نه سیکس پک دارم نه کیرم کلفته یه پسر سبزه با۱۹۰قدوهیکل درشت و یه کیر معمولی البته معمولی که میگم خیلی خیلی معمولی.از اون دول فندقی ها که دست بزنی آبش میاد.الان ۱۶ساله هر روز که نه ولی هفته ای پنج بار خودارضایی میکنم تو لوکیشن های مختلف،پشت فرمون در حال رانندگی،تو اتوبوس،خونه این و اون،جنگل دریا،مسجد و … کیرم اینقدر کوچیکه و زود ارضا میشم انگار جق زدن یه چیز جیبیه برام که هرجا میرم راحت و فوری استفاده می کنم😂😂 متاهلم ماهی دوسه بارم سکس دارم.زنم میگه سرد مزاجی نمیدونه همش در حال جق زدنم😂 . .بگذریم،داستان از اونجا شروع شد که یکی از همکارامون بخاطر درگیری لفظی که با سرپرست شرکت داشت چند روزی سرکار نیومد و من چندبار باهاش تماس گرفتم که آقا نکن با زندگیت اخر ساله بیا حق و حقوقت و کامل بگیر و بعد عید خواستی نیا.از من اصرار و از اون انکار تا جایی که مجبور شدم برم در خونشون چون از یه طرفی دلم می سوخت براش از طرفی هم نیرو کمترباشه کون ما بیشتر پاره میشه خلاصه رفتم خونشون بنده خدا خانومش چقدر احترام کرد و پذیرایی و اینا منم کلی با همکارم حرف زدم و نصیحت کردم و قرار شد که از فردا بیاد سرکار چند روزی از این ماجرا گذشت یه روز دم ظهر دیدم یه شماره ناشناس بهم زنگ زد سلام آقا محمد من خانوم همکارتون هستم،لج کرده میگه از شنبه نمیخوام بیام میشه باهاش حرف بزنید منصرف شه از تصمیمش؟ گفتم بالاخره تصمیم گیری با خودشه من کلی باهاش تا حالا حرف زدم نمیدونم زندگی خودشه من که نمیتونم به زور وادارش کنم بیاد سرکار یا نه گفت آقا محمد تورو خدا بخاطر من،من براتون جبران میکنم گفتم باشه و قطع کردم این قضیه هم با پادرمیونی من به خوبی تموم شدو دیدم پیام تشکر برام فرستاده که دستتون درد نکنه و ممنونم از محبتت برات جبران کنم منم نوشتم چجوری میخوای جبران کنی؟ نوشت هرجوری شما دلت میخواد همون لحظه بود که کرم درونم شروع کرد به تکون خوردن نوشتم برای من فقط یه بغل و یه ماچ آبدار کافیه نوشت چشم عزیزم هروقت بخوای آماده میشم منم سریع سر نخ و گرفتم و گفتم پنجشنبه زودتر میام خونتون اونم اوکی داد خلاصه رفتم خونشون و تا رسیدم سریع پرید تو بغلم از خجالت نمی‌دونستم باید چیکار کنم یه چند دقیقه گذشت تا یخم باز شد یه چایی خوردیم و اومد کنارم نشست دستمو انداختم دور گردنش شروع کردم به خوردن لباش با اون یکی دستم با سینه هاش بازی می‌کردم هی میخواست دست بندازه کیرمو بگیره اما نمیذاشتم استرس داشتم نکنه کیرمو ببینه بخوره تو ذوقش کم کم لباساشو درآوردم و شروع کردم به خوردن بدنش از گردن رسیدم به اون سینه های لیموییش کوچیک بودن ولی طعم جالبی داشتن کم کم اومدم پایین و یه زبون به کسش کشیدم زبون نه ها زبووووون صدای ناله ازش بلند شد خدا کیر بهم نداده اما یه زبون خیلی پهن داده که تقریبا از کف دست یه مقدار از لحاظ پهنی کمتره شروع کردم به لیسیدن کسش با انگشت شصت هم با سوراخ کونش بازی می‌کردم. پاشو دور سرم پیچیده بود و انقدر فشار میداد که گفتم الانه گردنم میشکنه شاید به یک دقیقه نکشید دیدم داره میلرزه منم چند بار خودمو رو فرش تکون دادم تا ارضا شدم بعدش شل شدو تکون نخورد.اومدم بغلش کردم و لباش و بوسیدم گفت شلوارتو در بیار برات بخورم.قبول نکردم گفتم لباساتو بپوش منم دیگه برم نه که دلم بخواد نه خجالته نذاشت کیرمو دربیارم بعد اینکه از خونه زدم بیرون دیدم پیام فرستاده و تشکر کرده منم همونجا کلا بلاکش کردم راستشو بخوای عذاب وجدان ندارم چون نکردمش فقط ارضاش کردم و این یه رابطه یه طرفه است از نظر من امیدوارم خوشتون اومده باشه نوشته: M.h.p
Показать все...
