cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

°• جِـرآحَتـــــ •°

❁﷽❁ ••°• جـرآحتـــــ •°•• "ﻫاﻧﻳ زﻧﺩ"

Больше
Рекламные посты
22 387
Подписчики
-10024 часа
-2967 дней
-75830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

sticker.webp0.24 KB
Repost from N/a
_عروس دومادو ببوس یالا... یالا یالا یالا...هوهو هوهو شُله شُله شُله شُله...هو هو دستامو بالا بردم و با اون لباس عروس سفید یه قری به کمرم دادم.با دیدن کیسان که روی تخت نشسته بود نیم قر تو کمرم خشک شد. _چی شُله که اینقدر خونه رو گذاشتی رو سرت؟ گوشه لبمو گزیدم و صدامو صاف کردم : _ سلام آقا... ببخشید متوجه نشدم اومدین... بدون کوچکترین نگاه سرشو رو بالشت گذاشت. _ای خاک عالم! دستی به صورتم زدم.حالا به این مرد عبوس چطوری میگفتم شورتم زیر سرشه... آروم بالاسرش جا خوش کردم و زدم به بازوش _اقا،سرتونو بلند کنین من.. حرفم کامل نشده بود که با چشایی قرمز به سمتم برگشت. گوشه ای از شورتم و دست انداختم و با قدرت تموم از زیر سرش بیرون کشیدم اما قدرتم در برابر سر گندش کم بود. سکندری خوردم و روش پهن شدم. فاجعه ی تاریخ اتفاق افتاد. سرشو فاصله داد که از فرصت استفاده کردم و شورتو تو مشتم قایم کردم. یه نفس راحتی کشیدم که صدای نفس بلند شد : _ نمیخوای اینا رو از دهن ما بکشونی بیرون؟ آروم چشامو سمت سرش بردم که لای سینه هام مخفی شده بود. هینی کشیدم: _خاک به سرم تند تند از روش بلند شدم و اونم محتاطانه بلند شد. با قدمایی بلند نزدیکم شد. _اقا...ببخشید...چیزه...این لباس..این لباس دوستمه دو روز دیگه عروسیشه.. گفتم منجوقاشو من بزنم... اصلا بهش گفته بودم از اون اول هم نحسه ها... الان... _هیش... فاصلش با هام یه نفس بود.یه نفس عمیق نه،یه نفس معمولی! دستشو پشتم برد و سعی داشت دستمو پیدا کنه: _ این چیه قایم کردی؟ اگه به اون مرد مذهبی میگفتم شورتم زیر سرش بوده انواع و اقسام غسل هاو رو خودش انجام میداد. استرس تو تموم سلولای تنم رخنه کرده بود. با دستاش چنگی به دستم زد تا چیز مرموزو از دستم بکشه بیرون اما جا خالی دادم و تنها چیزی که انگشتاش تونست لمس کنه باسنم بود. سریع دستشو از پشتم بیرون آورد. دستپاچه از دستی که به باسنم خورده بود آروم لب زد: _ ببخشید... وقتش بود. باید تحریکش میکردم.باید دست میزاشتم رو نقطه عطف اون مرد _چیو ببخشم آقا؟شما از قصد به من نزدیکی کردی چون وقتی سرت رفت اون تو نتونستی خودتو کنترل کنی...ببخشم؟ سگرمه هاش عمیق تر شد و صورتش رو به سرخی می‌رفت.خواستم فرار کنم که دستشو به دیوار تکیه داد و مانع رفتنم شد: _تنگه...خودم گشادش میکنم... چشام گرد شد. از چیزی که تو فکر مریضم بود لبخند خرسندی زدم. اشاره ای زد به لباسم: _ کمرش تنگه واست گشادش میکنم.حالا که لباس عروس دوست داری همینو از دوستت میخرم... https://t.me/+c9X7uLgHQ5JlNjU0 https://t.me/+c9X7uLgHQ5JlNjU0 https://t.me/+c9X7uLgHQ5JlNjU0 https://t.me/+c9X7uLgHQ5JlNjU0 یه پسر مذهبی که نمیدونه با همخونه وزش چی کار کنه 😂💦
Показать все...
