cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

دلـبر هوسـباز

"ببوس مرا به بوسه‌ی تو در رگ من خون می‌دَوَد" رمان بزرگسال و صحنه دار🔞 ژانر: عاشقانه‌، اروتیک🔞 پایان خوش💞 به قلم: Asra بقیه رمان های من👇🏼 @shinenovels تبلیغات👇🏼 @shinetabliq

Больше
Рекламные посты
19 273
Подписчики
Нет данных24 часа
-4487 дней
-1 52930 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Фото недоступно
فیلم ممنوعه😏😍شهوت زندگی عشق😍😏پر صحنه و دارای رده سنی 24+ : مشاهده فیلم
Показать все...
-سکس سه نفره بزنیم؟ تو دفتر مدیر نشسته بودم و پسرش چشماش خمار شد و در رو قفل کرد -آره بابایی تو کونشو پاره کن منم پرده شو جر میدم https://t.me/+OY3ozKv049E0YTA0
Показать все...
_شلنگ دستشویی قشنگ اندازه ک.ص گشادته سر شلنگ رو به ک.صم چسبوند و شیر آب رو باز کرد که آب با فشار توم رفت و ناله ای از شهوت کردم _جوووون چه ک.صت باد کرد دیدی بالاخره تو دستشویی مدرسه دارم میگامت جنده شیر آب رو بست و سر شلنگ رو تو فرو کرد و ناله بلندی کردم _آههه من جنده توام جررم بده من زیرخواب پسر مدیرم دستشو به ک.صم برد و با شنیدن صدای پدرش پشت دستشویی از ترس تو دستش جیش کردم... https://t.me/+OY3ozKv049E0YTA0 https://t.me/+OY3ozKv049E0YTA0 پسره تو دستشویی مدرسه ک.ص دختره رو با شلنک پاره میکنه🔞💦
Показать все...
❤️
Показать все...
بعد از اینکه منو برد محضر گفت برای دیدن حنا باید دوباره محرم بشیم اولین بار بود می اومد اینجا برای همین با دقت داشت دوربر و نگاه میکرد تمام حواس منم پیش عروسک دوسالم بود میخواستم بغلش کنم و اونقدر ببوسمش تا سیر بشم ولی چون منو نمیشناخت بغل باباش کِس کرده بود اومدم دستمو دراز کنم و آروم گونه اش و نوازش کنم که با دیدن لرزش دستام پشیمون شدن و عقب کشیدم _از کی اینجا زندگی میکنی؟؟   _دو.......دوماهه _اون شیشه کی شکسته اونوقت؟؟ غیرتش.....چیزی بود که همیشه عاشقش بودم و......نه دیگه نباید باشم _از اول..... با دیدن اخمش که هی بیشتر میشد حرفمو خوردم..... _نبود تازه شده......بچه ها با توپ زدن _کِی یعنی؟؟ _ولش کن مهم نیست...... لحنشو تند کرد و صداش رفت بالا _یعنی چی؟؟ نمیگی یه بی همه چیز راحت میتونه دوباره بیاد سراغت و..... _بابایی دُشنَمه از خدا خواسته زودتر از محسن من جواب دادم _گرسنته عروسک خانم.....ماکارونی.....دوست داری؟؟ سرشو تکون داد....منم هول شدم رفتم آشپزخونه بی حواس در قابلمه رو که داغ بود برداشتم که دستم سوخت و از دستم افتاد رو گاز وصدای بلندش دراومد منتظر همین جرقه بودم که بی هوا همونجا آوار شدم و دستامو گرفتم جلوی دهنم و آروم هق هقم رو تو خودم خفه کردم چند دقیقه گذشت که سایه شو دیدم سرمو بلند کردم که داشت با دلسوزی نگام میکرد خدایا چرا زندگی من به اینجا رسیده؟ رفت سمت غذا یه ذره ماکارونی ریخت توی بشقاب و رو زانو جلوم نشست _حنا ماکارونی رو با سس دوست داره ببر بده بهش اشکام و با پشت دستم پاک کردم و سرمو تکون دادم _ندارم تو خونه......الان........الان میرم براش میخرم  _نمیخواد خودم میرم تو برو پیشش بلند شد بره که صداش زدم _م...محسن......ممنون که بچم و آوردی پیشم با همون لحن جدی و صورت اخم کرده اش گفت _به خاطره تو نیست امروز میگفت من چرا مامان ندارم بقیه دارن......نمیخوام بچم حسرت بکشه راست میگه به خاطره من نیست اون ازم متنفره ولی مهم نیست مهم اینه که بچم الان پیش منه بعد از شام یه ذره یخش آب شده بود اولین بار بود که تو بغلم خوابش برده بود و من با حسرت نگاش میکردم _بدش من..... میخواد ببرتش؟؟ ملتمس گفتم _میشه بزاری امشب اینجا بمونه؟؟ زل زده بود بهم بعد از مدت ها چقدر دلم برای اینکه برم تو بغل مردونش تنگ شده..... دستشو آروم از زیر بدن حنا رد کرد و ازم گرفتش الان میره.....نا امید شدم _برو براش رختخواب بنداز فکر کردم اشتباه شنیدم و گیج نگاهش کردم _میگم جا براش بنداز الان بدخواب میشه.... خندیدنم دست خودم نبود _الان......الان میارم سمت کمد رفتم و تشک و پتویی که صاحب خونه چون دیده بود چیزی ندارم روش بخوابم بهم داده بود و پهن کردم اونم، حنا رو خوابوند و پتو رو کشید روش به صورت نازش خیره بودم.....بعد از اینکه بره تا صبح بغلش میکنم _همینه؟! فهمیدم چی رو میگه _ آره کنار هم جا میشیم _شما دوتا که کوچیکید.....من کجا بخوابم؟ چشمام گرد شد _مگه......مگه توام قراره بمونی؟ _واقعا فکر کردی دخترمو میذارم اینجا اونم با این وضع؟؟ با سر به شیشه ی شکسته اشاره کرد حق داره _خب پس شما بخوابید من باید فردا لباس تحویل بدم هنوز مونده...... رفتم سمت آشپزخونه و پشت کابینت نشستم و اروم اروم شروع کردم به گریه.... چه مرگم شده بود؟؟ الان آروم تر شده بودم خواستم دوباره برم به حنا سر بزنم که دیدم محسن جمع شده تو خودش پتو کوچیک بود اونم عادت داره حتما حتی یه ملافه رو خودش بکشه تنها چیزی که داشتم چادرم بود آروم رفتم سمتش و کشیدم روش خواستم از کنارش بلند شم که دستمو گرفت و چشماشو باز کرد _بیا بخواب...... _من.....من کار دارم _کارت گریه اس؟؟ مگه شنیده.....منکه که آروم بودم.....نکنه دیدتم _نخوابیده بودی جوابمو نداد _بخواب صبح یه فکری به حال خونه میکنم یعنی چی؟ _با تو نیستم مگه چرا نگاه میکنی؟ _آخه دستمو ول کن تو تاریکی اتاق که فقط با نور حیاط معلوم بود زل زده بود به چشمام _همینجا بخواب...... کنار خودش؟؟نمیشه.... _میرم.....اون طرف حنا.....میخوابم _همینجا.....گفتم صداش عصبانی بود و نباید باهاش بحث کنم یه نگاه به حنا انداختم که با دهن نیمه باز نصفه بالش و گرفته بود نیم وجبی ولی رو زمین میخوابم پشت کردم بهش و قبل از اینکه سرمو بذارم رو زمین نرمی یه چیزی..... دست اون بود نفسام تند شد _چیزه..... دست دیگه ش رفت رو کمرم _بخواب.... قلبم داشت از سینه ام میزد بیرون نمیدونم چقدر گذشت ولی گرمی نفساش رو گوشم حس کردم چرا انقدر نزدیک شده _چرا بهم دروغ گفتی  _چی.......چی رو؟؟ _اینکه دوماهه اومدی اینجا ولی صاحب خونت گفت دوساله اینجایی دستمو مشت کردم و لبمو محکم گاز گرفتم الان چی دارم بهش بگم؟ _من..... https://t.me/+HZq8zg5fdss1NGNk https://t.me/+HZq8zg5fdss1NGNk
Показать все...
00:05
Видео недоступно
من آرن مقدمم... بزرگ‌ترین وارث خاندان مقدم... جراح خبره‌ی مغزواعصاب... کسی که تو آمریکا فارغ‌التحصیل شده و کل بیمارستانای کشور و خارج کشور واسه داشتنش سر و دست می‌شکونن... ولی من به خواست خودم تو آمریکا درس نخوندم... مجبور شدم برم... فرار کردم... وقتی نامزدم رو لخت و عور تو بغل رفیق از برادر عزیزترم دیدم از این ننگ فرار کردم... فرار کردم تا بخاطر مادرم قاتل نشم ولی با این فرار قاتل خودم و خانواده‌ی بعد از رفتن من از بین رفته شدم... حالا که سرد شدم، حالا که از دست خودم با عالم‌ و آدم عصبی‌ام برگشتم... بعد از سال‌ها برگشتم تو خونه‌ای که دیگه نمیشه اسمش رو خونه گذاشت... خونه‌ای که توش یه دختره ریزه میزه‌ هست... دختری که میگن پرستار مادرم و کسیه که اونا رو تو نبود من به زندگی امیدوار کرده... نمی‌دونم چطور اما یه باره دیگه دلم سُر می‌خوره و اسیر اون کوچولوی لعنتی میشه... دختری که مثل اسمش یه رویاست... رویایی که من نمی‌دونم با اون نامرد ناموس دزد... https://t.me/+HYSAnCqxv1Y3MzA0 https://t.me/+HYSAnCqxv1Y3MzA0یک #عاشقانه_انتقامی فوقِ زیبا از عشقی قدیمی تا عشقی جدید و سوزان با قلمی کاربلد و کم‌نظیر
Показать все...
