cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

پیشکسوتان انجمن الکلیهای گمنام

و خدایی که در این نزدیکیست میزند لبخندی.. به تمام گره هایی که تصور میکنم ، همگی کور شده اند. شروع فعالیت مورخ 1402/01/11

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
442
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🌞بنام نور و عشق 🌞 ⭕️اطلاعیه جلسه AA آنلاین ظهر تهران⭕️ ✨خداوند در زندگیِ ما كارهايى كرده است كه ما خود قادر به انجامش نبوده ایم✨ جلسه ی مجازی الکلی های گمنام ✅🌺🌺🌺🌺✅ هر روز ساعت 13:00 الی 14:15 ظهر به وقت ایران 🗓 یکشنبه: ۱۴۰۲/۱۰/۳ 💫💫💫💫💫 ⭐ تجربه دهنده : دوستمان : *کورش تولد چهار سالگی * 📝 تجربه دهنده موضوع : دوستمان : مرسانا ⭐ بازتاب های روزانه ⭐️ https://join.freeconferencecall.com/tehran8aa **** جهت عضویت در کانال اطلاعات https://chat.whatsapp.com/Iwxe1APspe29RjmhC7geqw
Показать все...
اطلاع رسان ناحیه 8 (۳)

WhatsApp Group Invite

*༺جلسه‌ی بهبودی گـروه آزادی از الکلیسم AA༺* *ساعت : ۱۲ الی ۱۳:۳۰* *یکشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۰۳* *منشی: مصطفی* *پشتیبان :خه بات* *موضوع : هوشیار زیستن* *تجربه دهنده : علی* *لینک ورود به جلسه 🆔* http://join.freeconferencecall.com/tehran.aa *لینک کانال اطلاع رسانی واتساپ:* https://chat.whatsapp.conm/q96ne7k3NTI0 *لینک کانال اطلاع رسانی تلگرام:* https://t.me/+5pWT-BzLabA2ZWI0
Показать все...
اطلاع رسانی گروه آزادی از الکلیسم

Mr invites you to join this group on Telegram.

*💫شروع جلسه الکلی های گمنام بانوان راه نجات 💫* *🛑مختص بانوان 🛑* لینک ورود به جلسه درفضای فری کنفرانس https://join.freeconferencecall.com/aairanonlinewomensmeeting *تاریخ : یکشنبه 3دی* *ساعت :10الی 11/30صبح* *خدمتگزاران: سحروحدیث* *موضوع :تجربه بهبودی* *تجربه دهنده:گلناز* *🔊جلسه شنبه تا پنج شنبه برگزار میگردد🔊* لینک کانال اطلاع رسانی واتساپ https://chat.whatsapp.com/IJklEPXr37q00xLxpuPoMV
Показать все...
اطلاع رسانی راه نجات

WhatsApp Group Invite

✔️✔️✔️ اتاقی برای ارتقاء تا اینجا به این نتیجه رسیده این که قدم ها و سنت های A.A. تقریبا حقایقی که برای رسیدن به #هدف مان مورد نیاز است را ارائه می کنند.هر چه بیشتر تمرین شأن میکنیم بیشتر از آن ها خوش مان می آید.بنابراین #اصول الکلی های گمنام به گونه ای که اکنون پابرجاست بی شک با گذر زمان مورد علاقه بیشتری قرار می گیرد. اگر مبانی و اصول ما به درستی استوار شده باشند پس دیگر چه چیزی برای تغییر یا ارتقاء آنها باقی می ماند؟ جواب سریعا به #ذهن مان خطور می کند.پاسخ این است که نیازی به تغییر این حقایق نیست بلکه می توانیم در هر مورد کاربرد آنها را در مورد خودمان یا در ارتباط با دنیای اطراف مان و یا در مورد A.A. در کل تغییر بدهیم.می توانیم به طور مداوم کاربرد این قوانین را در تمام امور #زندگی خویش تمرین کنیم.. #دیدگاه بیل #صفحه۹۴
Показать все...
کتاب به باور رسیدن فصل پنجم : یک آگاهی روحانی یک روز زمستانی به باور رسیدن
Показать все...
