cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

سـردسـته...🥀

•﷽• سردسته به قلمِ Barfa ( قراردادچاپ ) نه سردسته اشرار است نه سر دسته اوباش فقط با صدای خدادادی‌اش سردسته عزاداران می‌ایستد و فریاد می‌زند: مظلوم حسین... عطشان حسین... بی‌کس حسین... حسین حسین حسیــــــن...

Больше
Рекламные посты
27 286
Подписчики
-7924 часа
-407 дней
+94930 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

مریم دکتر روانشناس جذابی که توی سن ۲۵ سالگی یکی از روانشناسای حاذق و جوان تهرانه! بعد از پنج سال دوری از خانواده ی پدری حالا سر و کله ی زن عموش توی مطبش پیدا می شه، اونم با یه خواسته ی بزرگ! ازش می خواد که به پسر ناخلفش که بعد پنج سال از زندان آزاد شده مشاوره بده. مریم به ناچار قبول می کنه اما با دیدن شهاب، عشق قدیمی و پنهونیش دوباره زنده می شه غافل از اینکه...🔥❗️ https://t.me/+ochQaRjV8ngwNjQ0
Показать все...
مریم دکتر روانشناس جذابی که توی سن ۲۵ سالگی یکی از روانشناسای حاذق و جوان تهرانه! بعد از پنج سال دوری از خانواده ی پدری حالا سر و کله ی زن عموش توی مطبش پیدا می شه، اونم با یه خواسته ی بزرگ! ازش می خواد که به پسر ناخلفش که بعد پنج سال از زندان آزاد شده مشاوره بده. مریم به ناچار قبول می کنه اما با دیدن شهاب، عشق قدیمی و پنهونیش دوباره زنده می شه غافل از اینکه...🔥❗️ https://t.me/+ochQaRjV8ngwNjQ0
Показать все...
sticker.webp0.10 KB
Repost from N/a
رابطه نمایشی زناشویی عجیب سیزده ساله ای که بدون عشق پابرجا بود رو خواستم تموم کنم اما اون مثلا شوهر ، برخلاف باورم ، مخالفت کرد. ⁃ طلاقت نمیدم! https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk آنقدر حرفش عصبانی ام کرد که ناخودآگاه لیوان چایی که درون دستم بود را به سمتش پرت کردم. جا خالی داد و لیوان در دیوار پشت سرش خرد شد. تمام تنم از شدت خشم می لرزید. سمتم قدم برداشت. او هم عصبانی بود. بازوهایم را در مشیت گرفت. تکانم داد. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk ⁃ چه مرگته؟…میگم طلاقت نمیدم ، یعنی نمیدم…نمیخوام ولت کنم. ⁃ تو غلط می کنی…این همه ساله به من خیانت کردی…این همه ساله خفه خون گرفتم…این همه ساله بچمونو تنها بزرگ کردم…حالا میگی طلاقم نمیدی؟ تکانم داد. چشم هایش را خون برداشته بود. ⁃ نمیدم…طلاقت نمیدم…میخوامت…الان میخوامت. زیر دست هایش زدم. فاصله گرفتم و او بازویم را باز هم کشید و من میان آغوشش حبس شدم. ⁃ نمیذارم بری…نمیذارم با اون پسره لاشی بری…میخوای کدوم گوری بری؟ ⁃ میخوام بعد از این همه سال عشقو تجربه کنم…سیزده سال رو اون کاناپه تنها خوابیدم…میخوام از این به بعد کنار یه مرد بخوابم. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk انگار آتشش زدم. به آنی روی کاناپه پرت شدم. تی شرت را از تن بیرون کشید و گوشه ای پرت کرد. ⁃ میخوای تو بغل کسی بخوابی؟…میخوای با یه مرد رابطه داشته باشی؟…خودم هستم…خود بی ناموسم هستم. سعی کردم از زیر دستش بگریزم. این حرکت دیوانه وارش را باور نداشتم. سال ها بود ، نگاهم هم نمی کرد. سال ها بود ، اصلا مرا به زنیت قبول نداشت. نتوانستم. لب هایم را با لب هایش جبس کرد. نفسم رفت. قلبم تپش هایش تمام شد. بعد از این همه سال با چنین دردی می بوسیدم. بعد از این همه حسرت و داغی که به دلم بود. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk لباس هایم را از تنم کند. هق می زدم. التماس می می کردم. من چنین آغوش زوری نمی خواستم. مشت به جانش می کوفتم. اما او… او رهایم نمی کرد. او که لحظه ای لب هایم را از حصار لب هایش آزاد نمی ساخت ، رهایم نمی کرد. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
Показать все...
دامنگیـــــر|هانیه وطن خواه

🌈به نام خداوند رنگین کمان🌈 پارت گذاری : از شنبه تا چهارشنبه، روزانه یک پارت.