👍 1
🔸نام داستان : زن پسر دایی را گاییدم (۱) سلام دوستان این داستان مربوط میشه به دوران دانشجویی من ، اول خودم را معرفی کنم اسمم بهزاد هستش ،الان که داستان را می‌نویسم سال ۱۴۰۱ هستش و من ۴۷ ساله هستم داستان مربوط به سال دوم دوران دانشجویی من هست و سال ۷۴ ، من سال ۷۲ یکی از دانشگاههای تهران قبول شدم ،خیلی خوشحال بودم به هرحال اونوقت قبول شدن دانشگاه دولتی خیلی مهم بود ،از همون روز اول پدر و مادرم هم خیلی خوشحال بودند و منو به خاله و شوهر خاله ام که تهران بودند سپردند، البته دایی من هم تهران بود من هم به هرحال مثل هر جوونی شهوت داشتم و دنبال دختر بازی، از لحاظ زیبایی چیزی کم نداشتم و زود میتونستم با دخترها دوست بشم ولی تا اونمو قع کص نکرده بودم و فقط با دخترها حال میکردم در ضمن مکانی نبود که سکس بکنم با دخترها بیشتر داخل پارک یا سینما حال میکردم در حد بوس و بغل کردن ،من اکثر وقتها خوابگاه بودم و آخر هفته میرفتم خونه خاله،خونه دایی کمتر میرفتم ،مامان میدونست که پسردایی بزرگم که علی اسمش بود اهل مشروب و سیگار هست و دوست نداشت من زیاد اونجا برم تا یادم نرفته بگم دایی من دوتا پسر و دوتا دختر داشت دخترها که عروس شده بودن ،پسرها نه ،علی بزرگی بود و نادر کوچکی، پسردایی من یه دختر خاله به اسم نازنین داشت که همیشه میگفت نازنین مال منه و نازنین هم علی را دوست داشت عاشق همدیگه بودند سال اولی که من رفتم تهران ترم دوم دانشگاه بودم که علی و نازنین ازدواج کردند،عروسی مفصلی بود،نازنین خیلی خوشگل بود و شهوتی،من که دوستش داشتم، نازنین یه خواهر کوچکتر داشت به اسم آیناز، هر وقت نازنین و آیناز را می‌دیدم کیرم سیخ میشد ،زن دایی من که خاله نازنین میشد بدش نمومد که من هم با آیناز ازدواج کنم ،آیناز سال دیپلم بود ،یادم هر چند کم میرفتم خونه دایی ام ولی هر وقت هم میرفتم جوری میشد که آیناز هم اونجا بود و بهانه یاد دادن ریاضی به آیناز به من می‌گفت بهزاد جان ،آیناز چند تا سوال داره بهش کمک کن من هم از خدا خواسته ،یه جورایی باهاش لاس میزدم ، بعد از عروسی نازنین وعلی ،علی طبقه دوم خونه باباش مستقر شد ، دایی من فقط نادر را داماد نکرده بود،نادر از اون کوص بازهای درجه یک بود و عاشق کوص بود بیشتر وقتها داستان کوص کردنش را برای پسرخاله من که احمد بود تعریف میکرد، البته احمد و نادر کلا هر چی کوص زن یا دختر را میکردن برای هم تعریف میکردن ،یه روز احمد داشت واسه من از کوص کردن‌های نادر میگفت ،یک دفعه گفت بهزاد میدونی نادر تا حالا چند دفعه نازنین زن دادش خودش را کرده ،یعنی زن علی را، تعجب کردم ،گفتم احمد دروغ میگی ،گفت به خدا قسم ، هر موقع علی میره سرکار ، میره طبقه بالا و ترتیب نازنین را میده،یادم رفت بگم علی بعد ازدواجش با نازنین فقط یک سال اول خیلی صمیمی بودند بعدش علی معتاد شد و شد یه آدم سرد و بی احساس،دائم نازنین گلایه اش میکرد، تا من متوجه شدم نادر با نازنین رابطه دارند رفتم تو فکر نازنین ،هرچند با خواهرش آیناز لاس میزدم ولی دوست داشتم برای اولین بار کوص بکنم ،علی با وجود اعتیاد صبح ها با دایی میرفت مغازه ،دایی ام لوازم خانگی میفروخت ، بعد از اینکه علی به نازنین و نادر شک کرده بود از خونه دایی ام رفت ، رفتش چند کوچه بالاتر و اجاره کرد، من هم فکر کردن نازنین ولم نمیکرد ،البته هر موقع میدیدمش بهم می‌خندید یا خودش را یه جوری نشون میداد که بله، بگذریم من هم میترسیدم هم میخواستم بالاخره یه روز قید دانشگاه را زدم و آمار رفت واومد علی را گرفتم ،دیدم صبح ها ساعت ۸ میره مغازه دایی و ناهار هم اونجاست و شب میاد ، البته دایی ام ناهار میومد خونه یه روز طرفای ساعت ده صبح رفته در خونه علی ،زنگ زدم ، نازنین در را باز کرد، تا منو دید تعجب کرد ،گفت سلام آقا بهزاد ، چه عجب ،گفتم هیچی ،علی هستش ،گفت نه ،علی الان که سر کاره ،کاری داشتید ،گفتم خب پس میرم مغازه دایی، نازنین گفت خب بیایید داخل من زنگ علی میزنم تا بیاد گفتم نه مهم نیست من میرم اونجا باید ببینمش ،نازنین دوباره تعارف کرد من از خدا خواسته گفتم مزاحم نمیشم نازنین اصلا فکر هیچی نکرده بود و که من واسه چی اومدم واقعا ،با تعارف نازنین رفتم داخل ،گفت آقا بهزاد حالا یه چای بخورید بعد برید ،نازنین طبقه همکف بود و صاحبخانه طبقه بالا، وقتی رفتم داخل ،یه جوری ترسیده بودم با خودم اگر دایی بفهمه بدبختم یا علی برسه چی فکر میکنن، به نازنین گفتم ،ببخشید علی وسط وقت نمیاد گفت نه بهزاد جان ،راحت باش تا گفت بهزاد جان ،یه جوری کیرم سیخ شد، که نگو ،رقت داخل آشپزخونه، یه دامن گلدار با تاپ قرمز تنش بود یه چادر گلدار رنگی هم رو سرش بود ،وقتی از پشت دیدمش کونش از زیر چادر شهوتم را بیشتر میکرد، با چای اومد ،گفت بفرما بهزاد جان ،من هم سرصحبت را باز کردم و از خانواده دایی گفتم دیدم نازنین خیلی ا
Показать все...
