cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

داستان تصویری

Больше
Рекламные посты
2 367
Подписчики
-9724 часа
-4 5527 дней
-12 00430 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

؟
Показать все...
00:03
Видео недоступноПоказать в Telegram
کـ⇜⇝ـمـ⇜⇝ـسـ⇜⇝ـن خـ⇜⇝ـردسـ⇜⇝ـال ܥ‌‌ߊ‌ࡅ߭ܠࡐ‌ܥ‌‌ ܦ̇ࡅ࡙ܠܩܢ 👁‍🗨 پسورد:8585@Tagg85🔍🔎 @Sexi4k
Показать все...
🙏 1
Repost from N/a
ڣـیلم سـ⇜⇝ـک.سی ایـ⇜⇝ـرانی🔞 ܥ‌‌ߊ‌ࡅ߭ܠࡐ‌ܥ‌‌ ܦ̇ࡅ࡙ܠܩܢ 👁‍🗨 پسورد:8585@Tagg85🔍🔎 @Sexi4k
Показать все...
👍 2
زن پوشی من با چادر رنگی #زنپوش سلام خدمت دوستان عزیز میخوام واستون در مورد دو تا خاطره باحالی که واسم اتفاق افتاده بگم من از بچگی علاقه زیادی به چادر رنگی سر کردن داشتم و تو سن ۲۲ سالگی بیشتر شد و منو تا پای سر کردن و سکس کردن کشوند و واقعا لذت بخش بود اون موقع یه پیج بود داخل اینستاگرام که همه کامنت می‌گذاشتن و در مورد حسشون میگفتن منم کامنت گذاشتم که مفعول زنپوشم خیلیا میومدن دایرکت ولی از سایز و اخلاقشون خوشم نمیومد یا دو به شک میشدم تا اینکه یه روز کامنت گذاشتم یه پسری اومد دایرکت و سایزشو نشون داد واقعا کیر بزرگ و کلفتی داشت محشر بود .از حسم واسش گفتم که عاشق چادر رنگی هستم .گفت میتونم یه چادر از مامانم بیارم که سر کنی .منم گفتم که اوکیه و میخواستم در آینده باهاش قرار بزارم که گفت سربازه و زیاد وقت نداره و تا دو سه ساعت دیگه وقت داره . من موندم و حسم که برم یا نه .حسم بهم غلبه کرد و بدون هیچ شناختی قبول کردم کیرش واقعا خوردنی بود .بهش گفتم میام ولی فقط میخورم واست به شرطی که چادر سرم باشه .گفت بذار بکنمت . گفتم نه دلیلش هم این بود که بدنم شیو نبود .گفت قبوله .آدرس داد گفت ساعت ۴ بیا جلو در خونمون . منم حرکت کردم رفتم با هزار استرس .وقتی رسیدم جلو در بود به پسر قد بلند لاغر .گفت خودتی ؟ گفتم آره. گفت بیا تو و رفتیم داخل. گفت برو تو انباری رفتیم داخل انباری و من چادر مامانشو سر کردم و شروع کردن به خوردن خیلی عالی بود کیرش.یه رب واسش خوردم و ارضا شد و بلند شدیم و هرچی گفت شمارتو بده گفتم من تو اینستا انلاینم هر موقع اومدی مرخصی بهم بگو قرار بزاریم . گفت باشه . بعد چند وقت من دیدم ازش خبری نیست دایرکت و اون آیدی رو کلا پاک کردم .دو ماه گذشته بود دوباره این حس اومد سمتم و دلم خواست که یه حالی بکنم .دوباره یه پیج درست کردم و کامنت گذاشتم زن پوشم چادر سر میکنم که یه نفر پیام داد خودتی ؟ گفتم یعنی چی ؟ گفت مگه همونی نیستی که با چادر واسم خوردی تو انباری . تا اینو گفت دلم آب افتاد .گفتم چرا عزیزم خودمم.گفت میای ؟ گفتم آره چرا نیام . گفت به شرطی بیا که بزاری بکنم . منم از خدا خواسته گفتم باشه . رفتم حسابی شیو کردم و قرار گذاشتیم و اینهمه گفتم خودم چادر میارم .گفت باشه .یه چادر رنگی از مامانم کش رفتم و بردمش . رفتم سر قرار و رفتیم تو انباری . گفتم روتو اونوری کن که آماده بشم .لخت شدم و چادر رنگی آبی گل گلی رو سر کردم . گفت چه حالتی بکنم . گفتم داگی . عاشق داگی ام . داگی شدم با چادر رنگی رو کمرم که همون حالت سجده هست .کونمو قمبل کرده بودم طرفش داشت دیونه میشد. چادر رو داد بالا و کونمو که دید طاقت نیاورد . تف زد و شروع کرد به کردن خیلی اولش درد داشت واسش ناله که میکردم وحشی تر میشد و محکم میکرد که دیگه واسم عادی شد و شروع کرد تلمبه زدن قربون کیرش میرفتم . حسابی کرد و ارضا شد و این بهترین حسی بود که من داشتم. امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستان عزیز نوشته: محمد @dastan_shabzadegan
Показать все...
