cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

دریاپرست| فاطمه زایری⛵️

فاطمه زایری| نویسنده عبور می‌کنیم/درخت عروسک: چاپ شده📚 شلیک به خورشید: آنلاین🌞 آخرین بُت: آنلاین❄ دریاپرست: آنلاین⛵️ لینک کانال:👇🏼 https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk

Больше
Рекламные посты
14 690
Подписчики
-2824 часа
-1427 дней
+1 23130 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

همین‌الان برید اینستا و تیزر رمان جدیدم رو ببینید.🔥 اسمش چیه؟ ژانرش؟ زمان شروعش؟ همه و همه رو در کپشن نوشتم. کامنت یادتون نره! براتون چندتا جایزه کنار گذاشتم😍👇🏼 https://instagram.com/fatemeh.zayeri
Показать все...
همین‌الان برید اینستا و تیزر رمان جدیدم رو ببینید.🔥 اسمش چیه؟ ژانرش؟ زمان شروعش؟ همه و همه رو در کپشن نوشتم. کامنت یادتون نره! براتون چندتا جایزه کنار گذاشتم😍👇🏼 https://instagram.com/fatemeh.zayeri
Показать все...
sticker.webp0.20 KB
Repost from N/a
Фото недоступно
#من‌مردیم‌که‌سیزده‌سالگی‌یه‌بچه‌گذاشتن‌تو‌بغلم😱💥❤️‍🔥 اون مُرد،اون رفت، تا حول #مرگ اون زندگی یک #پدر و #پسر جوان و یک #عشق رقم بخوره. -پسر جون پدر و مادرت کجان؟ پسرک #نوجوان با چشمانی پر شده، پشت دست زیر چشم کشید و بی ربط پرسید: -ستاره و #نی‌نی زنده‌ان؟ پرستار به اتاق عمل نگاه انداخت و پرسید: -#ستاره کیه؟ خواهرته یا مادرت؟ او #ترسیده خود را عقب کشید. کف دستانش را بدون توجه به آلودگی روی زمین فشرد و چانه‌اش لرزید. -زن...#زنمه. پرستار شوک زده چشم گرد کرد و لب زد: -#زنت؟ https://t.me/+591xsmetBw02ZmY0 https://t.me/+591xsmetBw02ZmY0 سپهر یک پدر و یک روانشناس! مردی پر از غیرت و تعصب که توی سیزده سالگی پدر شده و حالا با سی‌و‌یک سال سن یک پسر هفده‌ ساله‌داره‼️ مردی فراری از تمام زن‌ها به خاطر گذشته‌‌‌‌ای تلخ اما با پیدا شدن سر و کله‌ی کارآموزی شیطون، تمام معادلات ذهنی‌ش به هم می‌ریزه و ..‌. از سمتی پسر نوجوونش و سمتی دیگه عشق تازه ریشه زده...❌️💯 https://t.me/+591xsmetBw02ZmY0 https://t.me/+591xsmetBw02ZmY0 لینک هر روز عوض می‌شه و ممکنه این رمان جذاب رو از دست بدید❌️💯❤️‍🔥
Показать все...
Repost from N/a
00:12
Видео недоступно
فواد تهرانی مردی پر جذبه و جدی که تا حالا تو زندگیش چیزی رو نباخته🤤🔥 مردی که تو تموم کاراش موفق بوده، ولی با یه خیانت بزرگ از برادرش ضربه بزرگی می‌خوره!!! تو یه شب کل زندگیش نابود میشه و با قمار بین خودش و برادرش عزیزترین کسی که داره، یعنی نامزدشو تو شرط بندی میبازه و اونو از دست میده. فواد بعد اون شب دیوونه میشه! بعدها با خبر میشه شرطبندی با دوز و کلک همراه بوده. ولی اون مرد باختن نیست. برای انتقام گرفتن برمیگرده و درست مثل اونی که بهش خیانت کرد. سمت عزیزترین و مهم‌ترین فرد زندگی دشمناش میره. ماهور مقدم دختری که از همه چیز بی خبره و غرق دنیای خوش و شاد دخترونه‌اش، طعمه انتقام فواد خشن و گرگ زخمی ما میشه. محکوم میشه به زندگی با اون مرد سرد و خشک.....🔥 https://t.me/+C1hV_IwbpLc5Zjlk https://t.me/+C1hV_IwbpLc5Zjlk https://t.me/+C1hV_IwbpLc5Zjlk
