cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

نــور دُخــت

پارت گذاری منظم تا انتها رایگان کپی ممنوع❌

Больше
Рекламные посты
5 549
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

sticker.webp0.15 KB
-زن ها موقعی بیدار میمونن که بخوان تن قشنگشونو با تن عشقشون یکی کنن. شنیدن صدایش به قدری شوکه کننده است که شانه از دستم رها میشود. هین میکشم و به سمتش برمیگردم. نگاهش... آخ امان از نگاه عمیق و مجنونش. - برای من بیدار موندی مریم؟ حوله ام را سفت می چسبم. نفسم به شماره می افتد وقتی که میگویم: - به چه حقی میای تو اتاق من؟ بی شخصیت، شاید من لخت بودم! تکیه اش را از چارچوب در که میگیرد، نفسم را حبس میکنم و او با شور و شعف خاصی میگوید: - الانم لختی مریم. اون تن سفید مفیدِ خوشگلت برای من لخته خانم کوچولو! آخ من توی سلیطه رو میشناسم. میخوای دیوونه ترم کنی نیم وجبی؟ قدم که جلو می گذارد، جیغ میزنم: - چه غلطا!من از اینجور گوها نمیخورم. نری بیرون بی بی صدا میزنما،آبروتو میبرما پسردایی. برو گمشو از اتاقم بیرون. سر کج میکند و بدون خجالت ناگهان داد میزند: - بی بی؟ نمی دانم چرا بغض میکنم. شاید برای اینکه میدانم بی بی طرف او را نگه می دارد. - جونم مادر؟ جونِ بی بی تصدقت؟ - من امشب میخوام با زنم بخوابم. میخوام یه دل سیر بغلش کنم، ببوسمش. با حرص نفس میکشم. صدای ذوق زده‌ی بی بی باز می آید: - الهی دورت بگردم من مادر، بخواب بخواب. زنته، حلالته، کی میگه مشکله؟ انقدر ببوسش که عقده دلت خالی شه. قربونتون برم، فکر منم نباشید. من پنبه میذارم تو گوشم تخت میخوابم. بغضم آرام می شکند. او در را میبندد و با پیروزی جلو می آید. - خیلی پستی همایون، خیلی نامردی. ازدواج ما صوریه. بخدا دست بهم بزنی فردا جنازه ام میمونه برات. آنقدر جلو می آید که به دیوار کوبیده میشوم. سر فرو میکند توی گردنم و میان نفس های وحشت زده ام، با حسرت میگوید: - من میمیرم برای این تن. برای این بو که فقط خودم میتونم حسش کنم. زنمی، نفسِ همایون. زنمی و امشب محاله از این تن و بدن سفیدت بگذرم. مشت به سینه اش میکوبم و سعی دارم از میان هیکل درشت و تنومندش فرار کنم. اما کمرم را جوری محکم گرفته که نمیتوانم. - وای همایونِ بی شخصیت، خفه ام کردی. من گوه خوردم با تو که بخوام برات لخت بشم. سرما میخورما... تو رو خدا ولم کن حالم بد میشه بهم دست بزنی. - آخ.. آخ مریم. عاشق اینم که تو بغلم گم شدی جوجه‌ی خوشگلم. دردت به جونم ملوسک؟ هان؟ دردت به سر سلیم؟ با بغض نگاهش میکنم بلکه دلش برای چشمانی که به قول خودش دنیا هستند بسوزد. اما بدتر میشود. جوری با خشونت چانه ام را میگیرد که ناله ام بلند میشود. - جون! نفسِ همایون. چجوری تا حالا برای این همه خوشگلیت نمردم؟ چجوری با این همه نازت هنوز رنده ام. بخورمت آخه... بخورمت من تو رو عمر همایون... میان تقلاهایم طوری خشن و ناملایم لب هایم را میبوسد که توی بغلش وا میروم و.... https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 من همایونم. ناخدای نیروی دریایی. مردی عاشق که حاضر بودم جون بدم برای چشمای سیاه زنی که تمام عمرم بود. اما درست فردای شب خواستگاریمون... شبی که قرار بود برامون رویایی باشه اتفاقی افتاد که نباید. زنمو ازم گرفتن... عشق زندگیم رو... مریم عزیزم رو. حالا برگشتم که انتقام بگیرم. انتقام چشمهای زیباش که تنها باری که خندون دیدمش، شب خواستگاریمون بود!! 🔥🔥🔥🔥 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0
Показать все...