🔸نام داستان : زن پسر دایی را گاییدم (۲) ...قسمت قبل سلام بعضی از دوستان در مورد قسمت اول داستان فحش دادند یا منو به دروغ گفتن متهم کردند به هر حال دلیلی برای دروغ گفتن ندارم این عین واقعیت هست همون های که فحش میدن اگر بتونن یا موقعیتش پیش بیاد نفر اول سکس با زن یا دختر هستند پس اگر نمی‌توانید یا موقعیتش را ندارید بی جهت فحش ندید داستان اول اولین سکس من با یه زن بود من و نازنین (بدلیل شک علی به من و حتی شک دایی ام ) دیگه ترسیدیم رابطه سکسی داشته باشیم تا تقریبا یک سال و نیم بعد ،سال آخر دانشگاه من بود،علی بدجوری معتاد شده بود و جوری شده بود که برای تهیه مواد از این و اون پول قرض میکرد من کمتر علی را میدیم ،تا یه شب که همه خونه دایی شام دعوت بودم ،علی هم بود نازنین هم اون شب خیلی به خودش رسیده بود ،نازنین خیلی بدن سکسی خوبی داشت ولی حیف که نصیب علی شده بود ،علی اون شب منو کشید کنار و از من پول میخواست بهش گفتم علی من دانشجو هستم و میدونی که درآمدی ندارم ولی اصرار داشت که بهش بدم من هم به علی گفتم تو تا حالا چند بار پول قرض گرفتی و پس ندادی من هم بابام واسم پول می‌فرسته و خرجی منو میده ،ولی هر جوری بود ازم پول گرفت نازنین متوجه شد که علی بازم از من پول گرفته واسه مواد، نازنین به دایی ام گفته بود و دایی هم اون شب حسابی از من شاکی شد که چرا به علی پول دادم هر دفعه که علی پول میگرفت به میگفت بهزاد واست جبران میکنم چند روز بعد علی و نازنین را داخل خیابون دیدم تا علی منو دید در خواست پول کرد اونهم جلو نازنین بد جور خمار بود،بهش گفتم ندارم به نازنین گفتم نازنین خانم علی تا حالا هر چی پول گرفته پس نداده نازنین با گریه گفتش ،بهزاد من هم خسته شدم از دستش ،معلوم نیست تا کی میخاد ادامه بده ،داشتم ازشون جدا میشدم که علی افتاد دنبالم و بهم گفت بهزاد اون قولی که بهت دادم میخام جبران کنم امروز دیگه بهم قرض بده من هم همین امروز جبران میکنم گفتم چه جوری گفت بیا با ما بریم خونه گفتم خب که چی بشه گفت تو هرچی میتونی پولم بده من امروز واست جبران میکنم دستم را گرفت و بردم نزدیک نازنین و به نازنین گفت خانم بهزاد با ما میاد خونه سه نفری رسیدیم خونه ،رفتیم داخل ساختمون ،من نشستم ،علی به نازنین گفت نازنین یه چای بزار پسرعمه عزیزم خسته شده ،تا نازنین رفت داخل آشپزخونه، هرچی پول داشتم ازم گرفت بعدش گفت بهزاد جان من میرم بیرون تو هم بمون تا خستگی ات در بره شب میام خواستی شب هم بمونی بمون ،من تعجب کرده بودم گفت چی میگه این چرا منو تنها میزاره ،یه لحظه با خودم گفتم یعنی داره نازنین را در مقابل مواد به من میده!!!