smiley

Actually i enjoy to make story for you guys..... I miss my own story too.....

https://t.me/MehdishART جنسیت رو نگفته بودی خب الکس درواقع سه نیمه جادوگر بود و تو مدرسه شگفت انگیز شما که پر از استثنایی ها بود الکس همیشه مورد توهین قرار میگرفت چون هیچکس ندیده بودکه اون از جادو استفاده بکنه یکی از این روزها سر یکی از کلاس های تقویت قدرت یکی از بچه ها که قدرتش گرد باد بود کنترل قدرتش از دستش در میره و تو داخل گرد باد فرو میری و در لحظه حس میکنی تو اغوش فردی گرم هستی الکس با یه حرکت قدرت پسر رو با جادوش خنثی کرد و همونطور که تو بغلش بودی رو زمین فرود اومد بله الکس به دلیل دورگه بودن یه نیمه شیطان و یه نیمه جادوگر بود و هیچکس این رو نمیدونست چون پدر مادرش منع کرده بودن که به کسی نشون بده قدرت هاش رو اون بهت نگاهی میکنه که بهش چسبیدی و از شدت تعجب بهش زل زدی و میگه: میدونی که خطر رفع شده دیگه شاهزاده ؟ و ریز میخنده و خب این شروعی برای سر و کله زدن یا این پسر لجباز بود #challenge

https://t.me/Akai_28 جکسون پسری سرد بود که هر کسی تو مدرسه جرعت نزدیک شدن بهش رو نداشت معمولا ساکت بود و هرکس بیش از اندازه رو مخش میرفت رو تو دوتا حرکت به زانو در میاورد تو دختر معروف مدرسه بودی هرکسی دنبال تو بود چه دختر و چه پسر ولی از روزی که جکسون تورو از یه سری ارازل و اوباش نجات داد چشات جز اون کس دیگه ای رو نمیدید از کجا معلوم شاید هم جکسون دلیلی داره که فقط پیش تو ارومه #challenge

https://t.me/yekam_art کلاوس حدود ۳۲ سال سن داشت و عاشق روانشناسی بود هدفش تراپیست شدن بود ولی به خاطر شرایط بد خانوادش درس رو کنار گذاشت و تو کافه باریستایی میکرد و شب ها بعد از شیفت شب میرفت تو خیابون به صورت ناشناس و با ماسم اهنگ مینواخت تو اولین بار که تو کافه باهاش مواجه شدی واقعا تحت تاثیر رفتار اروم و ملایمش شدی‌‌ چند وقتی هی به کافه سر میزدی تا بالاخره جرعت حرف زدن مستقیم رو باهاش داشته باشی یه روز که دیر رسیدی و کافه بسته بود داشتی نا امیدانه برمیگشتی خونه که صدای ملودی دلنوازی گوشت رو نوازش کرد وقتی صدا رو دنبال کردی با مردی با ماسک سیاه و موهایی زال مواجه شدی اونجا بود که فهمیدی واقعا نیاز داری که اون مرد مرموز رو بیشتر بشناسی #challenge

https://t.me/rohamphotographerr اسمش امیلیه امیلی تو کتابخونه کار میکرد اولین بار که رفتی کتابخونه ای که اون کار میکرد دنبال یه کتاب خیلی قدیمی میگشتی که هیچ جا نبود امیلی کل کتابخونه رو گشت ولی دید هیچ نسخه ای ازش نیست و وقتی دید که چقدر مصمم هستی رفت و از تو کیفش نسخه اصلیش که مال خودش یود رو بهت داد و لبخند زد: منتظر دیدار دوبارمون بعد از خوندن این کتاب میمونم جناب محترم #challenge

چالش رو کامل کشیدم دوتاش مونده برسم از سرکار خونه همرو میزارم

امروز ✨✨

نتیجه چالشو کی میزاری؟

فهمیدم پس از این به بعد فن ارت زیاد میگزارم

نظری جز اینا دارید خوشحال میشم بگید http://t.me/HidenChat_Bot?start=1926006808 چون واقعا نیاز دارم بدونم کسایی که اینجان بیشتر از چه مطالبی خوششون میاد