به باور رسیدن.یک روز زمستانی.mp35.17 MB
فایل صوتی داستان های شخصی:بخش دوم                       . (۵) شانس من برای زندگی AA به این دختر نوجوان توانایی داد تا از اعماق تاریک نا امیدی،بیرون بیاید      از روی کتاب الکلی های گمنام                             (big book)                صفحه 309 مترجم:بهنام عرب یزدی #bigbook ⚜☆ 𝑎𝑙𝑐𝑜ℎ𝑜𝑙𝑖𝑐𝑠𝑎𝑛𝑜𝑛𝑦𝑚𝑜𝑢𝑠 ☆⚜  ▒⃟⚜️  t.me/weyar1     ▒⃟⚜️  t.me/aagoodfriends ‌‌
Показать все...
كتاب‌بزرگ_داستانهای_شخصی:_بخش_دوم_#شانس_من_برای_زندگی.mp356.93 MB
هیچ وقت برای افرادی که مانند من مشروب میخورند (الکلی واقعی) پیش نمی آید که وقتی صبح از خواب بیدار میشود با خود بگوید : «همه چیز ترسناک است؛ فکر میکنم بهتر است قبل از آنکه مشروب، خودم و زندگی را متلاشی کند، آن را ترک کنم». من مطمئن بودم که میتوانم تا هرجا که میخواهم پیش بروم و هر جا ،دیگر جالب نبود، دوباره برگردم. اما آنچه اتفاق افتاد این بود که من خود را در ته چاهی می‌دیدم و فکر می‌کردم دیگر هرگز نور خورشید را نخواهم دید. مهم آن بود که A.A مرا از این گودال بیرون نیاورد بلکه، ابزاری را در اختیار من قرار دهد تا نردبانی با «دوازده قدم» بسازم. هوشیاری شبیه آن چیزی نبود که فکر می‌کردم. در ابتدا مسیر پر پیچ و خم و پر از ارتفاعات بلند و پستی‌های عمیق هیجانات و احساساتم، جدید و آزمایش نشده بودند و من کاملاً مطمئن نبودم که میخواهم به آنها رسیدگی کنم. من وقتی باید می‌خندیدم گریه می‌کردم ،وقتی باید گریه میکردم، می‌خندیدم. دریافتم اتفاقاتی که من آنها را نابودی و شکست می‌دانستم در واقع همه برایم نعمت بوده اند. همه چیز گیج کننده بود. هنگامی که شروع به برداشتن قدمهای بهبودی نمودم، همه سختیها هموار شد و آشکار شد که در وضعیت فلاکت بار زندگیم، خودم نقش داشته ام. اگر از من بپرسند دو عاملی که در بهبودی از همه مهمترند، چیست، باید بگویم اراده و عمل. من میخواستم باور کنم که A.A حقیقت را به من میگوید، من می خواستم باور کنم که این برنامه واقعی است طوری که نمیتوان در قالب کلمات آن را بازگو کرد. و میخواستم این حقیقت، عمل کند. پس روش تعیین شده را بصورت عملی پذیرفتم. پیروی از اصولی که در کتاب بزرگ آمده، همیشه راحت نیست و مـن هـم ادعای کمال نمیکنم. من جایی را در کتاب بزرگ پیدا نکردم که بگوید: «حالا شما همـه قـدم ها را برداشته اید؛ زندگی خوبی داشته باشید». این برنامه، طرحی برای همه روزهای زندگی می‌باشد، گاهی وقتها، وسوسه پیروز می‌شود. من همۀ اینها را فرصتهای یادگیری میدانم. وقتی تمایل دارم و اراده میکنم کار درست را انجام دهم ،پاداشــی مـیـگیــرم کـه همان آرامش درونی است و هیچ مقدار مشروب نمی‌تواند آن را ایجاد کند. وقتی تمایلی ندارم که کار درست را انجام دهم بیقرار، زود رنج و کج خلق میشوم. این همیشه انتخاب من است. «دوازده قدم» نعمت انتخاب درست را به من بخشیده است. من دیگر در چنگال بیماری اسیر نیستم تا به من بگوید تنها راه، خوردن مشروب است. اگر اراده ،کلید دروازه‌های جهنم است، این عمل است که آن درها را باز می کند، بصورتی که می‌توانیم آزادانه زندگی کنیم. طی دورۀ هوشیاریم فرصتهای بسیاری برای پیشرفت داشته ام. مبارزات و موفقیت‌هایی داشته ام .