گفتم علی یعنی تو، با حالت نعشگی گفتش برو خوش باش همین وقت نازنین اومد داخل هال، گفت آقا بهزاد بازم پولش دادید گفتم داره میره ،نازنین فهمید داستان چیه ،زیاد تعجب نکرد، گفت عل برو گمشو بیرون عوضی،علی هم گفت باشه خانم تو هم به آقا بهزاد برس ،عملا نازنین را فروختش به من من ترسیده بودم از یه طرف هم با تنها بودن نازنین حال میکردم هم فکر میکردم این یه دام هستش علی رفت ،نازنین اومد کنار من و گفت بهزاد جان میبینی منو به خاطر مواد به شما میفروشه من هم گفتم نازنین تو که فروشی نیستی حیف تو ،یک سال و نیم پیشتر من و تو رابطه داشتیم تا الان که اینو دیدم تعجب کردم رفتم کنار نازنین ،اول آرومش کردم بهش گفتم نازنین جان چرا جدا نمیشی از این آدم، گفت بهزاد جان چکار کنم کجا برم علی بچه دار که نمیشه سکس هم که نداره اگر نمیدونی تا یه ماه پیش قصد داشت در مقابل مواد منو بده مواد فروش ،من قهر کردم و رفتم خونه خواهرم ،دوباره برگشتم ،امروز هم که … گفتم نازنین من اگر الان بخام که کنارم بخوابی میایی پیشم ،نازنین گفت بهزاد جان سکس با تو آرومم میکنه ولی منو به چشم یه کالا نبین هوامو داشته باش من بهت اعتماد دارم گفتم نازنین جان من تو را میخام فقط این علی نخواسته باشه تو را جای دیگه به خاطر موادش بفروشه نازنین گفت یه چیزی را راستش بهت میگم بهزاد جان من بهش گفتم من فقط با پسر عمه ات میتونم باشم ،آدم معتاد غیرت نداره من هم هنوز سکس با تو را فراموش نکردم خیلی خوب بود راستش بهزاد من به علی گفتم بهزاد پسرعمه ات آدم مطمئنی هست و برو از او پول بگیر من میدونستم به خاطر مواد منو به تو میده من هم تو را دوست دارم حداقل لذت سکس باهات خوبه اون بی غیرتم بره دنبال اعتیادش من شهوت وجودم را گرفته بود از اینکه میدیدم یه زن شوهردار خودش میخاد و شوهرش هم زنش را داره دو دستی تقدیم میکنه بیشتر شهوتی شدم کیرم سیخ شده بود نازنین مثل یه طعمه خوشمزه کنارم بود رفتم کنارش دستشو را گرفتم بردمش داخل اتاق خواب، روی تختخواب خودشون ،گفتم بزار تمام پول‌های که علی گرفته را از نازنین پس بگیرم البته با کردن کص و کونش لختش کردم بهش گفتم نازنین اول ساک بزن ،نازنین
Показать все...
مثل کیر ندیده ها شروع کرد ساک زدن ، سر نازنین دستم بود موهاش را چنگ میزدم کیرم داغ شده بود انداختمش روی تخت ،گفتم نازی جون تو الان مال منی ،علی فروخته تو را به من ،تا شب مال منی باید کص بدی ،کصت مال منه ،شروع کردم لیسیدن کصش ،صدای نازی دراومد، گفتش،بهزاد کیر میخام زود باش ،کیرم گذاشتم روی کص صورتیش آروم فشار دادم شروع کردم تلمبه زدن ، بعدش داگی شد رفتم روی نازنین و کیرم کردم داخل کصش ،آب کصش می‌ریخت بیست دقیقه ای شد تا ابم اومد ریختم روی کمرش اون روز تا شب دودفعه کردمش ،غروب بود که علی آومد، وقتی منو دید گفت بهزاد حالت خوبه ،بازم بسازمنوتا بسازه تو را پیش خودم گفتم دیگه نازنین را میتونم هر وقت خواستم بکنم ولی مشکل این بود که من پول به قدر کافی نداشتم که دائم این معتاد بی غیرت را ساپورت کنم بعضی وقتها مجبور بودم دور از چشم علی ،با نازی خلوت کنم و کص نازی را بکنم تا سری بعد که داستان طلاق علی و نازنین را بگم و ادامه سکس من با نازنین ادامه... نوشته: بهزاد
Показать все...
