◉ غـُروبْ یه تیکه از دنیـٰاست ◉
یا حق🧡 دل نخـــــواهم جـــان نخـــــواهم آنِ مــن کــــــو؟ آنِ مـــن؟ «مولانـــــا» به قلم: هانی کریمی✍️ «آس کور: آنلاین» «مدوسا: آنلاین» «غرق جنون: آنلاین»
Больше6 503
Подписчики
-1524 часа
-1147 дней
-38130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
کاش بجای هدر دادن وقتم برای کتاب تاریخ مدرسه بجاش از کتابای بدون سانسور اینجا میگرفتم و تاریخ کشورم بدون سانسور میخوندم :)
https://t.me/+hi9B6TlfCmNiNjlk
1400
_ مادر این بچه عفونت کرده، دیشب تا صبح ناله میکرد...
نگران چشم به در اتاق دخترک دوخت که پیرزن ادامه داد:
_ گناه داره طفل معصوم، کسی رو نداره... پاشو ببرش دکتری چیزی بچه از درد به خودش میپیچه.
دخترکش درد داشت؟
بی طاقت سمت اتاق رفته و آشوب را مچاله شده روی تخت دید.
سمتش رفته و بازویش را چنگ زد.
_ چرا نگفتی درد داری دورت بگردم؟
آشوب خجالت زده لب گزید و سیخ نشست.
زیر دلش تیری کشید و از درد ناله ای کرد.
_ چیزی نیست آقا عاصف، شما خودتونو نگران نکنین.
دست زیر چانه ی آشوب برد و نگاه خیسش را شکار کرد.
_ نبینم چشمات اشکی شه دردونه، بریم دکتر؟
آشوب وحشت زده سری به چپ و راست تکان داد.
به دست عاصف چنگ زده و ملتمس پچ زد:
_ نه نه توروخدا... دکتر نه...
از دکتر میترسم، همش اذیتم میکنن...
تجربه ی تلخی از دکتر داشت.
با همسر سابقش که برای معاینه ی بکارت رفته بود، دکتر طوری معاینه اش کرد که تا چند روز درد داشت.
عاصف که ترسش را دید موهایش را نوازش کرده و آرامش کرد.
_ باشه قربونت برم، دکتر نمیریم... میذاری خودم ببینم چه بلایی سرت اومده؟
دخترک هینی کشیده و گونه هایش از شرم سرخ شد.
_ وای خاک بر سرم، نه آقا عاصف خودش خوب میشه.
عاصف گونه اش را بوسیده و به آرامی روی تخت خواباندش.
_ از من خجالت میکشی دورت بگردم؟ مثل اینکه یادت رفته من شوهرتم!
مچ پایش را لمس کرده و دخترک از شرم لرزید.
_ پاتو باز کن خوشگلم، ببینم کجات درد میکنه.
آشوب عرق شرم میریخت و ممانعت میکرد که مرد خودش پاهایش را به آرامی باز کرده و شورتش را پایین کشید.
_ توروخدا آقا عاصف... خجالت میکشم... نکنین توروخدا...
با دیدن بین پایش خیس عرق شده و حس های مردانه اش بیدار شدند.
آشوب را به خاطر بی کسی اش عقد کرده بود و تا کنون حتی نگاهش هم نکرده بود.
اما حالا که تن ظریف و هوس انگیزش را میدید از خود بی خود شده بود.
انگشت عاصف بین پایش را لمس کرده و نفس دخترک حبس شد.
_ آخ...
_ جونم دردونه... درد داری؟
آشوب بغض کرده سر تکان داد.
_ هم میسوزه هم میخاره آقا عاصف...
عاصف کمی از انگشتش را داخل فرستاد و دخترک بیتابانه به خود پیچید.
_ وای... وای آقا عاصف...
پیچ و تاب تنش از لذت بود و مرد مقابلش را دیوانه کرد.
_ تو که منو کشتی بلای جون، نمیتونم جلوی خودمو بگیرم...
تحملم کن آشوبم...
به سرعت کمربندش را باز کرده و خودش را بین پای آشوب جا داد.
دخترک ترسیده تقلایی کرد.
_ چیکار میخوای کنین آقا عاصف؟ توروخدا... من میترسم...
_ نترس خوشگلم، از من نترس...
هم درد تو رو خوب میکنم هم خودمو، یکم تحمل کن تا تموم شه قربونت برم...
خودش را بین پایش کوبید و آشوب از درد و سوزش جیغی کشید.
_ وای درد دارم... آقا عاصف نکن... توروخدا... آی مردم...
لبهایش را به دندان گرفته و حرکاتش را سریع تر کرد.
_ جونم جونم... الان تموم میشه دورت بگردم، تحمل کن...
صدای عزیز را که از پشت در شنیدند، هر دو خشکشان زد.
_ مادر اون طفل معصوم خیلی کوچیکه تحمل دم و دستگاه تو رو نداره، سخت نگیر بهش!
برم واسه عروسم کاچی درست کنم...
در میان هلهله ی عزیز دوباره صدای جیغ های دخترک بالا رفت...
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
قرار نبود بهش دل ببنده، همسن پدرش بود...
ولی آشوب کوچولومون طوری آقا سیدو بی تاب میکنه که هر شب هر شب...🔥😍💦
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
https://t.me/+mvK4xhiu8i0wNjRk
4800