cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

سوگلی شیخ😈🤤

رمان#صحنه دار#عاشقانه#اورتیک#

Больше
Рекламные посты
518
Подписчики
+1424 часа
+497 дней
+6730 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
داستان مثلث عشقی 🔥😍🔺️ دوتا مردی که عاشق یه خانم دکتر میشن❤️‍🔥 یکی سرگرد پرونده‌ی جنایی 🥵 یکی سرآشپز معروف دیوونه🤤 برای خوندن این رمان جذاب و صحنه دار🔞روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻💥 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 ۸صبح
Показать все...
Repost from N/a
🖤عزاداری‌هاتون قبول درگاه حق🖤 لیستی از رمان‌های برتر این هفته انتخاب شد👇🏼 لینک لینک لینک لینک لینک لینک لینک 🖤ولی من هر بار که دنیا بهم سخت گرفت اسمتو صدا زدم آقا اباعبدلله🖤
Показать все...
Repost from N/a
دختره رو دزدین و دوست پسرش و شوهرش میرن تا نجاتش بدن🫣😎🔥 صداش از پشت سرم میومد _کثافتتتت چطوری جرعت کرده نفس رو بدزده +حروم زاده اگه دستش به زنم بخوره خونش حلاله ، تو کجا داری میای؟ _ فکر کردی نفسو تنها میذارم ؟ +زن من به تو چه دخلی داره که داری سنگشو به سینه میزنی لاشییی بدون توجه به من دستشو برد سمت دستگیره ی ماشین و با اشاره ای به سربازای پشت سرش گفت : _دعا کن که نفس به کمکم نیاز داره وگرنه الان تو هلفدونی بودی آشپز کوچولو اولین قدم و برداشتم که با کله بزنم تو سرش ولی سریع نشست تو ماشینو گازشو گرفت با تمام قدرتم زدم رو کاپوت ماشین و گفتم : +میکشمت ساعی میکشمتتت لحظه ای به خودم اومدمو زیر لب گفتم :  نف ، نفس.... سریع نشستم توی ماشین گازشو گرفتم
2 مرد که عاشق یه خانم دکتر میشن ! یکی سرگردِ جنایی یکی آشپزِ معروف
  بدو بیا تو چنل که از دست ندیش😍🔥 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 ۲۳
Показать все...
Repost from N/a
پسره بخاطر عشقش قاتل شد🥺😰❤️‍🔥
_چرا این کارو کردی ؟ چرا؟ +میرسید دست قانون یا می رفت زندان یا با نصف دیه میومد بیرون،تو دلت راضی میشد؟ به صورتش خیره شدم و لب زدم : _ بخاطر من ارزشش رو داشت آدم بکشی وِسام ؟  +من و تو دیگه دو تا آدم جدا نیستیم پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و گفت: +خیلی عاشقتم نفس ، کی میخوای اینو بفهمی ؟ من برای تو خودمم میکشم چه برسه به کسی که اذیتت کرده ! ♥️🩸👇🏻 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 ۲۰
Показать все...
Repost from N/a
🖤عزاداری‌هاتون قبول درگاه حق🖤 لیستی از رمان‌های برتر این هفته انتخاب شد👇🏼 لینک لینک لینک لینک لینک لینک لینک 🖤ولی من هر بار که دنیا بهم سخت گرفت اسمتو صدا زدم آقا اباعبدلله🖤
Показать все...
Repost from N/a
من، دکتر ارمان وثوق!🔥 عاشق شیدا، دختر عمه ام شدم که خودم بزرگش کردم. مظلوم ترین دختر خونه باغ که به خاطر اشتباه پدرش طرد شد... پدربزرگم از ترس اینکه شیدا زنم بشه، اون و توی نوجونی عروسش کرد!... حالا من بعد هفت سال، از روسیه برگشتم! می خوام دختری که بزرگش کردم و نفسم بود رو از دستِ شوهر هوسبازش نجات بدم. می دونم توی خونواده جنگ به پا میشه اما من دیگه پا پس نمی کشم فقط... درست شبی که می خواستم فرداش برم سراغ شیدا و شوهر نامردش، یه تصادف اتفاق افتاد و...🫢❤️‍🔥 https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 ۸صبح