🔸نام داستان : زن پسردایی را گاییدم (۵ و پایانی) ...قسمت قبل سلام دوستان شهوانی قسمت قبل بهتون گفتم که من ونازنین مجبور بودیم یواشکی اونهم داخل خونه رضا ،هر یک ماه یا دوماهی که من میرفتم تهران او هم اگر موقعیتش پیش میومد باهم سکس داشته باشیم تا دو سالی من مرتب تهران میرفتم هم واسه کارام هم برای سکس با نازنین ، نازنین بدجوری منو به خودش وابسته کرده بود من هم دیگه داشتم یه جورایی میترسیدم که شاید یه موقع رضا بفهمه و اونوقت دردسر بشه اونهم زن شوهردار، راستش خودم داخل دفتر خودم یه دختر بود که منشی ام بود و خوب بهم حال میداد ولی نمیدونم این چه کرمی بود که عاشق زن شوهردار بودم و اونهم نازنین و اونهم یه شهر دیگه ،یه مواقعی به خودم میگفتم بابا بسه دیگه ،بی خیال شو ولی کردن نازنین چیز دیگه ای بود وقتی میکردمش یه حس دیگه ای داشتم عشقم شده بود اوهم کارهای تو سکس می‌کرد که نه منشی ام و نه خانمم هیچکدوم مثل او بلد نبودند اندامی هم که او داشت نه منشی ام داشت نه خانمم ،کون نازنین هم که جای خود داشت ، بگذریم همه چی خوب پیش می‌رفت البته گاهی وقتها سکس من و نازنین سه ماه یک دفعه هم می‌شد ولی خب چاره ای نبود یه وقتایی من تهران بودم خونه نازنین خالی نبود و کلا اوضاع مناسب نبود تا پارسال تابستان ،خانمم و بچه ها گفتند بریم شمال ،گفتم باشه میریم تهران بعد هم میریم شمال ویلای عموم که لاهیجان بود ، اوایل مرداد بود که رفتیم تهران ،پیش خودم گفتم یه دو یا سه روزی تهران میمونیم خانمم با بچه ها میرن خونه خاله شون بعد من هم به بهانه رفتن کارهای شرکت میرم پیش نازنین نزدیکای ظهر بود که رسیدیم تهران ،ناهار را رفتیم خونه خاله خانمم، همون روز زنگ نازنین زدم و گفتم تهرانم ،فکر کنم سه شنبه بود روزی که رسیدیم تهران ،نازنین گفت پنج شنبه صبح بیا خونه ما ،من تنها هستم ،مامان با خواهرم میرن شاعبدالعظیم ،امیرمحمد هم باهاشون میره من به بهانه کمر درد باهاشون نمیرم ، قرار شد صبح مثل همیشه ساعت ۹ بود رفتم نزدیکای خونه نازنین و دو کوچه پایین تر منتظر شدم تا با ماشینش اومد دنبالم ،تا دیدمش همون داخل ماشین یه لب ازش گرفتم نازنین گفت خب چقدر عجولی، صبر کن به وقتش، گفتم رضا کجاست گفت صبح زود با دوستاش رفتن شمال ،رفتن چالوس ویلای یکی از دوستاش و تا فردا شب هم نمیان ،امیر محمد هم تا غروب با مامان هست بیا بریم با خیال راحت هر کاری دوست داریم بکنیم کلی ذوق زده شدم گفتم خب پس بریم بالا دیگه گفت آره امروز خونه خالی داریم با خنده گفتم و تو شوهر مردم را دزدیدی با خنده گفت تو هم که زن مردم را دزدی ،گفت مثل اینکه تو منو داری با ماشین خودت میبری خونه خودت ،رفتم صندلی عقب خوابیدم ،نازنین ماشین را برد داخل پارکینگ،اومدم بیرون ،با نازنین رفتیم طبقه بالا ،نشستم روی مبل ،نازنین رفت داخل آشپزخونه، گفت بهزاد چی میخوری واست بیارم گفتم کص تو را با خنده گفت خب اون هم به موقعش، لوس نشو بهزاد چی میخای ، ویسکی داریما گفتم ویسکی ،گفت آره، گفتم مگه تو ویسکی میخوری گفت این کچل خپل ،منظورش رضا بود ، همیشه بساط مشروبش روبه راه هست من هم گاهی وقتا آره گفتم نه من اهلش نیستم من گفتم که فقط کص و ممه میخورم ،رفتم داخل آشپزخونه گرفتمش بغل ،یه دامن مشکی گلدار با یه تاپ لیمویی تنش بود ،از پشت کیرم را گذاشتم روی کونش و سینه هاش را شروع کردم مالیدن ، آروم آروم آوردمش داخل اتاق خواب ،بهش گفتم نازی جونم امروز میخام هر چی میتونم بکنمت طاقتشو داری گفت آره بهزاد جان انداختمش روی تخت و لختش کردم شروع کردن مکیدن سینه هاش ،تقریبا از آخرین سکس با خانم یه ۵ روزی گذشته بود حسابی آب کیرم جمع شده بود و حشری بودم داشتیم لباشو میخوردم یه دفعه صدای باز شدن و بسته شدن در حیاط اومد نازنین سریع از روی تخت بلند شد رفت پشت پنجره هال در حالی که داشت لباساش را تنش می‌کرد و گفت بهزاد برو یه جایی قایم شو رضا هستش من هم دستپاچه شدم سریع خودم را زیر تخت قایم کردم لخت بودم فقط وقت کردم لباسام را بردارم و با خودم ببرم زیر تخت ، در حین رفتن زیر تخت به نازی گفتم کفشام بردار از جا کفشی ، نازی هم با یه دامن و همون تاپش البته با موهای ژولیده رفت داخل آشپزخونه،اینو از صدای آب داخل سینک فهمیدم ،من هم با ترس و لرز زیر تخت بودم ،صدای باز شدن در اومد ،من فقط صدای رضا را شنیدم که گفت نازنین خونه ا ی ،با مامانت نرفتی شاعبدالعظیم ،گفت نه کمر درد شدم گفتم من نمیام ،رضا گفت تو که چیزیت نبود ،صبح که رفتم حالت خوب بود ، نازنین گفت نمیدونم چی شد یه دفعه حین بلند شدن از روی مبل اینجوری شدم تو چرا برگشتی ،گفت هیچی بابا داخل بزرگراه چمران دوستم با ماشینش با یه ماشین دیگه تصادف کرد و رادیاتور ماشینش سوراخ شد اونا ماشین را بردن مکانیکی من هم اومدم ماشین خودم را بردارم و برم دنبال اونها و با ماشین من بریم نازی گفت خب
Показать все...