به خاطر همین مجبور نبودم مشروب بخورم، و هرگز هم تنها نبوده ام. اراده و عمل همیشه حامی من و قدرت برتر و عضویت این برنامه هـم ،راهنمایم بوده اند. وقتی در تردید هستم، ایمان دارم که همه چیز، همانگونه که بایـد، پایان مییابد. وقتی میترسم دست الکلی دیگری را میگیرم تا مرا محكم و استوار کند. زندگی، قدرت مالی به من نداده است در دنیا شهرتی هم پیدا نکرده ام. ولی تمام پول یا شهرت دنیا نمی‌تواند با آنچه که به من داده شده برابری کند. نعمتهایی که از آنها برخوردارم را نمیتوان در قالب کلمات بازگو کرد. امروز میتوانم در همهٔ خیابانها، و در همه مكانها، قدم بزنم بدون ترس از دیدن کسی که به او آسیب رسانده ام ، امروز فکر و انرژی من برای مشروب خواری بعدی به هدر نمیرود و افکارم درگیر پشیمانی از آسیبهایی که در آخرین مستی به کسی زده ام نمیشود. امروز من زندگی میکنم نه بهتر و نه بدتر از دیگر آفریده های خداوند، امروز وقتی جلوی آینه میروم و خود را میبینم به جای آنکه از نگاه کردن به خودم، بپرهیزم میخندم. امروز در پوست خود نمیگنجم با خود و دنیای اطراف خود، راحتم و در آرامش زندگی میکنم. من که در A.A بزرگ شدم، فرزندانی دارم که هرگز مادر خود را مست ندیده اند. شوهری دارم که مرا همانطور که هستم دوست دارد و خانواده ام به من احترام می گذارند. یک انسان مست بیچاره و از پا افتاده، بیشتر از این چه میخواهد؟ خدا میداند که این بیشتر از آن چیزی است که همیشه فکرش را کرده ام، و بیشتر از آن چیزی است که سزاوار آن بوده ام. همۀ اینها به این دلیل است که من میخواستم باور کنم AA برای من هم میتواند موثر باشد. از 📗 بیگ بوک الکلی های گمنام صفحه ی 309 #bigbook ⚜☆ 𝑎𝑙𝑐𝑜ℎ𝑜𝑙𝑖𝑐𝑠𝑎𝑛𝑜𝑛𝑦𝑚𝑜𝑢𝑠 ☆⚜  ▒⃟⚜️  t.me/weyar1     ▒⃟⚜️  t.me/aagoodfriends ‌‌
Показать все...
ماندم و گوش دادم ،فقط بدقت گوش دادم تا آنها بفهمند که من مشکلی ندارم. هفته ی بعد، بدون قصد قبلی برای رفتن به جلسه، در جلسه سالگرد حضور یافتم. من الکلی نبودم. مشکلات دیگری داشتم که باید به آنها توجه می کردم؛ پس من خوبم، بعد، یکی از دوستان، که مسلماً الکلی بود، از من خواست به جلسه بروم. با خود گفتم اگر این شخص فکر میکند که نیاز به رفتن دارم ،شاید دارم، امـا مـن الکلی نبودم. با شرکت در جلسه به این نتیجه رسیدم که مشکل اصلیم، آن مواد بوده است. از آن شب به بعد مصرف آنها را کاملاً قطع کردم. نتیجه آن ،افزایش مصرف مشروب شد، می دانستم که این هم فایده ای ندارد. یک شب که تلوتلو خوران به خانه می رفتم، به فکرم خطور کرد که شاید اگر مشروب خوردن را فقط برای مدتی کنار بگذارم ،بتوانم روی همه چیز کنترل پیدا کنم و سپس دوباره بتوانم مشروب بخورم. حدود سه ماه طول کشید که فهمیدم خودم مشکل خودم هستم و مشروب خواری، مشکل مرا بدتر کرده است. مواد دیگر، فقط ابزاری برای کنترل مشروب خواریم بوده. اگر خودم انتخاب میکردم. در یک چشم به هم زدن مشروب و مـواد دیگر را می‌خوردم. نمیتوانید تصور کنید چقدر عصبانی بودم وقتی حس کردم بایـد بپذیرم که الکلی هستم. هر چند که خدا را شاکر بودم، چون آنگونه که در ابتدا فرض می کردم، دیوانه نبودم، اما احساس کردم غمگین شده ام .