Repost from N/a
00:03
Видео недоступно
_ خط باسنت زده بیرون! چه غلطی می‌کنی با خودت؟ با اخم به سمت مرد برگشتم. - باید به تو حساب پس بدم مهزاد خان؟! باسن خودمه، دوس دارم هلو بشه! قهقهه‌ای عصبی زد و بازوی من و چنگ زد. - زن منی نیلرام، یادت رفته؟ لب برچیدم. - من زن صوری تو هستم که ماه ها ازت دور بوده، برو برای دوس دخترت غیرت خرج کن. دستم و گرفت با خشم به دیوار کوبیدم. - پس مشکل صوری بودنه؟! ما قبل جدا شدن صوری بودیم؟ نبودیم. با حرص توی صورتش فریاد کشیدم. - مرتیکه خیانت کردی! دستش روی کمرم نشست. - خیانت نکردم، بعد ول کردن تو، به خودم یه فرصت دادم! میفهمی چی سرم آوردی دختر! الان دیگه چته؟ شانه بالا انداختم. - چکارت کردم؟ دارم برای سلامتی خودم ورزش می‌کنم. دستش و پایین تر برد. - منم برای سلامتی خودم تورو می... حرفش را خورد اما من چشمهایم گرد شد. دستش را با خشم به باسنم فشرد و دم گوشم پچ زد. _ قضیه‌ی ازدواج صوری کنسله، اوکی؟ حرفش و هنوز تحلیل نکرده بودم که باسنم سوخت و...🥲❌ https://t.me/+4sdesxAzumk3MTg0 https://t.me/+4sdesxAzumk3MTg0 اون یه زن بیوه‌است که میاد به خونه‌ی من تا پناهش بشم، اما سکسی بودنش اجازه نمی‌ده و یه شب توی مستی ...💦🔞🍆
Показать все...
3.30 KB
Repost from N/a
- عمو یه لحظه وایسا دالم جیش می‌کنم. کامیار با تعجب به برادرزاده دو ساله اش نکاه کرد که در مقابلش ایستاده و زور میزد. وحشت زده داد کشید: - بیایین این بچه رو ببرین دستشووووویی. الان میرینه رو فرش! قبل از اینکه کسی به فریادش برسد، کیارا با قیافه ‌ای راحت شده، نفس عمیقی کشید. - آخیش... کامیار با چندش نگاهش کرد‌. - الان ریدی رو فرش؟ کیارا قیافه‌ی عاقل اندر سفیهی به خودش گرفت و گفت: - نگلان نباش عمو... من پوشک دالم. رو زمین نمیریژه. و بلندتر داد کشید: - ماماااان... بیا من پی پی کردم. بیا عوضم کن! کامیار چشم گرد کرد. دست به کمر زده و طلبکار پرسید: - توله سگ تو شش متر زبون داری! بعد جیشتو نمیتونی بگی؟؟؟ چرا نمیگی دستشوییی داری؟ دنیا با خنده از آشپزخانه خارج شد. روی مبل نشست و پرسید: - چی شده باز می‌زنید تو سر و کله هم شما دوتا عمو و برادر زاده؟ همان لحظه کیان هم از اتاق بیرون آمد و آن طرف دنیا نشست. کامیار با حرص گفت: - بحث این توله سگ شماس که زبونش دومتره، ولی هنو میشاشه به خودش! کیارا دوباره پررو پررو نگاهش کرد. - چیه مگه؟ من هنوز دو سالمه! مامانم که این همه گنده‌س هنوز به خودش پوشک میذاره.‌‌ تازشم مال مامانم گل گلیه بو عطر هم میده، مال من سفیده فقط... هرچی هم میگم برا منم از پوشکا خودت بذار خوشگلن قبول نمیکنه نامرد تنها تنها پوشک خوشکلا رو تموم می‌کنه! میگه تو هنوز بچه ای اینا مال بزرگاست.... چشم کامیار و کیان یک ضرب گرد شد و دنیا بهت زده صورتش را چنگ زد. - خدا مرگم بده با این بچه تربیت کردنم! زبون به دهن بگیر بچه. من چه گناهی کردم مادر تو شدم اعجوبه؟ کامیار لبش را گاز گرفت و ریز ریز خندید. کیان با حرص نگاه غضبناکی حواله ی برادرش کرد و بعد کیارا را مواخذه کرد: - صددفعه گفتم تو کارای مامانت فضولی نکن توله سگگگک! بیا برو دستشویی مامان بشورتت ریدی.‌‌.. و با چشم و ابرو به دنیا اشاره کرد قبل از اینکه بیش از این آبروریزی کند از جلوی چشمش دورش کند. دنیا هم سریع کیارا را بغل زد. - آره مامانی بیا ببرم بشورمت. کیارای وزه هم کم نیاورد و دقیقه نود هم زهر خودش را ریخت‌ و ناراحت غر زد: - ازون سوتین قرمز توریا که برام نمیخرین، پوشک گل گلی هم نمیخرین، منو تو سطل ماست پیدا کردید؟ و بعد مظلومانه و بی توجه به چشم غره های پدر و مادرش، رو به کامیار سرخ از خنده گفت: - عموووو... تو برام ازون پوشک گل کلیا میخری؟ اگه برام ازون سوتین قرمز توریای مامان دنیا بخری هم قول میدم جیشمو بگم دیگه! دنیا حرصی دستش را کشید و سمت سرویس بهداشتی بردش‌ - کم حرف بزن بچه... بعد از رفتن دنیا و کیارا، کیان با زاری گفت: - خدایا چه گناهی کردم من به درگاهت؟ کامیار با خنده روی شانه‌اش کوبید و جواب داد: - داداش حالا اینا که عادیه چیزی نیست... شکر خدا کاندوماتون و ندیده بگه عمو برام بادکنک خاردار بخر! https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0
Показать все...