👍 4👏 1💩 1
👍 1
بیرون و به ما سلام و صبح بخیر داد و رفت سراغ میترا. میترا خودش رو به خواب زده بود.پتو روش نبود.شورتش رو پوشیده بود ولی پیرهنه یه کم جمع شده بود بالا. رضا یه نگاه سرشار از رضایت به من و سارا کرد و گفت این میترا خانوم تو هر جمعی که میریم یه کاری می‌کنه همه از دیدنش فیض ببرن. احساس کردم داره به من میگه که از کون زنت حسابی فیض بردم.یه نگاه خریدارانه به سر تا پای سارا کرد و گفت سارا خانوم دیشب خیلی گرما شده بود؟؟ سارا…چطور مگه؟؟ رضا…آخه لباسات تنت نبود صبح که بیدار شدم. سارا…واسه همون بوده که تند رفتی حموم…خواستی تا تصویرش محو نشده یه حالی ببری… رضا…تصویری که سر صبح دیدم محاله محو بشه… من…حق داری منم عکس گرفتن ای دیروز میترا یادم نمیره… سارا…کوفتتون بشیم…یه کم جنبه داشته باشید تا دفعه بعد هم جرات کنیم کنارتون لخت بشیم… رضا رفت سراغ میترا و بیدارش کرد. میترا یه کم خودش رو مرتب کرد و گفت آبجوش رو بزارین من برم یه دوش بگیرم بیام.سارا گفت منم میخواستم برم. میترا…بیا با هم بریم… اونا که رفتن حموم رضا گفت ناراحت نشدی که گفتم سارا رو لخت دیدم.گفتم نه.آخه منم لخت میترا رو دیدم پس بی حساب شدیم. رضا…صبح دیدی؟؟؟ من…آره صبح لخت لخت بود. رضا…دستمالیش کردی؟؟؟ من…به کم به بهانه بیدار شدن.گفتم لباس بپوشه که سارا رو بیدار کنم. تو چی…سارا بغلت لخت بود.نمالیدیش. رضا…یه دستی به کون و سینه‌ش کشیدم.زنت خیلی کص حقیه… من…زن تو هم خیلی سکسیه.کون خوشگلی داره.مخصوصا سوراخ کون آکبندش… رضا حوله‌ش رو انداخت و گفت با این کیر گنده بایدم أکبند بمونه… من…البته دیشب که خودش می‌گفت دوست پسرش چند باری کونش گذاشته… رضا…نوش جونش.کون خوب رو باید کرد. رضا لباس تنش کرد و سارا و میترا هم از حموم اومدن بیرون.یکی یه دونه حوله پیچیده بودن به خودشون. میترا و سارا رفتن پشت پارتیشن آشپزخونه خودشون رو خشک کردن لباس پوشیدن و سفره انداختیم صبحونه رو نیمرو زدیم وسایل و لباس رو جمع کردیم انداختیم تو ماشین از خونه اومدیم بیرون و اون سوئیت رو با کلی خاطره تحویل دادیم. نوشته: حمید @dastan_shabzadegan
Показать все...
شروع یک ضربدری (۳) #ضربدری ...قسمت قبل دوباره سلام. امیدوارم که از این داستان لذت ببرید… نظر بدید که منم بتونم کیفیت داستان رو بالاتر ببرم. ممنونم ✋✋✋✋ میترا پاهاش رو گذاشت رو شونه هام و منو فشار میداد سمت کصش.دستام رو از بغل رد کردم و سینه هاشو میمالیدم.از شدت شهوت فقط پیچ و تاب میخورد و این تکون خوردناش دیونه‌م کرده بود.پاهاشو دادم بالاتر و زبونم رو میچرخوندم رو سوراخ کونش.حسابی نرم شده بود و نبض میزد سوراخش.کف دستمو بردم زیر کون میترا و انگشت شصتم رو گذاشتم جلوی کونش و بازی میکردم باهاش که میترا کونش رو تکون داد و باعث شد انگشتم بره تو. میترا خودش رو کشید جلو و نشست.صورتمو گرفت و لباشو گذاشت رو الان و تو گوشم گفت دیونه‌م کردی.سارا می‌گفت تو سکس خوبی ولی فکرش رو هم نمی‌کردم اینجوری باشی. میترا دمر دراز کشید و بالش رو گذاشت زیر شکمش.با این کار حسابی کونش زده بود بالا و سکسی شده بود.رفتم جلوش نشستم و کیرمو گرفت تو دستش و میکشید رو لباش.با یه دست تحملم رو گرفت و شروع کرد به ساک زدن. چشمم افتاد به سارا و رضا.اینقدر که مست شهوت و بدن میترا بودم اصلا حواسم به اون دو تا نبود. پتو از روشون رفته بود کنار و رضا سارا رو از پشت بغل کرده بود و یه پاش وسط پاهای سارا بود.دستش هم انداخته بود تو سینه های سارا و یکیشون تو دستش بود.