همه آدمهایی که اطراف میز الکلی های گمنام نشسته بودند، سالها، بیشتر از من مشروب خورده بودند، این انصاف نبود! یکـی بـه من گفت: زندگی هم منصفانه نیست. من متحیر نبودم، اما دیگر افزایش مشروب خواری را نمی‌خواستم، این انتخاب من نبود. نود روز هوشیاری، آنقدر فکر مرا باز کرد که فهمیدم در موقعیت بسیار پستی قرار گرفته ام. اگر میخواستم مشروب خواری را دوباره شروع کنم، در مدت زمان کوتاهی، دو اتفاق می افتد :یا خودکشی یا زندگی مرگبار قبلی و چون مــیــدانـــم زندگی مرگبار چگونه است پس مرگ واقعی باید بهتر از آن باشد. در این مرحله، تسلیم شدم. من پذیرفتم که الکلی هستم، اما نمی‌دانستم که چکار باید بکنم. بسیاری از آدمهایی که دور و برم بودند ،از من می‌خواستند تحت درمان قرار بگیرم، اما مقاومت کردم. نمی‌خواستم بچه ها در مدرسه بفهمند، چه اتفاقی افتاده است. اگر تحت درمان قرار می‌گرفتم ظرف یک هفته همه آنها می‌فهمیدند. از آن مهمتر، من می‌ترسیدم. می‌ترسیدم در مرکز درمان از من آزمایش بگیرند و بگویند : «تو الکلی نیستی تو فقط دیوانه ای» و از ته قلب می‌دانستم که این طور نیست. کمی متقاعدتر شدم. فکر دور شدن از A.A وحشتناک بود. A.A تکیه گاه من در دریای پریشانی بود. هر چیزی که حس امنیت و آسایش خاطر مرا تهدید می کرد، به سرعت دور میشد.آنوقت، با مراکز درمانی ،مخالفتی نداشتم، حالا هم ندارم. فقط نمی‌خواستم به آنجا بروم، و نرفتم. من هوشیار باقی ماندم .یک تابستان را با آدمهایی که هوشیار، از زندگی لذت می بردند گذراندم و این باعث شد تا هوشیاری را بیشتر از مشروب خواری بخواهم. من به شما نمی‌گویم که هر کاری به من میگفتند، هر وقت که می گفتند، و به هر صورتی که می‌گفتند، انجام میدادم ،چون اینطور نبود. مانند بیشتر مردمی که تازه، وارد این برنامه میشوند، میخواستم راهی ساده تر و بهتر پیدا کنم. همانطور که «کتاب بزرگ» می گوید، من توان انجام آن را نداشتم . وقتی نتوانستم راهی ساده تر و بهتری پیدا کنم ،منتظر کسی بودم تا با عصای سحر آمیزش بیاید یا کسی در A.A که بتواند کاری کند ،تا همین الان حالم بهتر شود، اینها تفکرات ناامید کننده ای بودند و بالاخره فهمیدم، اگر این زندگی را می خواهم باید کاری را انجام دهم که دیگران انجام داده‌اند. هیچ کس مرا مجبور نمی کرد مشروب بخورم و هیچ کس هم، مرا مجبور نمی‌کرد هوشیار بمانم. این برنامه برای افرادی است که آن را میخواهند نه افرادی که به آن نیاز دارند. اگر هر کس به A.A نیاز دارد، حضور پیدا کند ،خیلی شلوغ میشود. متأسفانه برخی حتی به در آن هم نمی‌رسند. من عقیده دارم که یکی از افراد خوش شانس بودم. نه فقط به خاطر آنکه برنامه را در این سن کم پیدا کردم، بلکه کلاً در AA احساس خوشبختی می‌کنم .نزدیک شدن من به مشروب، مرا خیلی سریعتر از آن که بتوان تصور کرد، به نقطه شروعی آورده، که در کتاب بزرگ توضیح داده شده است. من میدانم که اگر مسیر خود را ادامه میدادم نمی‌توانستم زیاد زنده بمانم. من عقیده ندارم که از افراد دیگر باهوش‌تر هستم، این گفته اکثر افرادی است که در سنین بالاتر وارد A.A میشوند ،این یک فرصت و شانس برای زندگی بود، و من آن را به دست آوردم. اگر هنوز هم در مشروب خواریم، لذتی وجود داشت، و یا احتمال لذتى حتى بسیار کم برایم وجود داشت، هرگز مشروب خواریم را در آن موقع ،متوقف نمی‌کردم.