Фото недоступно
امیر تابش معروف ترین برنامه نویس دنیا که توی یکی از بلند ترین برج های نیویورک زندگی میکنه🔥🔥 پسری که فقط تعداد کمی تونستن کت و شلوار تنش ببینن چون خیلی رو مود و فاز این چیزا نیست! جزو باهوش ترین هاست و همین باعث شده نیروی پلیس هم قصد همکاری باهاش داشته باشه چرا؟ چون کمتر کسی از مهارت بالاش توی هَک خبر داره و خب این اصلا برای کَله گنده ها خوب نیست! توی هَکری با یک اسم مستعار می‌شناسنش و حالا چی میشه وقتی که یک دختره ۲۰ ساله برای پیدا کردن پدرِ داروسازش که به طرز عجیبی مفقود شده ازش کمک بخواد؟ دختری که نمیدونه یک روز تو بچگی زیر آسمون تهران،تو کوچه پس کوچه های قدیمی با خونه های با صفا و ماهی های رقصون تو حوضشون تو بغل یک پسر نوجوونی آروم می گرفته که حالا برای خودش کسی شده! چی میشه که وقتی امیر برای عروسی خواهرش با بهترین رفیقش به ایران بر گرده و با همون دختر کوچولویی مواجه بشه که حالا بی تاب و بی قراره پدرشه؟ دختری که نمیدونه شخصی که قراره پدرش رو پیدا کنه کسی نیست جز امیر تابِش! https://t.me/+7B735YLLzGQ5Nzlk https://t.me/+7B735YLLzGQ5Nzlk https://t.me/+7B735YLLzGQ5Nzlk
Показать все...
🔥به مرد بین پاهاش نگاه کرد، که #شلوار رو از کمرش پایین می کشید و #مالکانه به تن سفیدی که کم کم پیدا میشد زل زده بود... " چند لحظه.. صبر کن. میدونم ازم عصبی هستی..." مضطرب بود، بعد از اینکه به #خیانت متهم شد، حالا شوهرش خشم رو کنترل میکرد تا با ارامش اونو #برهنه کنه هم بین پاهاش برای این مردی برنزی جذاب #نبض گرفته بود، و هم از تندخو شدنش می ترسید.. اما وقتی شوهرش وارد حریم آغوشش شد و بدن داغ بزرگش رو توی بغل اون جا داد، تموم ترسش تو لرزش شدید دلش گم شد.. این مرد میخواست هردوشون رو آرام کنه، میخواست با یک عشقبازی لطیف شروع کنه، ولی وقتی تن سفید و داغ همسرش رو تو بازوی کلفتش فشرد وقتی تپشای تند و لرزون قلبش رو حس کرد، دیگه نتونست فشار مردونگی جلوی شلوارش رو تحمل کنه. اون زیر حسابی باد کرده بود و داشت درد میگرفت. کمر راست کرد، دکمه‌های شلوارش رو باز کرد، عضوی رو که چند وقتی میشد که برای این بدن سفید راست بود و مدام پس زده میشد درآورد.. واقعا چند وقت بود که پس زده میشد؟ اونوقت مال اون مردیکه، اون عوضی مال خودشو به بدنی متعلق به مرد دیگه‌ای بود مالیده بود... همسرش این اجازه رو به مردک داده بود! این فکرها داشت دیوونه‌ش میکرد! چند روز تموم تحمل کرده بود، سوخت و دم نزد، تندی نکرد، ولی حالا عصبانیت داشت اونو وادار میکرد به کارایی که نباید! زیر رونهای سفیدش رو گرفت و کمی بالا اورد تا سوراخ ملتهبش رو ببینه می توانست ورودی حفره رو ببینه که نبض گرفته بود و اونو مثل یک بهشت مَکَنده‌ی خیس به داخل خودش میکشید خودشو بین لگن باز همسرش کاشت، مردونگی قلدرش رو کمی به اونجا مالید و بعد همونجور که بغلش میکرد کمرشو به داخل هُل داد.. " آه... عزیزم، یواش تر..‌ داره درد میگیره.." اون عضو بزرگی داشت و همیشه ملاحظه میکرد تا همشو داخل نکنه و باعث درد عشقش نشه. ولی امشب فرق داشت، نمی دونست با این خشمی که نزدیک بود سینه‌ش رو بشکافه چیکار کنه! نمیدونست چجوری عصبانیتش رو تخلیه کنه.. اونا ماه‌ها بود که رابطه نداشتن، وارد شدنش حتی با اونهمه ترشحات لیز کمی درد داشت.. اما هرچی بیشتر گذشت، انگار فقط درد بود که شدت می گرفت چون مردونگی شوهرش اونقدری داخل رفته بود که حالا به بنبست ضربه‌های آرومی میزد.. ضربه‌هایی که صورت اونو کمی از درد جمع کرد و نفسش کنار گوش مردش لرزید.. ❌ پارت واقعی رمان ❌ برای خوندن ادامه‌ش وارد کانال بشید و با لمس هشتگ به #پارت_767 برسید🔥 لینک کانال: https://t.me/+FXb6SkGG5SQ4Y2I0 https://t.me/+FXb6SkGG5SQ4Y2I0
Показать все...