Repost from N/a
#پارت‌یک -پیاده شو منتظر چی هستی؟؟ دخترک به سختی پلکاشو از هم فاصله داد و گیج اطرافشو نگاه کرد صدرا نفسشو محکم بیرون داد و با تمسخر گفت : چرا ماتت برده عین کسخلا؟؟ نکنه تا حالا ویلا و دریا ندیدی؟ البته که ندیده بود دخترک از روستا بیرون نرفته بود تا یک هفته پیش! لبای خشک شده اش رو به هم کشید و آروم گفت : نه... نمیدونم... یادم نمیاد شنیدن این جمله خیال صدرا رو راحت کرد؛ دارو جواب داده بود! دست مریزاد گفت به سامانِ عوضی! کارش حرف نداشت سمت دخترک خیز برداشت و انگشت اشاره‌اش رو جلوی صورتش تکون داد -ببین دخترجون! الان دیگه وقت پشیمونی نیست. اون موقع که واسه اون دلارا نقشه میکشیدی و قرارداد امضا کردی یادت نبود روزش که برسه ممکنه خا..یه کنی؟؟ دختر بیچاره کم مونده بود به گریه بیفته هیچی یادش نبود.... مطلقا هیچی! صدرا نوک انگشتش رو زیر لب برجسته‌ و خوش فرمش کشید و نزدیک گوشش پچ زد : پیاده شو سدنا. بریم داخل روشنت میکنم! پس اسمش سدنا بود! انگار برای اولین بار این اسم رو شنیده صدرا پیاده شد و فرصت داد تا دخترک به خودش بیاد نباید زیاده روی میکرد! ماشین رو دور زد و در سمت سدنا رو باز کرد با لحن خشک و دستوری گفت : نمیخوای پیاده شی؟ نامحسوس باید مراقبش می‌بود هنوز دقیق نمی‌دونست عوارض دارو میتونه چیا باشه سامان هشدار ضعف عضله و بی حس شدن دست و پا هم داده بود! آرنج سدنا رو محکم گرفت و از ماشین بیرون کشید سدنا مچ دستش رو چنگ زد و پلک به هم فشرد -خوبی سدنا؟؟ این اداها چیه از خودت در میاری؟ سدنا میخواست جیغ بکشه از اون همه گیجی و بی خبری و ضعف حالا سرگیجه هم بهش اضافه شده بود و اجازه نمی‌داد حتی فکر کنه با اون صدای ظریف و مخملی آروم زمزمه کرد : سرم... یهو گیج رفت. پاهام داره میلرزه صدرا توی یه حرکت انگشتای دستشو روی گلوی سدنا چنگ زد و از لای دندوناش غرید: باز کن گوشاتو زنیکه هرجایی! بذار کنار این تنگ بازیاتو قراره یک ماه باهم اینجا زندگی کنیم و بعد هرکی پولشو بگیره و بره دنبال زندگیش بعد از این یک ماه نمیخوام ریخت نحستو ببینم. پس واسه من ادا نیا که بی فایده اس فهمیدی؟ سدنا سعی کرد محکم بایسته و پرسید : یک ماه واسه چی باید اینجا زندگی کنیم؟ صدرا چمدونا رو از صندوق عقب ماشین آخرین مدلش برداشت و گفت : گرفتی ما رو؟ از تهران تا اینجا تصادفم نکردیم که بگم سرت به جایی خورده چرا هذیون میگی؟ بیا داخل تا گرما زده نشدی وقت مریض داری نداریم! گفت و بی توجه به دخترک مات و حیران وسط حیاط، وارد ویلا شد نزدیک ورودی چمدونا رو رها کرد و با عجله پشت پنجره رفت تا سدنا رو زیر نظر بگیره عین یه مجسمه همونجا خشکش زده بود کلافه پنجره رو باز کرد و بلند گفت : نمیخوای بیای داخل؟ دخترک تکونی خورد و با قدم های ناموزون وارد ساختمان شد صدرا جلو رفت و قبل از اینکه حرفی بزنه، سدنا گفت : من حالم خوب نیست... هیچی یادم نمیاد. نمیدونم خودم کی‌ام... تو کی هستی... اینجا کجاست و چرا اینجاییم صدرا نیشخندی زد. دختره‌ی احمق! جلوتر رفت و سینه‌ی گرد دخترک رو بین انگشتاش گرفت و فشار داد لب به لاله‌ی گوش سدنا چسبوند و محکم لب زد : تو یه جن.