Показать все...
به نظر می‌رسید که مهم نیست چقدر مشروب خورده، یا همراه با چه مواد دیگری آن را مصرف کرده ام؛ مهمتر از آن، آرامشی را که با مصرف آنها بدنبالش بودم ، دیگر نمی‌توانستم بدست آورم. زندگی در خانه هم داشت متلاشی میشد هر بار که به هوش می آمدم، متوجه اعمال و رفتاری از خود میشدم که مادرم را به گریه انداخته است. همه در محیط مدرسه، بدنبال راهی بودند تا از شرم خلاص شوند، معاون مدرسه از فرصت استفاده کرد و با توجه به مسئولیت خود به صراحت به من گفت: «مرتب باش، و گرنه گوشت را میگیرم و از مدرسه برای همیشه اخراجت میکنم». من می‌دانستم باید فارغ التحصیل شوم. پس سعی کردم تغییراتی در خودم و روش زندگی ایجاد کنم، با سازگاری ایجاد شده توانستم در مدرسه بمانم. ولی می‌دیدم دوستانم همچنان به خوشگذرانی‌های خود ادامه میدهند. افسردگی بر من غلبه کرد و مرا به خاک سیاه نشاند. توانایی فرار از مدرسه را نداشتم؛ نامزدم از اردوگاه آموزش نظامی با دختر دیگری به خانه می‌آمد؛ مادرم هنوز گریه میکرد، در همه این اتفاقات من مقصر بودم. چند بار سعی کردم خودکشی کنم. خدا را شکر که در انجام این کار، موفق نشدم. چون دیگر تفریح و سرگرمی نداشتم، تصمیم گرفتم مشروب خوردن و مصرف مواد را ترک کنم .منظورم این است که اگر قرار است با مستی همــان حـس بـدی را داشته باشی که در هوشیاری داری چرا مشروب را به هدر دهیم؟ وقتی مشروب را ترک کردم، امیدی نداشتم که حالم بهتر شود. فقط نمی‌خواستم مشروب را هدر دهم. هرگز به فکرم خطور نکرد که نمیتوانم ترک کنم. هر روز روش جدیدی را برای هوشیار ماندن اختراع میکردم. اگر این پیراهن را بپوشم و یا با این شخص باشم، و یا در این مکان قرار گیرم مشروب نخواهم خورد. اما فایده ای نداشت. هر روز با تصمیم جدیدی برای هوشیار ماندن بیدار میشدم غیر از چند روز، اغلب تا ظهر به قدری آشفته میشدم که حتی اسمم را هم فراموش میکردم. صداها در سرم شیطانی‌تر میشد .پس از هر تلاش ناموفق این صداهـا بـه مـن میگفتند: «ببین باز هم شکست خوردی. تو می‌دانی که بهبود پیدا نخواهی کرد. هرگز نمیتوانی بر مشروب غلبه کنی چرا تلاش میکنی؟ فقط مشروب بخور تا مرگت فرا رسد، تو بازنده ای». به ندرت در یک روز ،توان هوشیار ماندن تا بعدازظهر را تحمل می کردم. در هوشیاری عصبانی و وحشتزده بودم و میخواستم این احساس بد را بـه همـه منتقل نمایم. بدفعات وقتی تحت فشار بودم تعارف دیگران را که می گفتند: «بیا بنوش، بعد از نوشیدن دیگر اینقدر سخت گیر نخواهی بود». را با یک جواب زننده قبول میکردم. هر شب دعا میکردم تا خداوند جانم را در خواب بگیرد و صبح به خود ناسزا میگفتم که چرا هنوز زنده ام. هیچ وقت قصد نداشتم که کارم به A.A ختم شود. اگر کسی می گفت: تو کمـی زیادی مشروب میخوری به او می‌خندیدم. من بیشتر از دوستانم مشروب نمی خوردم و اگر نمی خواستم، هرگز ،مست نمیشدم .