00:16
Видео недоступно
من مسیحم! ارباب‌زاده‌‌ای که برخلاف پدرم #ناخلف و #دخترباز و به‌قول دخترا، پسر بدی‌ام! هردختری تو زندگی من یک #شب جا داره، اونم واسه #تختم! آخرین‌باری که یه #دختر رو بیشتر از یک‌شب تو زندگیم نگه داشتم همه‌چیزو به #فاک داد و نفهمید مسیح کیه! حالا من جوری امثال اون #جنده رو می‌چزونم که هیچ دکتری تو این شهر نتونه #بدوزدشون! همه‌شون! جز یه‌نفر! یه نفری که بابام به ریشم بست و من واسه اینکه نشونش بدم اینجا #رئیس کیه، شب اول #تخت‌خوابو براش جهنم کردم، اما خبر نداشتم اون چشمای آبی و #تن بکری که با دیدنش کنترل #پایین‌تنه‌م از دستم در می‌ره و مثل شیر میفتم به جونش تا #تیکه‌پاره‌ش کنم، چی‌کار با دلم می‌کنه… https://t.me/+YhLti2wtqxswZDY0 https://t.me/+YhLti2wtqxswZDY0 پسره جذاب و ارباب زاده ای که بخاطر خیانتی که دید،لاشی دوعالمه، فرشته‌ی نجات دختره🌚🤌🏻 مرتیکه‌ی تخس جذاب!🔞🔥 https://t.me/+YhLti2wtqxswZDY0 https://t.me/+YhLti2wtqxswZDY0 از پارت اولش معلومه چه‌قدر مرتیکه #هورنیه!
Показать все...
5.67 KB
sticker.webp0.08 KB
Repost from N/a
🔞🔞🔞🔞🔞 ♨️♨️♨️♨️ 💕💕💕 💕💕 💕 🔞 _کجا؟! 💕 +من.. میخوام از اینجا برم قدم دیگری به سمت دخترک برداشت 🔞_ با اجازه ی کی اونوقت؟ لیلی آب دهانش را می‌بلعد و زبانش را روی لب های خشک از اضطرابش می‌کشد 💕 +هر جا.. نمی‌خوام دیگه اینجا بمونم قدم دیگری به سمتش برمی‌دارد که دخترک بیشتر خودش را جمع می‌کند 🔞_ نچ! .. هر جا، جواب من نیست! اختیارتم دست خودت نیست که هر وقت دلت خواست بذاری بری! 💕+ دست خودمه.. اختیارم دست خودمه! من به شما چیکار دارم؟ هر کاری دلتون خواسته کردین دیگه اجازه نمیدم مرد نیشخندی به ساده بودن دختر می‌زند دیوانه بود اگه می‌گذاشت چنین لعبتی از دستش لیز بخورد! 🔞 _این طوری ها هم که میگی نیست!  خودت هم میدونی.. خریدمت! اون هم به قیمت بالا پس من میگم کجا بری.. کجا نری! 💕+ توروخدا.. چیکارم دارین آخه.. مثل من برای شما زیاده من میترسم... چمدان را از دستش می‌گیرد و به قسمتی از اتاق پرت می‌کند 🔞_ اینکه ناراحتی نداره! صیغه ت میکنم! هم تو از بلاتکلیفی راحت می‌شی هم من... به آرامش میرسم!!! 🔔 زَوَّجتُ مُوَکِّلَتِی نَفسِی، فِی المُدَّۀِ المَعلُومَۀِ، عَلَی المَهر المَعلُوم» _ قَبِلتُ التَّزویج!!! دست روی شال دختر می‌گذارد و آرام می‌کشد...♨️ 🔞 _ تشنم.. تشنه ی تنت.. دلم فقط تو رو میخواد.. صدایش خش داشت.. می‌لرزید از این همه خواستن که حالا مرز هم نداشت.. دست روی دکمه های دختر در حال لرز می‌گذارد و یکی یکی بازشان می‌کند 🔞 آتیشم.. دارم میسوزم لیلی..♨️ https://t.me/+R0rsEY7MFeqvOz4A https://t.me/+R0rsEY7MFeqvOz4A https://t.me/+R0rsEY7MFeqvOz4A دختری که تن به صیغه شدن می‌دهد مردی سخت و هات ، مغرور ، و جذاب عاشقانه ای نفس گیر و البته... داغ! مخصوص بزرگسالان ✔️ دارای صحنه و بَیان باز 🔞 https://t.me/+R0rsEY7MFeqvOz4A https://t.me/+R0rsEY7MFeqvOz4A 🔞.....