cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

◉ غـُروبْ یه تیکه از دنیـٰاست ◉

یا حق🧡 دل نخـــــواهم جـــان نخـــــواهم آنِ مــن کــــــو؟ آنِ مـــن؟ «مولانـــــا» به قلم: هانی کریمی✍️ «آس کور: آنلاین» «مدوسا: آنلاین» «غرق جنون: آنلاین»  

Больше
Рекламные посты
6 298
Подписчики
-824 часа
-657 дней
-37530 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

معتاد آهنگی؟؟🎧
Показать все...
معتاد آهنگی؟؟🎧
Показать все...
معتاد آهنگی؟؟🎧
Показать все...
معتاد آهنگی؟؟🎧
Показать все...
معتاد آهنگی؟؟🎧
Показать все...
اگه شبا با هندزفري خوابت ميبره به آهنگای اینجا نیاز داري🖤🥀 @AHNGAMW
Показать все...
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر 1,000,000,000 جایزه میده! @hamestercom
Показать все...
همستر دیگه لیست شده و با ورودتون تو این ساعات آخر 1,000,000,000 جایزه میده! @hamestercom
Показать все...
کد یک میلیاردی همسترت رو زدی؟؟؟؟Anonymous voting
  • من زدم پولدار شدممم😐❤️
  • نه هنوز نزدمشششش
0 votes
- حامله شدم جرم که نکردم! حداقل یه پتو بهم بدید اینجا بخاری نداره دارم یخ میزنم از سرما. صدایی نیامد. معلوم بود که از انباری ته باغ صدایش به گوش هیچکس نمی‌رسد. 12 ساعت بود کسی سراغش را نگرفته بود. با حرص و ناراحتی جیغ کشید: - من از کجا باید می‌دونستم اون رئیس وحشیتون نمی‌خواد از تخم و ترکه شیطانیش نسلی ادامه پیدا کنه؟ از کجا می‌دونستم انقدر با خبر حاملگی من بهم میریزه! دندان هایش را با حرص به هم فشار داد. چشمش پر از اشک شده بود. انباری منفور، سرد و تاریک بود. با لگد به در کوبید: - به اون رئیس بی شرفتون بگید دعا می‌کنم بمیره! صدای پارس سگ بزرگ و سیاه باغ بلند شد. آیسا با ترس و لرز در خودش جمع شد. همان پشت در سر خورد و روی زمین فرود آمد. بی رمق نالید: - امیدوارم یه مرض لاعلاج بگیره جلوی چشمای خودم تنش کرم بزنه! از سردی سیمان کف انباری، رحمش منقبض شده بود. دل درد داشت امانش را می‌برید. بغضش با درد ترکید. کف زمین به حالت جنین وار دراز کشید و اشک ریخت. نگهبانی که هخامنش اجیر کرده بود تا در تمام این دوازده ساعت مراقب دخترک باشد، وقتی دید سر و صدایی از درون انباری نمی‌آید، وحشت زده شماره‌ی هخامنش را گرفت. اجازه نداشت در را باز کند. فقط تا تماس برقرار شد با ترس گفت: - آقا... صدای آیسا خانم قطع شده. چند دقیقه‌س هیچ صدایی نمیاد از داخل انباری... دستور چیه؟ با مکث کوتاهی، صدای بم هخامنش در گوشی پیچید: - کاری نکن الان خودمو می‌رسونم. - آقا ولی از کارخونه تا خونه باغ حداقل یک ساعت.... حرفش را قطع کرد و با لحن جدی گفت: - امروز نرفتم کارخونه. توی باغم! بمون الان میام. چند لحظه بعد، در حالی که قلاده‌ی سگ سیاهش را در دست گرفته بود و سیگاری کنج لبش بود با قدم های شمرده و با خونسردی به این سمت باغ آمد. با سر اشاره زد در را باز کنند. با تردید قلاده‌ی سگ را به دست نگهبان داد. می‌دانست آیسا چقدر از این حیوان دست آموزش وحشت دارد. به قدر کافی تنبیهش کرده بود. خودش وارد انباری شد و در را پشت سرش بست. از تاریکی انباری چشم ریز کرد‌. دخترک خنگ کلید لامپ را ندیده بود فکر کرده بود او را در ظلمات تنها رها کردند. چراغ را روشن کرد و با دیدن جسم نحیفش که روی زمین سرد درون خودش مچاله شده بود، اخمش در هم شد‌. مطمئن بود خیلی واضح دستور داده بود انباری را فرش کنند بعد دخترک را درونش حبس کنند. حسابشان را می‌رسید اگر بلایی سر دخترک می‌آمد. یک زانویش را خم کرد و نیمه نشسته، تکانی به شانه‌ی آیسا داد: - هی... پاشو خودتو لوس نکن. می‌ذارم بیای تو اتاقم بخوابی امشب ولی فردا می‌برمت بچه رو بندازی. آیسا بی رمق چشمش را از هم فاصله داد. با دیدن هخامنش بغضش بیشتر شد اما با تخسی صورتش را برگرداند و نالید: - برو به درک! - تقصیر خودت بود... بهت گفتم قرص بخور! بهت گفتم من بچه نمی‌خوام! فکر کردی مثلا حامله بشی تاج طلا می‌ذارم سرت؟ نمی‌دونستی... وسط حرف زدنش، متوجه بی رمق شدن تدریجی بدن منقبض آیسا شد. و وقتی‌ که سرش بی حال روی گردنش افتاد، حرف درون دهان هخامنش ماسید. شوکه نگاهش کرد. روی دو زانو نشست و شانه‌اش را تکان داد. - آیسا؟ بدنش را تکان داد و وقتی لختی و بی حسی‌اش را دید، با وحشت یک دستش را زیر زانویش و دست دیگرش را پشت گردنش گذاشت و از جا بلند شد‌. با حس خیسی شلوار آیسا، نگاهش به بین پایش کشیده شد. خون غلیظ و سیاهی شلوار سفیدش را رنگین کرده بود. با عجله سمت در دوید و زیر گوش دخترک با پشیمانی زمزمه کرد: - هیچیت نشده باشه... اگه چیزیت نشده باشه قول می‌دم بچه‌ت رو هم نگه دارم... ولی اگه یه مو از سرت هم کم بشه تک تک آدمای این عمارت رو آتیش می‌زنم... واسه نجات جون اونا هم که شده، طوریت نشه آیسا! https://t.me/+OtPNe9o3Hpk0N2I0 https://t.me/+OtPNe9o3Hpk0N2I0 https://t.me/+OtPNe9o3Hpk0N2I0
Показать все...
•○ کلاویه‌های زنگ‌زده Vip ○•

نویسنده هیچ رضایتی مبنی بر کپی و انتشار این رمان ندارد ؛انجام این کار خلاف انسانیت است.

Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.