اصلاً فکر نکنیـد مـیـ‌خـواســتم، همیشه مست باشم. من خیلی جوان بودم و نمی‌توانستم الکلی باشم. بنابراین سختی های زندگی و یا مواد دیگر، مشکلات من بودند. اگر می‌توانستم این چیزها را کنترل کنم، پس می‌توانستم مشروب بخورم. در یک شیرینی سرای محلی به عنوان گارسون (پیش خدمت)، مشغول به کار شدم. همیشه وقت، انواع و اقسام مشتریان به آنجا می آمدند، از جمله برخی اعضاء الکلی های گمنام. از سرویس دادن به آنها زیاد خوشم نمی آمد .در واقع، مرا تحریک به مشروب خوردن می‌کردند. آنها خیلی پر سر و صدا و پر توقع بودند، انعام خوبی هم نمی‌دادند. به مدت ۶ هفته بی وقفه به آنها سرویس دادم تا این که یک شب به من مرخصی دادند. بنظر می‌رسید با اتفاقی که در شب مرخصی برایم افتاد ، این مسئله را ثابت کرد، مشكلم دیوانگی است. زیرا دلم برای این گروه جور واجور که بیش از یک ماه مرا به ستوه آورده بودند، تنگ شد. دلم برای خنده‌ها و تبسم های روشن آنها تنگ شده بود. پیش آنها رفتم و با آنها قهوه خوردم. طی یک سری وقایع آنها مرا متقاعد ساختند تا به جلسه بروم، که به نظرم از اعمال قدرت برترم بود، به من گفتند: این جلسه یک جلسهٔ آزاد است و به مناسبت سالگرد افتتاح A.A برگزار میشود، یعنی همه می‌توانستند در آن شرکت کننـد. بـا خودم فکر کردم ،چه ضرری دارد؟ من به این آدمها خدمت کرده ام، شاید رفتن من، کمک کند تا آنها را بهتر بشناسم. عصر همان روز ،وقتی به جلسه رفتم، فهمیدم جلسه سالگرد افتتاح A.A ، هفته آینده است، اما آنها پس از رأی، تصمیم گرفتند که من بمانم شوکه شده بودم. این آدمها می‌خواستند من آنجا بمانم؟ این فکری بود که به سختی می‌توانستم بپذیرم.
Показать все...
Bigbook (۵) شانس من برای زندگی A.A به این دختر نوجوان توانایی داد تا از اعماق تاریک ناامیدی، بیرون بیاید. در سن هفده سالگی با الکلی‌های گمنام آشنا شدم .سنی که کاملاً، با آن در تضاد بودم. به ظاهر نوجوانی سرکش ،با گرایشهای بسیار متفاوت و در باطن، مخرب، بد طینت، و مغلوب بودم. از اطمینانی حرف میزدم که آن را احساس نمیکردم. لباسهایم، مشخصه بچه های خیابانی بود و هیچ کس نمیخواست با آنها هم غذا شود. از آن، میترسیدم که اطرافیانم متوجه این دوگانگی در حالت ظاهری با حالت درونی من بشوند. اگر می‌فهمیدید که من واقعاً چه آدمی هستم، یا با نفرت از من دوری میکردید یا از نقاط ضعف بسیار زیادم برای نابودیم استفاده میکردید .باشناختی که از درونم داشتم به آسیب پذیر بودن خودم متقاعد شده بودم ،ولی نمیتوانستم اجازه دهم چنین اتفاقی بیفتد. بنابراین چهره واقعی خود را در پشت نقابی دروغین و بزرگ پنهان کرده بودم .چگونه به این مرتبه رسیده بودم، هنوز برایم معما است. در خانواده‌ای گرم و با محبت از طبقه متوسط اجتماع بزرگ شدم. ما هم مشکلات خود را داشتیم، کدام خانواده ای مشکل ندارد؟ اما هیچگاه در خانه ما بد رفتاری، چه زبانی چه جسمی وجود نداشت و قطعاً نمیتوان گفت والدینم نهایت تلاش خود را برایم نکردند. پدر بزرگ هایم الکلی بودند و من ،با داستان زندگی آنها بزرگ شدم. که چگونه زندگی خود و اطرافیان را با الکل ویران کرده بودند. به هیچ عنوانی نمی خواستم الكلى باشم. در اوایل نوجوانی احساساتی که تناسبی با آنها نداشتم، مرا مضطرب و آشفته می ساخت. در آن موقع واقعیتی را نادیده گرفته بودم و آن روابط نامناسبم با مردم