وسوسه‌داغ ......🔞 جایی رو نداشتم برم.. تو سن 20 سالگی صیغه سرگردی شدم که بهم پناه داد.. مردی مذهبی، خشن و به شدت متعصب.. حسام خان!... اون یه مرد قدرتمنده! که روی همه سلطه داره... #حسام_خان_مردی که تا #سن34سالگی با هیچ زنی رابطه نداشته و حالا با محرم شدن مصلحتیمون اون دیگه...!!! ❌ خودش میدونه که #صیغه شدنم به خاطره اینه که تو خونش زندگی کنم ولی  ازم میخواد که...❌ حسام خان مردی خشن و مذهبی دختری رو پناه میده.. لیلی که زیباییش زبانزده با لوندی هایی که تو رفتارش داره حسام خان رو کلافه میکنه تا حدی که مجبور میشه... https://t.me/+R0rsEY7MFeqvOz4A https://t.me/+R0rsEY7MFeqvOz4A https://t.me/+R0rsEY7MFeqvOz4A ❌⭕❌⭕❌⭕❌⭕ 🔞🔞🔞🔞🔞
Показать все...
Repost from N/a
_من و سر سفره‌ی عقد تک و تنها ولم کردی اشک در چشمانش حلقه می‌زند و همانجا کنار در سر می‌خورد و سرش را به در اتاق تکیه می‌دهد.. _جلوی اون همه آدم سکه‌‌ی یه پولم کردی کاری کردی بهم هزار تا انگ بزنن کاری کردی آبرو برای خودم و خانوادم نمونه تو..توعه لعنتی باعث شدی من پنج سال با کسی که دوسش نداشتم زیر یه سقف زندگی کنم و باهاش روی یه تخت بخوابم سرش را به در می‌کوبد و با صدای بغض‌دارش لب می‌زند: _کاری کردی یه غریبه محرمم بشه و تنی که پنج سال پیش روش غیرت داشتی و هرشب دست‌مالی کنه محمدعلی چشمانش را از حرص میبند و رگ غیرتش باد میکند…کمی دیر نبود برای غیرتی شدنش؟!. -تو منی که جونم به جونت وصل بود و به اون پتیاره‌ی خونه خراب کن ترجیح دادی.. چی تو گوشت خوند که حاضر شدی از منی که ادعا داشتی عاشقمی دست بکشی؟ چیکار کرد که حاضر شدی سر سفره‌ی عقد ولم کنی؟چی بهت گفت هاا؟نکنه لنگاشو برا… _نیلوفررر با تشرش لال می‌شود و دلش ریش میشود برای صدای بم و خشدارش.. بعد از پنج سال صدایش را میشنید؟!. _هنوزم غیرتی میشی رو زنی که با رفیقت ریخت بهم و با پول و منالت زد به چاک؟ محمدعلی مشتی بر در می‌کوبد و صدایش را کمی بالا می‌آورد: _الان چپوندی خودتو تو اون اتاق که چی بشه؟بلندشو بیا بیرون کم مامانتو دق بده.. بحث من و زنمم خیلی وقته که تموم شده طلاقش دادم رفته پی کارش نیلوفر اشک چشمانش را پاک میکند و میغرد: _الان ‌بعد پنج سال پا شدی اومدی خونه‌ی ما که چی؟نکنه چون شنیدی شوهرم مرده هوا برت داشته هاا؟ایندفعه بمیری هم بابام جنازمو رو دوشت نمی‌ندازه _این در کوفتیو باز کن باهم حرف می‌زنیم نیلوفر نیلوفر آرام از جایش بلند می‌شود و دستش را بند شکمش می‌کند.. نگاهی به شکم برآمده‌اش میکند و در دل نیشخندی میزند.. مطمعن بود که محمدعلی از بارداری‌اش خبر ندارد..البته هیچ‌کس خبر نداشت..حتی مادر خودش..