cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

﷽کانال شعر و متن 🍁🍁🍁🍁🍁

Рекламные посты
896
Подписчики
+224 часа
-127 дней
-2530 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

همه باغ دلم آثار خزان دارد، کو آنکه سامان بدهد این همه ویرانی را؟ #حسین_منزوی #شعر_و_متن 🍃🌸
Показать все...
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را تا زودتر از واقعه گویم گله ها را .. #محمد_علی_بهمنی #شعر_و_متن 🍃🌸
Показать все...
خــــدایا!.. خوشبختــی باشد امروز وحــال خوب و اتفاقات خــوب... بیفــتد هرآنچــه اتفــاق خــوب که می‌خواهیــم و برســیم به هرآنچــه حال خــوشایند که دوست داریــم و جهــان برقــصد به ســاز ما و روزگار و آدم‌ها و پیشامــدها، هم‌نوایــی کنند و خــوب و خوشبــخت باشیــم و بخندیــم، بسیار بخندیــم... آمین #شعر_و_متن 🍃🌸
Показать все...
00:53
Видео недоступноПоказать в Telegram
‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کباب تابه‌ای# مواد لازم : رب ۱ ق م رب انار ۳ ق پیاز متوسط ۲ عدد گردو حدود ۵ تا ۶ عدد گوشت چ.ک ۳۰۰ گرم نمک، فلفل سیاه فلفل قرمز زردچوبه زعفران
Показать все...
#حکایت یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد. در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت. باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد. ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: “اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت، که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!” #شعر_و_متن 🍃🌸
Показать все...
👍 1👏 1
‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ خدایا به ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ که ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﺒﺮﯾﻢ ... به ﻣﺎ بیاﻣﻮﺯ که ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ... ﻭ ﺁﻧﺎنکه ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺒﺮﯾﻢ. شبتان پر امید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#شعر_و_متن 🍃🌸
Показать все...
منم در موج دریاهای عشقت مرا گویی کجایی من چه دانم مرا گویی به قربانگاه جان‌ها نمی‌ترسی که آیی من چه دانم #مولانا #شعر_و_متن 🍃🌸
Показать все...
قسم به زردی برگ‌های خزان زده به کوتاهی روزی که نیامده قسم به سرخی چشمان باران زده به خوابی که هرگز به چشم نیامده قسم به شمعدانی های سرما زده به فکری که غیر از تو نیامده قسم به تلخی رویای کام زده به حسرتی که سر نیامده قسم به مترسک دل زده به کلاغی که دیگر نیامده قسم به شفق شب زده به دوستت دارمی که به غیر از چشم به لب نیامده قسم به لالایی دم زده به قصه ای که شروع نشده به سر آمده... #شعر_و_متن 🍃🌸
Показать все...
جهان روشن به ماه و آفتاب‌ است جهانِ ما به دیدار تو روشن ... #سعدی #شعر_و_متن 🍃🌸
Показать все...
زندگی تنگنای ماتم بود  گل گلزار او همین غم بود او گلی را به سینه‌ی من کاشت که بهارش خزان نخواهد داشت  #فریدون_مشیری #شعر_و_متن 🍃🌸
Показать все...
1