Показать все...
3.18 MB
Repost from N/a
بازی تكيه به صندلي دادم كه صدايي بغل گوشم گفت: -نگهبانو گول زدي. بقيه رو مي‌خواي چه كني؟ ابروم بالا رفت. لبخندم رو فرو رفتم و با قيافه‌اي گيج سمتش چرخيدم: -جان؟ صداي مليحم خودم رو هم شگفت زده كرد. من كجا و اين صداي مصنوعي كجا؟ تيام لبخند زد: -مطمئني اومدي كنسرت؟ -مكان اين‌طور مي‌گه. -بي توجهيت ولي اين‌طور نمي‌گه. متعجب گفتم: -بي توجهي؟ -از وقتي رسيدي يك ثانيه هم نگاه سن نكردي. خواننده داره گلو جر مي‌ده ولي شما درگير كيف و كفش و صندلي‌اي. دهانم رو براي مثلا اعتراض باز كردم كه نگذاشت و گفت: -ايرپادم كه تو گوشت و... نگاهي به اپل واچم انداخت و گفت: -موسيقيم كه داره پلي مي‌شه. اين يكي انگار تيزتر از بقيه بود. توي دل براي خودم كف زدم. موفق بودم. تك به تك كارهايي كه انجام داده بودم توي چشمش رفته بود. واقعا اگه جا داشت تيز بودنش رو براش تحسين مي‌كردم. لب‌هام رو تو جمع كردم و گفتم: -اوپس. لو رفتم كه. بعد خنده‌ي آرومي كردم و گفتم: -البته بی احترامي به نيما جان نشه. من با ايشون آشنايي شخصي ندارم. كسي دعوتم كرد، منم اومدم. ابرو بالا داد: -خوبه انكار نمي‌كني. لبخندي زدم كه گفت: -ولي من مي‌خوام گوش بدم. اگه يه كم از سر و صداتون كم شه البته. بعد نگاه از من گرفت و به روبه‌رو دوخت. ابروهام بالا پريد. نگاه گرفت؟ كلام رو باز كرده بود كه! نفس آرومي كشيدم و من هم نگاهم رو به خواننده‌اي دوختم كه هيچي از آهنگش نشنيده بودم. آهنگ اول تموم شد. همه كف زدن و نيما شروع به صحبت كرد: -آهنگ خوش آمد گويي رو دوست داشتيد؟ مخاطبا جيغ زدن و نيما خنديد. بعد شروع به معرفي نوازنده‌ها و اعضاي تيمش كرد و آخر سر گفت: -امشب چند تا مهمون عزيز هم داريم. اول از همه از دوست عزيزم تشكر مي‌كنم براي حضورش. بعد دستش رو جلوي تيام گرفت. تيام از جا بلند شد. لبخندي به روش زد و دستش رو به نشانه‌ي احترام كمي بالا برد. نيما نفر بعدي رو معرفي كرد: -كامران جان عزيز كه معرف حضور همه هستن و رفيق كودكي من. درسته الان رقيبيم، ولي واسه من هميشه عزيزه. جمعيت باز جيغ زدن. -شنيدم كه خانوم سيلان هم اينجا هستن. يه كف هم به افتخار خانوم ايلاي سيلان بزنيم كه با حضورشون منور كردن. با لبخند از جا بلند شدم. سري براي خودش و بعد جمعيت تكان دادم. دستم رو روي سينه گذاشتم، كمي خم شدم و باز روي صندلي نشستم. نيما چند نفر ديگر رو هم معرفي كرد و جالب بود كه تيام تنها كسي بود كه نيما بدون بردن اسم و فاميلش معرفيش كرده بود! https://t.me/+ABpkN3EfiFoxYjc0
Показать все...
كانال نگار. ق (بازي)

