𖤝 𝜧𝜶ɾᥱᩛ𑜰𝜘ꪱ𝜶
✉️ ୨୧ 𝐖𝐄𝐋𝐂𝐎𝐌𝐄 𝐓𝐎 𝐊𝐈𝐊𝐈,𝐒 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋 𝐀𝐍𝐆𝐄𝐋 𔓕 ׅ ( ☕️ ) ˚
Больше215
Подписчики
Нет данных24 часа
+97 дней
+130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from N/a
But raise a glass to the past in thе story of us .
Repost from 𝚲zul mus꧖um ㅤ
این پست + این پیام رو فور کنید دیلیتون، بهتون یه کلمه طبق وایبتون با definition(معنی) بدم.
Repost from 𝚲zul mus꧖um ㅤ
ㅤㅤ
ㅤㅤ✦ 𑜀ʮ p᥉ychꤕ ѡhi᥉pꤕɾing lighƗlʮ ✦
ㅤㅤㅤㅤㅤ바 ﹙Sꤣicidꤕ Drꤕꤤms﹚
در صخره ای متروک، پوشیده در تاریکی، صحنه ای وحشتناک زیر درخشش رنگ پریده ماه آشکار شد. به نظر میرسید که آسمان، بارنگ آبی تسخیرکنندهای، اعماق ناامیدی ای را که محل متروکه را فراگرفته بود، منعکس میکرد. طنابی که به طرز شومی از درختی فرسوده آویزان شده بود، در نسیم غیبی تاب می خورد، گویی کنجکاوان را به نزدیک شدن می رساند.
در انتهای آن طناب، جسدی بی جان در حال تاب خوردن بود که در رقصی ترسناک معلق بود. خون که زمانی پر جنب و جوش و گرم بود، اکنون زمین را در زیر لکه دار کرده بود. رنگ زرشکی آن که به طرز وحشتناکی در برابر صخره های سایه دار در تضاد بود، با ریتمی سرد می چکید و در سکوت شب پژواک می کرد.
به نظر می رسید که زمزمه های جادوی باستانی در هوا باقی می ماند، گویی که تار و پود واقعیت توسط یک نیروی بدخواه آلوده شده است. ماه که زمانی نماد آرامش ملایم بود، اکنون نور وهمآوری را بر صحنه میافکند و سایههای طولانی و مخدوشی را بازتاب میکرد که به نظر میرسید با نیتی شوم میرقصند.
دریا که معمولاً منبع تسلی و آرامش بود، با وحشیگری به صخره های ناهموار برخورد کرد که با احساسات پرآشوب کسانی که جرات دیدن این وحشت را داشتند مطابقت داشت. امواج خشمگین غرش میکردند، گویی سوگوار تراژدی ناگفتنی هستند که پیش رویشان رخ داده بود.
مردم شهر که دچار ترس و کنجکاوی شده بودند، داستان های آیین های تاریک و طلسم های ممنوع را زمزمه کردند. آنها فکر می کردند که آیا بدن حلق آویز شده نتیجه یک نفرین اخرویست یا کار یک روح آشفته که توسط یک وسواس پیچ در پیچ خورده شده است. با چشمانی پر از ترس، جرأت نمیکردند خیلی نزدیک شوند از ترس اینکه بدخواهی که جان یک نفر را گرفته بود، بتواند به آنها نیز برسد.
با گذشت شب، راز عمیق تر شد و وحشتی که در سایه ها پنهان شده بود قوی تر شد. به نظر میرسید که هر لحظه که میگذرد، سؤالهای بیشتری نسبت به پاسخها به وجود میآورد و شهر را در پردهای خفهکننده از عدم قطعیت میپوشاند.
آنها نمی دانستند، نیروهایی فراتر از درک آنها در بازی وجود دارد!
نیروهایی که نظم طبیعی را به چالش میکشند و از رنجی که به بار آورده اند لذت میبرند. طنابِ شوم همچنان آویزان بود، بدن مشکی پوش در باد تکان میخورد و یادآور این بود که در قلمرو تاریکی، جادو و بدخواهی همراهانی جدایی ناپذیر بودند.
ㅤㅤㅤㅤ⌕ ㅤᥲϥᥙᥲ : 𝟚𝟛, 𝟙𝟚, 𝟘𝟡 🌌⭑ࣶࣸ
attach 📎
Repost from بسته شد
@مـاهزادِهے غـمگـینِ مَـن 🕯 دـوازدهُمِمـاهِدسـامـبرمَـنوقــابعڪسࢪوےدیـواࢪ. بـاز هـم بـہ چـهرهے هـمچـو مـاهـت خـیره شـدهام ! لـبخـندت ، کـام تـلخـَ م را شـیـرین میـکُنـد ! امـا غَـم نـهفـتہ در چشـمانـت دنـیا را بـر سـر ایـن دیؤانـہ وـیران میـکند ! چـرا ایـنگـونہ غـمگیـنے ؟ از چہ ترـسیدهاے مـاهِ مـن ؟ بـہ مقـدساتم سـوگند یـاد میکنـ ـم ، نـابـود خـواهم کـرد هرآنـچہ چشـمانت را درگیـر این غـم کرد ... حـتے اگـر عـلتـ ش خودم نیـز باشـم ، خـودم را هـم نـابـود میکـنم . خـودم را نـابود کـنم یا دشـمنـانـت را ، چـہ فـایده ؟ چـہ فـایـدهحـال کـہ تـن تـو را نـدارم و روح تـورا اطـراف خود نمیـبینم ؟ تـن بـےجانـت حـالا دیـگر بـہ خـاک تبـدیل و روح پـاکِ تـو ، درحـال رسـیدنِ بہ بـهشـت اسـت . فـࢪشتـہی مـن ؛ روزے تـورا خـواهم یـافت ، شـاید در بـهشـتے سـرسـبز ، و یـا اگـر بـعد از مـرگ هـم زنـدگے اے وجـود داشتہ باشـد ، در انـجا تـو را ملـاقات میـکنـم و تـو را بـہ آغـوش میـکشم . از طـرف : شـمعِکـمجـان ، در فـراقِ پـروانہ
ایده واسه پست بهم بدین لطفا
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.