عادی بود. و فکر میکردم با تلاش جدی دیر یا زود با افراد جامعه سازگار می شوم. در سن چهارده سالگی به تلاش‌هایم خاتمه دادم. خیلی زود، به اثرات آرام بخش مشروب پی بردم. من که به خودم میگفتم محتاط‌تر از پدربزرگ‌های بدبختم خواهم بود، میخواستم حس بهتری داشته باشم و شروع کردم به مشروب خوردن. مشروب خوردن مرا از وحشت اختناق آور، حس بی کفایتی و صداهای سرزنش کننده ای که در سرم بودند و به من می‌گفتند هرگز انسان لایقی نخواهی شد، رهــا میکرد. وقتی مشروب می‌خوردم همۀ اینها از بین می‌رفت. بطری مشروب، دوستم، همدمم و همراهم شده بود استراحت و تعطیلاتم با مشروب بود. هر وقت که زندگی خیلی سخت میشد ،مشروب مشکلات را در مجموع برای مدتی کاهش می داد یا آنها را از بین میبرد. هدف اصلیم، بیهوشی، بود. شاید عجیب باشد اما هیچ وقت وحشتزده نمی شدم از این که بیهوش شده‌ام .برنامۀ زندگیم توسط خانه و مدرسه تنظیم میشد. وقتی بیهوش میشدم، بقیه روز همه چیز تحت کنترل خودم بود. فکـر ایـن کـه سـالهای نوجوانیم بگذرد بدون این که خاطره ای از گذشتن آن داشته باشم، بسیار جذاب بود. من هیچ وقت تسلیم زندگی نشده بودم، غیر از دوران کودکی که آن را هم بزرگ‌ترها شکل دادند. بچه بودن، وحشتناک است، زیرا همه قوانین را آنها تعیین میکردند. اگر می توانستم همه چیز را نگهدارم تا هجده ساله شوم، آن وقت همه چیز عوض می شد. در آن زمان نمی‌دانستم حرف‌هایم چقدر درست بودند. من در اندک باقی مانده فرهنگ دهۀ شصت، دست و پا میزدم. طرز فکر جدیدی پیدا کرده بودم. مشروب خوردن و تأثیری را که الکل در من ایجاد می‌کرد، دوست داشتم. به هیچ وجه نمی‌خواستم آن را ترک کنم. به زودی فهمیدم که مواد دیگری هستند که می‌توانم مصرف کنم و این مواد به من کمک می‌کنند، مشروب خوردنم را کنترل کنم، با مصرف مقدار اندکی از مواد دیگر می‌توانستم تمام شب را با یک بطری مشروب، به پایان برسانم. با این روش حال خوشی پیدا میکردم و مجبور به ترک شراب هم نبودم. خیلی زود موفق به انجام این کار شدم، یا شاید این طور فکر می‌کردم. دوستان زیادی داشتم که اوقاتم را با آنها به بطالت می‌گذراندم. ما کارهای هیجان انگیزی انجام می‌دادیم. فرار از مدرسه، گردشهای خیابانی و مشروب خوردن. همگی بخشی از این زندگی جدید بود .برای مدتی، خوب بود. ولی طولی نکشید که کارمان به اداره جرائم کشیده شد و پلیس ما را مورد بازجویی قرار داد، و رفتاری، که قبلاً همیشه از آن شرمسار بودم حالا دیگر برایم نشان افتخار بود. توان و جسارت عبور از این حوادث و تحمل آنها بدون این که اطلاعاتی بروز دهم یا بترسم، باعث شد که هم‌ردیف‌هایم احترام بیشتری برایم قائل شوند و به من اعتماد پیدا کنند. در ظاهر، زنی جوان و بسیار راحت به نظر می‌رسیدم، پیامد تدریجی اعمالی که خودم می‌دانستم غلط است خلأی را در من ایجاد نمود .نتیجه اولین واکنشم افزایش مصرف مشروب بود. که انتظار چنین چیزی را نداشتم. همچنان میزان مصرفم را افزایش میدادم، بدون این که نتیجه مطلوبی بگیرم. تعداد بی‌هوشیها که بسیار کم شده بود.
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.