به میترا گفتم اینا مگه کی خوابیدن که بیدار نمیشن.میترا گفت دم دمای صبح بود.واسه همینه که اینقدر عمیق خوابیدن اونم با کاری که اینا کردن دیشب. از جلوی میترا بلند شدم رفتم پشت سر اون دوتا ببینم تو چه وضعیتی هستن .دراز کشیدم و از بین پاهای رضا نگاه کردم.کیر رضا خوابیده بود و سارا چون یه پاش رو جمع کرده بود تو شکمش سوراخ کونش معلوم بود.رضا یه دفعه اینجوری شد و به کمر خوابید.سارا هم که بین پاهاش خالی شده بود دمر شد.رضا انگار که چیزی کم کرده باشه دوباره برگشت سمت سارا و پاشو انداخت رو کون سارا و دستش رو انداخت دور کمرش.کیرش چسبیده بود به پای سارا. آروم پای رضا رو برداشتم از رو سارا و دست رضا رو گرفتم گذاشتم لای کون سارا. میترا بلند شد اومد منو از پشت بغل کرد.سینه هاشو چسبوند به کمرم و با دستش کیرم رو گرفت و میمالید.رضا یه لپ کون سارا رو گرفته بود.میترا گفت خوشت اومده زنت لخت بغل به مرد دیگه س. گفتم آره.حس قشنگی داره تکون خوردناش اون دو تا زیاد شده بود به میترا گفتم الانه که بیدار بشن تو برو اون ور رضا منم اینور پیش سارا می‌خوابم ببینیم بفهمم بغل همت چه کار میکنن. هر کدوم سر جای خودمون خوابیدیم.من حواسم به اونا بود که دیدم رضا دستش رو از رو کون سارا برداشت و یه کم خودش رو کش آورد و نشست تو رختخواب.یه دفعه مث این برق گرفته ها شد.تعجب کرده بود بین دو تا زن لخت خوابیده.زیر چشمی داشتم نگاش میکردم.اول صورت سارا رو نگاه کرد بعد میترا تازه فهمید کدوم زن خودشه.یه نگاه به من کرد و دوباره دراز کشید بغل سارا و دستش رو گذاشت رو کونش و یه کم مالیدش و بعد کمر سارا رو گرفت آروم کشید سمت خودش و دراز کشید بغلش و کیر شق شده‌ش رو گذاشت لای پای سارا.نمیدونم تونست توش بکنه یا نه.یه بیست ثانیه ای کمرش تکون میخورد رو کون زنم بعد خودش رو کشید عقب و کیرش رو چسبوند به شکمش و لرزید.با کون زنم ارضا شده بود.بلند شد از سر جاش و رفت از سر ساکسون حوله برداشت پیچید به کمرش و رفت حموم. بلند شدم رفتم بغل میترا و دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم.میترا با دست لپ کونش رو کشید.کیرمو گذاشتم جلوی کصش با یه فشار رفت تو میترا کونش رو بازی میداد رو کیرم.داشتم ارضا میشدم که کشیدم بیرون و آبم ریخت روی کس میترا. میترا گفت دیدی شوهرم با کس و کون زنت ارضا شد نتونستی تحمل کنی؟یکی طلبت.گفتم یه چیزی تنت کن می‌خوام سارا رو بیدار کنم.میترا همون پیرهن مردونه دیشب رو پوشید و دراز کشید گفتم تا سارا بیدار نشده تو از جات بلند نشو. شلوارمو رو پوشیدم و اومدم سراغ سارا… صورتش رو بوسیدم.سارا…عزیزم…بیدار شو ظهر شده…پاشو می‌خوام بریم کم‌کم… سارا بیدار شد و تا دید لخته پتو رو کشید رو خودش.شوکه شده بود…گفت لباسام کو؟؟گفتم نمی‌دونم.بیدار که شدم همینجوری لخت بودی. سارا…رضا کو؟؟؟ من…رفت حموم…اونم لخت بود. سارا…خاک تو سرم…رضا اینجوری منو دید… من…دیشب که جفتتون لباس داشتید صبح که بیدار شدم جفتتون لخت بودین بغل هم… سارا…دیشب میترا پیش من خوابیده بود.اذیتم نکن. بعدش تو منو دیدی بغل رضا لختم بیدارم نکردی. من…چیز خاصی نبود.فقط بغلت کرده بود.رضا که بیدار شد خودش هم مث اینکه تعجب کرده بود تو لخت بغلشی زودی رفت حموم.الان هم پاشو به چیزی تنت کن تا نیومده. سارا بلند شد لباساش رو پوشید و گفت میترا ندید.گفتم نه اون خواب بود. سارا…فکر بد نکنی عزیزم من اصلا اینایی که میگی رو نفهمیدم. من…متوجه شدم خواب بودی.اشکال نداره. رضا از حموم اومد
Показать все...
👍 6
؟
Показать все...
?
Показать все...