Показать все...
Repost from N/a
وقتی که طلاق گرفتم، با شکم حامله، به خونه باغ پدربزرگم برگشتم. اون نمیخواست که زن مطلقه رو توی خونه ش نگه داره. مجبور شدم توی زیرزمین خونه ش بمونم و با خفت و خواری زندگی کنم اما زمانی که پسرداییم بعد سالها از خارج برگشت، اتفاقات تازه و عجیبی افتاد...❌❤️‍🔥 https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 23
Показать все...
Repost from N/a
اون دکتر ارمان وثوقه! مردی که هفت سال غیب شد! و بعد هفت سال یک دفعه برگشت. حالا یه دنیا فاصله بینمون بود. من به زور زن مرد پولدار و پیری شده بودم که ۱۱ سال ازم بزرگتر بود و فقط دنبال عیاشی بود. فکر می کردم من و فراموش کرده و دیگه براش مهم نیستم اما... وقتی که با دیدن بدن کبود و کتک خورده م رگ گردنش از غیرت پاره شد، افکارم بهم ریخت. جلوی همه من رو پشت خودش کشید و نذاشت دیگه حتی نوک انگشت اون شوهر بی رحم و هوسبازم بهم بخوره اما...خبر حاملگیم مثل بمب منفجر شد!🧨 حاملگی در حالی که همه می دونستن شوهرم عقیمه!...🔥 https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 ۱۸
Показать все...
Repost from N/a
خبر حاملگیم مثل بمب توی کوچه و محله مون منفجر شد چون همه می دونستن که شوهرم عقیمه!...🧨 فکر کردن خیانتکارم! بهم گفتن "هرزه" و با کمربند به جونم افتادن. کتک و لگداشون به بدنم، بچه م رو ازم گرفت. هیچ کس نمی دونست که اون بچه حرومزاده نبود چون... https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 ۱۳
Показать все...
سوگلی شیخ✨ #پارت_327 حالا دست های فواد هم میلرزیدند. نه تنها دستاش بلکه کل بدنش. انگار به اون هم حمله عصبی دست داده بود. چشماش داشت از حدقه بیرون میزد و رگ گردنش به شدت متورم بود. روی گاز استریل بتادین زد و گفت: - آسلی، موهاشو جمع کن بتونم زخم و ضد عفونی کنم! آسلی به سرعت بلند شد و شروع کرد موهام رو جمع کردن. - آقا... خاک بر سرم... خیلی خونه! فواد چشماش و بست و با یه حالت عصبی و مضطرب انگشت اشاره شو جلوی بینی گرفت: - هیس... هیس... هیس... و به معنای واقعی کلمه آسلی از ترس لال شد! فواد شروع کرد زخمم رو که کمی بالاتر از گوشم و نزدیک به شقیقه بود ضد عفونی کردن. آخی گفتم از سوزشش و دست فواد رو چنگ زدم. فواد- هیس... چیزی نیست عزیزم... آروم... ناباور بهش خیره بودم. این همون فواد چند دقیقه پیش بود که عربده میکشید و کتکم میزد؟! دردم به کل یادم رفته بود و حیرت زده خیره بهش بودم. نمیدونستم باید چی رو باور کنم. انگار فواد چندین بعد شخصیتی داشت. هر دفعه با یکیشون رو به رو میشدم. زخمم رو کامل ضدعفونی و باندپیچی کرد. فواد- آسلی برو براش آب قند درست کن. آنتی بیوتیک اینجا هست؟ آسلی در حالی که سمت آشپزخونه میرفت گفت: - آره آقا. فواد قرص رو از توی جعبه پیدا کرد و از پوستش در آورد. منتظر موند تا آسلی بیاد. توی این فاصله به چشمام نگاه نمی‌کرد. بدجوری مضطرب و بهم ریخته بود. نیشخندی زدم و دستمو روی سرم گذاشتم. - این دفعه سومه که میزنی آش و لاشم میکنی!
Показать все...
😭 8❤‍🔥 1💔 1
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.