0.61 KB
#پارت1 اشاره ای به میترا کردم و گفتم : این چرا لباس تنشه؟ لختش کن چشمی گفت و تند تند مشغول در آوردن لباسای دخترکی شد که هنوزم تقلا میکرد با دیدن تن سفیدش و لای پای صورتیش کل بدنم نبض گرفت. با پوزخندی نزدیک شدم و انگشتمو از رون پاش تا روی بهشتش کشیدم که به خودش لرزید و جیغ زد : ولم کن چیکار می‌کنی عوضی؟ کمک.... یکی به دادم برسه.... دستمو محکم روی لاپاش چنگ زدم که به گریه و التماس افتاد رو به میترا گفتم : ببند حلقشو. جیغ جیغش رو مخمه خواست دخترک رو رها کنه که گفتم : اول دست و پاشو ببند به تخت در نره خم شدم روی تنش و کمرشو گرفتم. دندونامو روی سینش کشیدم که ناله کرد میترا رو مخاطب قرار دادم و گفتم : دختر فراریه؟ طناب رو به پای دخترک گره زد و گفت : نه آقا. شوهرش دیشب توی مهمونی حراجش کرده بود. فقط در ازای صد تومن کلفتمو به بهشتش فشار دادم و گفتم : این از یه چاه نفت بیشتر می‌تونه درآمد داشته باشه. چرا صد تومن؟ دهن دختر رو با پارچه ی مشکی بست و توضیح داد : گفته این هرزه کوچولو ارضاش نمیکنه. اصلا نمیذاشته بهش دست بزنه. اونم معتاده و لنگ دوزار. چک رو بهش دادم و دختره رو گرفتم انگشتمو لای پاش کشیدم که بی صدا ناله کرد. -یعنی این الان #باکره اس؟ میترا سری به تایید تکون داد که گفتم : خودم افتتاحش میکنم. اموزششم با خودم. این گربه ی چموش باید حالا حالا ها سالارمو راضی کنه زیپ شلوارمو باز کردم و به ضرب کوبیدم بهش که با تمام وجودش جیغ خفه ای کشید. نیش خندی زدم و ادامه دادم. اونقدر تنگ بود که به کلفتم فشار میاورد و لذتمو چند برابر میکرد -سینه هاشو بمال میترا میترا دست به کار شد و گفت : از عروسک جدیدتون راضی هستین اقا؟ -اسمشو میذارم طلا... شب و روز این معدن طلا رو استخراج میکنم... خم شدم و کنار گوشش گفتم : اینجا بهشته و تو یه حوری! باید بیست و چهار ساعت لنگات واسم هوا باشه وگرنه پرتت میکنم زیر یه لشکر نگهبان گرسنه که از خداشونه انقد یه هرزه ی کوچولو رو بکنن تا جون بده. تهشم ته باغ چالش کنن و آب از آب تکون نخوره.... https://t.me/+qaAl5m-33O9hMWI0 https://t.me/+qaAl5m-33O9hMWI0 شوهر معتاد و قماربازش اونو میفروشه به یه فاحشه خونه و حالا باید سی روز تحت آموزش باشه تا بتونه توی هر پوزیشنی آدما رو ارضا کنه! 🔥آموزش جنسی در غالب رمان🔥 حاوی صحنه های باز و بدون سانسور ❌ محدودیت سنی رعایت بشه 🔞
Показать все...
00:02
Видео недоступно
#پارت۱🔞💦 توی استخر مختلط کلیتو🍓ریسم پف کرده بود و حسابی ح*شری شده بودم... بی توجه به اینکه توی یه استخر مختلط هستم و هر آن ممکنه یکی از بچه‌های دانشگاه منو موقع مالیدن خودم ببینه، دستمو از شورتم رد کردم و انگشتامو به چو*چو*ل نبض دارم رسوندم، زیادی مشروب خورده بودم و کل تنم داغ بود، پسرای خوشگل و خوش هیکل دانشگاه اینجا بودن و دوستداشتم با ک🍆یر کلفتشون که از زیر مایوهای تنگشون حسابی برجسته و بزرگه، جرم بدن... حرکات دورانی دستمو دور وا*ژن‌م تند تر کردم و با لذت چشمامو بستم، توی ذهنم تصور میکردم چندتا ازین پسرای خوش هیکل و گولاخ دانشگاه دوره‌ام کردن و دارن با ک🍆یر سیخ و درازشون سوراخای❌ تنگ و پلمپمو جر میدن... نزدیک ار💦ضا شدن بودم که با حس نشستن چیز نرمی روی چو.چولم ترسیده و حشت زده چشمامو باز کردم.... https://t.me/+GnOO7hAyRS01Mjdk https://t.me/+GnOO7hAyRS01Mjdk https://t.me/+GnOO7hAyRS01Mjdk https://t.me/+GnOO7hAyRS01Mjdk ک❌ص خوری توی استخر مختلط زیر آب😈💦 پارت اولش شورتتو #خیص میکنه🫦👅
Показать все...
animation.gif.mp40.31 KB
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.