🔸نام داستان : زن پسردایی را گاییدم (۴) ...قسمت قبل سلام دوستان شهوانی قسمت های قبل بهتون گفتم که نازنین با اجبار مادر و خواهراش با یه مرد تقریبا ۴۸ ساله که بنگاه املاک داشت سال ۹۰ ازدواج کرد اسمش رضا بود خیلی زشت بود اصلا به نازنین نمی‌خورد نازنین خیلی خوشگل تر و سرتر بود رضا کجل بود و تپل ،شکم داشت نازنین با اینکه آپارتمان داشت مجبور شد آپارتمانش را اجاره بده و با امیر محمد پسرش بره خونه رضا ،خونه رضا طرفای پونک بود یه ویلایی تقریبا ۲۵۰ متری در دوطبقه یک طبقه اش پیلوت و پارکینگ بود طبقه بالا هم مسکونی ، رضا از خانم قبلیش دوتا دختر داشت که یکیشون وقتی سنش ۲۱ سالش بود عروس شده بود عروس خاله اش بود و ساکن کرج بود ودختر دومش هم که اون موقع ۱۹ سالش بود دانشجو دانشگاه تبریز بود و ماهی یک یا دودفعه میومد تهران، از وقتی نازنین ازدواج کرد من هم تقریبا بانازنین رابطه سکسی نداشتم تا دو سالی ،فقط تلفنی با هم در ارتباط بودیم ، نازنین به شدت از طرف رضا کنترل میشد، من هم با اینکه نازنین را دوست داشتم و میخاستم باهاش سکس کنم ولی هم میترسیدم هم موقعیتش پیش نميومد هر وقت تهران بودم میرفتم نزدیکای خونه نازنین ،یه قراری میزاشتیم با هم ،داخل ماشین میومد اونجا با هم بودیم در حد بوس و حال کردن آخه رضا یه آدم سخت گیری بود نازنین میگفت دائم منو کنترل میکنه خونه دوربین داشت ورودی خونه و حیاط خونه با دوربین کنترل میشد طبق گفته نازنین پارکینگ دوربین نداشت لحظه ورود و خروج نازنین را کنترل می‌کرد در حقیقت نازنین یه اسیری بود که بیشتر باید کلفتی رضا را می‌کرد نازنین میگفت رضا سکس خوبی هم نداره و یه دقیقه ای ارضا میشه و من این مدت اصلا سکس خوب نداشتم و ارضا نمیشم ، خیلی سختم بود و دائم خودم را سرزنش میکردم که کاشکی نمیذاشتم نازنین ازدواج کنه نازنین بیشتر شبیه کلفت خونه پخت و پز ،نظافت و شست شوی لباس انجام می‌داد نازنین میگفت رضا به جرات هفته ای یک بار باهام سکس داره باید یه جوری به نازنین می‌رسیدم ،نازنین هم خیلی دلش یه سکس خوب میخواست ،نازنین اینجوری که میگفت رضا هفته ای یک بار یا دوبار میرفت شهریار با دوستاش برای خوشگذرانی مشروب خوری و قیلون کشی و …رضا یه باغ بزرگ داشت ،ولی هر وقت نازنین تنها میشد بیشتر مادرش یا خواهراش اونجا بودند یادم نیست دقیقا ولی فکر کنم بعد از تعطیلات عید ۹۳ بود رفته بودم تهران ،واسه خرید یه سری تجهیزات و وسایل جهت پروژه هام ، سه روزی تهران بودم روز اولی که رسیدم زنگ نازنین زدم رفتم پونک ،نزدیکای خونه شون ،اومد داخل ماشینم ،خیلی عجله داشت گفت بیشتر نیم ساعت نمیتونم ،به بهانه خرید از سوپری و میوه اومدم بیرون ،رضا برای ناهار که میاد ممکنه دوربین را چک کنه و ببینه خیلی وقت بیرون بودم دردسر میشه، قبلش کلی فکر کرده بودم که این سری هر جوری نازنین را بکنم ،به نازنین گفتم رضا کی میره شهریار ،گفت معمولا پنج شنبه ها صبح میره گاهی وقتها شب میادش گاهی وقتها ظهر جمعه میاد گفتم نازنین من هر موقع رضا رفت میام خونه تون ،گفت نه بهزاد جان آخه امروز چهارشنبه هست فردا اگر هم بره صبح پنج شنبه یا همن امشب مامانم میاد اینجا ، تازه امیر محمد هم که خونه هست اصلا نمیشه فکرشو نکن‌ گفتم فکرش نکن من میدونم چه کار کنم ،گفت خب چکار میکنی گفتم رضا وقتی میره خبرم کن ، صبح پنج شنبه ساعت ۷ بود که نازنین پیام داد رضا الان داره تلفنی با چند تا دوستاش قرار میزاره که ساعت ۸ حرکت کنند، ولی بهزاد جان ،مامانم از دیشب اومده خونه ما و امیرمحمد هم خونه میمونه ،پیام دادم تو فکر هیچی نکن فقط ساعت ۹ بیا دوتا کوچه قبل خونه تون با ماشین دنبالم، ساعت یه ربع به ۹ بود رسیدم محله نازنین ،پیامش دادم ،اومد دنبالم ،گفت خب حالا چکار میکنی من