پنج سال تمام با همه کس قطع ارتباط کرد و با شوهر خدابیامرزش به شهری غریب کوچ کرد.. دیشب از زبان مادرش در رفت و گفت که دایی حسین اش بار دیگر مرا برای محمدعلی‌ میخواهد و خب با مخالفت سرسخت پدرم مواجه شد.. _نیلوفرر باز کن این در لعنتی و تا نشکستمش زجرش میدادم.. در را باز میکردم و او را با دیدن شکم برآمده‌ام زجر میدادم.. کمی هم او حرص میخورد و جانش در می‌آمد.. دنیا که به آخر نمی‌رسید… در را باز میکنم و او را میبینمش که از جایش بلند می‌شود.. _بلاخره باز کر… حرف در دهانش میماسد… من نگاهم به چهره‌ی جا افتاده‌ و شقیقه‌های سفیدی که نشان از پیری‌اش میداد می‌افتد و او چشمانش روی شکم قلمبه‌ام که خبر از حاملگی‌ام را می‌داد مات می‌ماند… https://t.me/+jwQD3ubn4pMwZmZk https://t.me/+jwQD3ubn4pMwZmZk https://t.me/+jwQD3ubn4pMwZmZk https://t.me/+jwQD3ubn4pMwZmZk https://t.me/+jwQD3ubn4pMwZmZk دو عاشق بعد از پنج سال باهم دیدار میکنن.. پسردایی‌ که دختری چهار ساله دارد و زنش را تازه طلاق داده و..دخترعمه‌ای که بیوه شده و هشت ماهه حامله‌است..🫢🔥❌
Показать все...
Repost from N/a
- دخترم لا پاتو با موم شیو نکن. پامو دراز کردم و موم رو روش مالیدم و گفتم: - جانم بیبی چیزی شده؟ چینی به ابروی تتو کردش داد و کنارم نشست که دامنمو پایین دادم که خورد به موم. اوف... اینم که کثیف شد. - لا پاتو موم نزن پوستت شل میشه. - من که نزدم اصلا. با تیغ میزنم معمولا با موم درد داره. - همینه لای رون هات سیاه شده. برس به خودت عزیزم. پسر من زن سفید صورتی دوست داره. اخم کردم و سرمو انداختم زیر. نمیدونست پسرش شب ها همین لای رون سیاهی که میگفت رو چقد لیس میزنه. بی بی نگاهی به دستای قرمز شدم از موم انداخت و گفت: - نگاه کن چه سرخ شدی. حالا کجا می خوای بری این طوری داری تمیز میکنی؟ - شنا میرم. می خوام تمیز باشم. بی بی چینی به دماغش داد و بلند شد،. خیلی فضول بود ولی به احترام هاکان هیچی نمیگفتم. شنا هم نمیخواستم برم. خودش که متوجه نمیشد برای هاکانه. فکر میکرد من و هاکان باهم نمیخوابیم. البته این کار رو هم کامل نکردیم. اون فقط من رو ارضا میکنه و بعد خودش می خوابه. بارها فکر کردم ممکنه مشکل داشته باشه ولی خشتکش که ورم میکرد... - شما هم بلدی؟ پسرم که میگفت غرق شدی نجاتت داده. عاشقت شده. لبمو گاز گرفتم و دامنو دادم بالا. این تا فردا می خواست به من و همه چیم گیر بده. موم زدم روی رونم که گفت: - جدی واسه چی داری شیو میکنی؟ دخترم من که کر نیستم کورم نیستم. صدایی از تو اتاقتون نمیاد. ماشالله پسرم خوش کمره. مگه میشه صدا نیاد؟ از خجالت بدنم داغ شد. حق هم داشت! دوماهی بود بهم نزدیک نشده بود حتی در حد بوسه! - مادر شما پیر شدی نمیشنوی، وگرنه این تن کرم و قهوه ای رو کی ول میکنه؟ با شنیدن صدای هاکان سر بلند کردم و بغضی نگاهش کردم که خم شد و بهم گفت: - چه خوشکل شدی. بیا اتاقم شکلات من. بی توجه به مامانش سینمو گرفت و...❌❌👇💦 https://t.me/+iOnv9VKGPeI0NmNk https://t.me/+iOnv9VKGPeI0NmNk محشره رمانش ☝️ پارت واقعی خودش رمانشه محدودیت سنی رعایت شود 🔞🔞❌❌
Показать все...