Repost from N/a
- دلم می خواد مثل کروکدیل بپرم روش بگم بیا من و بگیر دیگه نره خر . صدای لادن از پشت خط به گوشم رسید : - آره ، حتماً اونی که هر بار جلوی اون یزدان خان می ایسته و از،ترس به تته پته می افته و تر می زنه تو شلوارش ، منم ‌. یه چیزی بگو که از پسش بر بیای . به آسمون بالا سرمون نگاه کردم و با خنده گفتم : - به نظرت برم بهش تجاوز کنم بی عفت شه ؟ بعد فکر کن یزدان خان بشه قربانی تجاوز . لادن هم ازحرفم به خنده افتاد .......‌ حتی فکر تجاوز به یزدان خان با اون هیبت و شوکت و قد و قامتی که لااقل دو برابر جثه من بود ، زیادی مضحک و خنده دار به نظر می رسید .‌ - بعد فکر کنی بیاد با گریه به بقیه بگه ، گندم بهم تجاوز کرد ........ وای خدا . خاک تو اون مخ منحرفت گندم . بخاطر اون مرتیکه عقلتم داری از دست میدی . خواستم جواب لادن و بدم که در پشت بوم با شدت باز شد و به دیوار خورد . مادرم به رنگ و رویی سرخ شده از عصبانیت وارد پشت بوم شد و بازوم و گرفت و از رو زمین بلندم کرد که موبایل از میون پنجه هام رها شد ‌.‌ - ذلیل بشی گندم که آبرو و حیثیت برامون نذاشتی . متعجب با چشمایی گشاد شده نگاه مادرم کردم که چشمانش از عصبانیت برق عجیبی می زد .‌ - مگه ....... مگه ........ چی شده ؟ چی کار کردم ؟ مادرم بازوم و فشرد و از کولر دورم کرد و بعد با سر به کولر اشاره زد : - کنار کولر نشستی حرف از تجاوز به یزدان خان می زنی ؟ نمی فهمی که صدات از دریچه کولر پایین میاد ؟ نمی دونی یزدان خان تو پذیرایی نشسته ؟ خاک به سر من با این دختر تربیت کردنم ‌. یزدان خان و کاردش می زنی خونش در نمیاد . بیا پایین ببینم . قلبم از وحشت و ترس پایین ریخت ......... یعنی یزدان خان ....... تمام حرفام و شنیده بود ؟ اینکه گفته بودم بیاد و من و بگیره ؟؟؟ .......... قضیه تجاور ‌کردن و چی ؟؟؟ اونم شنید ؟؟؟ در حالی که حس می کردم از خجالت و ترس فرقی با لبو پیدا نکردم ، ملتمسانه دستان مادرم را گرفتم : - صدام ........ صدام کامل پایین اومد ؟ - اگه منظورت اون حرفا درباره تجاوز به یزدان خانه ، بله ......... بیا پایین ذلیل مرده که بد آشی برای خودت پختی . و من و دنبال خودش کشید و از پله های پشت بام پایین برد . با سری به زیر انداخته ، وارد پذیرایی شدم که یک جفت پای مردانه مقابلم ایستاد و راهم و سرد کرد ........... پاهایی که در مقابل پاهای کوچک و ظریف من ، زیادی بزرگ و حجیم به نظر می رسید ........ و باید احمق می بودم که نمی فهمیدم که این پاها متعلق به کیست . - سرت و بیار بالا دختر جون . من همون نره خرم که می گفتی ..‌......... حالا این نره خر خیلی دلش می خواد بدونه توی یه ذره بچه ، قراره چه طوری منی که دو برابرتم و بی عفت کنی ؟؟ https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0 یزدان خان مردیه که به فرشته مرگ‌معروفه . فرشته ای که کارش گرفتن جان آدم هاییست که جلویش قد اَلم کنند و حالا دختری مقابلش قرار می گیره که ......... https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0
Показать все...
Repost from N/a
آهو خانم نترسین برقا رفته از فیوز هم نیست کلا برقا رفته با ترس لب زدم: _من از تاریکی میترسم جاوید خان شما کجایین؟ آروم گفت: _نگران نباشید من اینجام برو بشین رو مبل با استرس لب زدم: _بیاین بشینین پیشم من میترسم به خدا جاوید خان آروم با نور گوشیش اومد کنارم نشست و چشماش و بست بعد پنج دقیقه با نوک انگشتم و زدم بهش که آقا جاوید بلند شین ببینین برقا کی میاد جاوید خان پوفی کشید و بلند شد و گفت: _آهو خانم برقا تا دو نمیاد الان ۱۱شبه شما هم بخوابین بی اراده چنگی به دستش زدم و لب زدم: _اقا جاوید تو رو خدا بغلم‌کنین من حس میکنم یکی کنارمه آقا جاوید استغفرالله ای گفت و لب زد: _آهو خانم مثل اینکه ما نامحرمیم چه جوری من شمارو بغل کنم تو این تاریکی من و شما دو تا نفر سوم شیطان رجیمه با بغض نالیدم: _من....من خب میترسم نمیدونم چیکار کنم جاوید خان پچ زد: _یه پیشنهاد میدم فکر نکنم من هَولی چیزیم من به خاطر اینکه تو نترسی و بتونم بغلت کنم یه صیغه ۱روزه میخونم مهریت و هر چی میخوای بگو لب زدم: _من مهریه نمیخ..ام اخه جاوید خان با ملایمت گفت: _عزیزمن این سنت پیامبره نمیشه بدون مهریه! یه سکه بهار آزادی خوبه؟ باشه ای زیر لب گفتم‌ با خوندن صیغه و گفتن قبلتُ من دولا شد سمتم با برخورد دست داغش به شونه ی لختم تازه یادم افتاد لباس مناسب تنم نیست جاوید خان فهمید که دارم به این فکر میکنم لب زد: _تو دیگه محرم منی فکر گناه به سرت نزنه تو الان از هر حلالی برا من حلال تری اهوخانم https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw جاوید مردی که زنش و از دست داده و مجبوره از بچه هاش به تنهایی مراقبت کنه این وسط بعد از بیماری پدرش دختری بعنوان پرستار وارد زندگی جاوید میشه جاویدی که خیلی هم تنها نیست و گاهی روابط باز داره آهو معادلات جاوید رو بهم می ریزه و.. ♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️ https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw رمانی با داستان متفاوت و جذاب 📛♨️
Показать все...
Repost from N/a
پارت واقعی(vip) #پارت_۳۴۰ ••••••••••••••••••••••••••••••••••• آن روز جهنمی را هرگز فراموش نخواهم کرد..! همان روزی که او و مادرش روبروی هم از زنش..زنی غیر از من سخن گفتن و ساعتی بعد در حضور همه خود او مرا با خاک یکسان کرده بود ..مرا..قلبم را..عشقم را… آن رو ز باور نکردم شنیده ها را پی آنها رفتم .. وقتی مرا دیده بود خیره در چشمان پف کرده زلالم خیره شد..اول نگاهش را دزدید ..زن عمو هم کنارش بود خوب یادم است وقتی به النا نگاه کردم ..رینگی طلایی در انگشت دست چپش بود..رنگ طلایی که برقش مثل خاری در چشمم فرو رفت..اما تا آنجا هم باور نکرده بودم ..! وقتی دوباره نگاه اشکی ام او را نشانه رفت و اخمی کرد..نفسش را با صدا بیرون داد..! -با اجازتون مطلبی و من و سردار جان میخواستیم بگیم البته باید زودتر میگفتیم ولی منتظر بودیم کمی حال چیدا جان بهتر بشه..! بلاخره یه سیب میندازی بالا هزارتا چرخ میخوره تا پایین بیاد ..!قسمتشون نبود..! درست نبود..نه پسرم ..تو میگی .. -تمومش کن مامان .. دستی به صورتش میکشد..! رعایت حال مرا میکردن!؟الان یعنی بعد از یک هفته درستش بود !؟ -سردار و النا با هم نامزد شدن ..یعنی محرمن..یک هفته ای هست..! سالن در سکوت فرو می رود ..! دیدید اشک چشم را..!؟در این لحظه قلب من گریست ..قلبم اشک ریخت ..باور نداشت این بی وفایی را..! دیگر نمی دانم چه شد ..عمه جیغ کشیده خانجون بر صورت خود زده..و آقاجان که روبروی او ایستاده و سیلی در گوشش نواخته ..! https://t.me/+VNa-SbzOxFo0YjM8
Показать все...
🦋چیدا🦋

زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…!

مریم دکتر روانشناس جذابی که توی سن ۲۵ سالگی یکی از روانشناسای حاذق و جوان تهرانه! بعد از پنج سال دوری از خانواده ی پدری حالا سر و کله ی زن عموش توی مطبش پیدا می شه، اونم با یه خواسته ی بزرگ! ازش می خواد که به پسر ناخلفش که بعد پنج سال از زندان آزاد شده مشاوره بده. مریم به ناچار قبول می کنه اما با دیدن شهاب، عشق قدیمی و پنهونیش دوباره زنده می شه غافل از اینکه...🔥❗️ https://t.me/+ochQaRjV8ngwNjQ0
Показать все...
مریم دکتر روانشناس جذابی که توی سن ۲۵ سالگی یکی از روانشناسای حاذق و جوان تهرانه! بعد از پنج سال دوری از خانواده ی پدری حالا سر و کله ی زن عموش توی مطبش پیدا می شه، اونم با یه خواسته ی بزرگ! ازش می خواد که به پسر ناخلفش که بعد پنج سال از زندان آزاد شده مشاوره بده. مریم به ناچار قبول می کنه اما با دیدن شهاب، عشق قدیمی و پنهونیش دوباره زنده می شه غافل از اینکه...🔥❗️ https://t.me/+ochQaRjV8ngwNjQ0
Показать все...
مریم دکتر روانشناس جذابی که توی سن ۲۵ سالگی یکی از روانشناسای حاذق و جوان تهرانه! بعد از پنج سال دوری از خانواده ی پدری حالا سر و کله ی زن عموش توی مطبش پیدا می شه، اونم با یه خواسته ی بزرگ! ازش می خواد که به پسر ناخلفش که بعد پنج سال از زندان آزاد شده مشاوره بده. مریم به ناچار قبول می کنه اما با دیدن شهاب، عشق قدیمی و پنهونیش دوباره زنده می شه غافل از اینکه...🔥❗️ https://t.me/+ochQaRjV8ngwNjQ0
Показать все...