باید زود برگردم ،گفتم من میرم صندوق عقب ماشینت ،ماشین را ببر تا ته پارکینگ گفت خب که بعدش چی گفتم اونجا که دوربین نیست گفت نه ،گفتم خب از اونجا میرم داخل حمام پیلوت ،بعد تو برو بالا یه چند دقیقه بعد به یه بهانه‌ ای به مامانت بگو میری حموم پیلوت و بعد هم … خنده ای کرد و خوشحال شد گفت قربونت بشم که اینقدر منو دوست داری و میخای منو جوووون ،چه حالی بگنیم ،ولی دوباره ترسید و گفت خب بهزاد اگر مامانم گفت چرا حموم بالا نمیری چی بگم گفتم‌ خب یه چیزی سر هم کن مثلا بگو آب گرمش مشکل داره یا دوش خرابه یا فاضلاب اون آب پایین نمیره بالاخره با هر بدبختی و پلیس بازی بود رفتیم داخل پارکینگ ،من از صندوق عقب اومدم پایین و مستقیم رفتم داخل حموم،در را از پشت بستم هم خوشحال بودم هم میترسیدم،تقریبا یک ربعی شد تا نازنین اومد ، اومد داخل حموم ،وای با تاپ صورتی و شلوارک سبز ، خیلی وقت بود که نازنین را نکرده بودم کیرم سیخ شده بود آخ جلو من یه کص و کون با حال وایساده بود تا دیدمش شروع کردم لب گرفتن ، اینقدر هول بودیم ک
Показать все...
ز علی شکایت داره در حین حرف زدنش کم کم چادرش را شل کرد و قشنگ اندامش و سینه هاش از زیر تاپ معلوم بود خیلی با ناز صحبت میکرد،من اسم نادر را میبردم که یه جوری نظرش را در مورد نادر بدونم ، دیدم خودش داره چراغ سبز میده و میگه علی به من محل نمیزاره و… تا یه ربعی داشتیم درد دل میکردیم ،بهش گفتم حیف شما ،واقعا علی باید قدر شما را بدونه نه اینکه نادر با شما …همین که از رابطه نادر و خودش گفتم ،رنگش عوض شد ،گفت نه بهزاد جان اینها چیه میگید گفتم نازنین جان نادر برادر شوهرت هست تو هم نیاز داری همین که با غریبه نیستی خوبه ،دوباره شروع کرد که آره علی نیازهای منو برطرف نمیکنه و نادر قبلا خونه دایی که بودیم اولین بار با هم بودیم ولی الان دیگه نه ،من گفتم نازنین جان من خیلی وقته میدونم و به علی نگفتم ، چون دوستت دارم تا اینو گفتم گفت بهزاد جان من به خدا خسته شدم من هم زنم نیاز جنسی دارم یکی را میخام که آرومم کنه و کی بهتره از شما ،فقط موضوع رابطه من و نادر را نگو ، من خیلی وقته دوست داشتم باهات باشم ولی نمیشد،همین که اینو گفت بلند شدم و رفتم کنارش ،دستش را گرفتم و لبهام را گذاشتم روی لباش ، وای یادم نمیره هنوز چقدر لذت بخش بود ،نازنین همونجا روی زمین خوابید ،مثل دیوونه ها گرفتمش بغل ،او هم شروع کرد لب دادن ، خیلی خوب بود اولین سکس زندگیم بود ، به نازنین گفتم تو اولین زنی هستی که داری با من میخابی،هر چی میتونی حال بده ،نازنین بدن سکسی داشت ، خیلی خوشگل بود ،اولین کاری که کرد شلوارم را کشید پایین و ساک زد ،بعدش خودش بهم گفت تا حالا کص لیس زدی گفتم نه ،گفت بیا وسط پاهام ،و شروع کن لیس زدن ،بدم اومد آخه دفعه اولم بود ولی وقتی زبون زدم و دیدم نازنین خوشش میاد ادامه دادم ،اون روز نازنین خیلی بهم حال داد برای اولین بار کیرم را رفت داخل کص ،اونهم یه کص داغ، همه جوره کردمش ، آب کصش تمام کیرم را خیس کرده بود چون دفعه اولم بود موقع کردن نازنین ، فقط نگه کصش میکردم و کیرم را که میرفت داخل کصش میدیدم ،برام جالب بود آب کص نازنین ری کیر من بود نازنین دائم ناله می‌کرد و لذت می‌برد من باورم نمیشد که دارم کص میکنم چون دفعه اولم بودم نازنین خیلی بهم حال داد و بهم گفت بهزاد جان خواهشا بین خودمون باشه نادر و احمد نفهمن ، آخرش آب کیرم ریختم داخل کوصش ،ترسیده بودم ،گفت نترس قرص میخورم، اون روز بهترین و اولین سکسم با یه زن بود البته داستان بعدی بهتون میگم‌ که چی شد علی و نازنین از هم جدا شدن و نازنین تا الان هم که من ازدواج کردم هنوز با من رابطه داره و حداقل ماهی یک بار بهم کص میده ادامه... نوشته: بهزاد
Показать все...