Repost from N/a
_  دستش بشکنه مرتیکه‌ی....خیلی درد داری؟ پرستاره می‌گفت خیلی شانس آوردیم که فقط نوک چاقو به بازوت خورده اگه یکم این‌ورتر پرتاب کرده بود تا دسته‌اش توی بازوت فرو می‌رفت. ترجیح می‌دهم دیگر به آن لحظات دردناک و عذاب آور فکر نکنم. _ حال پریناز خوب بود؟ با چشمان به خون نشسته می‌غرد _ واسه نجات دختر دشمنت نزدیک بود دودمانمون رو به باد بدی؟ اگه فتحعلی‌خان سر نمی‌رسید؟ اگه امنیه دولت رو می‌کشتی؛ می‌دونی چه بلایی سرت می‌آوردن! به چشمانش زل می‌زنم و بااطمینان می‌گویم _ برای حفظ ناموس و غیرت کورد حاضرشدم جونمو بدم به سر و وضع آشفته‌اش نگاه می‌کنم روی زخم کنار پیشانیش خون دَلَمه بسته و لباس‌هایش خاکی شده بودند _ با کی دعوات شده؟ سرت چرا شکسته؟ _ چیزی نیست. پی‌ات که اومدم پاسگاه هرکاری کردم نذاشتن بیام تو‌. گروهبانه وقتی فهمید شوهر توام دستور داد؛ چندتا از سربازا ریختن سرم. بعد انگار چیزی یادش آمده باشد می‌گوید _ خیلی بد شد؟ زنم یه مامور رو با تفنگ کله پا کرده اما خودم ازچند تا سرباز کتک خوردم!؟ از اعترافش به خنده‌ می‌افتم. که از درد بازویم اخم‌هایم درهم گره می‌شوند. هول می‌شود و می‌گوید _ دردت بسرم خیلی درد داری؟ با بهت به او خیره می‌شوم. انگار ممنوعه‌ترین کلمه‌ی دنیا را به زبان آورده باشد! نگاه از نگاهش می‌گیرم. ترجیح می‌دهم گمان کنم نشنیده‌ام و او هم شاید بخواهد آن لحظه را از حافظه‌اش پاک کند‌ تا تنها مخاطب عاشقانه‌هایش تاابد آهو باشد نه هیچ‌کس دیگر. به دست‌پاچه شدن اویی خیره می‌شوم که روزی بودنش را در کنارم رنج و اجبار می‌دانستم‌. اماحالا..... https://t.me/+rDaulhydcItkNmJk https://t.me/+rDaulhydcItkNmJk https://t.me/+rDaulhydcItkNmJk https://t.me/+rDaulhydcItkNmJk https://t.me/+rDaulhydcItkNmJk من باوانم. باوان در کوردی یعنی رگ و ریشه، یعنی خانه‌ی پدری... بعد از مرگ پدربزرگم، از سادگی پدرم سوء استفاده کردن و تمام ملک و املاکمان را بالا کشیدن. با دیدن رنج‌های جانسوزی که به ناحق برما روا داشتن مثل دردکشیدن خواهر بیمارم، خم شدن قامت پدرم، خان زاده‌ای که اورا مجبور به کارگری و گدایی کردند، نامردی کسی‌که که عاشقش بودم ولی با دختر دشمنم ازدواج کرد و... تصمیم گرفتم خانه‌اربابی، ملک و املاک غارت شده‌مان را از فریدون، خانِ غاصب پس بگیرم. به چه قیمت؟ قیمتش برایم مهم نبود! حتی اگه برای رسیدن به اهدافم مجبور به ازدواج با مردی می‌شدم که سال‌ها خود را به دیوانگی زده‌ بود! کسی‌که ۷ سال بذر کینه‌ی قاتل زن و بچه‌اش را در دل پرورش داده بود‌ تا به وقتش انتقام بگیرد. هیچ‌کس حتی فکرش را هم نمی‌کرد که سلیم فقط برای رسیدن به خواسته‌اش خود را به جنون زده‌است برای اینکه.... https://t.me/+rDaulhydcItkNmJk https://t.me/+rDaulhydcItkNmJk
Показать все...
از رنجی که می‌بریم...

به‌ نام او به‌قلم: ویدا "از رنجی که می‌بریم..." پارت گذاری : روزهای فرد + جمعه‌ها

Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.