لينك كانال :

https://t.me/+ABpkN3EfiFoxYjc0

اثر هاي ديگر : سي سالگي (موجود در باغ استور) تيغ بي قرار رستاخيز (موجود در باغ استور) تمساح خوني يك آكواريوم را بلعيد ( موجود در باغ استور ) هشتگ ضربه ي شمشير شواليه ام كرد

Repost from N/a
-بابایی  اگه مامان با اون آقاهه ازدواج کنه  بازم اجازه میدی برم پیشش؟ دخترکم چه می‌گفت ؟ از تصورش تمام تنم به رعشه می‌افتد‌‌. جلوی خانه توقف می‌کنم. دخترکم آخر هفته‌ها را با مادرش می‌گذراند. سعی دارم به اعصابم مسلط باشم و آرامشم را حفظ کنم. نرم‌ می‌پرسم: - عزیزم کی گفته مامانت قراره ازدواج کنه؟ با کدوم آقاهه؟ - خودم شنیدم خاله مهتا گفت... با همون آقاهه رئیس اداره! مردک فرصت‌طلب را چند باری دیده بودم. سر ساعتی که قرارمان بود در را باز می‌کند. هر بار با دیدنش لبریز خواستن می‌شوم. چطور می‌توانستم اجازه دهم عشقم را مرد دیگری تصاحب کند؟ - عزیزم شما تو ماشین باش تا برگردم. هرچه نقش نخواستنش را بازی کردم کافی است.پیاده می‌شوم. عصبی سمتش قدم برمی‌دارم، با دیدنش بی‌تاب آغوشش می‌شوم ولی  بدون سلام و بی مقدمه  می‌پرسم: -  معلومه داری چه غلطی می‌کنی؟ -یعنی چی؟ - می‌خوای ازدواج کنی؟ -  چه اشکالی داره یه خانم تنها ازدواج کنه! پس واقعیت دارد. صدای شکستن قلبم در سینه را می‌شنوم : - توی لعنتی کجات تنهاست؟ پس من چه خری‌ام؟ به‌دخترکم اشاره می‌کنم که خرسش را بغل گرفته و از آن فاصله با نگرانی نگاه‌مان می‌کرد: - مگه خیر سرت مادر اون فرشته کوچولو نیستی؟ لعنت به من! چشمان زیبایش نمناک می‌شود. دلم را زیر و رو می‌کند وقتی لب‌های خوش فرمش می‌لرزد: - من و تو مدتهاست با هم نسبتی نداریم.... طاقت نداشته‌ام به پایان می‌رسد.... تمام وجودم خواستنش را فریاد می‌زند... نامرد عالمم اگر اشکش سرازیر شود ... https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 ❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ #عشق‌_بعداز_جدایی #پشیمانی_بعداز_جدایی
Показать все...
همین‌الان برید اینستا و تیزر رمان جدیدم رو ببینید.🔥 اسمش چیه؟ ژانرش؟ زمان شروعش؟ همه و همه رو در کپشن نوشتم. کامنت یادتون نره! براتون چندتا جایزه کنار گذاشتم😍👇🏼 https://instagram.com/fatemeh.zayeri
Показать все...
«دریاپرست» داره در کانال VIP به پایان می‌رسه و حدود 300 پارت (یک سال) از اینجا جلوتره🦋✨ اگه دوست دارید قصه‌مون رو سریع‌تر بخونید و از کلی اتفاق جنجالی باخبر بشید، لطفاً مبلغ ۴۷ هزارتومن به کارت زیر واریز کنید. بانک ملی، زایری: 6037 9973 6387 4091 ارسال رسید و اسم رمان به این آیدی:👇🏼 @Novelll000 میانبر پارت‌ها:👇🏼 https://t.me/c/1918867713/257
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.