مواظب خودت باش ،رضا گفت سوئیچ کجاست نگو سوئیچ داخل اتاق خواب بود نازنین وقتی با من میاد داخل خونه اول رفت داخل اتاق مانتوش را درآورد و بعدش هم مثل اینکه سوئیچ و موبایلش را میزاره پاتختی کنار تخت ، رضا دوباره گفت خانم سوئیچ کجاست نازنین گفت نمیدونم بزار پیادش کنم واست نازنین اومد داخل اتاق خواب ،همین که اومد داخل ،صدای پای رضا هم اومد و گفت چیه چرا تختخواب به هم ریخته ،نگو از بس هول بودیم تختخواب نامرتب بود ،رضا گفت خانم سوئیچ بده به من چیه چرا دستپاچه ای اینقدر میگم سوئیچ را بده ،من بدبختم داشتم این زیر تخت میمردم گفت اگر عطسه یا سرفه ای بکنم دیگه کارم تمومه،نازی سریع سوئیچ را برداشت و داد به رضا و گفت بگیر چرا اینقدر داد میزنی ،تختخواب را صبح یادم رفت مرتب کنم چشم الان کمر دردم مرتبش میکنم ،رضا مگه میرفت یک دفعه با اون هیکل چاقش نشست روی تخت ،از زیر تخت پاهاش را میدیدم که از روی تخت آویزون بود ، نازی سوتی نداد سوئیچ را بهش داد و رفت بیرون ، مرتیکه خپل کچل تازه شروع کرد زنگ زدن ،زنگ یکی از دوستاش زد و داشت بهش میگفت چکار کردید ماشین را رسوندید تعمیرگاه ، و به دوستش گفت یادتون نره لوازم عقب ماشین را بردارید منتظر من باشید تا بیام من تا چند دقیقه دیگه راه میفتم ، نازی بیرون بود و هیچ صدای ازش نمیومد، داشتم زیر تخت از ترس میمردم مگه پا میشد بره ، خیس عرق شده بودم ، خب شد یادم بود که گوشیم را سایلنت کنم تا زیر تخت بودم یه بار خانمم زنگ زد یه بار هم پیام داد که کجایی و چرا گوشی بر نمیداری، بالاخره رضا از روی تخت بلند شد و رفت داخل هال و صداش اومد که داشت به نازی میگفت اگر خیلی کمرت درد میکنه بیا واست ماساژ بدم خانمی،با خودم گفتم وای اگر بخاد الان نازی را ماساژ بده میره تا آخر، نازی هم گفت نمیدونم الان بهترم رضا با خنده گفت اگر شکم داغ خوبش میکنه بیا بخاب بزارم روش واست نازی گفت رضا لوس نشو ،رضا هم گفت خود دانی دوای دردت پیش منه با خودم گفتم خب من جای نازنین بودم لخت میشدم و میگفتم بیا شکمت را بزار تا زود بره پی کارش ،بالاخره با هر بدبختی بود نازی فرستادش و رفت همین که از حیاط رفت بیرون نازی صدام زد و گفت بهزاد بیا بیرون رفتش ،اومدم بیرون خیس عرق بودم گفتم نازی بزار برم هر وقت این عتیقه رسید شمال من میام نازی خندید و گفت بابا بی خیال این دیگه رفتش ،خیالت راحت ،تا چند دقیقه هر چی نازی کیرم را ساک میزد کیرم بلند نمیشد ، از بس ترسیده بودم البته بعد یه نیم ساعتی بالاخره آماده سکس شدم نازی هم چیزی کم نزاشت واسم ، وقتی کیرم سیخ شد نازی را از پشت خوابوندم و شروع کردم لیسیدن کصش ، آب کصش شروع کرد اومدن یه لحظه ارضا شد ،دوباره شروع کردم خوردن کصش ،دیوونه بار میخوردمش، با خودم میگفتم باید اینقدر بخورم و این کص را جر بدم تا تلافی ترسی که کرده بودم با جر دادن نازی در بیارم و تا رضا باشه وسط سکس حالم را نگیره پیش خودم میگفتم رضا نیست که ببینه نازنین چه جور داره بهم حال میده ، کیرم را تا ته کردم داخل کصش ،داغ بود کیرم آتیش گرفت با تمام توانم تلمبه زدم ،نازنین فقط آه و ناله میکرد از شکم خوابوندمش ،به کیرم کرم زدم آروم آروم کردم داخل کونش، وای چه کونی ،داغ،داغ اینقدر تلمبه زدم تا همه آب کیرم ریختم داخل کونش نازنین گفت بهزاد ،بازم میخام کصم بکن ،بی حال بودم بهش گفتم بیا بخورش مال خودت ،کیرم را شستم و خوابیدم روی تخت ،نازی شروع کرد ساک زدن ،بعدش خودش اومد روی کیرم ،اینقدر بالا پایین کرد که آب کیرم را دوباره آورد و ریخت داخل کصش بعدش یه دوشی با هم گرفتیم داخل حموم حسابی ماساژش دادم خاطره اون روز هیچ وقت یادم نمیره نوشته: بهزاد
Показать все...