ده ای که با یه سایت پو.رن قرار داد بستی تا دو ماه دیگه سی تا فیلم تمیز از سی تا سکس با پوزیشنای مختلف تحویلشون بدی واسه این کار نفری یک میلیون دلار گرفتیم ترسیدی؟ پا پس کشیدی؟ به تخ*مم! من واسه اون پول کلی برنامه دارم الان اگرم نخوای مجبورت میکنم... میبدمت به تخت و عین سی تا فیلم رو جوری میکنمت که بعدش شیش ماه بری استراحت فهمیدی؟؟ سدنا گیج تر از قبل، با زبونی بند اومده مات نگاهش کرد -من... اشتباه شده... صدرا با لذت زبون روی گوش نرم و سفید سدنا کشید که دخترک بین دستاش لرزید شک نداشت دخترک خیس شده! زیادی بی تجربه بود! دکمه‌های لباس سدنا رو یکی یکی باز کرد و ادامه داد : دوربینا روشنن... اولیش رو همینجا، همین الان میگیریم بخوای جفتک بندازی و خودتو بزنی به گیجی بد جور میگامت سدنا خیره شد به حرکت دست مرد غریبه روی تنش مردک لباسا رو در آورد و حالا فقط لباس زیر تنش بود دست گرمش که روی قزن سوتین نشست، سدنا تنش رو عقب کشید و ترسیده لب زد : نکن... صدرا اما دیگه نتونست تحمل کنه باسن سدنا رو محکم بین انگشتاش فشار داد و تن لرزون و سردش رو به سینه اش چسبوند چونه‌ی سدنا رو گرفت و تو فاصله میلی متری از صورت ترسیده و چشمای گرد شده اش غرید : سدنا بهت گفتم جفتک ننداز! من دوست پسرت نیستم که نازتو بکشم و التماست کنم واسه لخت شدن! من صدرام! بلایی سرت میارم که دیگه نتونی تو آینه خودتو نگاه کنی https://t.me/+2jf6d--8E-I0ODVk https://t.me/+2jf6d--8E-I0ODVk https://t.me/+2jf6d--8E-I0ODVk چشمای زمردیش هرکسی رو جادو میکرد؛ واسه همین طرد شده بود اما توی دام صدرا میفته و میشه "موش آزمایشگاهیش"....
Показать все...
موش ازمایشگاهی 🧬🧪 lab mice

⛓ یه رمان متفاوت از چیزایی که تا الان خوندین 👈🏻ترکیب احساسات، شهوت و هوش سیاه!🚫 💯تمام بنرا واقعی و متن رمانن 💯 رمان رو دنبال کنید و همراه سدنا و سرنوشت عجیبش باشید ❤️‍🔥🌷 ❗️این رمان مخصوص افراد بزرگسال و بالغه 🔞❗️ Lab mice 🧬 یعنی موش آزمایشگاهی

Repost from N/a
Показать все...
Repost from N/a
Показать все...
من بیکینیم سیاه بود خجالت میکشیدم و به همه خواستگارام جواب منفی میدادم جوری که دیگه کلا از ازدواج زده شده بودم  یه روز خیلی اتفاقی یه چنلیو دیدم که نوشته بود درمان تیرگی واژن ،خدا خیز بده ادمینشو بعد از اون مشکلم حل شد و الان یه بچه ۲ ساله دارم،آدرسشو میزارم شاید به دردتون خورد @roshani
Показать все...
Фото недоступно
بعد زایمانم واژنم انقدر گشاد شده بود که شوهرم بهم بی میل شده بود خیلی ناراحت بودممم گفتم الان میره بهم خیانت میکنه 😭😭😭 رومم نمیشد به مامانم بگم حیام اجازه نمیداد اما بالاخره تونستم یه درمان پیدا کنم الان انقدر تنگ شده انگار یه دختر ۱۸ساله باکره ام>_< مدیون اینجام : @toseyeh🐸
Показать все...
Repost from N/a
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.